خرید تور نوروزی

قزلحصار پس از حاج داود! | گفت‌وگو با یک زندانی دهه‌ی شصت

به بهانه درگذشت حاج داود رحمانی رئیس سابق زندان قزلحصار

معصومه رشیدیان، انصاف نیوز: ابوالفضل نجیب، روزنامه‌نگاری که تجربه‌ی زندان در دهه‌ی 60 را دارد، با اینکه تجربه‌ی زندان در دوران تصدی «حاج داود» در قزلحصار را ندارد، اما پس از دوران او با زندانیان بسیاری هم بند و هم سلول بوده است که آن دوران را نیز تجربه کرده‌اند؛ او در گفت‌وگو با انصاف نیوز ضمن تغییراتی که زندان قزلحصار در دوران ریاست بعدی -«حاج میثم»- به خود دیده بوده، شرایط در دروان حاج داود رحمانی را هم بازخوانی کرده است.

او می‌گوید «نشانه‌هایی از فردیت متحول شده حاج داود بعد از برکناری در دست است» و توضیح می‌دهد که: حداقل یکی از هم بندان آن سال‌ها که هنوز با او رابطه دوستانه دارم، گفت چند سال پیش حاج داود را در کوه دیده و همدیگر را شناخته‌اند و حاج داود از او حلالیت طلبیده. به نظر من برای کسی مثل حاج داود این اندازه تحول اتفاق کمی نیست.»

نجیب همچنین به تغییر رویکردی که با حضور واحد فرهنگی -حسین شریعتمداری و حسن شایانفر- پرداخته است و از خاطرات و مواجهه‌ی نزدیک خود با شایانفر و شریعتمداری می‌گوید: «حسین شریعتمداری را به نام برادر حسین می‌شناختیم، مرحوم حسن شایانفر را با نام مستعار معصومی و فرد دیگری که برادر خراسانی خطاب می‌کردند، از اعضای اصلی واحد فرهنگی بودند. گمان نمی‌کنم زندانیان از چند و چون سوابق این گروه اطلاعی داشتند. حضور واحد فرهنگی به نوعی راهبرد تازه و البته واقع بینانه در تنظیم رابطه با زندانیان و به‌خصوص زندانیان «سرموضع» بود.».

این روزنامه نگار می‌گوید که او و تعدادی دیگر از زندانیان در آن دوره به واسطه‌ی شریعتمداری و شایانفر، یادداشت‌هایی را از داخل زندان در روزنامه‌ی کیهان‌هوایی منتشر می‌کردند.

او همچنین در این مصاحبه اسامی تعدادی از فعالان و شخصیت‌های فرهنگی و هنری را هم گفت که در متن نهایی مصاحبه قرار ندارند.


متن کامل گفت‌وگو با ابوالفضل نجیب درمورد زندان پس از حاج داود را در ادامه می‌خوانید:

انصاف نیوز: بهانه این گفت‌وگو تغییرات و تحولات در مدیریت بعد از برکناری حاج داود در زندان قزل حصار است، اما بفرمایید دقیقا در چه سال‌هایی زندان بودید؟

ابوالفضل نجیب: در جریان برگزاری سالگرد شریعتی در خرداد سال ۶۰ قرار بود مرحوم طاهر احمدزاده در مراسمی که توام با نمایشگاه آثار و عکس‌های شریعتی بود، در کاشان سخنرانی کند. به دلیل فضای ملتهب ۲۵ تا ۳۰ خرداد ایشان دستگیر شدند، قرار شد به جای احمدزاده صحبت کنم، اما شب قبل از مراسم دستگیر و سه چهار روز بعد آزاد شدم. اما دو شب بعد از انفجار دفتر حزب جمهوری دوباره دستگیر شدم. علیرغم این که اتهامی متوجه من نبود اما به شش ماه زندان محکوم شدم. بعد از سی خرداد بسیاری از طرفداران شریعتی به تشکیلات سازمان جذب شدند. در چنین شرایطی در بهار سال ۱۳۶۱ به سازمان پیوند خوردم.

اما در مدت کوتاهی بخاطر اختلافاتی که حول دیدگاه‌های دکتر بروز کرد دچار مشکل شدم. با یکی از مسئولینی که ظاهرا برای رفع این مشکل قرار ملاقات به اصطلاح توجیهی گذاشته بود به نتیجه نرسیدم. بعلاوه متوجه شکاف عمیق دیدگاه‌های سازمان با دکتر و همان اندازه تضاد عمیق روحیات خود با کار تشکیلاتی شدم. تصور می‌کردم نزدیکترین دیدگاه ممکن به شریعتی که امکان حضور و بقای تشکیلاتی دارد سازمان باشد. غافل از این که سازمان در پی استفاده ابزاری و فراتر از آن عبور به ایدئولوژی و انقیاد تشکیلاتی بود. مضاف بر این که سازمان موجودیت خود را  تنها با عملیات نظامی گره زده بود. و بدتر این که به هیچ روی حاضر به حل و فصل تناقضات حاصل از رویکرد صرف نظامی نبود. و در واقع کار فکری و سیاسی را مصداق وقت تلف کردن می‌دانست.

ارزیابی طرف من در این گفتگوی توجیهی این بود که ذهنی گرا و مبتلا به خصلت‌های روشنفکری هستم. در نهایت برای تعیین تکلیف سه گزینه انتخاب خروج از کشور – خانه‌های تیمی و یا قطع ارتباط پیش رو گذاشت. بدون تامل گزینه سوم را انتخاب کردم. بعد از قطع رابطه در اواخر سال ۱۳۶۱ نامزد کردم و در اواخر سال ۱۳۶۲ به دلیل لو رفتن همان رابطه بسیار کوتاه دستگیر شدم. در اوایل تابستان ۱۳۶۳ بعد از صدور حکم به قزل حصار تبعید شدم. اشاره کنم که موضع من نسبت به سازمان در زمان دستگیری برای اطلاعات روشن بود. هنوز معتقدم در آن برهه کوتاه ناخواسته و بر اساس یک سوء تفاهم به سازمان پیوند خوردم.

از چه زمانی به شریعتی گرایش پیدا کرده بودید؟

از سال‌های ۱۳۵۳ و فکر کنم با گوش دادن سخنرانی شهادت. این گرایش به مرور در سال‌های ۵۶ و ۵۷ به نوعی تسلط و تعبد بر آثار شریعتی تبدیل شد. بعد از انقلاب و تا سی خرداد که فضای سیاسی آزاد بود در همین راستا فعالیت فکری و همزمان با روزنامه انقلاب اسلامی تا زمان توقیف همکاری می‌کردم.

در سال ۶۰ انفرادی هم بودید؟

در اواخر خرداد که دستگیری‌ها شروع شد؛ در اغلب شهرها چیزی به نام انفرادی وجود نداشت. حتی شمار دستگیری‌ها آنقدر زیاد بود که سپاه مجبور شد از کلاس‌های مدرسه مجاور استفاده کند. اما افراد را به نسبت وابستگی تشکیلاتی تقسیم می‌کردند. اما به‌تدریج از حداقل امکانات برای تبدیل به سلول انفرادی استفاده شد. بعد از این مقطع ساخت زندان و سلول انفرادی در دستور کار قرار گرفت. در سال ۶۲ تقریبا ۹ ماه در همین انفرادی‌ها بودم.

اولین مواجهه شما با حاج داود چه زمانی بود؟ پیش از زندان شناختی داشتید؟

خوشبختانه توفیق مواجهه با ایشان را نداشتم. چند هفته قبل از آمدن به قزلحصار حاج داود برکنار شده بود و حاج میثم رئیس زندان بود. قبل از آن حتی نام او را نشنیده بودم. اما همان شب اول ورود به بند یکی از بچه‌های اتاق به شوخی گفت به هتل قزلحصار خوش آمدی. موضوع این بود که به محض ورود پاکت سیگار بهمن همراهم را به هم اتاقی‌ها تعارف کردم. دیدم بچه‌ها کپ کردند. یکی از بچه‌ها یک نخ روشن کرد و با بغل دستی شروع به کشیدن کرد. پرسیدم چرا اینطوری سیگار می‌کشید، سیگار که هست. بلافاصله باکس سیگار بهمن را از داخل ساک بیرون آوردم و گذاشتم وسط که خیال‌شان راحت باشد. همه به هم نگاه کردند و پرسیدند از کجا می‌آیی. گفتم از شهرستان. گفتند تا چند هفته قبل سیگار حکم کیمیا داشته. اما یکی دو هفته‌ای است به کسانی که سیگاری باشند، روزی سه چهار نخ به صورت جیره هفتگی می‌دهند. این بابی شد برای معرفی حاج داود و وضعیت دوره او.

چه تفاوت‌های کمی و کیفی این دو دوره را از هم متمایز می‌کرد؟

شاید با ذکر تغییر و تحولات دوره حاج میثم تفاوت‌های این دو دوره را متوجه شوید.

البته برخی امکاناتی که اشاره خواهم کرد به نوعی در دوره حاج داود هم بوده، اما نه در سطح و کمیت و کیفیت دوره حاج میثم. آنچه اشاره می‌کنم صرفا به امکانات داخل بندها مربوط می‌شود. و البته بخش مهم این تغییرات به برچیده شدن فشارهای جسمی و روحی و روانی و از جمله بدترین آنها شیوه‌های ابداعی حاج داود از قبیل خانه‌های مسکونی و قبر و تابوت و نگه داشتن سر پای زندانیان در ساعات طولانی و حتی شبانه روزی مربوط می‌شود. اما آنچه به داخل بندها مربوط می‌شود می‌توان به بخش‌های رفاهی، خدماتی، تفریحی و فرهنگی تقسیم کرد. این تغییرات را تا حد امکان تیتروار عرض می‌کنم.

اولین تغییری که اتفاق می‌افتد، فراهم کردن فضا برای زندانیان است. در دوره حاج داود فضا مهمترین چالش زندانی حتی برای نشستن و خوابیدن است.

بند دو واحد سه جمعا ۲۴ اتاق داشت. دوازده اتاق یا سلول کوچک و دوازده اتاق بزرگ. اتاق‌های کوچک سه تخت سه نفره داشت و اتاق‌های بزرگ شش تخت سه نفره. آنچه درباره ظرفیت و نفرات این اتاق‌ها در دوران حاج داود نقل می‌شد با هیچ محاسبه‌ای جور درنمی‌آمد. اصطلاح‌هایی مثل کتابی خوابی، بلبلی خوابی، هوا خواب در این دوره ابداع می‌شود. در چنین وضعیتی در اتاق‌ها بسته است. اولین اتفاق در دوره حاج میثم ایجاد فضا و همچنین باز شدن در اتاق‌ها است.

اتفاق دیگر استفاده از هواخوری در طول روز است. حیاط بند ۲ واحد ۳ فضای وسیعی داشت که بعد از رفع محدودیت‌ها توسط زندانیان به فضایی پارک مانند تبدیل شد با باغچه‌های پر از گل و فضای سبز و حوض و فواره در وسط حیاط. بعلاوه این که سالن بند که مسافتی حدود پنجاه متر بود در تمام ساعات روز و تا ساعت خاموشی که معمولا یازده شب بود برای قدم زدن آزاد بود. تنها محدودیت ممنوعیت ورود به اتاق‌های همدیگر بود. به فضای بند مسجد و کریدور بند را اضافه کنید که در تمام ساعات روز و شب محل تردد و استفاده عموم زندانیان بود. در مقایسه، این اتفاق برای زندانی حسی کم از آزادی ندارد. بعلاوه این که استفاده از تلویزیون در تمام ساعات روز و حتی در مواقعی تا بعد از خاموشی و تا پاسی از شب مهیا می‌شود.

از دیگر اتفاقات تسهیل و تسریع خدمات درمانی از جمله ویزیت هفتگی، برپاکردن بیمارستان بند و حتی پر کردن دندان بود. این خدمات اغلب توسط پزشکان زندانی وابسته به حزب توده و رژیم سابق ارائه می‌شد.

یکی از اتفاقات دیگر زمینه سازی برای ادامه تحصیل در سطوح مختلف سوادآموزی تا اخذ دیپلم بود. با این اتفاق بسیاری افراد بی سواد یا کم سواد موفق به خواندن و نوشتن و بسیاری موفق به اخذ دیپلم شدند. در این بخش اغلب از معلمان و دبیران و حتی اساتید دانشگاهی در زندان استفاده می‌شد.

– از اتفاقات دیگر منظم شدن ملاقات‌های هفتگی کابینی و ملاقات‌های حضوری بود.

– بهینه سازی کتابخانه به لحاظ کمیت و کیفیت و تنوع از دیگر اقدامات این دوره است.

– مهمتر برگزاری نمایشگاه کتاب با همان رویکرد. عرضه کتاب‌هایی در بخش رمان و تاریخ و … که تا قبل از آن ممنوعه محسوب می‌شد.

– نمایش هفتگی فیلم به جای پخش مصاحبه‌های اجباری و کلاس‌های احکام و دینی که تماشای آنها اجباری بود.

– برداشتن اجبار از برای شرکت در مراسم دعا و سخنرانی و سایر تجمعات.

– لغو مصاحبه‌های اجباری.

– برگزاری مسابقات ورزشی و دادن امکانات و زمان مناسب برای ورزش‌هایی مثل فوتبال و والیبال و تنیس روی میز و …

– برقراری کلاس‌های هنری از جمله خط و نقاشی و طراحی و مجسمه سازی و داستان نویسی و تئاتر و سینما

– برگزاری کلاس‌های آموزش زبان‌های خارجی

– تغییر تغذیه و دادن برنامه غذایی. تا جایی که برخی به شوخی استشمام بوی کباب کوبیده در سالن را به سرفصل تغییرات دوران حاج میثم تعبیر می‌کردند.

– آزاد گذاشتن برگزاری جشن‌های ملی و مذهبی و مناسبتی.

– برگزاری مراسم ترحیم برای زندانیانی که بستگان آنها در بیرون فوت می‌کردند.

– شروع پروسه عفو و تعدیل احکام زندانیان و دادن مرخصی.

– رسیدگی به شکایات و پرونده‌های حقوقی زندانیان توسط وکلای رسمی

– نامه نگاری در هر ماه با خانواده

– آزاد کردن تزئین اتاق‌ها

– آزاد شدن زندگی کمونی و جمعی.

– انتقال زندانیان شهرستانی.

– برقراری ورزش صبحگاهی

– دادن امکانات اولیه از جمله چراغ خوراک پزی برای طبخ غذاهای خانگی.

– آزاد گذاشتن روابط افراد در بند.

و نکته جالب برقراری روابط عاطفی نیروهای حفاظت زندان بود که منجر به شب نشینی با زندانیان در اتاق‌های بند و خاطره گویی شد. یکی از همان نیروهای حفاظت هر چند وقت با یک بسته سیگار وینستون به اتاق ما می‌آمد. سیگار را می‌گذاشت وسط و مشغول کپ زدن می‌شدیم. بچه‌ها مرتب از سیگار او می‌کشیدند تا تمام می‌شد. یک شب بسته سیگار را گرفت جلو چشم بچه‌ها و پرسید روی این پاکت چی نوشته. همه گفتند وینستون. گفت نه خیر نوشته؛ والا این سیگار تعارفی نیست. یا تعریف می‌کرد. یکی از روزها وقتی برای آمدن به قزلحصار سوار یک ماشین شخصی شده، از راننده تقاضای فندک کرده و با تپانچه‌ای مواجه شده که راننده توی صورت او گرفته و بعد معلوم می‌شود فندک فانتزی است.

به همین جهات زندانیان قزلحصار دوره حاج میثم را به هتل تعبیر می‌کردند.

مواردی بود که از آثار دوران حاج داود به جا مانده باشد؟

گمان نمی‌کنم. وقتی زندان به هتل تعبیر می‌شود یعنی به نسبت زندان بودن کم از هتل ندارد. البته نقش کلیدی و همزمان آیت الله منتظری به این تحولات را فراموش نکنیم که باید بطور مستقل و جداگانه به آن پرداخت.

 ظاهرا بعد از برکناری حاج داود اتفاقات دیگری رخ می‌دهد. آمدن حسین شریعتمداری و حسن شایانفر و فعالیت‌های علنی آنها در زندان قزلحصار. چه زمانی این دو نفر در زندان مستقر شدند؟

از تاریخ دقیق حضور آنها اطلاع ندارم. اما تحت نام واحد فرهنگی فعالیت می‌کردند. حسین شریعتمداری را به نام برادر حسین می‌شناختیم، مرحوم حسن شایانفر را با نام مستعار معصومی و فرد دیگری که برادر خراسانی خطاب می‌کردند، از اعضای اصلی واحد فرهنگی بودند. گمان نمی‌کنم زندانیان از چند و چون سوابق این گروه اطلاعی داشتند.

حضور واحد فرهنگی به نوعی راهبرد تازه و البته واقع بینانه در تنظیم رابطه با زندانیان و به‌خصوص زندانیان «سرموضع» بود. رویه حاج داود برای برگرداندن زندانیان سرموضع، اعمال انواع فشارها و بدتر از این شکستن و تهی کردن زندانی از هویت فکری و حتی فردی بود. راه حلی اگر چه مسبوق به سابقه، اما به یقین حاج داود کمترین اطلاعی از عقبه این روش در تسلیم کردن زندانی نداشت. و به نظر من به صورت ناخودآگاه از این روش‌ها استفاده می‌کرد. این روش بطور معمول نه تنها جواب نداده بود که بطور مضاعف به مواضع زندانیان و بعض کینه توزی منجر شده بود. بخصوص که حاج داود این فشارها را از موضع آدمی مذهبی و به استناد وعده‌های قرآنی در مورد کفار و مرتدین اعمال می‌کرد. از این زاویه و چنان که گفته می‌شد آنچه حاج داود اعمال می‌کرد از موضع آدم متشرعی بود که در اعمال این فشارها بر زندانیان زن موازین شرعی را با تعصب و جدیت رعایت می‌کرد.

در واقع واحد فرهنگی راه حل جایگزین برای تنظیم رابطه با زندانیان سرموضع بود. راه حلی که علاوه بر رفع محدودیت‌ها و فشارها تلاش می‌کرد فضایی آزاد برای اندیشه و انتخاب کردن فراهم کند. با این هدف گذاری فعالیت واحد فرهنگی به دو رویکرد معطوف بود. یکی اطلاع رسانی از وضعیت جریان‌های اپوزیسیون برانداز و البته با تمرکز بر تشکیلات رجوی. و اتفاقا بیشترین و مهمترین اتفاقات سازمان در این مقطع رخ داد.

از جمله می‌توان به ملاقات رجوی با طارق عزیز، جدایی بنی صدر از شورای ملی مقاومت، طلاق فیروزه بنی صدر از رجوی و متعاقب آن طلاق و ازدواج ایدئولوژیک مریم عضدانلو و فاز اول انقلاب ایدئولوژیک و قرار گرفتن رجوی در راس سازمان به عنوان رهبر توامان سیاسی و ایدئولوژیکی، همچنین جدایی برخی اعضای منفرد از شورای ملی مقاومت و بروز اختلافات اساسی رجوی با حزب دمکرات که در نهایت منجر به جدایی از شورای ملی مقاومت شد، اشاره کرد. رجوی البته قبل از این اتفاقات روابط گسترده و تنگاتنگی با احزاب دست راستی اروپا و به موازات فاصله گرفتن از احزاب چپ در اروپا و بخصوص کشورهای غیر اروپایی و ضدآمریکایی شروع کرده بود. 

به این ترتیب اخبار مربوط به سازمان که قبل از آن در زمره ممنوعه‌ها بود، بطور مرتب و هفتگی از روی نشریه مجاهد توسط واحد فرهنگی اطلاع رسانی و تحلیل می‌شد.

این اتفاقات و همزمانی با فعالیت واحد فرهنگی حداقل در مسئله‌دار کردن افراد سرموضع تاثیر تعیین کننده‌ای بجا گذاشت. هر چند این اطلاعات همزمان دستمایه مواد خام برای سرخط‌های تشکیلاتی و درآوردن خط و خطوط برای فعالیت‌های داخل زندان تبدیل شد. البته کسانی هم بودند از جمله خود من که حتی قبل از دستگیری تکلیف‌شان با سازمان روشن بود. اما تاثیر این وضعیت روی برخی افراد از جمله کسانی که ذهنیت تئوریک و دست به قلم بودند به خروج از موضع انفعال و بی تفاوتی و اکتیو شدن منجر شد. این تاثیر در مورد من و برخی و البته داوطلبانه به نوشتن نقدهای سیاسی و تئوریک و درج آنها در مطبوعات داخلی و بخصوص کیهان هوایی که آن زمان پل ارتباط رسانه‌ای با ایرانیان خارج کشور بود، منتهی شد. نقش شایانفر در تعامل با این افراد بود؛ از طریق انعکاس این مطالب در مطبوعات داخلی و بخصوص کیهان هوایی. ظاهرا مسئولیت کیهان هوایی در آن مقطع به‌عهده عباس سلیمی نمین بود که هر شماره به نسبت تحولات و اتفاقات مربوط به سازمان صفحاتی به آن اختصاص می‌داد.

در آن زمان بطور داوطلبانه چند مطلب در نقد روابط سازمان با محافل دست راستی اروپایی و آمریکایی و بخصوص در ارتباط با طلاق و ازدواج ایدئولوژیک مریم و مسعود نوشتم. از جمله مطلب مفصلی با عنوان بحثی در مفهوم تئوریک سیاسی نمود و ماهیت که طی چند شماره ابتدا در کیهان هوایی، بعد در کیهان داخلی و در نهایت به صورتی کتابی مشترک با هوشنگ اسدی تحت عنوان روزها و سوزها به چاپ رسید.

از فعالیت‌های موازی واحد فرهنگی می‌توان به تشکیل کلاس‌های هنری از جمله تئاتر و خط و داستان نویسی و نقاشی و هنرهای تجسمی و از این قبیل اشاره کرد. فعالیت‌های این بخش تا آنجا که شاهد و اطلاع دارم اتفاقات مهمی در آینده برخی زندانیان رقم زد. نوشتن اولین نقدهای سینمایی را از همین مقطع شروع کردم. در زندان دوستی داشتم به نام ایرج محنتی سرخابی که روانش شاد، خوره سینما و دیدن فیلم بود. پانزده سالی بزرگ‌تر از من بود. نوشتن نقد فیلم را از دوران سپیدوسیاه آغاز کرده بود. تحصیلات تا حد دیپلم داشت و در بخش آتش نشانی کارخانه فرش راوند کار می‌کرد و او هم به قزل حصار تبعید شده بود. از هواداران پیکار بود. یک بار بعد از تماشای فیلم اتاقی رو به دریا از من درباره فیلم سوال کرد. توضیحاتی دادم و از من خواست آنها را بنویسم. گفت خوب فیلم می‌بینی. تا آن زمان هیچ نقد فیلمی نخوانده بودم. همانجا با مقوله نقد فیلم آشنا شدم.

این اتفاق هر چهارشنبه با تماشای فیلم در مسجد بند تکرار شد. آن زمان سریالی به نام طبل توخالی از تلویزیون پخش می‌شد. مطلبی نوشتم با عنوان طبل توخالی، دهن کجی به بلوغ توده‌ها در تابلو اعلانات بند گذاشتم و بعد از آن هر هفته با نوشتن نقدهای تازه تعویض می‌شد. بعد از مدتی بچه‌های بند به شوخی من را نقدعلی صدا می‌کردند.  این علاقه در بیرون از زندان و با تماشای فیلم شاید وقتی دیگر در جشنواره فیلم به رابطه کشف الشهودی با سینما تبدیل شد.

شاید وقتی دیگر را در آخرین شب جشنواره در سینما بهمن در کنار دست اندرکاران فیلم که تا چهار صبح به درازا کشید، تماشا کردم. فکر کنم سال اولی بود که از زندان آزاد شده بودم. این امکان به یمن رفاقت دوست نازنین از دست رفته حسن ناظم رضوی فراهم شد. جهانگیر میرشکاری صدابردار فیلم و داریوش فرهنگ از دوستان بسیار نزدیک حسن ناظم رضوی بودند. با هماهنگی او در یک سانس فوق العاده جشنواره فیلم را تماشا کردم. در ستایش و تاثیری که فیلم روی جدی گرفتن نقد فیلم بر من گذاشت، همین بس که بارها گفته و نوشتم شاید وقتی دیگر همان تاثیری بر من داشت که صدای واق واق سگ در جستجو برای کشف هویت کیان.

اتفاقات آن دوره زندان به همان اندازه روی دیگران هم تاثیرات تعین کننده بجا گذاشت.

نمونه دیگر باید به دوستی اشاره کنم که خطاطی را از کلاس‌های زندان شروع کرد. روزهای اول امکانات چندانی نبود. با فاق دادن نوک مداد تمرین می‌کرد. در همان زندان پیشرفت فوق العاده‌ای کرد. بعد از آزادی شاگرد عباس عارف آخر استاد خط و شاعر و منتقد ادبی مشهور شد. با گرایش به خط‌نقاشی ادامه داد. برای حضور در کلاس اساتید هر هفته از گرگان به تهران در رفت و آمد بود.

او امروز یکی از برجسته ترین و شناخته ترین هنرمندان خط‌نقاشی ایران است. حاصل تلاش او طی این سال‌ها چندین نمایشگاه اروپایی و سالانه‌های داخلی و آموزش دهها داوطلب هنر خط در سطح ایران است.

برخی با حضور در کلاس‌های بازیگری و دیگر حوزه‌های فیلم به سینما پیوند خوردند.

دستاورد کوتاه مدت آن چند اجرای تئاتر در زندان و بعد در تئاتر شهر بود. کلاس‌های داستانویسی باعث بروز استعدادهایی شد که بعد از زندان برخی به داستان نویس‌های حرفه‌ای تبدیل شدند. اگر ملاحظاتی اخلاقی در کار نبود با ذکر اسامی متوجه موقعیت فعلی آنها می‌شدید.

در همین زمان با توجه به تجربه‌های اندک در زمینه داستان نویسی و آموزش‌های تکمیلی رمانی نوشتم با عنوان صلیب شکسته که به لحاظ فرم و موضوع بدیع آن مورد توجه قرار گرفت. موضع رمان حضور اقلیت‌های مذهبی در جنگ بود. رمان با یک لانگ شات از مراسم تشیع جنازه یک جوان ارمنی شروع و به‌تدریج به ذهن یکی از تشیع کنندگان می‌رود. و از زاویه دید او زمان به عقب بر می‌گردد و تا زمان حال را روایت می‌کند. رمان جای کار بسیاری داشت. بعد از زندان برای چاپ آماده کردم، اما ارشاد بر آن مهر ضدجنگ زد و رد کرد. اما یک سال بعد فیلم پرستار شب با همین تم و جابجایی جنس شخصیت‌ها ساخته شد. اغلب مدرسین کلاس‌های هنر از جمله داستان نویسی از حوزه بودند. یکی دو نوبت هم به گمانم مخملباف برای تدارک اولیه ساخت فیلم بایکوت به قزل حصار آمد. این‌ها اتفاقات کمی نبود که در دوران حاج میثم و از طریق همین واحد فرهنگی رقم خورد.

در مورد شریعتمداری و این که آیا تا قبل از آن بازجو بوده و چه عملکردی داشته، چیزی می‌دانید؟

اطلاع ندارم. آن گذشته را می‌شود با عملکرد ایشان از زمان تصدی بر کیهان تا امروز داوری و ارزیابی کرد. همچنان این پرسش که آیا فعالیت‌های واحد فرهنگی و نقش او در این واحد قائم به باور و تفکرات دادستانی و سازمان زندان‌ها، یا متاثر از تاثیر و نفوذ کلام و اراده آقای منتظری در تغییر آن اوضاع، و یا سهم و میزان تاثیرگذاری هر یک در ایجاد شرایطی که شرح دادم باز تاکید می‌کنم از چند و چون آن اطلاع ندارم. اما بر این باورم می‌شد این رویکرد را ابتدا به ساکن به راهبرد و هدف گذاری استراتژیک در مورد زندانیان تبدیل و دنبال کرد. این که چرا از ابتدا چنین نکردند و نشد، شاید مهمترین پرسش باشد.

از نظر شما پاسخ این پرسش چیست؟

دلایل زیادی می‌شود ذکر کرد. بی تجربگی در مدیریت زندان، واکنش‌های انفعالی که اغلب بازخورد فضای رعب و وحشت و خشونت کوری بود که سازمان در کف خیابان و حتی روی مردم عادی مرتکب می‌شد، بعلاوه برخوردهای احساسی و هیجانی بچه‌های زندانی که اغلب زیر بیست سال بودند و برای مواجهه با چنین شرایطی سازماندهی ذهنی و روحی و روانی شده بودند. رجوی بارها طی چند دهه گذشته اذعان و اعتراف کرده، در فاز به اصطلاح سیاسی برای چنان رویارویی نظامی و تبلیغاتی آماده و سازماندهی کرده بود.

به همین دلیل بعد از سی خرداد مسئولان متوجه نشدند واکنش‌های دفعی با رویکرد خشونت آمیز برای دستگاه تبلیغاتی رجوی از نان شب واجب‌تر است. فراموش نکنیم رجوی سال‌ها بعد همه دلیل دشمنی با جمهوری اسلامی را روی واکنش‌های تدافعی سی خرداد به بعد توجیه و تئوریزه کرد.

به یک معنی تا پیش از آن دلیل موجهی برای تئوریزه کردن فاز نظامی نداشت. کما اینکه در اطلاعیه ۲۵ خرداد سال ۶۰ حمله عده‌ای خودسر به خانه پدر مهدی ابریشمچی را دستمایه و بهانه مقاومت به اصطلاح انقلابی و مسلحانه ذکر می‌کند. اما بعد از اتفاقات سال شصت همین واکنش‌های تدافعی را دستمایه ادعای دفاع مشروع نظامی و مظلوم نمایی می‌کند. شاید آن زمان فهم این معنی که راهکارهای خشونت آمیز با هر هدف ولو مشروع و قابل دفاع در نهایت به نتیجه‌ای جز بازتولید خشونت منتهی نمی‌شود، مشکل بود. از این زاویه آنچه در سال‌های اول دهه شصت شاهد بودیم به درجاتی بازتولید خشونتی بود که سازمان بر کل نظام و به درجاتی بر جامعه تحمیل کرده بود.

این البته به معنی دفاع و توجیه آنچه در این بازه زمانی در زندان‌ها رقم خورد، نیست. این که نظام با چه راهکاری می‌توانست از بازتولید این خشونت در زندان جلوگیری کند بحث دیگری است. اما آنچه حتی امروز شاهد هستیم به درجات و در اشکالی می‌تواند میراث بجا مانده از روش‌های گذشته باشد. از این‌ها گذشته انچه در آن مقطع رخ داد بیش‌تر به اشتباه محاسبه همزمان حاکمیت و سازمان و بدتر از آن برداشت ساده انگارانه در ظرفیت‌های بالقوه و بالفعل متقابل مربوط می‌شد. این ساده انگاری در تحلیل رجوی از شرایط به آنجا ختم می‌شد که می‌تواند نظام نوپا و فاقد تجارب امنیتی را با چند عملیات بزرگ و ضربتی سرنگون کند بدون این که نقش و حمایت و پایگاه مردمی نظام را لحاظ کرده باشد. به همین دلیل رجوی وقتی می‌خواهد شکست در وعده سرنگونی ضربتی طی سه چهار ماه پیش بینی شده را توجیه کند، می‌گوید واکنش تدافعی حاکمیت را پیش بینی نمی‌کرده و غافلگیر شده. تصور او بر این باور بوده که نظام به دلیل محذوریت‌ها و ملاحظات اخلاقی و سیاسی و حتی اعتقادی کیش و مات و می‌ایستد و سرگونی خود را تماشا می‌کند.

همین نگاه ساده انگارانه را در حاکمیت هم شاهد هستیم. به این معنی که در برابر توصیه‌های مکرر کسانی که هم آگاه و دلسوز و هم نسبت به هر دو طرف تعامل و شناخت داشتند و مدام مسئولان وقت را به مدارا در برابر تهدید مسلحانه هشدار و توصیه می‌کردند، اما مسئولان بر این باور بودند که می‌توانند یک روزه کل سازمان را جمع کنند. در واقع همان اندازه که سازمان به اتکای سازماندهی نظامی و تشکیلاتی و نوپا بودن سیستم امنیتی و تدافعی نظام دچار ساده اندیشی و اشتباه محاسبه بود، حاکمیت نیز با اتکای صرف روی پایگاه اجتماعی دچار اشتباه محاسبه بود. هر چند تحلیل حاکمیت در مقایسه با محاسبات سازمان دارای پایه‌های مادی قابل دفاع بود، اما باز در راه حل برخورد و مدیریت با بدنه تشکیلاتی که از کف خیابان جمع و به زندان می‌برد دچار اشتباه در برخورد بود.

آنچه هم در زندان سال‌های اول دهه شصت شاهد هستیم هم بازتولید همان خشونت خیابانی و همزمان تقابل دو نگاه ساده انگار به یکدیگر است. با این تفاوت که رجوی برای این وضعیت در مقایسه با حاکمیت که در موضع کاملا تدافعی است حساب و کتاب جداگانه‌ای دارد. از این منظر می‌توان گفت آنچه حاکمیت در آن برهه انجام داد برآورده کردن انتظارات و هدف گذاری‌های رجوی بود که هنوز هم با نتایج حاصل از همان حساب و کتاب‌ها برای کلیت نظام در سطح بین المللی هزینه درست می‌کند. این در حالی است که سازمان از همان سی خرداد و تا سال‌ها بعد که ناچار خلع سلاح و ظاهرا از موضع مسلحانه عقب نشینی کرد، از هیچگونه خشونت کم نگذاشت. شکنجه و مثله کردن سه بسیجی در خانه‌های تیمی اوج خشونتی است که می‌توانست و شاید توانست بازتولید شود. با این توضیح که هر دو سوی جناح درگیر به درجاتی می‌توانستند از رفتارهای خود دفاع و آن را از موضع حقانیت پنداری تئوریزه و توجیه کنند. فراموش نکنیم بدترین خشونت‌ها آنهایی هستند که از موضع مطلق اندیشی بی چون و چرا بیرون می‌زنند. چون از درگیری و چالش با وجدان فردی به التزام ایدئولوژیکی تغییر ماهیت می‌دهد.

آنچه حاج داود و امثال او بر زندانیان اعمال می‌کنند در این چارچوب قابل فهم است. درست با همان انگیزه‌ای که در خانه‌های تیمی سه جوان بسیجی را شکنجه و در نهایت مثله می‌کنند. این که نظام چرا نتوانست بازتولید خشونت تحمیل شده در زندان‌ها را مدیریت و از موضع عقلانی با آن برخورد کند کم و بیش به همین دلایل بود. بعلاوه این که نظام در آن شرایط درگیر تجاوز عراق و بخش‌های مهم جنوب در اشغال است. و ایضا سازمان این وضعیت را در ورود به فاز مسلحانه و پارامتر سرنگونی لحاظ کرده اما آنچه در عمل شاهد بودیم نه تنها بر تحلیل رجوی خط بطلان کشید که بطور مضاعف توده‌های مردم را به نفع نظام وارد معادله‌ای کرد که از اساس هر دو طرف درک ساده انگارانه از آن داشتند. با این احوال معتقدم نظام علیرغم وضعیت تدافعی در دو جبهه داخلی و خارجی، اما زودتر از آنچه قابل پیش بینی بود دست به تغییر رویه زد. هر چند به زعم زندانیان سر موضع این تغییر رویه به تاکتیک نظام و عقب نشینی تعبیر شد. اما هر چه بود نتایج حاصل از آن تغییر رفتار به آزادی بسیاری زندانیان و حتی تغییر موضع بسیاری منجر شد. قضاوت در این خصوص که این اتفاق می‌توانست زودتر و پیش از هزینه‌های یاد شده رقم بخورد، واقعا مشکل است. بعلاوه این که ما داریم درباره وقایع چهل و اندی سال پیش حرف می‌زنیم. 

ارزیابی شما از عملکرد گروه شریعتمداری بر تغییر فکری و سیاسی زندانیان در آن زمان چیست؟ حتی اگر آن را ادامه پروژه تواب سازی تعبیر کنیم چه اندازه موفق بود؟

پروژه تواب سازی با آنچه واحد فرهنگی دنبال کرد دو رویکرد متفاوت بود که در هدف گذاری و روش شباهتی نداشتند. هدف حاج داود را می‌شود به تواب سازی تعبیر کرد. چون حاج داود نه موضع بینابینی را می‌فهمید و نه به رسمیت می‌شناخت. منظور طیف زندانیان منفعل است که یا مبارزه مسلحانه را قبول نداشتند یا اساسا از فضای سیاسی بریده بودند.

اما در عین حال از رفتن به سمت تواب‌ها وحشت داشتند. چون رفتن به سمت آنها تبعات و هزینه‌هایی هم در جمع و هم بر فردیت آنها تحمیل می‌کرد. شاید به همین دلیل حاج داود این‌ها را در زمره همان سرموضع‌ها محسوب می‌کرد. چون معتقد بود زندانی برای برگشتن از موضع سیاسی نه تنها باید از هویت فکری و تشکیلاتی که باید از هویت فردی عبور و به تعبیری دوباره مثل یک کودک پاک و مطهر متولد شود. آنچه حاج داود به پاک شدن تعبیر می‌کند ناظر بر این دیدگاه است. این روش را می‌شد به پروژه تواب سازی تعبیر کرد.

اما حتی اگر به‌ظاهر واحد فرهنگی و گروه شریعتمداری نه تنها دغدغه تواب سازی که حتی تغییر موضع زندانیان به سمت نظام نبود، تا جایی که حتی سرموضع‌ها در این دوره به نوعی به رسمیت شناخته شدند؛ طیف‌های منفعل که جای خود داشتند اما در عین حال تلاش داشتند چتر تشکیلاتی داخل زندان از روی بدنه‌ای که تحت انقیاد تشکیلات بودند بردارند. شایانفر بارها به بچه‌ها می‌گفت همان قدر که اطمینان حاصل کنیم بعد از آزادی خطری برای نظام نخواهید داشت برای آزاد کردن شما کافی است. ارتباط واحد فرهنگی با این افراد بیشتر و گرم‌تر بود. بر این تصور بودند با بحث‌های اقناعی احتمال جذب مجدد را به صفر یا حداقل کاهش می‌دهند. 

این رویه را مقایسه کنید با عملکرد حاج داود که حتی منفعل‌ها را سر موضع می‌برد. کاری که گروه شریعتمداری کردند باز گذاشتن فضای زندان و همزمان زمینه سازی برای اندیشیدن بود. تا جایی که حتی خطاهای نظام را هم قبول می‌کردند. این فضا آنقدر باز و خویشتن‌دار شده بود که می‌شد به تغییر تاکتیک تعبیر کرد. همچنان که این برداشت شد و بر این مبنا تحلیل شد و خروجی آن تنظیم رابطه در برخورد با مسئولان بند و زندان و بالمال کل نظام در داخل زندان بود. به همین دلیل باید تأکید کنم همان اندازه که گروه شریعتمداری در مقایسه با حاج داود بر بازگرداندن زندانیان سر موضع و حداقل تعدیل موضع آنها به منفعل موفق بودند، حاج داود به همان نسبت در تشدید خصومت سرموضع‌ها و حتی سوق دادن منفعل‌ها به سر موضع موثر بود. حتی بخشی از زندانیان سرموضع دوره شریعتمداری میراث حاج داود بود.

بنابراین اگر منظور شما از موفقیت بازگرداندن زندانیان به جامعه است، می‌شود موفقیت آمیز تلقی کرد. این که در پس این موفقیت عواملی نقش داشته، که قطعا داشته، بحث جداگانه‌ای است. اما از این جهت که گزارش‌های این گروه نقش بسیاری در شمار آزادی زندانی‌ها داشته تردید ندارم. فراموش نکنیم کمیت آزادی زندانیان به حدی بود که قزلحصار را تخلیه و تحویل دادسرای عمومی دادند. فراموش نکنیم آنها که در این بازه زمانی آزاد شدند اغلب از میان افراد منفعل بودند. چه بسا بعد معلوم شد برخی تواب‌ها، کسانی بودند که بطور تاکتیکی به سمت نظام رفته بودند.

اغلب اظهار نظرها درباره تغییرات در مدیریت زندان‌ها و آزادی زندانیان بیشتر بر نقش آیت الله منتظری تاکید دارد. ارزیابی شما چیست؟

این را بر اساس مشاهدات می‌گویم اغلب زندانیانی که حداقل در آن تعداد و حداقل از قزلحصار آزاد شدند، از طریق گزارش‌ها و نظر مساعد همین گروه بود. این که در تلاقی و همزمانی تلاش‌های آقای منتظری و فعالیت‌های گروه شریعتمداری کدام نقش و دست بالا را داشتند، علی القاعده آقای منتظری باید نقش آمریت داشته باشد. این را از این جهت عرض می‌کنم که همان زمان هم برخی به صورت فردی و جناحی مخالف آزاد کردن این تعداد زندانیان بودند.

اما درباره نقش ویژه آقای منتظری در این تحولات سال ۶۶ در گفتگو با کیهان هوایی به تفصیل و از جهات مختلف درباره تاثیر ایشان بر این روند توضیح دادم. فکر کنم آن زمزمه‌های برکناری ایشان از قائم مقام رهبری کم و بیش بلند شده بود. شاید به همین دلیل شایانفر اصرار داشت بخش‌هایی از آن تعدیل یا حذف شود. اما شرط چاپ مصاحبه را منوط به درج بی کم و کاست گفتگو کردم و در نهایت مصاحبه بطور کامل چاپ شد.

اما در رابطه با سوال شما عرض کنم اولین بار نماینده آقای منتظری را در سلول انفرادی و زیر حکم ملاقات کردم. یک روز صبح آقای معممی که خود را ناصری و نماینده آقای منتظری معرفی کرد وارد سلول شد. یک سری سوالات کلیشه‌ای درباره اتهام و هویت و گرایش سیاسی و تشکیلاتی پرسید. بعد تاکید کرد آنچه به او خواهم گفت تحت هیچ شرایطی کسی جز آقای منتظری از آن مطلع نخواهد شد. و بعد سوالاتی درباره شیوه بازجویی‌ها و مدت زمان سلول انفرادی و وضعیت سلول و امکانات و برخورد زندانبان‌ها کرد. این گفتگو تا بعد از اذان ظهر طول کشید. وقتی می‌خواست از سلول خارج شود فرد دیگری جایگزین مسئول بند انفرادی شده بود که نمی‌دانست ناصری داخل سلول است. ناصری چندبار به آرامی در سلول را زد و چون کسی جواب نداد با شدت و عصبانیت به در سلول کوبید. در این اثنا نگهبان بند انفرادی با داد و فریاد و پرخاش و توهین از ابتدای بند به سمت سلول آمد. همزمان با باز کردن دریچه سلول گفت چه مرگته منافق. با دیدن ناصری وا رفت و شروع به عذرخواهی کرد. بعد از آن طی چند روز مرتب به سلول آمد و درباره موضوعات مختلف از جمله شریعتی و سازمان و طرز فکر آنها سوال می‌کرد. درباره شیوه مدیریت زندان و برخورد مسئولین پیشنهاد می‌خواست.

به حضور و همدمی و هم‌صحبتی با او تقریبا عادت کرده بودم. اطلاعات خوبی درباره نحله‌های فکری و بخصوص سازمان داشت. آن روزها هنوز شریعتی را قبول داشتم. احساس کردم او هم به دکتر سمپاتی دارد. بعد از چند جلسه متوالی غیب شد و نیامد. چند ماه بعد که حکم من صادر و به قزلحصار تبعید شدم، در اولین شب ورود در کریدور قزل حصار او را از دور دیدم. وقتی داخل قرنطینه شدم بعد از چند دقیقه ناصری آمد به قرنطینه. از دیدن او در اولین شب ورود به قزلحصار احساس خوبی پیدا کردم. درباره اتفاقات بعد از آن ملاقات‌ها و حکمی که داده بودند و همچنین وضعیت خانوادگی سوال کرد. در طی مدتی که در قزلحصار بودم ایشان به تناوب به بند ۲ می‌آمد و درباره رضایتمندی از وضعیت زندان سوال می‌کرد.

گذشته از موارد شخصی، نقش آقای منتظری بر زندان‌ها بی بدیل بود. آقای منتظری رابطه بی‌واسطه با امام داشتند و گزارش‌های زندان مستقیم به ایشان می‌رسید. هر چند بعد آنچنان که آقای منتظری مدعی است حلقه‌های حائل امام بیشتر و تنگ‌تر می‌شود. شاید به همین دلیل روند این تغییرات با برکناری آقای منتظری ادامه نمی‌یابد. هر چند تاثیر آن تا مدت زمانی باقی می‌ماند. شاید بتوان بازگشت لاجوردی به مدیریت زندان‌ها در سال ۱۳۶۷ را به نوعی در دهن کجی به ایشان تعبیر کرد. هر چند بعد از مدت کوتاهی لاجوردی استعفا یا دوباره از کار برکنار شد.

آنچه در خصوص این دوره ملتهب باید یادآور شد این که شاهد دو نوع برخورد بخصوص با تشکیلات و هم موجودیت سازمان هستیم. که بطور خاص در برخورد و تنظیم رابطه با زندانیان سازمان بروز و ظهور دارد. آقای منتظری و لاجوردی در آن دوران به نوعی و در متن حاکمیت، این دو طرز تفکر را نمایندگی می‌کردند. با توجه به این که هر دو در زندان شاهد تغییر و تحولات ایدئولوژیکی در سازمان و تنش‌های ناشی از آن بودند، به نوعی می‌شود گفت طرز نگاه و شیوه تنظیم رابطه‌شان با سازمان برآمده از همان دوران بود. این دو نگاه بعد از انقلاب و در برخورد با سازمان چه در فاز سیاسی و چه نظامی خود را نشان داد.

هر چند چنین القا می‌شد نگاه آقای منتظری به سازمان ساده انگارانه و سازمان ایشان را دور می‌زند اما خاطراتی که ایشان چه در زندان و چه بعد از انقلاب از مراودات و ملاقات با افراد بالای سازمان از جمله ابریشمچی نقل می‌کنند، و واکنش‌ها و موضع گیری‌هایی که اتخاذ می‌کنند، از نگاه عمیق ایشان به نیات رهبران سازمان در آن بازه حکایت دارد. آنچه آقای منتظری در باب تعامل فکری با سازمان مطرح می‌کردند معطوف به بدنه تشکیلاتی و خیل جوانان و نوجوانانی بود که از ماهیت فکری سازمان بی اطلاع بودند و نه الزاما رهبران سازمان. درست در نقطه مقابل نگاه لاجوردی که تمام تشکیلات و هواداران سازمان را با همان نگاه بدبینانه قضاوت می‌کرد. برخی زندانیانی که با لاجوردی در اوین برخورد داشتند نقل می‌کردند لاجوردی گفته اگر شما منافقین برای اثبات توبه کردن بروید داخل چرخ گوشت و چرخ شده شما بیرون بیاید باور نمی‌کنم توبه کرده باشید.

در مقابل این دیدگاه جزمی، آقای منتظری بود که با تلاش‌های ایشان اکثریت قریب به اتفاق زندانیان آزاد شدند و به دنبال زندگی رفتند. هر چند از میان آنها که آزاد شدند برخی که هم بندان و دوستان بند دو بودیم اندک زمانی بعد به عراق متواری شدند. در عملیات فروغ شرکت کردند. چند نفری از آنها از جمله حسین صفری در این عملیات کشته شدند. از میان آنها برخی در دهه هشتاد و نود در اشرف و اروپا از سازمان جدا شدند اما علیرغم این که حتی بسیاری که در عملیات فروغ حاضر بودند در این برهه زمانی به ایران برگشتند، اما آنها که بعد از آزادی در عملیات فروغ بودند، به ایران برنگشتند و در اروپا مشغول زندگی شدند. برخی آنها امروز منتقدین جدی سازمان هستند و مشغول فعالیت علیه سازمان.

از شمار آزاد شدگان چند نفری هم مثل دکتر احمدی و محمود رویایی که در قزلحصار به اصطلاح منفعل بودند همچنان در تشکیلات آلبانی و اروپا فعالیت می‌کنند. غم انگیزترین سرنوشت این افراد برای عباس رحیمی رقم خورد. او کینه رجوی را به قیمت جدایی از سازمان و مهمتر ترک همسر و فرزندانش که در سازمان مانده بودند، به جان خرید. و بعد از سال‌ها بیماری و رنج و فراق دوری از آنها در نهایت با حسرت دیدارشان تا آخرین لحظه‌های زندگی به طرز غم انگیزی روی تخت بیمارستانی در لندن درگذشت.

هر چند می‌گویید هیچگاه حاج داود را ندیدید اما به عنوان کسی که از او نقل قول زیاد شنیده و خوانده‌اید ارزیابی شما از شخصیت او چیست؟

اجازه بدهید قبل از آن به یک نکته اشاره کنم. و آن نگاه سیاه و سفید غالب ما در ارزیابی ادم‌ها و نادیده گرفتن مجموعه شرایطی است که بر اتفاقات و آدم‌ها حاکم است. هر چند این نگاه آدم‌ها را نسبت به رفتار و عملکردشان توجیه و تبرئه نکند.

اما تا فراموش و تلاش نکنیم حتی از دشمنان خود آدم‌های متفاوتی بسازیم از چرخه کینه توزی و خشونت ورزی و انتقام‌جویی گریزی نیست. در چند روز پس از درگذشت او در اواخر مهرماه امسال، واکنش‌های بیرونی در رابطه با مرگ حاج داود را دنبال کردم. همان نگاه تخت و یکسره سیاه بر داوری‌ها حاکم بود. بدون این که کسی دلایل ظهور آدمی مثل حاج داود را در پیوند با فضای محاط شده بر او و همان اندازه در پیوند با رفتار و عملکرد زندانیان را لحاظ کند.

نمی‌شود انکار کرد نگاه زندانیان به حاج داود در آن زمان و حتی حالا همان نگاه حاج داودی به پیرامون است. هر چند نقد مدرن این پارامترها را در داوری آدم‌ها و رویدادها برنتابد و از نگاه و فلسفه اگزیست و اخلاقی و فردی آدم‌ها را داوری کند اما اگر قرار بر این نوع داوری باشد ما نه تنها میراث دندان گیری از گذشته نخواهیم داشت که اساسا همه گذشتگان را باید بر صندلی اتهام ببینیم. حتی آنچه لازم است در نقد روشنفکری در صدسال گذشته به آن بپردازیم، اگر قرار بر محاکمه و متهم کردن باشد، نتیجه‌ای جز هدر دادن تجربه‌های تاریخی و خاک کردن آنها به بار نخواهد آورد. اما می‌شود به این نتیجه گیری که همین است که هست، اکتفا کرد و این حقیقت تلخ اما غیر قابل انکار که بضاعت روشنفکران ما در فهم حال و آینده بیش از این نبوده. همین که باور داشته باشیم قصد خیانت در کار نبوده کفایت می‌کند.

اما در رابطه با سوال شما؛ طی همان چند روز با تعدادی زندانیانی که دوران حاج داود را تجربه کرده بودند، صحبت کردم. از آنها پرسیدم آن فشارها و سخت گیری‌ها و داستان قبر و تابوت و … بر روی همه زندانیان اعمال می‌شد. پاسخ همه آنها منفی بود. یعنی این فشارها روی کسانی بوده که اصطلاحا سرموضع بودند. باز به این معنی نیست که اعمال چنین رفتارهایی درباره سرموضع‌ها قابل توجیه و دفاع است اما در نظر داشته باشیم همزمان با تحرکات تشکیلاتی داخل زندان در سطح خیابان روزی چند عملیات نظامی انجام می‌شود. مسئولین و حتی شهروندان عادی به اتهام واهی همکاری با جمهوری اسلامی در محل کار و خیابان ترور می‌شوند. انقدر این ترورها بی منطق و ادعاهای سازمان مسخره است که همان زمان سازمان چریک‌های فدایی آن را به تروریسم کور علیه توده‌های ناآگاه و فریب خورده تعبیر می‌کند. نظام در آن روزها کاملا در موضع تدافعی است و در عین حال در داخل زندان مواجه با کسانی که در همسویی با شرایط ملتهب و خشونت آمیز موضع گیری می‌کنند.

در مطلبی که این روزها هما کلهری از زندانیان درگیر این فشارها در سایت‌های برون مرزی درباره خشونت‌های حاج داود و حتی شدت عمل با زندانیان زن ریشه یابی کرده، اعتراف می‌کند وقتی کمترین انعطاف را نشان می‌دهد، از فشار خارج می‌شود. هر چند از این بابت احساس شرمندگی می‌کند. به دلیل آشنایی با ایشان اضافه می‌کنم بعد از چندی ایشان نه تنها آزاد شد که در سمت مسئول صفحه هنر کیهان هوایی مشغول کار شد و یکی دو سال بعد به واسطه تحصیل شوهرش در کیف عازم شوروی و از آنجا هم به اروپا رفت.

تاکیدم این است این فشارها روی کسانی است که بدیل خشونت‌های خیابانی در زندان هستند. از این منظر آنچه در آن زمان بر روی این دسته از زندانیان اعمال می‌شود بازتاب وضعیت خشونت آمیز بیرون از زندان است، از جانب کسی که به هیچ روی شایستگی و صلاحیت قرار گرفتن در چنان مسئولیتی ندارد. کسی که فاقد تحصیلات و دانش اجتماعی و سیاسی و بخصوص کمترین شناخت از حساسیت موقعیتی است که مدیریت می‌کند. آدمی که با دو سه کلاس سواد ابتدایی و متاثر از فضای ملتهب و خشونت آمیز جامعه با کسانی برخورد دارد که غالب آنها بچه‌های احساسی و بزرگ‌های آنها پیچیده و صاحب تجارب تشکیلاتی هستند. اگر این موقعیت را بدون نظامی که با پسوند اسلامی حکومت می‌کند در نظر بگیریم، شاید قضاوت متفاوتی داشته باشیم.

شکاف حاصل از این شرایط در هر موقعیت دیگری علی القاعده نتایجی غیر از آن به بار نمی‌آورد. آنچه این رفتارها را بولد و غیرمنتظره می‌کند اعمال آن از سوی نظامی است که خود را اسلامی می‌داند. والا در نظام‌های عرفی و معمول با همان منطق عمل و عکس العمل این رفتارها توجیه می‌شود. آنچه هم در نهایت باعث برکناری و تغییر رویه در زندان‌ها می‌شود متاثر از همین تفاوت در نگرش است.

واکنش‌ها از سوی امام درباره‌ی وضعیت زندان‌ها در آن زمان تاکیدی است بر اهمیت و تفاوت حاکمیت اسلامی با نظام‌های عرفی دیکتاتوری. تا جایی که مجید انصاری نقل می‌کند ایشان گفته‌اند حتی اگر اینها بتوانند ما را ساقط کنند بهتر از این است که چهره اسلام خدشه دار شود.

همینجا درباره شخصیت لات لوتی وار حاج داود اشاره کنم. به این جنبه از شخصیت حاج داود بسیاری از زندانیان آن زمان از جمله ایرج مصداقی و همین هما کلهری و بسیاری دوستان آن دوره به کرات اشاره کرده‌اند. تعبیری که یکی از دوستان در رابطه با او بکار می‌برد کودک – مرد بود. تلفیقی از شرارت و شیطنت و ماجراجویی‌های کودکانه بعلاوه همان جنبه‌های احساسی و غریزی کودکانه که به سرعت و شدت متاثر می‌شود.

نکته قابل تاملی که درباره او به کرات اشاره شده روحیه طنز و شوخ طبعی است. این تناقض‌های رفتاری گویای درگیری بی وقفه درونی شخصیتی است که در عوالم کودکی و همزمان با خصلت‌های برتری جویانه مردسالارانه و ایضا تعصباتی که هیچ اطلاع و علمی از ریشه‌ها و چرایی و درستی و نادرستی آن ندارد، دست و پا می‌زند. بدون استثنا همه کسانی که بی واسطه مورد خشونت او قرار گرفته اما منصفانه او را ارزیابی و حتی داوری کردند به این پارادوکس‌های شخصیتی اذعان دارند.

تاکیدم این است صرفنظر از نفس نادرستی رفتار حاج داود، اما نباید و نمی‌توان رفتار او را بدون لحاظ آن شرایط ارزیابی کرد. بخصوص این که حاج داود یک تیپ کاملا سنتی و متعصب است. و این که او از جانب کسی مثل لاجوردی برای مدیریت قزلحصار انتخاب شده. فردی که از دوران زندان زمان شاه تکلیف خود را با سازمان به عنوان بزرگترین دشمن اسلام روشن کرده. از نظر من در این چرخه فکری آدم‌هایی مثل حاج داود اولین قربانی هستند. بعلاوه به شدت ترحم برانگیز. شکنجه شده‌ای که به شکنجه‌گر تبدیل می‌شود، به ماهوی هیچ تفاوتی باهم ندارند.

منتهی برای درک نگاه ترحم برانگیز بر امثال او ابتدا باید نگاهمان را تغییر دهیم. یعنی با طرز فکر حاج داودی به دنیای اطراف نگاه نکنیم. مثل حاج داود نخواهیم همه را شبیه خود کنیم. به همین دلیل به نظر من اگر حاج داود با رفتن خود نوع نگاه به جهان را هم با خود به گور برده باشد، درس عبرتی است. کما اینکه نشانه‌هایی از فردیت متحول شده او بعد از برکناری در دست است. در همین رابطه حداقل یکی از هم بندان آن سال‌ها که هنوز با او رابطه دوستانه دارم، گفت چند سال پیش حاج داود را در کوه دیده و همدیگر را شناخته‌اند و حاج داود از او حلالیت طلبیده. به نظر من برای کسی مثل حاج داود این اندازه تحول اتفاق کمی نیست. معنی این ندامت حداقل خارج شدن از آن محیط پیرامون و خلوت کردن با فردیتی است که جز وجدان آزاد شده با دغدغه و انگیزه دیگری درگیر نیست.

به عنوان آخرین حرف معتقدم شعار «نه فراموش می‌کنیم و نه می‌بخشیم»، اگر هدف صرف انتقامجویی به هر شکل و امکان باشد ادامه همان چرخه خشونتی است که پایانی بر آن نمی‌توان متصور شد.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

پیام

  1. سلام. مصاحبه جالبی بود. از شما و اقای نجیب متشکرم. امیدوهرم چنین مصاحبه هایی ادامه داشته باشد.

  2. اصراری که عاملان دهه شصت برای تبریه خودشون از اون دارند نشون میده نه تنها اقای منتظری ساده لوح نبود بلکه بسیار دوراندیش بود و اینروزها رو میدید و اصرار متولیان اون دهه اینو ثابت میکنه

    3
    1
  3. همه بدند و فقط شماها خوبید یعنی خیلی خوبید . این آقا که عاشق شریعتی هست باید خالی بند توانایی باشه چون شریعتی آخر خالی بندی بود

  4. میگه:

    ” .. به همین دلیل بعد از سی خرداد مسئولان متوجه نشدند واکنش‌های دفعی با رویکرد خشونت آمیز برای دستگاه تبلیغاتی رجوی از نان شب واجب‌تر است. (یعنی با حمله مسلحانه منافقین نباید برخورد میشد!)
    فراموش نکنیم رجوی سال‌ها بعد همه دلیل دشمنی با جمهوری اسلامی را روی واکنش‌های تدافعی سی خرداد به بعد توجیه و تئوریزه کرد. (یعنی چون رجوی گفته پس درسته!)

    به یک معنی تا پیش از آن دلیل موجهی برای تئوریزه کردن فاز نظامی نداشت. (یعنی رجوی حیوونکی آدم خیلی بدی هم نبود!) کما اینکه در اطلاعیه ۲۵ خرداد سال ۶۰ حمله عده‌ای خودسر به خانه پدر مهدی ابریشمچی را دستمایه و بهانه مقاومت به اصطلاح انقلابی و مسلحانه ذکر می‌کند. اما بعد از اتفاقات سال شصت همین واکنش‌های تدافعی را دستمایه ادعای دفاع مشروع نظامی و مظلوم نمایی می‌کند.
    شاید آن زمان فهم این معنی که راهکارهای خشونت آمیز با هر هدف ولو مشروع و قابل دفاع در نهایت به نتیجه‌ای جز بازتولید خشونت منتهی نمی‌شود، مشکل بود (!!) از این زاویه آنچه در سال‌های اول دهه شصت شاهد بودیم به درجاتی بازتولید خشونتی بود که سازمان بر کل نظام و به درجاتی بر جامعه تحمیل کرده بود.”

    یعنی داره میگه : ترورهای منافقین دلیلش برخورد انقلاب و جمهوری اسلامی با اونها بوده! و الا اونها همچین خشن و بد و تروریست و آدمکش هم نبودن!!

    یعنی اگه یزید امام حسین رو کشت حتماً دلیلش جنگ حضرت علی با معاویه بوده!

  5. سؤال اینه که: اینجور افراد اگه در زمان امام حسین و عاشورا بودن چه تحلیل ها و چه تفسیر هایی که نداشتن!!
    بی شک امام حسین میشد مقصر روز عاشورا!

    فکر می‌کنید اونهایی که حضرت علی و امام حسین رو تکفیر کردن و کشتن و بعد از این عملشون دفاع کردن و کارشون رو توجیه کردن، کیا بودن؟! خارجی بودن؟ غیر مسلمون بودن؟ شاخ و دم داشتن؟ نه والا ..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا