گزارش میدانی | چهها که در این خیابان ندیدهام!
آسیه توحیدنژاد، انصاف نیوز: «مهسا امینی، دختر 21 سالهی سقزی، به دنبال دستگیری توسط گشت ارشاد و بستری شدن در بیمارستان به تاریخ 25 شهریور 1401 فوت کرد». خبر مرگ این دختر جرقهای برای آغاز اعتراضات گسترده در سراسر کشور شد. ادامه پیدا کردن اعتراضات سبب شد خیابانهای اصلی شهر محل استقرار یگانهای ویژه و حتی ماموران امنیتی برای مدتها شوند. کسبه و دستفروشان خیابانهای اصلی در دل این اتفاقات حضور داشتهاند و بالطبع نزدیکترین برخورد را با این اعتراضات و وقایع آن داشتهاند. همین موضوع دلیلی شد تا انصاف نیوز در گزارشی میدانی از چند خیابان اصلی با فروشندهها، دستفروشان، ساکنین ساختمانهای اداری و حتی متکدیان ثابت این خیابانها مصاحبه کند و دربارهی مشاهدات این روزها و حتی نقطه نظراتشان بپرسد.
(تمام اسامی در این گزارش مستعار هستند.)
“چند وقتی هست ما که تو این راسته هستیم هیچکداممان اصلا حال خوشی نداریم!”
عزت، 60 ساله، کتابفروش
درحالیکه مایل به مصاحبه نبود با حرف زدن بیشتر من تصمیم گرفت حرف بزند. انگار حجم انبوهی از ناراحتیهایش به یکباره سر باز کرد. “چی بگم خانم؟! این یک ماه چهها که من در این خیابان ندیدهام! در باز بود؛ خانمی به مغازهی ما پناه آورد. مامورها دنبال او به داخل مغازه آمدند و با باتوم به سرش زدند. سرش شکاف برداشت و جوری خون میآمد که با چهارتا گاز استریل هم جمع نمیشد!” “من یه خانمی دیدم این گلوله پلاستیکیها به چشمش خورده بود! همجنسهای شما از ما شجاعتر هستند خانم”. “همین چندوقت پیش بالاتر از مغازهی ما هرکس روسری سرش نبود را میزدند که سر کن!”، “این گلولههای پلاستیکیشان به ویترین مغازهی ما هم برخورد کرد” و من را بیرون برد تا جای گلوله روی ویتریناش را نشانم دهد. “پیشتر از اینها هم این برخوردها بود ولی علنی نبود. اینها علنی حتی رهگذرها هم میزنند”. با ناراحتیای که ابراز میکرد همدردی کردم و تایید کردم که چقدر به او و همصنفیهایش این مدت سخت گذشته است. “خیلی خانم، خیلی! چند وقتی هست ما که تو این راسته هستیم هیچکداممان اصلا حال خوشی نداریم!“
“من معتدلم خانم. نه با اینورم نه با اونور. اگر کشتهسازی ازونور هست ازینور هم هست.”
علیاکبر، 40 ساله، صاحب مغازه و فروشندهی کتوشلوار
“من معتدلم خانم. نه با اینورم نه با اونور. اگر کشتهسازی ازونور هست ازینور هم هست.” و داستان واقعی مرگ شخصی در محل زندگیشان را تعریف میکرد که اشخاص معروفی قتل اور ا به وقایع اخیر نسبت دادهاند. از او راجع به مشاهداتش در آن خیابان پرسیدم. “خیابانها که شلوغ میشد ما خودمان زودتر میبستیم البته به ما تذکر هم میدادند که هرچه سریعتر کرکرهها را پایین بکشیم و مغازهها را ببندیم”. “بین شلوغیها با باتوم روی کرکرهها میزدند که رعب و وحشت ایجاد کنند”، “چیز زیادی ندیدم شاید یکی، دو بار شلیک این گلولههای پلاستیکی را دیدهام”. توضیح نمیداد دقیقا در چه برخوردی این صحنه را دیده اما یکی از مشتریانش را مثال زد: “یکی از مشتریهایم که چند روز پیش آمده بود جای کبودیهای بدنش را نشان میداد. گلولهها ساچمهای نبودند؛ گلولههای خاصی هستند که در برخورد با بدن درد بدی دارند”.
“رهبر مثل پدر یک خانواده است. شرایط هرچه باشد بچهها به پدر خود فحش میدهند؟!“
اقدس، 46 ساله، متکدی
هوا رو به سردی میرود. در راستهی دستفروشان روی یک پاره گونی نشسته است و یک ترازو هم جلوی پایش است. چادر را سختگیرانه جلو کشیده، با این حال موهای خوشرنگش از کنار روسری معلوم است. هر بار وزن کردن 5 هزار تومان است؛ کمکهای بیدلیل هم دریافت میکند.
از او راجع به مشاهداتش در این مدت میپرسم؛ هراس دارد و طفره میرود: “من خیلی چیزها دیدهام؛ شما هم لابد دیدهای ولی دلیل بر گفتن نمیشود!” حتی میگفت چون برنامهی سفر اربعینش به هم خورده دائما در خانه بوده و عزاداری میکرده و روزهای اول خیابان را ندیده است ولی در میان حرفهایش معلوم است برخوردهای بسیاری دیده است و صدای اعتراضات مردم را از نزدیک شنیده است.
“رهبر مثل پدر یک خانواده است. شرایط هرچه باشد بچهها به پدر خود فحش میدهند؟!”، “اگر اینها دخترها را بزنند و دستشان به آنها بخورد درست نیست!”، “اصلا این دخترها تا آنوقت شب دست در دست پسرها در خیابان چه میکنند؟”
نظرش را دربارهی اصل این اعتراضات پرسیدم: “من با اعتراض برای حجاب موافق نیستم. تن ما امانت خداست دخترم؛ نباید در معرض دید همه در خیابان قرار بگیرد. زیبایی تن شما باید برای همسرت باشد نه برای غریبههای خیابان”. گفتم بخشی از این اعتراضات هم به این دلیل است که مردم از مرگ این دختر و قوانینی که باعث چنین اتفاقی شدهاند عزادار و عصبانیاند؛ در پاسخ خود را مدعیتر از غالب مردم میدانست و به من گفت: “کسی نمیداند آنجا (ساختمان وزرا) چه گذشته است! حتی آن فیلم هم قابل اعتماد نیست. شما که دم از عزاداری برای این دختر میزنید شاید دو روز مشکی نپوشیدید ولی من چند هفته برای مرگ این دختر مشکی پوشیدم“. به مشکلات اقتصادی مردم به عنوان یکی دیگر از دلایل اعتراضات اشاره کردم و شرایط سخت زندگی خودش، تکدیگری و گذران زندگی از طریق یک ترازو آن هم در این سن، را برای او مثال زدم. اقدس تنها خودش را مسئول مشکلات زندگیاش میدانست و هیچ تقصیری را متوجه حاکمیت نمیدانست و اینطور توضیح داد: “من برای اینکه خرجم را دربیاورم هر روز میآیم اینجا و در منزل اقوامم هم زندگی میکنم ولی مشکلاتم بخاطر کم کاری خودم است و به کسی ربطی ندارد. اینها هم اگر اعتراضی دارند باید از مسیرش اعتراضش کنند”.
“مراقب خودتون باشید خانم تو این وضع بگیروببند خبرنگارها!”
علی و احمدآقا، 23 ساله و 48 ساله، فروشنده و صاحب مغازه
علی که دانشجو هم بود میگفت: “هر روزی که تجمعات شکل میگیرد صبح روز بعد اگر اینجا بیایید گوشه و کنار پیادهرو، جا به جا، پر از پوکههای این گلولههایی است که شلیک میکنند”. احمدآقا میگفت: “قبل از اینکه کرکرهها را پایین بکشیم یک عده مردم به مغازهی ما پناه میآورند. نمیتوانیم که جلوی مردم بایستیم و مانع شویم!”. احمدآقا از شرایط بد فروش در این روزها به دلیل غمزده بودن مردم هم میگفت ولی جملهی جالبی که در پایان حرفهایش به آن اشاره کرد قابل توجهتر بود: “مراقب خودتون باشید خانم تو این وضع بگیروببند خبرنگارها!”
آسیب به اموال عمومی
کیومرث، 56 ساله، صاحبمغازه و فروشنده
“مردم میترسند به خیابان بیایند؛ برای خرید هم میترسند. الآن اطرافیان شما کسی ازدواج میکند؟! کسی ازدواج نمیکند که بیاید کتوشلوار بخرد”. كيومرث در توضيح ترس مردم ميگفت: “من خودم ديدم همين بالاتر از مغازهی ما يك نفر فرار كرد و به جمعيت ايستگاه بیآرتی پناه آورد. مامورها تمام مردمی که در ایستگاه ایستاده بودند را زدند، حتی شیشههای ایستگاه را شکستند. یکی از مشتریهایم چند روز پیش تعریف میکرد شیشهی ماشینش را با باتوم شکستهاند”. کیومرث میخواست بگوید حتی گاز اشکآور هم عکسالعمل درستی نیست: “همین چند روز پیش دیدم پیرمردی مسنتر از من یه گونی گردو روی دوشش بود؛ داشت برای خودش میرفت. اصلا کاری به کسی نداشت بندهخدا. گاز اشکآور زدند بنده خدا به سرفه افتاد؛ حالش بد شد”.
“این جاده یکطرفه است.”
اردشیر، 63 ساله، صاحبمغازه و فروشنده
“برخوردهایی که با مردم میشود یک جاده یکطرفه است. عقب نشینی نمیکنند. باید حزبی وجود میداشت که سنگر و تکیهگاه مردم در خیابان میشد”. برخوردهایی که اردشیر در مواجهه با مردم دیده بود مانند دیگر مغازه داران بود اما تجربهی متفاوتی هم داشت: “در مغازهام باز بود؛ مردم پناه آوردند. اینها هم آمدند روی مغازهام علامت زدند. البته پاکش کردم ولی خب”. در مورد خشونت و پیشبینی عکسالعمل معترضان هم مثالی زد که قابل نقل نیست!
“صحنهای که من دیدم کاش هیچوقت کسی نبینه! آدم عذاب وجدان میگیره.”
کوکب، 50 ساله، دستفروش
در یک تقاطع نشسته بود و جوراب، دستگیره یا کیفهایی که خودش دوخته بود میفروخت. “من قبلا خیاطی میکردم؛ بعد از عمل جراحیای که داشتم دیگر نتوانستم ادامه بدهم. به این کار رو آوردم والا که کی دوست داره مثل من بشینه اینجا؟! مردم هم رد میشن بد نگاه میکنن!”. راجع به برخوردهایی که دیده بود از او پرسیدم: “من خونهام همین نزدیکیاست. صحنهای که من دیدم کاش هیچوقت کسی نبینه! آدم عذاب وجدان میگیره؛ هیچکس هم نمیتونست کمک کنه. ده نفر ته یه بنبست ریختن سر یه دختر و پسر جوون!”
“گاز به این بچه برسه مریض میشه خب.”
عزیزه، 35 ساله، متکدی افغان و دستفروش
35 سال داشت اما رنجهایی که کشیده بود چهرهاش را نزدیک به 50 سالگی کرده بود. شوهرش در ارتش دولت قبلی افغانستان مشغول به کار بود و زمان ورود طالبان به شهادت رسیده بود درحالیکه بچهای که الآن در بغلش بود را باردار بود. چند ردیف جوراب زنانه، چسبزخم و آدامس جلوی پایش بود. از نبود جایی یا شخصی که او یا اشخاص مانند او و مهاجرین را حمایت کند گلایه میکرد. میگفت قبل از شلوغیها بساطش را جمع میکند؛ میرود و چیزی ندیده است اما ترسهایی که در مورد بچهاش داشت نشان میداد پارهای از اتفاقات را از نزدیک دیده: “خدا خیرش بده یه خانمی قبل از اینکه شلوغیها اینور بیاید بهم گفت خانم پاشو برو. زود جمع کردم و برگشتم خونه. گاز به این بچه برسه مریض میشه خب. بیآرتی هم سوار میشم اینطوری بغلش میکنم که یه موقع چیزی به شیشهی اتوبوس نزنن به این بخوره.” و همانطور که بچهاش بغلش بود قوز میکرد تا برای من حالتش را توضیح دهد.
نشان کردن مردم با لیزر
فرشید، 33 ساله، کتابفروش
مردم در یکی از تجمعات به سمت مغازهی فرشید و دوستانش پناه آورده بودند و ماموران هم با باتوم روی ویترین آنها زده بودند: “البته چندان خسارتی ندید. ولی بخوردهایی که در خیابان میبینم را نمیفهمم. نمیفهمم چرا حتی با عابرین تا این حد برخورد میکنند! با چه هدفی؟!”، ” عجیبترین صحنهای که دیدم یه آقایی بود که روی مردم لیزر میانداخت و به همکارانش نشان میداد”، “یه خانمی رو دیدم گلوله به پایین چشمش خورد. خیلی شانس آورد!”. از او راجع به تاثیر این وقایع روی ذائقهی مردم در کتابخوانی و تغییر ویترین کتابفروشها پرسیدم؛ حرفهای من را تایید کرد و گفت: “این روزها مردم بیشتر سیاسی، اجتماعی و حتی فلسفی میخونن”.
موتورسوارهای لباسشخصی
عباس، 57 ساله، نگهبان ساختمان اداری
از مصاحبه هراس داشت و میگفت شنیده است یکی از همکارانش را در ساختمان دیگری بازداشت کردهاند. با تاسف میگفت حرف جدیدتری از فیلمهایی که در فضای مجازی از این اعتراضات پخش شده ندارد. گلایه میکرد که زمان تجمعات تعداد زیادی لباس شخصی به خیابان و پیادهرو میریزند و و سلب امنیت و آرامش میکنند. “وسط این درگیریها مردم هجوم آوردن داخل همین لباسشخصیها زدن در ورودی اینجا رو داغون کردن!”. از او راجع به برخوردهایی که دیده است پرسیدم: “همهجور برخوردی دیدم. جلوی همین ساختمان ما مردم را زیر باتوم و کتک گرفتند. یه خانمی هم دیدم گلوله خورده بود.”
ایمان به خدا به جای اعتراض
زهرا، 53 ساله، مستخدم سرویس بهداشتی مترو
در شیفت کاریاش اتفاقی را از نزدیک ندیده است؛ خیلی از تیراندازی میترسد اما بر ایمانش به خدا متکی بود و دائم بر آن تاکید میکرد. “خون من که از خون بقیه رنگینتر نیست”. از حرف زدن میترسید. از سنگاندازی مردم در مسیر خانهاش نیز ترسیده بود. با ماموران گشت ارشاد حرف زده بود و میگفت: “اینها اینجوری نیستن! من باهاشون حرف زدم میگفتن مردم با ما بدرفتاری میکنن!”. زهرا علاوه بر ترسی که از حرف زدن داشت نظری هم راجع به اتفاقات جامعه نداشت؛ خود را در جایگاهی نمیدانست که نظر بدهد: “نمیدونم دخترم من به این چیزها فکر نمیکنم خیلی!”. وقتی مسائل جامعه را در مقیاس کوچک به او و زندگی شخصیاش مربوط میکردم و رابطهاش را به او توضیح میدادم هم به توکل و ایمانش اشاره میکرد که چطور به او در مسیر سخت زندگیاش کمک کرده است: “من خیلی به خدا اعتقاد دارم تو نمیدونی چی به من گذشته و کجاها به من کمک کرده! ازین به بعد هم کمک میکنه!“. زهرا با آزادی حجاب موافق نبود و برخورد گشت ارشاد هم در حد تذکر بد نمیدانست.
این گزارش تنها بخشی از مصاحبهی انصاف نیوز با مردم و فقط در سه محدودهی اصلی اعتراضات مردم در تهران بود.
انتهای پیام
هر شغلی شریف است…..
نکته جالب این گزارش ,موافقان گشت ارشاد دارای شغل ,متکدی,مستخدم سرویس بهداشتی و……مخالفان گشت ارشاد, کاسب,کتاب فروش,مغازه دار و….
خبر نگار یعنی…..
چیزی که در این سایت دیده نمیشود انصاف است
در این بلبشوی تبلیغات، ثبت وقایع از زبان کسانی که شاهد عینی بوده و روح و جسمش عذاب کشیده است ، هم برای ما که در صحنه نیستیم و هم برای ثبت تاریخ شیوه مقابله با اعتراضات بحث یا نا بحث مردم یک کشور خوب است. …
خانم خبرنگار هرجا سخن مصاحبه شونده باب میلش نبوده، با طرف وارد چالش شده و سعی کرده برایش توضیح دهد که در اشتباه است… واقعا چه خبرنگار حرفه ای، با انصاف و بی طرفی. خوشم اومد. قشنگ معلومه که می خواستی پولت حلال بشه
گزارش شما یکطرفه بود و همه اش مأموران را متهم کرده اید اما از تخریب اموال مردم توسط اغتشاش گران هیچ نگفته آید و بنوعی مأموران قانون متهم شده اند و قانون گریزان و اغتشاش گران مظلوم نشان داده شده اند.