این فقط یک «آخوند» نیست!
میثم خدمتی در گزارشی با عنوان «این فقط یک «آخوند» نیست!» در ایسنا نوشت:
فرقی نمیکند کجا باشد؛ مدرسه پارک، خانه، کنار کوچه و خیابان یا زیر سایهی یک درخت. فرقی نمیکند چه موقع باشد؛ صبح، ظهر، عصر یا تا پاسی از شب. فرقی نمیکند با برنامهریزی و اعلام قبلی باشد یا اتفاقی؛ او همیشه برای قصهخواندن حاضر یراق است.
قرارمان شهر «دیشموک» بود؛ شهری محروم در استان کهگیلویه و بویراحمد. وقتی رسیدیم کمی منتظرمان شده بود اما در همین فاصله فرصت را غنیمت شمرده و بچهها را دور خودش جمع کرده بود. برایشان قصه میخواند از کتاب «این فقط یک نقطه نیست». کتاب داستان نقطهای را میگفت که احساس میکند کوچک و بیاهمیت است اما در نهایت درمییابد با وجود کوچکی میتواند مهم باشد و کارهای بزرگی بکند.
اسماعیل آذرینژاد روحانی جوانی است که در روستاهای محروم گشت میزند، بچههای روستایی را دور خودش جمع میکند و برای آنها کتاب میخواند. اما کار او محدود به «خواندنِ» قصه نیست؛ داستان را تحلیل میکند، نکتهها را بیرون میکشد، شخصیت بچهها را تحلیل میکند، آنها را به حرف میکشد و وادار میکند که فکر کنند.
آذرینژاد اهل دهدشت است و در همین شهرستان سکونت دارد. شغل او تدریس در حوزهی علمیهی حضرت ولیعصر (عج) است. او که برای تحصیل دروس حوزوی چند سالی ساکن قم بوده بعد از پایان تحصیلاتش برای «تبلیغ» به زادگاهش برگشته است.
خودش میگوید: «در مناطقی که ما هستیم عدالت آموزشی نیست و خیلی از بچهها از کمترین امکانات آموزشی برخوردارند و نیاز است که به این بچههای روستایی بیشتر توجه شود؛ به این خاطر آمدم سراغ بچه های روستایی».
میگوید در کودکی اطرافیانش به او «تلنگر» هایی زدهاند که باعث شده با کتاب مأنوس شود و از زمانی که به شهرش برگشته تصمیم گرفته به جای تبلیغ به روش سنتی، برای بچهها قصهخوانی کند. او توضیح میدهد: «فکر کردم چه کاری در این شهر انجام بدهم که مفید باشد. دیدم مهمترین سن، سن کودک است و مهمترین ابزار هم کتاب است و این شد که کتاب را انتخاب کردم».
او تمام اوغات فراغتش را در روستاها میگذراند. بعد از تدریس در حوزه به روستاهای نزدیک محل سکونتش سر میزند و در روزهای تعطیل به مناطق دورافتاده میرود و گاهی چند شبانهروز دور از همسر و دو فرزندش در روستاها مشغول غصهخوانی است.
کتاب کانون اصلی فعالیت حجت الاسلام آذرینژاد است اما میگوید هدف اصلیاش رشد و ارتقای فکری کودکان است؛ کودکانی که به واسطهی زندگی در مناطق دورافتاده، علاوه بر فقر مادیِ شدید از نظر فرهنگی هم بشدت محرومند. او برای رسیدن به این هدف، علاوه بر کتاب به ابزارهای دیگری هم متوسل شده و شعار «قصه، توپ، رنگ» را برای خودش انتخاب کرده است.
بازی و نقاشی علاوه بر اینکه کتابخوانی را برای کودکان جذابتر میکند، آنها را وارد کار جمعی میکند و باعث اجتماعی شدن کودکان میشود. آذرینژاد میگوید کودکان «فراموششدگان برنامهریزان فرهنگی کشور» اند و در مناطق دورافتاده از امکان تحصیل و آموزش مناسب چه در محیط خانواده و چه در مدرسه محرومند و کتاب و هنر باعث رشد خلاقیت و تقویت فکر آنان میشود.
او میگوید: «خودم بچه دارم و دیدم با بچههای خودم که کتاب میخوانم روی فکر و رفتارشان تأثیر میگذارد». حالا حسین فرزند ارشد آقای آذرینژاد که کلاس هفتم است و حتی ارغوان دخترش که هنوز به مدرسه نمیرود در فعالیتهای قصهخوانی به پدرشان کمک میکنند و بعضی از روزها که او به دلیل دوری راه ناچار است شبها را دور از خانه سپری کند، او را همراهی میکنند.
خودش در این باره میگوید: «من بخشی از فعالیتهایم را همراه خانواده انجام میدهم. آنها هم قصه میخوانند و با بچه ها کار میکنند. حسین در مدرسهها و روستاها کمکم میکند و قصه میخواند و گاهی چهار پنج روز همراه من است. همسرم هم همینطور. اما طبیعتاً مقداری سختی دارد. همیشه که همراهم نیستند. اما چون میدانند که کار تأثیرگذار و مفید است اعتراضی نمیکنند و همدلی و همفکری میکنند».
آذرینژاد قصهخوانی را رسالت اجتماعی خود میداند و میگوید بعد از پایان تحصیلات حوزوی برای انجام وظیفهاش این راه را انتخاب کرده و معتقد است: «تبلیغ دینی فقط این نیست که شما منبر بروید و وعظ بگویید و یکسری را نصیحت کنید. ما نمیتوانیم بچه را نصیحت کنیم و تذکر مستقیم بدهیم. بهترین ابزار کتاب است».
اما اغلب روستاهایی که او برای فعالیت انتخاب میکند بشدت محرومند و بعضی از آنها علاوه بر فقدان جاده و مسیر دسترسی مناسب از نبود آب لولهکشی، گاز و حتی برق رنج میبرند. در کنار این، پراکندگی روستاها هم باعث شده که تنها مدارس ابتدایی که بعضاً در کانکس برگزار میشود در دسترس بچهها باشد و برای تحصیل در مقاطع بالاتر باید کیلومترها راه را تا شهر طی کنند؛ اما کودکان و بخصوص دختران اغلب این شانس را از دست میدهند.
روستای «سرگچ» از توابع بخش «دیشموک» شهرستان دهدشت که یکی دورافتادهترین و محرومترین روستاهای این نواحی است، یکی از مقاصد آقای آذرینژاد برای قصهخوانی است. سفر به این روستا با خودروی سواری ممکن نیست و حاجی ناچار از وانتبارهای عبوری یا خودروهای شاسی بلند آشنایان برای رفتن به این روستا استفاده میکند. خانههای این روستا در امتداد یک دره قرار دارند و از اولین خانه تا آخرین خانه با خودرو در مسیری سنگلاخی و بشدت ناهموار، حدود نیمساعت طول میکشد. رودخانهای که از کنار روستا عبور میکند و چشمههای طبیعی، منبع آب مصرفی و آشامیدنی این روستاییان است و ۹ روستای دیگر در این بخش هستند که آب آشامیدنی خود را از رودخانه و چشمهها تأمین میکنند.
مدرسهی این روستا هم کانکسی است و با وجود اینکه بچهها چندان اهل درس و مدرسه نیستند اما به محض ورود حاجی بچهها برای یک ساعت بازی و قصهخوانی دور او جمع میشوند. والدین بچهها اغلب بیسوادند و در این راه کمکی به فرزندان خود نمیکنند. بعضیها حتی این کار را بیفایده میدانند اما در عین حال مانع هم نمیشوند.
روستای دیگری که آقای آذرینژاد برای قصهخوانی به آنجا سر میزند روستای «دلی» است. با توجه به پرجمعیت بودن خانوادههای این حوالی که گاهی حدود ۱۰ فرزند دارند، روستا پر است از بچههای قد و نیم قد که سواد خواندن داشته باشند یا نه، به محض دیدن ماشین شخصی حاجی از خانهها بیرون میزنند و ظرف چند دقیقه بیشتر از ۵۰ کودک دور او را میگیرند. آنها با او و کارش آشنایی دارند و خیلی زود دسته دسته روی زمین خاکی حلقه میزنند و با کتابهایی که از حاجی گرفتهاند مشغول میشوند.
آقای آذرینژاد در این روستا یک دستیار ویژه دارد: «توران» دختر ترکتحصیلشدهای است که در نبود حاجی مأموریت دارد که برای بچهها قصه بخواند و ظاهراً بچهها او را از معلم مدرسهشان بیشتر دوست میدارند. آذرینژاد هم معتقد است او دختر با استعدادی است و خیلی خوب بچهها را برای قصهخواندن تشویق میکند. حاجی علاوه بر کتابهایی که میدهد تا توران برای بچهها بخواند، هر بار چند کتاب هم به خودش میدهد تا هم «سوادش یادش نرود» و هم شیوههای برخورد با کودکان و معلمی را بیاموزد.
حجتالاسلام والمسلمین آذرینژاد فنون معلمی و قصهخوانی را به دیگر دختران ترکتحصیلشده هم میآموزد اما در کنار این، شاگردان جوانش در حوزه را هم برای این کار تربیت میکند تا در آینده به جای یک «طلبه»، گروهی از طلبههای قصهخوان در این روستاها فعالیت کنند. البته همین حالا هم تعدادی از شاگردانش در سفرهای روستایی او را همراهی میکنند.
در روستای «مورخانی» طلبهی جوانی به اسم فرهاد ما را همراهی میکند. خانوادههای این روستا هم بسیار پرجمعیتند و حاجآقا با زدن درِ چند خانه، لشگری از بچههای بازیگوش درست میکند. بچههایی که از حضور حاجی مطلع میشوند فوراً باقی بچهها را در حیاط مدرسهی سه کلاسهی روستا جمع میکنند و مشغول شیطنت میشوند. این وضع چند دقیقه بیشتر طول نمیکشد و فرهاد با شعار «نظم، نظم، تا پیروزی!» بچهها را متحد میکند. او برای بچههای خردسال قصه میخواند و حاجی برای بزرگترها. خواندن داستان، توضیح کلمات ناآشنا و کمککردن به مهارت روخوانی بچهها بخش اول کار است و بعد کندوکاو در مفاهیم و پیامهای قصه. در کنار اینها بازیهای گروهی هم انجام میشود تا روحیهی همگرایی در بچهها تقویت شود.
لپتاپ و ویدئوپروژکتور یکی از ابزارهایی است که آقای آذرینژاد همیشه همراه خود دارد. در مواقعی که کار قصهخوانی طول میکشد و هوا تاریک و مناسب نمایش فیلم میشود، او برای بچهها یک فیلم کوتاه آموزشی نمایش میدهد و بعد نفس به نفس بچهها مشغول تحلیل فیلم میشود. فیلمی که اغلب در این جلسات نمایش داده میشود «دوراه حل برای یک مسئله» اثر مرحوم عباس کیارستمی است.
آقای آذرینژاد در انتخاب کتاب برای کودکان هم وسواس زیادی به خرج میدهد. فارغ از اینکه کتاب از نویسندهای ایرانی باشد یا خارجی؛ مهم محتوای کتاب است. او در این باره میگوید: «کتابی که در قصهاش چالشی وجود داشته باشد کودک را دچار دستاندازی میکند و ترغیب میکند به فکر کردن که چه شد و چه اتفاقی افتاد و چرا و چرا … این کمک میکند کودک به فکر کردن ترغیب شود».
او میگوید درآمدش از حقوق یکمیلیون و پانصد هزار تومان است که از حوزه بابت تدریس میگیرد و ۹۸ درصد هزینههای خرید کتاب و وسایل بازی را هم از راه کمکهای مردمی به دست میآورد. «و کمکهای دولتی قابل توجه نبوده اما اگر کمکی هم بشود انقدر آدم را میدوانند و آنقدر نامه و گزارش از آدم میخواهند که زیاد مایل نیستم از کمکهای دولتی استفاده کنم».گذشته از حمایتهای مردمی، فعالیت او در فضای مجازی و دنیای واقعی مخالفانی هم دارد؛ او میگوید: «دو صنف با من برخورد میکنند: بخشی مذهبیها و همصنفیهای خودم هستند که میگویند چرا کتابهای اینجوری میخوانی و چرا تمرکزت را گذاشتی روی قصه؟ چرا برای بچهها حفظ قرآن نمیگذاری؟ میگویم حفظ قرآن برای بچههای زیر سوم ابتدایی ضرورتی ندارد. (از طرف دیگر) قشر غیرمذهبی مدام من را متهم میکنند که این میخواهد بچهها را شستشوی ذهنی بدهد و میخواهد بچهها را سیاسی یا ایدئولوژیک بار بیاورد».
اسماعیل آذرینژاد در شبکههای اجتماعی هم حضور فعالی دارد. میگوید «از اول هم مجازی بودم و از وقتی وبلاگ بود در وبلاگ مینوشتم و بعد هم تلگرام آمد. حالا هم چند ماهی است که در توییتر هستم». او روزانه از سفرهای خود توییت میکند و دربارهی واکنشهای کاربران میگوید: «گاهی مذهبیها میگویند ریاکار است و غیرمذهبیها میگویند شوآف میکند. میگویم که اگر کار کارِ قشنگی است، چه عیب دارد آدم کار قشنگ را تبلیغ بکند؟ حالا فرض کنید من ریاکارم؛ میشود کسی ریا کند برای اینکه مثلاً مطالبش لایک بخورد؟ یک هفته در این روستاها دور از خانواده و با ماشین شخصی بگردد و گرما و سرما را تحمل کند که مثلاً هزارتا لایک بخورد!؟ چه انگیزهای باعث میشود که من برای هزارتا لایک اینهمه خودم را به زحمت بیندازم؟ پس نمیتواند ریاکاری باشد؛ باشد! گاهی میگویم خدایا این ریاکاری را از من نگیر».
آذرینژاد اساساً به کمکهای مادی به روستاییان اعتقادی ندارد و حتی آن را برای روستاییان مضر میداند و معتقد است این کار روستاییان را «گدا» میکند. با این حال از کمک به افراد بیبضاعت هم غافل نیست؛ اما به روشی دیگر. خودش در این باره میگوید: «یکی از فعالیتهایی که در حاشیه انجام میدهم و نمیگذارم تمرکز رویش باشد، این است که وقتی به روستایی میروم و میبینم یک خانوادهای فقیرند میگویم من دهتا مرغ به شما میدهم، اگر اینها را بیستتا کردی دوباره کمک میکنم. یعنی سعی میکنم کمک مادی، خوراک و پوشاک نکنم؛ غیر از موارد خاص. یا مثلاً جایی میروم که حمام و دستشویی ندارند که تعدادشان هم کم نیست، میگویم نصف من، نصف شما. کارگر و بنا هم از شما. تا خودشان هم بیایند وسطِ کار».
او برای چند روستا هم کتابخانه درست کرده اما بزرگترین آرزویش داشتن یک «کتابخانهی سیار» است. خودرویی بزرگ با قابلیت گذر از مسیرهای صعبالعبور که بشود پشتش کلی کتاب جابهجا کرد و به بچهها امانت داد؛ آرزویی پنج ساله. برای این کار هم روی کمکهای خیرین حساب کرده و گرچه تا جمعآوری مبلغ مورد نیازش خیلی مانده، اما میگوید «حتماً میشود انشاءالله»
انتهای پیام