خداناباورها ارزشهایشان را از کجا میآورند؟
جان گری در کتاب جدیدش «هفت گونه خداناباوری»، خداناباوریِ متعصب و پرسشناپذیر را بررسی میکند
ریچارد داوکینز، استیون پینکر، سم هریس، دنیل دنت و چند نفر دیگر از همفکرانشان که معمولاً آنها را «خداناباوران نو» میخوانند، این روزها جار و جنجال زیادی دارند. خداناباوران نو معتقدند ریشهی همهی خشونتها و تعصبات بشری افکار دینی است و مبارزه با دین، نهتنها تلاشی علمی بلکه رسالتی اخلاقی است. اما جان گری، فیلسوف بریتانیایی، در کتاب جدیدش نشان میدهد چطور این خداناباورانِ مد روز، خود به بنیادگرایانی دینی تبدیل شدهاند.
«پاتریک فرین» روزنامه نگار ایرلندی دربارهی نوآتئیست ها و تبدیل شدن آنها به نوعی بنیادگرایی دینی مقاله ای در آیریش تایمز نوشته است که در تاریخ 13 شهریور 1397 در وبسایت ترجمان منتشر شد. این مقاله را با ترجمهی «علی کوچکی» در ادامه بخوانید:
جان گری۱ خود را خداناباوری معرفی میکند که به عقیدهاش هواداران سرشناس خداناباوری، لاادریگری را به امری متعصبانه، بیروح و ملالآور تبدیل کردهاند. او در فصل نخست کتاب جدیدش هفت گونه خداناباوری نتیجه میگیرد که «خداناباوریِ نظاممند سدهی اخیر، عمدتاً پدیدهای رسانهای است و در بهترین حالت، باید آن را نوعی وسیلهی سرگرمی ارزیابی کرد».
وقتی این تعبیر مذمتآمیز را به یادش میآورم، میخندد و میگوید: «این کتاب را تا حدودی به این دلیل نوشتم که پاسخ نیشداری به آن نوع خداناباوری بدهم». «در [خداناباوریِ نو] چیز چندان نویی در کار نیست و آنچه در آن هست، یک نسخهی بازیافتی کسلکننده از صورتهای قبلی خداناباوری است که در قرن نوزدهم به شکل جالبتری طرح شده بود. در آنچه «خداناباوری نو» خوانده میشود، پیش پای افراد دو گزینه میگذارند: خداناباوری و دین؛ گویی فقط یک گونه خداناباوری و فقط یک گونه دین وجود داشته است؛ این حرف از لحاظ تاریخی نشانهی بیسوادی است».
«آنها حتی نمیدانند که ایدههای قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم را تکرار میکنند … آنها چیزی دربارهی تاریخ خداناباوری یا دین نمیدانند. دربارهی دین هم بسیار کوتهبین هستند. دین را نه حتی یکتاپرستی یا مسیحیت، [بلکه] بنیادگراییِ پروتستانیِ آمریکایی در نظر میگیرند … این بحثها یکجور بگومگوی کوتهفکرانه و ملالآور است. من به این عنوان فرعی برای کتابم فکر میکردم: «چرا بحث دربارهی خدا مرده است؟»
گری در هفت گونه خداناباوری تاریخ فلسفیِ پربارِ بیاعتقادی را بررسی میکند و با داستانهایی سرگرمکننده از اومانیستهایی همچون آگوست کنت -کسی که آنقدر به مشارکت انسانی اعتقاد داشت که دست به طراحی لباسهایی زد که بدون کمک دیگران نمیشد به تن کرد- و «از خدا بیزارانی» همچون مارکی دو ساد -که عمرش را با گردنکشیهای تحقیرآمیز در برابر خدا به سر آورد- به این بحث، جان تازهای بخشیده است.
ابهام پربار
گری عنوان کتابش را با نظر به هفت گونه ابهام۲ اثر شاعر، منتقد و میزوتئیست۳ انگلیسی، ویلیام امپسون۴، برگزیده است؛ امپسون در اثر خود گفته بود «ابهام بسیار بیش از آنکه نقص زبان باشد، به آن غنا میبخشد. بدون ابهام نمیتوانستیم با جهان سروکاری پیدا کنیم». به عقیدهی من این حکم دربارهی خداناباوری و دین نیز صادق است. آنها سیال، چندلایه و متکثرند. آنها به شکلهای مختلف و در دل یکدیگر جریان مییابند … این امر، مجموعهی گستردهای از چهارچوبها در اختیارمان میگذارد که هنگام پرداختن به تجربهی انسانبودن، میتوانیم سراغشان برویم».
یکی از نکتههای کلیدی گری که در کتابهای قبلیاش نیز بر آن تأکید کرده، این است که بعضی از دانشمندان خداناباور، باورهایشان را از یکتاپرستی غربی به ارث بردهاند و برای بسط فلسفههای خود زمان خیلی کمی اختصاص دادهاند، «ولی تصورشان این است که وقت بسیار زیادی صرف کردهاند»؛ «آنها از فرهنگ، ارزشهای لیبرالی را میگیرند که به آنها میچسبند و تصور میکنند این ارزشها به نحوی با خداناباوری ارتباط دارند، حال آنکه هیچ ارتباط منطقی یا تاریخیای میان آنها برقرارنیست … سؤال این است که اگر خداناباور هستید، ارزشهایتان را از کجا میگیرید؟ به گمان بیشتر افراد، واضح است که [اگر خداناباور هستید] لیبرال هم هستید. پس آنها تصورش را هم نمیکنند که در دههی ۱۹۳۰ یا دههی ۱۸۹۰، بیشتر خداناباورها لیبرال نبودند … بعضی از آنها کمونیست یا مارکسیست بودند؛ بعضی فاشیست یا نازی بودند؛ و بعضی نیز لیبرال بودند. دقیقاً همانگونه که چندین نظام اخلاقی دینی وجود داشته، نظامهای اخلاقی خداناباوری بسیاری نیز در میان بوده است».
به نظر گری یکی از باورهای اصلی و ویرانگری که نوخداناباورها و غرب پسادینی، از تفکر یهودیـمسیحی به ارث بردهاند، اعتقاد به پیشرفت انسان است (او در کتاب توضیح میدهد که چگونه این ایده از ادیان توحیدی نشأت گرفته است). به بیان او ما میتوانیم این اعتقاد را در هر چیزی ببینیم: از باور مارکسیستی به بهشت موعود کمونیسم و باور اواخر قرن بیستم به حتمیتِ تاریخیِ سرمایهداریِ دموکراتیک تا تمهیداتِ پساانسانگرایانه برای رسیدن به تکینگی.
ظهور اقتدارگرایی
به این مفاهیم، خداناباورهایی دامن زدند که پیشرفت اخلاقی و اجتماعی را با ترقی علمی خلط کردند. گری میگوید «اما اخلاق و سیاست مثل علم نیستند»؛ «به نظر من آنها بیشتر دوریاند. آنچه در یک دوره به دست آمده، در دورهای دیگر از کف میرود. تاریخنگاران یونانی و رومی آن را مسلم میگرفتند، اما اکنون پذیرش آن را بسیار دشوار مییابیم … به همین دلیل، من از ظهور اقتدارگرایی در اروپا تعجب نمیکنم. ظهور یهودیستیزی مرا به وحشت میاندازد، اما برایم تعجبی ندارد».
گری در فصلی دربارهی اومانیسم سکولار نشان میدهد که فیلسوفانی همچون آگوست کنت و جا ن استوارت میل، چگونه باور به خدا را با باور به انسانیت در مقامِ یک موجودیتِ جمعی، جایگزین میکنند. «[کنت] صریحاً میگوید ما باید وجود متعال را با انسانیت جایگزین کنیم. استدلال من این است که ایدهی ’اومانیته‘ یکی از مواریثِ یکتاپرستی است؛ چون اگر فقط از ابزار تجربی استفاده کنید، انسانیت را هیچ جا نمییابید. البته یک گونهی حیوانی خاص پیدا میکنید، اما در ورای آن، انسانهایی پرشمار و گوناگون با ارزشهای مختلف، سبک زندگیهای متفاوت و اهداف ناهمگون میبینید. موجودیتی نمییابید که نیروی فعال آن از عهدهی چیزی برآید. این ایده که ’اومانیته‘ نظام ارباب و رعیتی را در سدهی هفدهم برمیاندازد، چند دههای به سبک و سنگین کردن گزینهها مشغول میشود و آنگاه تصمیم میگیرد به دموکراسی رو کند -اومانیتهای که خود، این وظایف عظیم را معین میکند و در صدد تحصیل آنها برمیآید- ایدهای است به جا مانده از مسیحیت. چنین چیزی در دنیای باستان وجود نداشت. این ایده، ایدهای تجربی و مبتنی بر مشاهده نیست».
فصلِ بعدیِ گری، از خداناباورهای نسبتاً خوشنیت گذر میکند و به سراغ خداناباورهای علمی و خداناباورهای سیاسی و وحشتهایی میرود که ایدههای آنان در سدههای ۱۹ و ۲۰ در پی داشت. او میگوید: «خداناباورهای نو تمایلی ندارند که این نکته یادآوری شود، اما اگر شما یک نوخداناباور در ۱۹۲۰ یا ۱۹۳۰ یا اواخر قرن ۱۹ میبودید، احتمالاً یک نژادپرست علمی میشدید»؛ «چون این همان نوع علمی بود که در آن زمان رواج داشت و ارزشهای عامهپسندی که در آن زمان بر برتری فرهنگ غربی-اروپایی تأکید داشت، از آن حمایت میکرد … عقیدهی همهی اندیشمندان روشنگری -فارغ از گوشهی چشمی که بعضی از آنها به چین داشتند- این بود که تمدن غربی بالاتر از هر تمدن دیگر است؛ و این تمدن، جایگزین سایر تمدنها خواهد شد و باید که چنین شود».
اسطوره در برابر علم
به بیان گری خداناباورهای علمی نیز دین را همچون دانشی ابتدایی و نامعتبر مینگریستند.
اما غالب ادیان بر اسطورههایی متمرکزند که نمادین هستند، نه تبیینی. «باید بگویم که یکی از اسطورههای بزرگ انسانی -یکی از بزرگترین آنها تاکنون- داستان باغ عدن است. میتوانید به دوهزار سال قبل برگردید و محققان یهودی و مسیحی را بیابید که میگویند «این داستان را تحتاللفظی در نظر نگیرید». اسطورهها نظریههای علمی ناموفق نیستند. آنها ساختارهای پیچیدهای هستند از تصویرپردازیها و داستانهایی که انسانها درانداختهاند تا در زندگیهایشان معنایی بیابند. اسطورهی پیدایش۵ صورت اولیهای از داروینیسم یا نظریهای بدوی دربارهی منشأ انواع نیست؛ این اسطوره چیزی است کاملاً متفاوت». در دو فصل پایانی کتاب به شاخههایی از خداناباوری پرداخته میشود که گری آنها را میپسندد و این شاخهها فلسفههایی هستند که به کلانروایتها ختم نمیشوند. او این شاخهها را «خداناباوریْ بدون فرضیهی پیشرفت» و «خداناباوریِ سکوت» مینامد. مورد نخست، نوعی پذیرش رواقیگونهی جهانی است که [نسبت به حوادث و مصائب] بیاعتنا و فارغ از مسئولیت است (جهانی که در تفکر جوزف کنراد۶ و جورج سانتایانا۷ میتوان یافت)؛ و مورد دوم، صورتی عرفانی از خداناباوری است که نمونهی اعلای آن در اندیشهی باروخ اسپینوزا هویداست. باید گفت که این دو صورت خداناباوری، نوعی بازپسنشستن به درون است. گری میگوید: «من آنها را مواضعی در نظر نمیگیرم که بتوان تبلیغشان کرد».
او از کنراد بحث میکند که در زندگیاش، قاچاق اسلحه میکرد و دریانوردی بود که وحشتهای نژادپرستی استعمار در کنگو را به عیان دید. گری میگوید: «آنچه در انسانها بیشترین ستایش کنراد را برمیانگیخت، این بود که آدمها چگونه با چیزهایی روبهرو میشوند که نمیتوانند چارهای برایشان بجویند یا اصلاحشان کنند». «فضیلتهای شجاعت و انعطافپذیری و احساس همدلی با دیگرانی که سر در گریبانند. بیشترین ستایشهای او از انسانها در این بود که این موجودات چگونه به سرنوشتشان واکنش نشان میدهند … امروزه خود مفهوم سرنوشت، رد میشود؛ چون غیرانسانی یا بسیار انعطافناپذیر شمرده میشود. در واقع، هیچ یک از ما سرنوشت خود را رقم نمیزنیم. ما در مکان و زمانی مشخص زاده شدهایم و بیشتر رخدادهای زندگی ما از کنترل ما بیرونند».
اتفاقاً گری نمیگوید که پیشرفتهای اجتماعیْ ناممکنند (او شخصاً هوادار سقط جنین و حامی حقوق دگرباشان و ضدفاشیستی پرشور است)؛ بلکه حرف او این است که شاید آن پیشرفتها دوامی نداشته باشند. او با خنده میگوید «بعضی میگویند اگر تصور کنم که پیشرفتهایی که به دست میآورم، دائمی نخواهد بود، امروز را در تختخواب میماندم؛ و من همواره پاسخ میدهم: «در تختخوابت بمان! یا، دلیل بهتری برای برخاستن پیدا کن». او میگوید جا برای اصلاحات و سیاست هست، «اما نباید آنها طرحهایی باشند برای آزادی انسانی در مقیاس جهانی، مثل کمونیسم یا لیبرالیسم که اعتقاد داشتند همهی جهان به سوی وضع بهتری در حرکت است که همگان با آن موافقند».
کتب ضاله
جای شگفتی نیست که گری در گذشته، انسانگریز یا نهیلیست خوانده میشد. او میگوید «نهیلیست کسی است که بر خلاف زهدورزیهای عصر خود حرکت میکند» و «انسانگریز، کسی است که تملق خوانندگانش را نمیگوید».
در پاسخ به این پرسش که خوانندگان او چه کسانیاند؟ میگوید: «هر کسی که در کتابفروشی این کتاب را انتخاب کند».
به این پرسش که «آیا تصور میکند هیچ نوخداناباوری این کتاب را انتخاب کند؟» با خنده چنین پاسخ میدهد: «فکر میکنم برایشان مفید باشد؛ اما مطمئن نیستم که آن را انتخاب کنند، چون ممکن است بر خلاف مذهبشان باشد»؛ «شاید این کتاب، از کتب ضاله شمرده شود».
از او میپرسم آیا هیچگاه با شخصیتهای نوخداناباور علناً مناظره کردهای؟ و او میگوید: «گمان نمیکنم حقیقت این بحث، با مناظره معلوم شود»؛ «بخشی به این دلیل که این موضوع دوشقی نیست؛ و مناظرهها جانبدارانهاند و در نتیجه، همواره به یک انتخاب دوشقی کشیده میشوند؛ اما به این دلیل نیز هست که من بر خلاف آنها اهل بشارت و تبلیغ نیستم. من این کتاب را برای این ننوشتهام که باعث تغییر کیش و عقیدهی کسی، از چیزی یا به چیزی شوم».
او خواستار جهانی نیست که تحت سلطهی یک نوع تفکر باشد. او میگوید: «اگر بناست از آن نوع یگانهگرایی دست بکشید… باید بپذیرید که روشهای متعارضی از زندگی و ارزشهای مختلفی در جهان وجود دارد»؛ «و آنگاه مسأله این خواهد بود که آیا پای آن مواردی که بیشترین باور را به آنها دارید، میایستید؟ اما خیال نکنید فقط یک شیوهی زیست وجود دارد که هر کسی در نهان خود خواهان آن است. تلاش نکنید از دل هر عضو داعش، یک لیبرال نهفته بیرون بکشید. همین ۱۰ یا ۱۵ سال پیش [فیلسوف برجستهی خداناباور، دنیل] دنت نوشته بود که بنیادگرایی، با تلفنهای همراه، از میان خواهد رفت». این را با خنده میگوید. «یک حرف کلاسیک از کسی که هیچ چیز دربارهی تاریخ، سیاست، تروریسم یا دین نمیداند. بر عکسِ [پیشبینی او] … داعش فناوری ویدئویی را برای گسترش اعمال تروریستی خود به خدمت گرفت. یقین این نوع اندیشهی خداناباور، بسیار شبیه یقین در دینی بنیادگراست». او در مقابل میگوید با آنکه اغلب با اندیشمندان دینی مخالفت میورزد، آنها را غالباً «معقولتر و بیتعصبتر» مییابد.
در نهایت، گری بر این باور است که دوگانهی تصویرشده میان دین و خداناباوری، دوگانهای کاذب و بیفایده است. به قول او: «حکمت در زندگی پراکنده است. نه در یک جا جمع شده و نه ضرورتاً با یک نظریه یا مذهب یا آیین پیوسته است. فرزانگی در همه جا هست».
اطلاعات کتابشناختی:
Gray, John. Seven Types of Atheism. Penguin UK, 2018
پینوشتها:
• این مطلب را پاتریک فرین نوشته است و در تاریخ ۲۴ آوریل ۲۰۱۸ با عنوان «where do atheists get their values» در وبسایت آیریشتایمز منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۳ شهریور ۱۳۹۷ با عنوان «خداناباورها ارزشهایشان را از کجا میآورد؟» و با ترجمهی علی کوچکی منتشر کرده است.
•• پاتریک فرین (Patrick Freyne) روزنامهنگار ایرلندی است که عمدتاً دربارهی رسانه و کسبوکار مینویسد. فرین برای دو سال متوالی، در ۲۰۱۶ و ۲۰۱۷ برندهی جایزهی بهترین منتقد در میان روزنامهنگاران جوان ایرلند شده است.
[۱] جان نیکولاس گری (John Nicholas Gray): فیلسوف سیاسی اهل بریتانیا که حوزههای مورد علاقهاش نظریهی سیاسی و تاریخ اندیشه است. وی بنیادهای مشترک در اندیشهی لیبرال را فردگرایی، تساویگرایی (در فرصتها) و جهانگرایی برمیشمارد. از جمله آثار تأثیرگذار وی میتوان از فجر کاذب: توهمات سرمایهداری جهانی (False Dawn: The Delusions of Global Capitalism) نام برد [مترجم].
[۲] Seven Types of Ambiguity
[۳] Misotheism: نفرت یا بیزاری از خدا یا خدایان [مترجم].
[۴] Sir William Empson: منتقد انگلیسی که در نقد ادبی انگلیسی قرن ۱۸ و ۱۹ جزو سه منتقد بزرگ شمرده میشود [مترجم].
[۵] The Genesis Myth : اشارهای است به داستان آفرینش در سفر پیدایش کتاب مقدس [مترجم].
[۶] Teodor Józef Konrad: نویسندهی بریتانیاییـلهستانی بود که از جمله آثار او «دل تاریکی» و «لرد جیم» به فارسی ترجمه و منتشر شده است [مترجم].
[۷] George Santayana: فیلسوف، شاعر و رماننویس اسپانیایی بود. از آثار او میتوان به حس زیبایی(The Sense of Beauty) و حیات خرد (The Life of Reason) اشاره کرد [مترجم].
متاسفانه در کشور ما نیز روز به روز شریعت گریزی و به دنبال آن دین گریزی و در پی آن خدا ناباوری و در تداوم آن نیهیلیسم در حال گسترش است . فردی نقل می کرد که سر کلاس کنکورشان استاد بعد از حرف هایی که معمول بود گفته بود : ان شا ء الله با کمک خدا همه شما در کنکور قبول می شوید و جالب اینکه حدود نصف کلاس با مسخره خندیده بودند و گفته بودند : خدا کیه دیگه ؟! مگه خدا هم هست ؟! البته این فقط یک مورد است از این موارد شاید همه ما سراغ داشته باشیم . البته شاید هم حق با آنها باشد و علت آن هم سکوت خدا باشد . کسی می داند که چرا خدا آنقدر در برابر کارهای بشر ، خوب یا بد ، سکوت کرده است ؟!