خرید تور تابستان

خراسان؛ «یک حکومت فدرال»

ناصر آملی، سردبیر اسبق روزنامه‌ی خراسان می‌گوید: با فوت آقای طبسی واقعا وارد دوران سختی شده ایم. جریان راست اکنون آنچنان تسلطی بر مدیران استان دارد که گویی ما خراسانی ها در یک حکومت فدرال زندگی می کنیم. آن چه اینجا می گذرد چندان تناسبی با سایر نقاط کشور ندارد. شما نمی دانید که ما در انتخابات سال 96 چه کشیدیم. فقط یک قلمش را بگویم شبی صدها میلیون تومان غذا در مشهد توزیع می شد. این خبر را با اطمینان به شما می گویم. از هر دروازه شهر مشهد که وارد می شدید عده ای ایستاده بودند و برای تبلیغات سیاسی غذا داده می شد؛ در ورودی حرم کیک توزیع می شد. در روستاها رسما و علنا با وانت و بلندگو علیه دولت دروغ و تهمت علنی گفته می شد. ما در چنین فضایی به آقای روحانی رای دادیم و برای ایشان رای جمع کردیم. زمان آقای طبسی هم رقابت با جریان راست خراسان مشکل بود، ولی الان چندبرابر دشوارتر شده است. راست ها همچنان قدرت بسیاری دارند و بر امور زیادی مسلطند. در مشهد استارت اعتراضات خیابانی را بصورت کاملاٌ غیر قانونی راست افراطی زد و بعد هم عناصری از آن اقرار کردند و کک کسی هم نگزید. اگر آن کار را ما در دوره احمدی کرده بودیم کارمان با کرام الکاتبین بود!

گفت‌وگوی ایرنا با ناصر آملی، سردبیر اسبق روزنامه های خراسان و طوس را در ادامه می‌خوانید:

ایرنا: مقداری سوابق قبل از انقلابتان را بفرمایید؟

آملی: متولد 38 هستم. 19 ساله بودم که انقلاب شد. خانواده من مذهبی بودند البته نه خیلی سفت و سخت بلکه به معنای متعارف آن. در خانواده در یک گفتمان دینی – سنتی رشد کردیم. گرایش دینی داشتم اما سینما هم می رفتم، ترانه هم گوش می دادم. در خیابان «تهران» شهر مشهد – کوچۀ باغ خونی – زندگی می کردیم. 15 سال داشتم که به محله «عدل پهلوی» که بعد از انقلاب به «امام خمینی» تغییر نام داد نقل مکان کردیم.

دوستی داشتم به نام حسن دانشمندی که مانند من اهل ادبیات و کتاب بود. یک روز جزوه ای را به من داد و گفت برو بخوان. «آری اینچنین بود برادر» دکتر علی شریعتی بود. خواندن آن واقعا مسیر زندگی ام را عوض کرد. از آن به بعد دیگر: حلقه‌ای برگردنم افکنده‌ دوست می‌کشد هر جا که خاطرخواه اوست!
این جزوه نگاهم به مذهب و همین طور مسیر زندگی ام را کاملا عوض کرد.

اینکه دین چه معنای دیگری می تواند داشته باشد، چه اثری بر سیاست دارد، مشی فرد را چقدر تغییر می دهد و از این قبیل، سوالاتی بود که با خواندن این جزوه ذهنم را مشغول خود ساخت.

هر چند اکنون به برخی از افکار دکتر شریعتی انتقاد دارم، اما این جزوه مرا وارد فعالیت های سیاسی و مذهبی کرد.

آن موقع انقلاب داشت شروع می شد. سه کانون در مشهد بود که نشریات و جزوات انقلابی را تکثیر و توزیع می کردند. یکی در خیابان تهران، دیگری در خیابان خسروی و آخری که در آستانه پیروزی انقلاب برپا شد در چهارراه دکترا.

ما می رفتیم و مخفیانه از این کانون ها که مغازه هایی مخفی فروش بودند کتب و جزوات شریعتی، طالقانی، بنی صدر و ابراهیم یزدی را می گرفتیم و مطالعه می کردیم. با همین کتابها ایدئولوژی انقلاب رفته رفته در ذهن ما شکل گرفت. دوران درگیری و مواجهه مستقیم مردم عادی با حکومت که شروع شد ما هم به جمع کثیر انقلابیون پیوستیم.

این نقطه عطف زندگی فکری و سیاسی من بود. اما نقطه عطف دیگر زندگی ام ازدواج با خانواده ای از نزدیکان و اصحاب استادمحمدتقی شریعتی بود. همسر من فرزند آقای رحیمیان از شاگردان استاد و از فعالین و بنیانگذاران کانون نشرحقایق دینی در مشهد هستند. همین خانه ای که الان در آن زندگی می کنم و در آن دارم با شما گفت و گو می کنم یکی از محلهای سخنرانی های دکترشریعتی در مشهد بوده است. البته خانه پدرخانمم که کنار همین خانه است قبلا با اینجا یک حیاط داشته است و در مجموع بارها در اختیار جلسات دکترشریعتی بوده است. بارها و بارها آقایان بهشتی و مطهری و خامنه ای اینجا سخنرانی کرده بودند. اینجا یکی از پایگاههای روشنفکران دینی بوده است. بعد از انقلاب هم بارها و بارها آقای دکتر سروش در اینجا و در منزل قبلی ما در احمد آباد سخنرانی کرده اند. اشخاص دیگری از جریان روشنفکری هم به اینجا آمده اند از جمله دکتر احسان نراقی و این اواخر یک بار، دکتر فیرحی.

ازدواج با خانواده آقای رحیمیان از این نظر نقطه عطفی بود که روند تحولات فکری مرا تسهیل و تسریع کرد. همچنین فاصله من با جریان ملّی-مذهبی مشهد را کم کرد. البته من جزو چپ های مذهبی این شهر بودم اما گرایش ملی- مذهبی رقیقی داشتم که البته بعدها جدّی تر شد. به عبارتی دکتر سروش آمد و این دو گرایش را به هم دوخت و ترکیبی از این دو به وجود آورد.

به خاطر همین گرایشم وقتی در روزنامه توس بودم بخشی از بدنه سنتی چپ مشهد مدام به آقای جوادی حصار فشار می آوردند که چرا این ملی-مذهبی را به عنوان سردبیر توس نصب کرده اید. چپ های مسلمان آن موقع با ملی- مذهبی ها میانه خوبی نداشتند. ازدواج با این خانواده و نگاه منصفانه ای که پدر همسرم به اخلاق و دین و سیاست داشت بر من اثر فراوانی گذاشت.

نقطه عطف سوم هم آشنایی من با دکتر سروش بود. با شریعتی از تفکرسنتی و عامیانه دینی وارد فاز روشنفکری دینی شدم. در انقلاب به جریان چپ مذهبی ملحق شدم. با ازدواج بین چپ ها و ملی-مذهبی ها قرار گرفتم. یک دکان دونبش هستم که یک نبشم چپ های مسلمان و نبش دیگرم ملی-مذهبی ها هستند. البته در گرایش ملی-مذهبی به مهندس عزت الله سحابی نزدیکتر بودم تا مهندس بازرگان.

بر اثر برخورد با اندیشه های دکتر سروش به نقطه ای فراتر از ایدئولوژی چپ رفتم. خلاصه کلام اینکه از عامیانه بودن به سمت روشنفکری دینی و ایدئولوژی گرایی رفتم. سپس به سمت نقد و نفی ایدئولوژی اندیشی. امروز باورهایی دینی دارم که برایم بسیاربسیار شیرین و معتبر و مهم هستند، اما ویژگی حداقلی دارند و کارشان هم دمیدن در کوره اخلاق است، نه قدرت.

ایرنا: خاطره‌ای از آقای شریعتی دارید؟

آملی: من وقتی دکتر شریعتی را شناختم که از دنیا رفته بود. فقط در آیین های بعد از شهادت ایشان در خانه پدرشان حضور یافتم. بعدها نیز از طریق پدر همسرم به منزل استاد شریعتی زیاد می رفتیم و خطبه عقد من و همسرم را نیز ایشان لطف کردند و خواندند؛ رحمةالله علیه.

ایرنا: یکی از حوادث مهم قرن قبل سقوط و فروپاشی اتحادجماهیر شوروی بود. این فروپاشی چه تاثیر بر جنبش چپ اسلامی در ایران گذاشت؟ گفته می شود در مجموع باعث تقویت راست ها در دنیا شد. آیا چنین چیزی درباره ایران صدق می کند؟

آملی: در ایران جز این که حربه قوی تر علیه مارکسیسم دست مخالفان آن داد تاثیر خاصی نداشت. آنچه در ایران چپ را به هم ریخت دکترعبدالکریم سروش بود. ایشان مبانی این اندیشه را در کشور ضعیف کرد؛ مبانی چپ های اسلامی و غیر اسلامی را.

ایرنا: چطور؟

آملی: چپ گرایی چپ های مذهبی و حکومتی که طرفدار انقلاب و نظام بودند از ایدئولوژی آنها برمی خاست که شبه سوسیالیستی بود.

آقای سروش وجاهت نظری ایدئولوژی آنها را فروریخت. بیشترین کار را در زمینه دگرگونی نظری چپ های مسلمان در ایران آقای سروش انجام داد.

اما آنچه به عنوان یک کاتالیزور باعث اقبال سیاسی چپ ها به لیبرالیسم غیر فلسفی و دموکراسی خواهی شد اخراج آنها از حکومت بود که بعد از فوت امام به وقوع پیوست. عناصر برجسته این جریان از جمله آقایان حجاریان و تاجزاده و …. بار دیگر وارد دانشگاه شدند و در آنجا با تفکرات امثال آقای دکتر بشیریه و نیز سروش مواجه شدند. علاوه بر آقای بشیریه حلقه بزرگی از اساتید علوم سیاسی دانشگاه تهران بر روی این افراد تاثیر گذاشتند و جریان چپ سنتی را از بعد سیاسی لیبرالیزه کردند.

تدارکات نظری این تغییر در حوزه دینی را دکتر سروش انجام داد و اولویت جریان چپ از عدالت به آزادی تغییر کرد. خود این شیفت شدن چپ های مسلمان از سوسیالیسم به دموکراسی، ساختار اندیشۀ آنها را لیبرالیزه کرد و از حیث نظری هم خیلی مهم بود.

ارتباط مستمر و نزدیک من با آقای سروش از زمانی که ایشان مقالات قبض و بسط تئوریک شریعت را در کیهان فرهنگی می نوشت شروع شد. آثار ایشان را مدام پیگیری می کردم و هر از چند در تهران خدمت ایشان می رسیدم. واسطه من هم دوستان کیهان فرهنگی و بعداٌ کیان، از جمله آقایان رضاتهرانی، شمس الواعظین، یا اکبرگنجی بودند.

در تهران موسسه ای به نام«معرفت و پژوهش» درست شد که بگمانم دکتر نام مرا نیز جزو هیات امنای آن قرار داده بودند و پیاز هم میوه شمرده شده بود! آقای محسن سازگارا بود و اگر اشتباه نکنم رضاتهرانی و اکبر گنجی هم در زمرۀ هیأت امنا بودند. این موسسه در خیابان 16 آذر بود و در دفتر «صراط» اتاق داشت و بعد از آن کلاسهایش در دفتر جدید تشکیل می شد.

به ما اطلاع دادند چون به آقای دکترسروش اجازه تدریس در دانشگاه داده نمی شود، ما اندیشه های ایشان را از طریق این موسسه توزیع خواهیم کرد.

چند تا از مراکز استان های بزرگ کاندیدا شدند. از جمله مشهد، تبریز، اصفهان، شیراز و تهران. در تهران آقای دکترجلایی پور از قبل این کار را انجام می دادند. در مشهد هم من و همسرم و پدر ایشان، تدارکات آن را پذیرفتیم. در بقیه شهرها هم افراد دیگر.

این اتفاق بعد از واقعه دانشگاه امیرکبیر که در سال 77 یا 78 رخ داد و در آن چماقداران به دکتر سروش حمله کردند به وقوع پیوست.

از آن سال تا 88 هر پنجاه روز یکبار آقای سروش به مشهد می آمدند و در همین خانه و منزل قبلی و گاه به دعوت دوستان در جاهای دیگر، جلسات ایشان برگزار می شد. یکبار به دعوت دانشجویان سخنرانی دکتر را در تالار هاشمی نژاد دانشکدۀ پزشکی درون باغ بیمارستان امام رضا برگزار کردیم؛ انصار حزب ا… حمله کردند و هیاهوی غریبی شد و چنان حمله با میلگرد و سنگ و چوب و تکّه های بتن شدید بود که من برای دقایقی فکر کردم دکتر سروش را از دست دادیم! با چاقو دنبال فرزند من و فرزند دکتر کرده بودند و خلاصه با تدابیری که از قبل اندیشیده بودیم وی را از مهلکه خارج کردیم: روزی بود هولناک و روزستان!

بگذرم؛ فقط اگر ایشان در خارج کشور بود این کلاس ها و نشست ها تشکیل نمی شد. وگرنه اوقاتی را که در داخل بودند حتما به طور منظم به مشهد می آمدند و این کلاس ها را برگزار می کردند. برخی از کتب و آثار ایشان هم محصول و ویراستۀ همین سخنرانی های ایشان در مشهد و دیگر شهرهاست.

شاید بتوان گفت مشهد این جلسات را منظم تر از هر جای دیگر برگزار می کرد که مسوولش خود من بودم و همسرم بسیار در برنامه ریزی و تدارکات کمک می کردند و نیز جناب حاج آقای رحیمیان. از این رو با آقای سروش ارتباط نزدیکی داشتم و می دیدیم که چطور دارد اندیشه خود را مهندسی و معماری می کند.

شاهد بودم که آقایان محسن کدیور و هاشم آقاجری و سعید حجاریان چطور در این حوزۀ نظری با آقای سروش بحث و مجادله می کردند. البته امروز بسیاری از دیدگاه های سروش پذیرفته شده و همین آقایان حرف های آن موقع ایشان را می زنند.

ایرنا: پس اشخاصی که نام بردید از نظر فکری در جبهه مخالف آقای سروش بودند؟

آملی: بله. از مخالفان ایشان بودند؛ البته مخالف نظری نه سیاسی.

آقای دکترحجاریان سلسله مقالات مفصلی در مجله «کیان» در نقد کتاب«فربه تر از ایدئولوژی» آقای سروش نوشت. به ویژه چپ های غیرمعمم اسلامی خیلی شدید با ایشان درگیر بودند. چون همه این ها متاثر از اندیشه های دکتر شریعتی بودند و فربه تر از ایدئولوژی پنبه مبانی فکری شریعتی را زده بود. البته این کتاب کلا مبانی ایدئولوژی اندیشی را می زد. طبعا وقتی ایدئولوژی از کار می افتاد شامل هر ایدئولوژی می شد چه مارکسیستی، چه دینی و چه ناسیونالیستی و غیره.
شریعتی هم یک عنصر فکری ایدئولوژی اندیش بود. از این رو متأثرین از مرحوم دکتر با فربه تر از ایدئولوژی مساله پیدا کردند.

علاوه بر این ها روحانیت سنتی هم با این کتاب مخالفت کرد. چرا که تئوری های آنها را زیر سوال می برد. از جمله از طریق یکی از آشنایان دریافتم که آیت ا… سیّدان که از تفکیکی های شهیر ایران هستند مایلند با دکتر گفتگوهای خصوصی داشته باشند که بارها زمینه این گفتگوها را نیز فراهم کردیم و هر دو بزرگوار با آرامش می نشستند و ساعتها گفتگو می کردند و البته در آن روزها اخبارش را درز نمی دادیم!

من هم شریعتی اندیش بودم و ابتدا با این افکار آقای سروش مشکل داشتم. البته در حد آقایان کدیور و حجاریان نبودم و فقط شاگردی می کردم. اما چون از نزدیک با دکتر سروش در ارتباط بودم ابهامات و سوالاتی را در این باره در جلسات مشهد مطرح می کردم.

منظور از این سخنان اینکه جریان چپ دینی در ایران با افکار دکتر سروش به هم ریخت. در واقع اتحاد جماهیر شوروی هیچ گاه تکیه گاه چپ های اسلامی نبود که با سقوطش زیرپایشان خالی شود. ولی مارکسیست های ایرانی با اضمحلال شوروی برهان شکلیِ قاطع خود برای قبول کمونیسم را از دست دادند. اگر چه برخی از آنها فرضیه های بدیل استالینیسم را قبول داشتند ولی در اینکه اتحاد جماهیر شوروی نماد یک اندیشه مارکسیستی است تردیدی نداشتند.

ایرنا: از روزنامه خراسان بگویید. چطور دخل و خرج می کرد؟

آملی: وقتی به خراسان رفتم دفتر تحریریه دور میدان«احمدآباد» این شهر بود. زمینی بود روبروی هتل هما (هایت سابق) در ضلع جنوب غربی میدان که اکنون بانک سپه است. تحریریه ما آنجا بود. چاپخانه چهارطبقه و نبش تقاطع خسروی و ارگ بود.

روزها به تحریریه می رفتم و بعدازظهرها هم راهی چاپخانه می شدم تا بر کارها نظارت کنم و برخی اقدامات عقب افتاده را انجام دهم. خود آقای موسویان هم تشریف می آوردند.

آقای موسویان یکسال قبل از ورود من به خراسان این روزنامه را تحویل گرفته بود؛ ولی نه یک روزنامه سرپا، بلکه یک روزنامه ورشکسته را. کارکنان می گفتند وقتی آقای موسویان به آنجا آمد انبار کاغذ ما فقط برای یک روز جواب می داد و اگر کاغذ نمی رسید روزنامه پس فردا نمی توانست چاپ شود.

ایرنا: قبل از آقای موسویان چه کسی مدیر بود؟

آملی: گروهی مدیریت آن را برعهده داشتند. آقای خبیری و مجید امامی و آقای جلیل خشخاشی مقدم که الان عمان است.

تا آنجا که یادم است، این سه هیاتی بودند که روزنامه را مدیریت می کردند و البته افراد باتجربه ای نبودند؛ کسی هم از آنان حمایت مالی البته نمی کرد. گرچه آقای خبیری تجربه بیشتری داشتند. مالکیت روزنامه هم ابتدا در ید بنیادمستضعفان بود و بعد بنیاد شهید آمد. نمی دانم آن را خرید یا به آن منتقل شد. آقای کروبی رییس وقت بنیاد شهید هم آقای موسویان را مدیرمسوول گذاشت. آقای موسویان که آمد با پشتوانه آقای کروبی روزنامه یکمرتبه احیا شد. خراسان پشتوانه مالی پیدا کرده بود. آقای موسویان هم آدم دقیق و دست پاکی بود. ایشان روزنامه را با تیراژ3 یا 4 هزار تحویل گرفته بود. وقتی من آنجا رفتم تیراژ حدود 7 هزار نسخه بود. اما سال 69 که بیرون آمدم تیراژ روزنامه بالای 30 یا 40 هزار نسخه بود.

این محصول کار من نبود بلکه مجموعه خراسان در دوره آقای موسویان رشد کرد. ایشان آن قدر در هزینه کرد روزنامه منضبط و سخت گیر بود که برادرش با او قدری مشکل داشت و کمابیش حقّ هم داشت! برادرش البته آدم زیاده خواهی نبود فقط می گفت یک مقدار حقوق مرا بیشتر کن که دلم به کار در اینجا گرم باشد، اما آقای موسویان می گفت با اینکه برادرم هستی نمی توانم.

ایرنا: مسوولیت برادر ایشان چه بود؟

آملی: مدیریّت مالی و اداری. او هم آدم خوبی بود ولی آقای موسویان خیلی سخت گیری می کرد و مثل آینه پاک بود.

آقای موسویان از نظر ساختاری و تدارکاتی روزنامه را خوب مدیریت می کرد و همزمان از حیث نظری و فکری دنبال افرادی می گشت که کارشان را به درستی انجام دهند. بعد روزنامه جان گرفت. محل استقرار فعلی روزنامه را هم آقای موسویان خرید. اینجا کارخانه ای بود فکر کنم به نام کارخانه یخ. محل را خریدند.

دستگاه های چاپ هم ابتدا چاپ سربی مسطح بودند. حروف را روی صفحات کنار هم می چیدند. صفحات می رفت پرس می شد و بعد به دستگاه چاپ سپرده می شد.

سیستم بعدی حروفچینی اینترتایپ نام داشت. به جای حروفچینی مجزا، خط چین بود. یعنی یک نفر پشت دستگاه می نشست و تایپ می کرد. محصول تایپ شما اما خطوط سربی بود، نه حروف سربی. این خطوط همانجا همزمان و توامان با سرب داغ تبدیل به حروف می شد و از دستگاه خارج می شد. بعد صفحه بند به جای حروفچینی این خطوط را کنار هم می گذاشت و به اصطلاح خط چینی و صفحه بندی می کرد.

وقتی من وارد خراسان شدم سیستم اینتر تایپ بود. اما آقای موسویان این سیستم را یک گام جلو برد و دستگاه سیلندری چاپ نایلوپرینت را وارد کرد.

نایلوپرینت نوعی چاپ با زینک بود، ولی زینک برجسته. این سیستم، صفحه چین بود. یعنی یک صفحه کامل روزنامه را روی یک ورقه فلزی با حروف پلاستیکی – سربی یا آلومینیومی منعکس می کردند. این دستگاه نیمه افست بود و هنوز افست تمام نبود.

در روزنامه خراسان وقتی افست تمام آمد که دیگر ما نبودیم و آقای غزالی به جای آقای موسویان آمد. انصافا آقای غزالی هم خوب مدیریت کرد. یعنی از خراسانی که از آقای موسویان گرفت نکاست. در دوره ایشان هم خراسان به رشدش ادامه داد.

حالا ما از نظر فکری با آقای غزالی تفاوت داشتیم و عده ای هم در خراسان به مدیریت ایشان معترض بودند ولی واقعیت این است که سال ها بعد که آقای غزالی خراسان را تحویل مدیربعدی داد تیراژ خراسان افزایش پیدا کرده بود. ایشان روزنامه سیاه و سفید خراسان را تحویل گرفت ولی افست تمام رنگ تحویل داد. اگر چه من موافق رنگی شدن روزنامه ها نبودم و البته هنوز هم نیستم.

ایرنا: چرا موافق نیستید؟

آملی: یک هزینه کردن بی مورد است. می توان صفحات را سیاه و سفید زد ولی آگهی ها را رنگی. برای رنگی چهار زینک و چاپ اضافه می شود. دستگاه ها هم روز به روز پیشرفته تر می شوند و باید دستگاه های جدید خریداری شود.

بسیاری از روزنامه هایی که توان رقابت با چاپ رنگی را نداشتند به خاطر رنگی شدن روزنامه هایی چون همشهری نابود و از صحنه خارج شدند.

الان در اروپا هم نشریه سیاه و سفید یا تک رنگ داریم. در ژاپن همینطور.منتهی چون رنگی بودن تصویر یک ابزار در خدمت بازرگانی و تبلیغات است مشتری می خواهد کالایش را با رنگ و لعاب ویترین کند. با این توجیه هم روزنامه های می توانستند ضمیمه های تبلیغات رنگی منتشر کنند یا نهایت صفحه اول و آخر خود را رنگی کنند.

الان که به نشریات خراسان، قدس و شهرآرا که همگی در مشهد منتشر می شوند نگاه می کنم می بینم روزانه ده ها صفحه رنگی چاپ می کنند. این کار هزینه خیلی زیادی می برد.

البته چون این روزنامه ها با رانت حکومت یا اموال عمومی به حیات خود ادامه می دهند می توانند تنگ این هزینه گزاف را خُرد کنند. در بدترین شرایط نهادهای مربوطشان را موظف می کنند که آگهی هایش را به روزنامه خودشان بدهد و همین طور کمک و تسهیلاتشان را. یا از طریق بودجه های غیرمصوّب اداره میشوند.
اما برای من و امثال من که خودمان روزنامه در می آوردیم به خوبی روشن است که یک روزنامه رنگی راه انداختن چه پول هنگفتی می خواهد.

حالا اگر شما بخواهید در بخش خصوصی به تنهایی در مقابل چنین اختاپوس هایی مقاومت کنید نمی توانید. در دوره ای که ما وارد مطبوعات شدیم با یک هزینه متعارف و معمولی می شد یک روزنامه را در آورد، اما الان اگر شما بخواهی هر روز 16 یا 24 صفحه روزنامه چاپ کنید بودجه کلانی را باید به آن اختصاص دهی.

ایرنا: پرسش آخر درباره وضعیت سیاسی و فرهنگی فعلی استان خراسان است. شرایط را چگونه می‌بیند؟

آملی: وضعیت سختی است و البته قبلا هم سخت بود. اما آقای واعظ طبسی از سال 88 چرخشی به سوی اعتدال طلبان کرده بود. ایشان متوجه شده بود چه بیدادی بر اصلاح طلبان رفته است. البته اصلاح طلب نشده بود؛ ولی دیگر مواجهه اش با ما خیلی عادلانه تر و نرم تر شده بود. مانند نوع تعاملی که اکنون آقای ناطق نوری با ما دارد. آقای طبسی مبادی آدابی بود.

اگر آقای هاشمی رفسنجانی از سال 84 تغییر کرده بود این اتفاق برای آقای طبسی از سال 88 افتاد.

بنابراین یک مقدار فضای خراسان برای ما امن تر و راحت تر شده بود. اما با فوت آقای طبسی واقعا وارد دوران سختی شده ایم. جریان راست اکنون آنچنان تسلطی بر مدیران استان دارد که گویی ما خراسانی ها در یک حکومت فدرال زندگی می کنیم. آن چه اینجا می گذرد چندان تناسبی با سایر نقاط کشور ندارد.

شما نمی دانید که ما در انتخابات سال 96 چه کشیدیم. فقط یک قلمش را بگویم شبی صدها میلیون تومان غذا در مشهد توزیع می شد. این خبر را با اطمینان به شما می گویم.

از هر دروازه شهر مشهد که وارد می شدید عده ای ایستاده بودند و برای تبلیغات سیاسی غذا داده می شد؛ در ورودی حرم کیک توزیع می شد. در روستاها رسما و علنا با وانت و بلندگو علیه دولت دروغ و تهمت علنی گفته می شد. ما در چنین فضایی به آقای روحانی رای دادیم و برای ایشان رای جمع کردیم.

زمان آقای طبسی هم رقابت با جریان راست خراسان مشکل بود، ولی الان چندبرابر دشوارتر شده است. راست ها همچنان قدرت بسیاری دارند و بر امور زیادی مسلطند. در مشهد استارت اعتراضات خیابانی را بصورت کاملاٌ غیر قانونی راست افراطی زد و بعد هم عناصری از آن اقرار کردند و کک کسی هم نگزید. اگر آن کار را ما در دوره احمدی کرده بودیم کارمان با کرام الکاتبین بود!

برخی دوستان اصلاح طلب ما اعتراض می کنند که چرا استاندار خراسان یک اصلاح طلب نیست؛ اما واقعیت اینجا را نمی دانند.

حتی در دوره خاتمی با وجودی که آقای طبسی زنده بود دولت اصلاحات نتوانست آن چه را که اصلاح طلبان و رأی دهندگان می خواست در خراسان انجام دهد. در دوره ایشان هم در مجموعه فرمانداران استان فرماندار راست داشتیم. مدیرکل راست هم داشتیم. یعنی آن موقع هم زور ما به این ها نمی رسید.

اما الان سیطره راست خیلی آشکارتر شده است. شورای شهر مشهد کاملا دست اصلاح طلبان است. فهرست مشهد یکی از کاملترین ها بود. خود ما تصمیم گرفتیم چند اعتدالی هم در لیست بگذاریم ولی می توانستیم این کار را نکنیم چون دستمان واقعا برای ارائه یک فهرست کامل باز بود.

ولی الان یک شهردار اصلاح طلب با پشتوانه یک شورای شهر اصلاح طلب قدرت برخورد با چند مدیر راست احمدی نژادی را ندارد. این قدر پشتوانه این ها قوی است.

یا شورای شهر و شهردار باید مدام با این و آن قوّه و نهاد مواجهه کنند و از کار بمانند، یا باید این چند مدیر راست – گاه وقیح – را تحمل کنند.

همین چند وقت پیش من و آقای عبایی خراسانی را دادستانی خواست. همسر من را هم احضار کردند. همسرم را برای بازجویی به دایره اجرای احکام بردند؛ یعنی جایی که زنان قاچاقچی و مجرم را می برند! این کارها در بقیه استان ها نمی شود.

خانم مرا بازخواست کرده اند که چرا شما از خانم آذرمنصوری برای سخنرانی در مشهد دعوت کرده اید؟! در حالیکه خانم منصوری معاون دبیرکل یک حزب رسمی کشور است که همسر من نیز عضو رسمی آن است.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

یک پیام

  1. سلام کمتر دروغ ببندید بد نیست….
    ما که مشهدیمااااااا و چیز ندادن
    شما فک کنم توی خواب بهت غذا دادن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا