صدای زنان روستایی در شب طنین انداخت
روایتی از تظاهرات زنان روستایی علیآباد در آخرین شبهای منتهی به انقلاب اسلامی
سایت ترجمان در مطلبی با تیتر «صدای زنان روستایی در شب طنین انداخت / روایتی از تظاهرات زنان روستایی علیآباد در آخرین شبهای منتهی به انقلاب اسلامی» نوشت:
مری هگلند، انسانشناس آمریکایی، به ایران آمده بود تا دربارۀ اقتصاد روستاها تحقیق کند، غافل از اینکه به فاصلۀ چندماه شاهد انقلابی بزرگ خواهد بود. او در روستایی به نام علیآباد در نزدیکی شیراز مستقر شد و با تمرکز بر فعالیت زنان روستایی، حال و هوای انقلاب در آن روستا را ثبت کرد. زنانی که قدم به قدم به بازیگران سیاسی پرشوری تبدیل شدند که از مردان نیز پیشی گرفته بودند. بخشی از کتاب روزهای انقلاب مری هگلند را میخوانید.
مری هگلند، روزهای انقلاب — زنان بودند که تظاهرات شبانۀ ضدشاه را در علیآباد به راه انداختند. آنها احساس کرده بودند که شایسته نیست در تظاهرات شرکت کنند چون نباید در نمایشهای عمومی جلوی چشم مردها ظاهر میشدند. اما بعد ناگهان از نیمههای ماه دی، این نگرش تغییر کرد.
من و خانوادهام یک عصر جمعه به شیراز دعوت شده بودیم و شب را ماندیم. ما شنبه صبح، ۱۶ دی ۱۳۵۷ به علیآباد برگشتیم. آن روز صبح، رعنا، زن برادرِ جعفر، خواهر شوهر رقیه، و رهبر زنانِ سید، وارد حیاط سید یعقوب شد. (من هنوز در موقعیت ناخوشایند زندگی در حیاط شخصیت اولِ طرفدار شاه در علیآباد قرار داشتم که در آن زمان آماجِ غضبِ دیگر روستاییان بود.) رعنا به من گفت که زنها شب قبل شعارهای انقلابی سر دادهاند. او خشنود و هیجانزده بود و خیلی به خودش افتخار میکرد. گفت، «خیلی بد شد که آنجا نبودی». رعنا گفت زنها قرار است دوباره آن روز عصر هم اعتراض کنند و من باید ساعت ۷ بدون اینکه به کسی از خانوادۀ سید یعقوب بگویم که کجا میروم، به خانهاش بروم.
کمی بعد، اختر، زن سید دیگری که طرفدار ثابتقدم آیتالله خمینی بود، یواشکی به حیاط عسکری آمد و از پلهها وارد اتاقم شد. اختر با سرخوشی و غرور زیادی داستان فعالیت شب قبل زنها را تکرار کرد. آیتالله خمینی که هنوز در فرانسه بود، جمعه ۱۵ دی را به خاطر آدمهای زیادی که در طول ماه محرم در برخوردهای میان ارتش و پلیس و تظاهراتکنندگان شهید شده بودند، روز عزا اعلام کرده بود. برای احترام به درخواستش، مردهای علیآبادی آن جمعه در شیراز تظاهرات کردند. بعضی از پسرها و مردان هم در کوچههای خودِ علیآباد راهپیمایی کرده و شعار داده بودند.
بعدازظهر آن روز، گروهی از زنان سید بیرون از کوچۀ بنبست کوچکی که خانههایشان آنجا بود نشسته بودند، گفتگو میکردند و پارچۀ نخیِ بالای کفشهای دستسازِ روستایی را قلابدوزی میکردند. شروع کردند به بحث دربارۀ تظاهرات در شهرها و روز عزا. لیلا، همسری جوان با نوزادی کوچک گفت، «ما هم باید شعار بدهیم!»
رعنا، رهبر این گروه اجتماعی جواب داد: «این کارها در روستا شایسته نیست. در شهر اشکالی ندارد، اما در روستا خوب نیست».
لیلا اصرار کرد، «نه، ناپسند نیست. مگر زنهای شیرازی از ما بهترند؟»
اختر اضافه کرد، «اگر جرئتش را داشتیم، ما هم میرفتیم».
بعد زنها توافق کردند که تظاهرات خودشان را بعد از تاریکی، حدود ساعت ۷، راه بیاندازند. وقتی زمانش رسید، بعضی از زنان دودل شده بودند، اما تعداد کمی که مصمم بودند گروهی را دورِ هم جمع کردند. تا غروب برسد، رعنا موضوع را فراموش کرده بود و در هر حال، پاهایش هم درد میکرد. اختر به خانۀ رعنا رفت و پرسید: «تو نمیآیی؟ همۀ زنها بیرون هستند.»
بدینترتیب رعنا هم بیرون رفته بود. آنها همانطور که در مسیر کوچک داخل کوچۀ خودشان راه میرفتند، با فریاد شعار دادند. اختر به من گفت زنها مضطرب بودهاند، اما راضی و هیجانزده هم بودند و خیلی به خودشان افتخار میکردند.
آن روز غروب، من مشتاقانه منتظر ساعت ۷ بودم و بعد سریع به خانۀ رعنا رفتم. او و خانوادهاش با عجله داشتند شام میخوردند. ما تازه از درِ حیاطش بیرون آمده بودیم که یکی از پسرهای نوجوانِ محله شروع کرد به شعار دادن. زنان به تدریج جمع شدند، و همه در شعاردادن شرکت کردند. بعد آن پسر نوجوان مردم را در کوچه هدایت کرد. همانطور که مردم پیش میرفتند بقیه هم به راهپیمایان ملحق میشدند. وقتی مقابل در خانۀ بیوۀ جوان، عصمت، رسیدیم، او که به تقوا و فروتنی معروف بود یواشکی از پشت در نگاه کرد. عصمت که دید رعنا هم که به مذهبی بودن معروف بود در گروه حضور دارد، دوید تا چادرش را بردارد. عصمت هم بیرون آمد تا به ما ملحق شود. به راهرفتن ادامه دادیم و شعار دادیم، و در کوچهای که زنان شب قبل طی کرده بودند، مسافت بیشتری را پیمودیم.
از آن شب به بعد، زنان هر بار شهامت پیدا میکردند تا بیشتر در میان روستا پیش بروند. وقتی تعداد اندکی از مردان صدای آنها را شنیدند، بیرون آمدند و در سردادن شعارهای مذهبی و انقلابی به آنها پیوستند. با پیوستن زنان و مردان، تظاهرات بزرگتر شد. شعار دادن کمکم از الگویی پیروی کرد: گروهی از پسرها و چند مرد در جلو راهپیمایی میکردند و اولین عبارت از یک دوبیتی انقلابی را فریاد میزدند. گروه زنان و دختران که پشتشان حرکت میکردند، با دومین عبارت جواب میدادند. هر زمان که ما از مقابل حیاطهای طرفداران شناختهشدۀ شاه رد میشدیم، تظاهراتکنندگان به شعاردادن توجه ویژهای نشان میدادند. در نهایت آنها هر غروب دو یا سه بار دور تا دور کوچههای داخل دیوارهای روستا را میپیمودند. تظاهرات پیچیدهتر و سازمانیافتهتر شد و دیگر چندان خودجوش نبود. مسیرها مشخص شد. پسران نوجوان با فریاد زدن شعارها گروه شبانهای گردهم آوردند. برای اطمینان از اینکه هیچ کسی زمین نخورد، پسران جوان با چراغقوه در قسمتهای ناهموار کوچهها مستقر میشدند. در کوچهها چالههای پر از آب و بافاصله وجود داشت که ممکن بود برای راهپیمایان دشواری ایجاد کند. چند زن از پشتبامها روی سرمان نمک میپاشیدند یا در منقلِ زغال اسپند دود میکردند تا نشان دهند که تظاهرات ما را تأیید میکنند و برایمان آرزوی موفقیت کنند.
زنان شاد، پرشور و با اعتماد به نفس بودند. بعد از اولین غروبی که به شعار دادن گذشت، کمکم احساس کردند که هر چیزی ممکن شده است. آنها که سکوت قبلیشان را داشتند سریعاً فراموش میکردند، از تبحرشان در مقاومت از راهِ تظاهرات و شعاردادن خوشحال بودند. آنها طوری رفتار میکردند که انگار مشارکتشان را چیزی عادی میدانستند.
اولین تظاهرات را زنان بدون پیشنهاد یا تشویقِ مردها، خودشان راهاندازی و برنامهریزی کردند. این راهپیمایی بلافاصله بیرون از درهای حیاط گروهی از زنان که برایش برنامهریزی کرده بودند تشکیل شد. ابتدا، زنان در تاریکی تظاهرات میکردند؛ کارکنان ادارۀ برق در شیراز در اعتصاب بودند و هر غروب حدود ساعت ۷ برای همدلی با نیروهای انقلاب، برق را برای چند ساعت قطع میکردند. تاریکی و کوچههای تاریک، بهخودیِ خود، و به طور سنتی زمان و فضایی مناسب برای بیرون آمدنِ زنان از حیاطهایشان فراهم کرد.
اگرچه زنان تظاهرات شبانۀ منظم را به راه انداختند، وقتی مردان دیدند که این کار نتیجۀ خطرناکی ندارد، کمکم به آن ملحق شدند، ابتدا پسران نوجوان به آنها پیوستند. و خیلی زود، راهپیماییها را مردان تصاحب و اداره کردند و زنان دنبالهرویشان شدند. من هیچ اعتراضی از سوی زنان دربارۀ این تصاحب به خاطر ندارم. آنها اصراری به رهبری زنان یا حتی مشارکت برابر نداشتند، بلکه قصدشان بیان اعتراضاتشان به حکومت شاه بود.
اعتراض طیِ تظاهرات شبانۀ منظم در روستا، شکل جدیدی از فعالیت برای زنان روستایی بود. گروهی از زنان علیآبادی با تقلید اعتراضهای سیاسی که میدانستند زنان در شیراز اجرا میکردند، این شکل از فعالیت را خودشان ابداع کردند.
راهپیماییهای شبانهای که زنان ناظر به سیاستهای ملی به راه انداختند، به چند طریق نشاندهندۀ تداوم نقش زنان در فعالیتهای سیاسی محلی بود. محرک آنها تا حد زیادی نگرانی دربارۀ عدالت و رهایی مردم از آزار و نیز رنج و دردی بود که نیروهای حکومت در روستا ایجاد کرده بودند. مردان و پسران بزرگتر میترسیدند که اگر در روستا تظاهرات کنند، اسمشان به پلیس روستایی گزارش شود، اما هیچ کس به بُردن یک زن روستایی برای بازجویی فکر نمیکرد. زنان که تقریبا اطمینان داشتند آسیبی نمیبینند، بیشتر از مردان قادر به راهاندازی تظاهرات روستایی منظم بودند. زنان که ظاهراً احساساتی و ضعیف بودند، بیرون از عرصۀ سیاست قرار داشتند و بازیگران سیاسی واقعی حساب نمیشدند، به همین دلیل، در واقع توانستند گامهایی بردارند و نقشهای سیاسیای را ایفا کنند که مردها در آن برهه احساس میکردند امکانش را ندارند.
اطلاعات کتابشناختی:
هگلند، مری. روزهای انقلاب: چطور زنان یک روستا در ایران انقلابی شدند؟ ترجمۀ میترا دانشور. انتشارات ترجمان علوم انسانی، ۱۳۹۷
Hegland, Mary Elaine. Days of revolution: political unrest in an Iranian village. Stanford University Press, 2013
پینوشتها:
• این مطلب برشی از کتاب روزهای انقلاب (Days of Revolution) نوشتۀ مری هگلند است و وبسایتترجمان آن را در تاریخ ۲۱ بهمن ۱۳۹۷ با عنوان «صدای زنان روستایی در شب طنین انداخت» منتشر کرده است. روزهای انقلاب را میترا دانشور ترجمه کرده است و بهزودی از سوی انتشارات ترجمان به چاپ خواهد رسید.
•• مری هگلند (Mary Hegland) استاد انسانشناسی دانشگاه سانتاکلارا در آمریکاست. او تنها انسانشناس آمریکاییای است که در دوران انقلاب اسلامی در ایران حضور داشت.
انتهای پیام