در ستايش ايران
عظيم محمودآبادي در یادداشتی با عنوان “در ستايش ايران” نوشت:
«كه اي صوفي شراب آنگه شود صاف / كه در شيشه بر آرد اربعيني» (حافظ)
بزرگترين واقعه تاريخ معاصر كشورمان چهل ساله شد. چهار دهه از عمر انقلابي گذشته كه از همان روز اول بسياري قدرتهاي كوچك و بزرگ دنيا در صدد براندازياش بودند. اما چراغي را كه ملت ايران – با تمام تنوع فرهنگي، قومي و مذهبيشان – روشن كنند كدام قدرت يا ابر قدرتي ميتواند پف كند و ريشش نسوزد؟
اما اين انقلاب اكنون در شيشه تاريخ به اربعين خود رسيده و قوتها و ضعفهاياش بر آفتاب افتاده است.
بزرگترين حركت ملت ايران در تاريخ معاصر – و شايد در طول تاريخ كشور – البته دستآوردهاي بزرگ و گاه نقصانهايي كه نميتوان آنها را خرد و كوچك شمرد داشته است. اما كدام حركت بزرگي است كه عاري از هر گونه كاستي و خلل باشد؟ كاستي و خللهايي كه البته نه به اصل انقلاب بلكه ناشي از برخي سوء سلايق و ناكارآمديها است. با وجود اين، سوء سلايق و ناكارآمديهاي موضعي و مقطعي هرچند گاه خلق ملت را تنگ كرده باشد اما نميتوان و نبايد به پاي اصل و اساس حركتي گذاشت كه به بركت خيزش پدران و مادران ما به وقوع پيوست. حركتي كه دست هر قدرت خارجي را از اين كشور طوري كوتاه كرد كه هنوز بعد از چهل سال از قدرت هضم آن عاجزند و براي از دست رفتن مطامع و منافعي كه تضمين شده ميپنداشتند عصباني.
• تحريم تنها گزينه روي ميز
با همه پيشرفتي كه در علم و تكنولوژي در مغرب زمين و برخي قدرتهاي بزرگ آنجا سراغ داريم ظاهرا هيچ امكان و روش جديدي براي تسلاي خاطر مكدر و تسكين عصبانيتشان نيافتهاند و تنها به همان روشهايي عمل ميكنند كه نزديك به هفتاد سال پيش در دولت ملي دكتر مصدق ميكردند؛ يعني تحريم! آري با روي كار آمدن مصدق و خلع يد از كپماني انگليس در صنعت نفت ايران تحريمهاي شديدي عليه كشورمان وضع شد كه البته نتوانست جلوي خروش ملت ايران عليه سياست استعمارگرانه بريتانيا را بگيرد. براي همين انگليس با همكاري آمريكاييها در نهايت كودتايي را رقم زدند و توانستند دولت مصدق را براي هميشه متوقف كنند اما ملت ايران را نه. بعد از مرداد 32 براي مخالفان سياستهاي دربار راهي جز مبارزه باقي نماند. راهي كه در نهايت به بهمن 57 منجر شد. در تمام سالهايي كه بين اين دو بهمن (بهمن 57 تا بهمن 97) قرار دارند حربه تحريم، ابزار تهديد و انتقام از ايران بوده و هست. تنها يك بار در كنار اين تحريمها، تحريك كشوري در همسايگي ما براي حمله نظامي را امتحان كردند. اما همان يك بار كافي بود تا از ساير گزينههاي روي ميز صرف نظر كنند و آزموده را نيازمايند و تنها به تحريمهاي بيشتر و بيشتر بسنده كنند. تحريمي كه البته توانست در دورههايي ما را در مضيقه قرار دهد اما هرگز نتوانست تعبير خوشي براي خواب و خيالهايشان پنداشته شود.
حال بد نيست مروري داشته باشيم بر موقعيت برخي از اين قدرتهاي بزرگ جهاني در سرزمين ما و آنچه در اين ملك و مملكت انجام دادند تا اينكه با طوفاني سهمگين طومارشان پيچيده شد و جول و پلاسشان را براي هميشه جمع كردند.
• انتخاب رضاخان توسط فرمانده نيروهاي نظامي بريتانيا در ايران
موقيعتي كه گاه وزير مختار و گاه ژنرال يكي از قدرتهاي جهاني براي بر سركار آوردن و يا ساقط كردن فردي از قدرت بر كشور ما چنان نفوذي داشت كه از دست ملت ايران كاري ساخته نبود. حتي شكل حكومت را هم آنها تعيين ميكردند؛ اينكه چه زماني به صلاح آنها و منافعشان است كه قدرت در ايران متمركز در يك فرد باشد و چه زماني نه. چنانچه لرد كرزن سياستمدار مقتدر و نايبالسلطنه بريتانيا در هند در 4 سپتامبر 1922 (13 شهريور 1301) به سرپرسي لورين وزير مختار بريتانيا در ايران نوشت: «فكر ميكنم كه بايد همواره به خاطر داشت كه تهران معيار نهايي روابط ما با ايران است. يكپارچگي امپراتوري ايران به عنوان يك كل و از لحاظ منافع كلي و درازمدت بريتانيا به مراتب مهمتر از قدرت محلي هر يك از سرسپردگان خاص ما ميباشد.»(1)
اما زحمت پيدا كردن فردي كه براي حفظ يكپارچگي امپراتوري ايران در راستاي تضمين منافع بريتانيا شايسته باشد را پيش از اين توسط يك ژنرال انگليسي مامور در ايران كشيده شده بود. آيرنسايد كه فرماندهي نيروهاي نظامي بريتانيا در ايران موسوم به «نورپرفورس» را بر عهده داشت در جريان بازديدهاي خود از واحدهاي قزاق، واحد تبريز را «بهتر و با نشاطتر» يافت. آيرنسايد نام و نشان فرمانده آنها را پرسيد و وقتي با رضاخان ميرپنج روبهرو شد در دفتر يادداشتهاي روزانهاش اينچنين نوشت: «افسري بسيار جدي كه از شدت مالاريا ميلرزيد ولي به روي خود نميآورد و به مرخصي استعلاجي هم نميرفت.» او ادامه ميهد: «جان و روح واقعي ماجرا يك سرهنگ است به نام رضاخان؛ مردي كه پيشتر هم خيلي از او خوشم آمده بود.» (2)
پيشنهادي كه البته به تاييد وزير مختار بريتانيا در ايران نيز رسيده بود؛ «سرپرسي لورين كه در 27 آذر 1300 بعد از پايان دوره ماموريت نرمن به تهران آمد رضاخان را «سربازي پر عزم و ماجراجو ولي كم سواد … همچنين بسيار روراست» توصيف كرد.» (3)
• شرط دولت بريتانيا براي موافقت با حكومت رضاخان
در نهايت دولت بريتانيا با اعتماد به تشخيص ژنرال خود در ايران شرط موافقت با به قدرت رسيدن رضاخان را مطرح ميكند: «اگر بتواند به صورت قانوني يعني از راه مجلس دست قاجاريه را از اريكه سلطنت كوتاه كند كه كار به خونريزي نكشد …ايشان (بريتانيا) با سلطنت وي موافقت خواهند نمود.» (4)
حال اينكه وقتي انگليس تصميم گرفت قدرت در ايران يكپارچه و متمركز شود، از بين رجال متعدد وابسته به آن كشور تصميم گرفت به قزاقي اعتماد كند و رشته امور را در دستانش قرار دهد خود حكايت جالبي دارد.
چنانچه در كودتاي 1299- كه گفته شده هزينه آن توسط دولت بريتانيا البته با پول نفت ملت ايران- تامين شده بود، چهرههاي سياسي ديگري حضور داشتند كه از رضاخان نسبتا موجهتر به نظر ميرسيدند و حتي برخي از آنها دوز سرسپردگيشان به دولت انگليس بيش از او بود. از جمله اين رجال وابسته ميتوان به سيد ضياء طباطبايي اشاره كرد كه الحق در سرسپردگياش براي دولت بريتانيا – دستكم بنا بر اظهارات و نوشتههاي خود مقامات بريتانيايي مرتبط با ايران- نسبت به رضاخان چندين قدم جلوتر بود. چنانكه نرمن وزير مختار وقت انگليس در ايران دوره كودتاي 1299 طي گزارشي به دولت متبوع خود از اعتماد كاملاش به سيد ضياء نوشت و اينكه تنها دغدغهاش اين است كه بايد كاري كرد تا آلت دست انگليس بودن او براي ايرانيان مشخص نشود؛ «او در هر مورد با من مشورت كرده است. گاهي بايد چيزهايي بگويد يا كارهايي بكند كه معلوم نشود آلت دست ماست.» (5)
• سيد ضيا به روايت تقيزاده
سيدحسن تقيزاده نيز بعد از به حاشيه رفتن سيدضياء بر «اعتقاد» و اعتماد كامل انگليسيها به او تصريح ميكند: «[سيد ضيا] تا امروز كه كنار كشيده هميشه با آنها (انگليسيها) رفت و آمد داشته و آنها (انگليسيها) به او اعتقاد داشتهاند. هميشه صلاح دانسته است كه براي جلو گرفتن مداخله روسها با آنها (انگليسيها) رابطه داشته باشد. اعتقاد من اين است.» (6 (
حال بايد پرسيد چرا در بين رجال مختلف سياست در ايران كه انگليس آنها را كارگزار خود ميدانست، قرعه به نام رضاخان افتاد؟ شايد يكي از بهترين تحليلگراني كه ميتواند به اين سئوال جواب بدهد نويسنده كتاب خواب آشفته نفت باشد.
• چرا انگليس رضاخان را به سيد ضياء ترجيح داد؟
موحد هرچند معتقد است كه سيدضيا بيش از رضاخان سعي كرده بود رضايت انگليسيها را جذب كند اما باسوادي او نسبت به رضاخان در نهايت براياش تبديل به امتيازي منفي شد؛ «گرفتاري اصلي سيد اين بود كه به رسن ديو در چاه افتاد. او در خطري كه كرد روي حمايت قطعي بريتانيا حساب كرده بود، باورش آمده بود كه لردهاي لندن در مقايسه ميان او و رضاخان قزاق روستايي بيسواد، حكما و حتما جانب او را ميگيرند و اين اشتباه بود. سرنخ كودتا تا آنجا كه از اسناد افشا شده بر مي آيد، دست وزارت جنگ و مقامات اطلاعاتي بريتانيا بود و آنها نوعا با قزاقي يالقوز كه در دايره محدودتري سير ميكند بهتر كنار مي آيند و به سياست پيشگان حرفهاي و روزنامهنويسان كمتر اعتماد ميكنند.» (7)
• آنچه لرد كرزن ميخواست به ايرانيها ياد بدهد
اما اينكه انگليسيها در اين برنامه خود چه سهم و جايگاهي را براي ايرانيها در نظر گرفته بودند سئوالي مهم است كه ميتوان پاسخ آن را در نامه لرد كرزن مشاهده كرد. كرزن سياستمدار مشهور و مقتدر انگلستان طي دستورالعملي در تاريخ دوم ژانويه 1922 با خط خود براي سرپرسي لورين نوشت كه اصلا گوش به هر آنچه ايرانيها ميگويند بربندد و سخناني را كه از آنان ميشنود وقعي ننهد: «اين مردم [ايرانيها] به هر قيمتي كه شده است بايد ياد بگيرند كه بيكمك ما كاري نميتوانند انجام بدهند… . مواظب باش كه هيچ وقت سرت را در مقابل يك ايراني خم نكني. هرگز مگذار كسي بويي از اين حقيقت ببرد كه ما از وضع كنوني ايران آشفته يا ناراحتيم. تسلط ما را بر خليج فارس را هرگز از دست نده و پايههاي آن را به هيچ وجه شل نكن و يك روز كه فرصتي مناسب به دستت آمد، مشتي محكم به دماغ آن خائن، نصرتالدوله فيروز بزن و نفوذ و شوكت از دست رفته بريتانيا را يواش يواش به سفارت باز گردان.» (8)
• آيا رضاشاه انگليسي بود؟
اما آيا رضا شاه انگليسي بود؟ جواب آري به اين پرسش همان قدر دشوار است كه جواب خير. چراكه وقتي ميتوان سياستمداري را به كشوري بيگانه (در اين نمونه انگليس) نسبت داد كه او همواره عامدانه و آگاهانه در صدد تامين و تضمين منافع آن كشور باشد. اما شواهدي در تاريخ نشان ميدهد كه او – دست كم در مقام اراده – نميخواست چنين باشد و اقداماتي را براي كسب استقلال خود از سياستهاي بريتانيا انجام داد اما نتوانست و در ناكامي حكومتاش سر شد تا اينكه براي هميشه عذرش را خواستند.
• نقل قول مهم مصدق از رضا شاه
در اينكه رضاخان با اشاره انگليسيها به قدرت رسيد ترديدي نيست و حتي خود او نيز به اين مساله تصريح داشته است. چنانچه از مرحوم دكتر محمد مصدق نقل شده كه رضاشاه يك بار به مناسبتي گفته بود: «من را انگليس آورد و ندانست با كي سر و كار پيدا كرد.» (9)
بخش دوم جمله رضا شاه در پاراگراف فوق (انگليس ندانست با كي سر و كار پيدا كرد) را اگر بلف ندانيم دستكم ميتوان گفت سراسر شواهد تاريخي، چيزي غير از آن را نشان ميدهند. حتي ميتوان ادعا كرد در واقع اين رضاخان بود كه نميدانست انگليسيها چه برنامههايي براي او و از آن مهمتر براي ايران دارند.
شايد او زماني به ماهيت واقعي انگليسيها پي برد كه با اشاره آنها رهسپار جزيره موريس شد و براي هميشه امكان تنفس در هواي سرزمين آباء و اجدادياش را از دست داد. سرزميني كه تنها شانزده سال قبل – در سال 1304 – احتمالا خود را تنها همه كاره آن ميپنداشت.
• چرا رضاشاه نتوانست از وابستگي به انگليس رهايي يابد؟
رضاخان اگرچه ظاهرا در اوان بر سركار آمدن خود بنا داشت وقتي جاي پاياش را در قدرت محكم كرد، صندلي را از زير انگليسيهايي كه سالها در اين كشور جا خوش كرده بودند بكشد اما خيلي زود فهميد كه از پس اين كار بر نخواهد آمد. بنابراين انگليسيها تنها در به قدرت رسيدن و سقوط او نقش اصلي را نداشتند بلكه در همه شانزده سالي كه بر صدر نشسته بود صحنهگردانان اصلي بودند و به معناي واقعي ميتوان شاه ايران را مجري اوامر ملوكانه بريتانيا دانست. چرايي اين وادادگي رضاخان را بايد در همان تحليلي جست كه در اثر محقق و پژوهشگر خوش نام تاريخ معاصر كشورمان محمدعلي موحد آمده است؛ «رضاخان مسيري را كه روز اول كودتا با وزير مختار بريتانيا مشخص شده بود دنبال ميكرد. اين راهي بود كه ثروتهاي كلان در اختيار او ميگذاشت، بيآنكه مجبور شود به كسي حساب پس بدهد. راهي كه هم نيروهاي تحت فرماندهي او را تغذيه ميكرد و هم خود او را به نان و نوا ميرسانيد.» (10)
رضاشاه حتي براي اينكه برخي عوامل بدنام انگليس كه در صدد تجزيه ايران بودند را از عرصه خارج كند، چارهاي نداشت جز آنكه صدر و ذيل دولت خود را به سياسيوني بسپارد كه مورد وثوق تام و تمام دولت بريتانيا بودند؛ «حتي رضا شاه وقتي ميخواست كار شيخ خزعل كه عامل انگليس بود را يكسره كند و براي هميشه زحمت او را كم كند، همكاران خود در دولت را از شناختهترين دوستان مورد اعتماد بريتانيا برگزيد.» (11)
اشاره موحد در واقع به كابينه اي است كه رضا شاه در شهريور 1303 با افرادي مانند مشارالملك و مشارالدوله و سردار اسعد، فروغي و تيمورتاش – كه همه به «انگلوفيلي» شهره بودند- تشكيل داد.
نگارنده به هيچ وجه در صدد آن نيست كه ادعا كند تمام رجال سياسي قبل از انقلاب وابسته بودهاند اما معتقد است قدرتهاي بيگانه از زمان قاجار شرايط كشور را به گونهاي قرار داده بودند كه امكان حفظ استقلال نيرويي سياسي موثر در بدنه اصلي قدرت در ايران تقريبا محال بود. به همين جهت وقتي شخصيتي مثل احمد قوامالسلطنه روي كار ميآيد براي اينكه از قدرت انگليسيها در ايران بكاهد چارهاي نميبيند جز آنكه پاي آمريكاييها را به كشور باز كند. اين اقدام قوام البته باعث شد انگليس براي هميشه اعتمادش از قوام را از دست بدهد. (12)
چارهاي كه شايد در مقطعي توانست از نفوذ انگليس در كشور تا حدي كم كند اما باز شدن پاي آمريكاييها به كشور به زودي تبديل به يكي از بزرگترين مشكلات ايران شد.
حكومتي كه از شكل تا مصداقش توسط قدرتي خارجي تعيين شده باشد پيشاپيش تكليف منابع، ثروت، منافع و مصالحاش روشن است.
كشوري كه با آن تاريخ، تمدن و ثروت عليالقاعده بايد يكي از قدرتهاي جهاني ميشد، از استخدام معلمي فرانسوي بدون اذن و اجازه از انگليسيها عاجز بود؛ «در يادداشتي از نصرت الدوله فيروز به وثوق الدوله مورخ 11 اكتبر 1919 آمده است كه وزير امور خارجه فرانسه در ملاقات 29 سپتامبر با فيروز در باب معلمين فرانسه مذاكره و يادآوري نموده است كه از طرف انگليسيها اعتراض شده بود و لرد كرزن اين اقدام (يعني استخدام معلم از فرانسه) را مخالف قرارداد 1907 فرض كرده بود.» (13)
اينها را وقتي در كنار صدها موردي كه حقوق ايرانيان مورد اجحاف قرار ميگيرد بگذاريم وضعيتي را پيش چشمانمان ترسيم ميكند كه با گذشت نزديك به يك قرن همچنان ميتواند كام را تلخ و روان را مكدر كند. وقتي درآمد نفت ايران با درصدي ناعدلانه به جيب كمپاني انگليسي ريخته ميشود و هر از گاهي با بهانه يا بيبهانه دولت ايران توسط انگليس جريمه ميشود و ميزان آن دريافتي درآمد نفتياش كم.
چنانكه وقتي آلمانيها در يك اقدام خرابكارانه لولههاي نفت را تخريب كردند، شركت نفت انگليس هزينه تعمير آن را كاملا به حساب دولت ايران نوشت.
اين وضعيت هرچند اوضاع كشور را به گونهاي رقم زده بود كه از دست ملت ايران در برابر اين همه اجحاف و تحقير توامان كاري بر نيايد اما باعث آن نشد كه شرايط كشور را زير نظر نداشته باشد.
مردم ايران از كودتاي 1299 به بعد تنها صبوري پيشه كردند. صبري كه پنجاهوهفت، هشت سال به طول انجاميد و البته همراه با اين صبوري هر راه مسالمت آميزي كه سراغ داشتند را در بوته آزمايش قرار دادند. براي ساليان درازي تنها با «زبان قانون» با حكومت حرف زدند تا اينكه نسلهاي جوانتر آرام آرام اختيار از كف دادند و به شيوههاي مسلحانه روي آوردند. شيوههايي كه بعد از سقوط دولت ملي مصدق و بسته شدن همه درها چندان دور از انتظار به نظر نميرسيد.
رضاشاهي كه سعي ميكرد وانمود كند كه يك ايران به زير چكمههاياش ميلرزد در برابر دولت انگليس نه تنها نتوانست منافع ملي كشور را تضمين كند بلكه از حفظ حيثيت خود ناتوان بود.
او البته باعث و باني به وجود آمدن اين شرايط نبود بلكه در واقع وارث وضعيتي بود كه از دوره قاجار به ايران تحميل شد. اما به هر حال در نتيجه تغييري ايجاد نميكند. واقعيت اين است كه نه او و نه فرزندش و نه هيچ كدام از رجال كوچك و بزرگ سياسي ايران در دوره 53 ساله سلطنت حكومت پهلويها – به استثناي دوران 28 ماه دولت محمد مصدق- نتوانستند ايران را بر روي پاي خودش بايستانند. نه تنها ملت ايران بلكه خود حكومت نيز خود را خستهتر و ناتوانتر از آن ميدانست كه بتوانند با قدرتهايي كه ديگر به ركني از اركان اداره كشور تبديل شده بودند مقابله كنند.
• آيا انقلاب همچنان قابل دفاع است؟
حال بايد پرسيد براي چنين ملتي در چنين كشوري چه راهي جز انقلاب باقي ميماند؟
انقلابي كه به وسعت همه ملت ايران بود؛ از شيعه، سني، فارس، ترك، كرد، لر، دانشگاهي، حوزوي، طبقه متوسط، طبقه فرودست و … .
هرچند امروز پس از چهل سال به نظر ميرسد انقلاب در تحقق برخي اهداف خود ناكام بوده است اما دستكم در بزرگترين اهدافاش توانسته موفق باشد و روي پاي خود بايستد.
اينكه ما چقدر از وضعيتي كه داريم رضايت داريم هيچ ربطي به عصبانيت قدرتهايي ندارد كه چهل سال پيش سود و سرمايه خود را در اين كشور از دست دادند.
براي آنها بين مصدق، خميني، بازرگان، منتظري، خامنهاي، هاشمي، بهشتي، خاتمي، ميرحسين و روحاني هيچ تفاوتي وجود ندارد. آنچه برايشان مهم است همان دستورالعملي است كه درست 97 سال قبل لرد كرزن براي لورين نوشت: «اين مردم به هر قيمتي كه شده است بايد ياد بگيرند كه بيكمك ما كاري نميتوانند انجام بدهند… »
• آيا ما اشتباه كردهايم؟
آري آنها در طول اين 100 سال، هزاران بار خواستند به ما ثابت كنند كه بدون آنها نميتوانيم زندگي كنيم. بدون اينكه آنها برايمان تصميم بگيرند و مديريتمان كنند قادر به اداره امور خود نيستيم. تمام كوش و توان خود را به كار بردند و ميبرند تا ثابت كنند صغير بلكه حقيريم و با وجود تاريخ هفت هزار ساله اين كشور هنوز رشادت لازم براي اينكه روي پاي خود بايستيم را نداريم.
زماني كه پدربزرگها و مادربزرگهاي ما پشت مصدق ايستادند با كمهزينهترين كودتاي دنيا خواستند به ما ثابت كنند كه اشتباه كردهايم. زماني كه پدران و مادرانمان انقلاب كردند هشت سال ما را در جنگي انداختند كه ثابت كنند اشتباه كردهايم. جالب اينكه آنها بدنامترين متحد خود در منطقه را تجهيز ميكنند و «حَمّالَةُ الْحَطَب» معركه ميشوند و قدرتهاي مختلف جهان را بر عليه نظامي كه هنوز دو سال از روي كار آمدنش نميگذشت تحريك ميكنند، آن وقت بعد از 30، 40 سال با پروپاگاندا و توليد مطالب متنوع و متعدد رسانهاي ميپرسند كه چرا ايران بعد از فتح خرمشهر قطعنامه را نپذيرفت؟ بعد از جنگ هم با تداوم و تشديد تحريمها تا كنون باز ميخواهند ثابت كنند كه ما اشتباه كردهايم.
البته ما نيز مثل همه ملتهاي ديگر نه معصوم هستيم و نه مصون از خطا. در طول تاريخ بلند و پر فراز و نشيبمان هم كم خطا نكردهايم. از قضا ملتهاي بزرگ با تاريخهاي كهن اشتباهات بزرگ نيز دارند و اين هم بخشي از واقعيت اين جهان است. حتي در طول چهل سال گذشته نيز هم در سياست داخلي و هم در سياست خارجي اشتباهات خرد و كلان فراواني داشتهايم. اشتباهاتي كه اگر بنا بر ليست كردن آنها باشد، سياهه بلندي را تشكيل ميدهد.
اما در هر چيزي كه اشتباه كرده باشيم بيترديد در يك چيز اشتباه نكردهايم و آن كوتاه كردن دست قدرتهايي است كه هنوز بعد از گذشت نزديك به نيمقرن نميتوانند اين واقعيت را بپذيرند.
كاري كه البته تنها با خلق يك انقلاب آن هم انقلابي به وسعت ايران ممكن بود.
در پايان بار ديگر لازم است تاكيد شود كه اين نوشته به هيچ وجه در صدد انكار يا كتمان بيعدالتيها و ناكارآمديهايي نبود كه در طول سالهاي گذشته در كشور ما وجود داشته و متاسفانه الان نتايجش بيش از هر زمان ديگر عيان شده است. كج سليقگيها، سوء مديريتها و انحصارطلبيهاي برخي جريانات سياسي سالها است كه بلاي جان جامعه ايران شده است. اما راهاش آني نيست كه در تشكلهاي بيريشه و بتهاي دنبال ميشود كه از دولتهاي خارجي تغذيه ميكنند و تريبون ميگيرند.
• ضرورت بازگشت به شاهنامه
شايد در شرايطي كه امروز در آن قرار داريم هيچ كاري مثل شاهكار فردوسي ضروري توجه جامعه ما نيست. در گذشته نقالي خواني و شاهنامه خواني در جامعه ما رواج داشته است و چقدر امروز نتيجه فقدان آن احساس ميشود. بايد به شاهنامه برگرديم و دوباره نبرد رستم و سهراب را بخوانيم. وقتي سهراب به همراه سپاه تورانيان درصدد حمله به ايران براي به زير كشيدن كاووس پادشاه فاسد بود، گردآفريد خردمند، دلير و دلارا توجه او را به لشگري كه با حمايتاش عزم رزم با سپاه ايران كرده ميكند و به او تذكار ميدهد ايرانيان با تورانيان جفت نميشوند و تو مثل گاو ناداني نباش كه از پهلوي خود ميخورد؛ «خورَد گاو نادان ز پهلوي خويش».
• منابع:
1- سرپرسي لورين، شيخ خزعل و پادشاهي رضاخان، خاطرات سرپرسي لورين، ص 60.
2- سيروس غني، برآمدن رضاخان، ترجمه حسن كامشاد، انتشارات نيلوفر، ص 172.
3- همان، ص 265.
4- يحيي دولت آبادي، حيات يحيي، انتشارات فردوس، ج4، ص 338.
5- سيروس غني، برآمدن رضاخان، ترجمه حسن كامشاد، انتشارات نيلوفر، ص 320.
6- خاطرات سيد حسن تقي زاده، زندگي طوفاني، به كوشش ايرج افشار، انتشارات توس، ص 416.
7- محمدعلي موحد، خواب آشفته نفت، جلد چهارم، نشر كارنامه، چاپ دوم، 1394، ص200.
8- همان، ص204.
9- گردآوري ايرج افشار ، مصدق و مسائل حقوق و سياست ، انتشارات سخن، ص 196.
10- محمدعلي موحد، خواب آشفته نفت، جلد چهارم، نشر كارنامه، چاپ دوم، 1394، ص 203.
11- همان، صص 246 و 247.
12- همان، ص 299.
13- باقر عاقلي، روزشمار تاريخ ايران،نشر گفتار، چاپ سوم، ج 1، ص 496.
انتهای پیام