خرید تور تابستان

این دون‌زادگان بَد از گُرگِ درنده‌اند! | مهدی اسفندیار

‘مهدی اسفندیار’ فعال رسانه‌ای حوزه بهداشت و درمان در یادداشت ارسالی به انصاف نیوز با عنوان “این دون زادگان بَد از گُرگِ درنده اند!” نوشت:

درد تبعیض را؛ درد رانت و فساد اقتصادی را در کلمات نمی شود گفت؛ بلکه باید زیر دست و پای این فساد و مفسدان رانتی؛ له شوی و ضجه بزنی و فریاد بکشی و کسی صدایت را نشود تا بفهمی “فساد” یعنی چی؟!

باید قلم برداری و به دالان فساد نورافکنی بیافکنی تا شروری را ببینی که چگونه دست نوازش به سر مادری می کشد و دست پدری را می گیرد و با بوسه و محبت بدرقه اش می کند اما قلبش با جیب اوست که با یک درمان غیر ضرور و یک خرج تراشی بیهوده سر کیسه اش کرده اند؟!

سخت است نمایش چهره ی واقعی این خدایان زر و زور و تزویر بی انکه صدمه ای به خادمان واقعی مردم بزنی…

زخم فساد را جایی می شود درک کرد که مسئول نظارتی با موهای سپید و …..نگاهت کند و بداند و بفهمد درست می گویی اما….معذور باشد… دقیقا انگار فاجعه ی کربلاست؛ نه که تو حسین باشی؛ بلکه ببینی “حقیقت” یعنی مال یتیم و حق الناس مردم” در جلوی چشمان بازرس ذبح می شود اما؛ گویی همیشه مصلحتی مقتدر است که حقیقت مظلوم را له می کند…فردا حاج آقا باز هم روزه است…. الله اکبر… خدایا

بگذارید اعتراف کنم که با همه ی سر سختی چندبار مثل یک بچه گریستم و هیچ آغوشی جز طبیعت نبود… جز کوه و بیابان که فریاد زنم؛ یکبار به فردی در مقام داوری گفتم؛ چرا حکم خلاف دادی؛ گفت خود می دانی که چه کسی پشت آن بود… فرو ریختم؛ زیرا این فرد به حدی از نعمت خدا بهره مند بود که نیازی به پول آن داوری نداشت……افسوس افسوس افسوس…

و یکبار که دیدم یک فوق تخصص مملکت با نعمتی تمام از سوی خدا با قامتی افراشته و حقوق مکفی و با دارایی کامل و سلامتی تمام… چون قوس قدح برای یک مافوق خم شده است و چون پیرزنی ناتوان و بی اراده برای پست ناله می زند…ماندم که خدای من چه مهربان است…همه داد و بنده اش ندید؛ یکی هیچ نداد و بنده ای خوار شد..

و یکبار نفرین کردم

و آن ملعونی را که بی نیاز بود و بی جهت مدیری را که فسادش را می شناخت؛ تکریم کرد…‌

وقتی شروع می کنی به نوشتن سینه ات را فراخ کن و تحمل کن؛ طعنه و دشنام بازنشسته ی خسته ای را که ملول از نابسامانی ها یادش می رود که تو سفیر نجاتش نیستی؛ تو سفیر اگاهی هستی؟! می گوید؛ پس چرا خبری نشد؟!

در این مسیر دشوار و در این راه پر از کفتار؛ دعا می کنی که کاش؛ طرف حسابت ؛ ملحد و مشرک آزاده باشد، اما همیشه اینطور نیست، گاهی طرف حسابت، کیف داران و کفش داران و نوچه ی های تازه به دوران رسیده اند که حقارت ها تحمل کرده اند تا به مقام برسند و حقارت ها می کشند تا در پست بمانند؛ این دون زادگان؛ بد از هر گرگ درنده اند.

باید کلمه به کلمه حقوقی بنویسی….اینجاست که نمی شود همه ی مفاسد را نوشت؛ آنهم در کشوری که اگر مروت قاضی نباشد …هیچ کس حامی ات نیست…

ای انکه فریاد می زنی لنگش کن؛ یادت باشد؛ با گرگ طرف نیستم که اگر بود به کمی مروتش ایمان بود؛ با دزد حق الناس طرفم؟! با جانوری که جنسش و گوشتش و خونش به ریا برای دلسوزی و عمل به دست اندازی خو کرده؛ این یکی کینه اش شتری و شرفش در نقطه ی پایان است؛ او که در محضر خدا دست در مال یتیم می کند را هم با یاد آر… بی رحمی که گدازه ی مال یتیم را در حلقوم زن و بچه اش می کند؛ شک نداشته باش که به زن و بچه ی تو هم رحم نخواهد کرد؛ محتمل بدان با کسانی سر و کار داشته باشی که سال هاست از خدا گذشته اند و در تئوری های فیزیک و … به نیستی و عدم بعد مرگ باور دارند؛ اما بد نمی دانند؛ با لباس تظاهر روزگار خویش را به ثروت اندوزی و فریب پیش ببرند..

به هر روی چهل گذشت… اندی نمانده بگذرد و روزی در خنکای فصل پاییز…همه چیز تمام می شود و خواهم نوشت مرا به خیر فاتحه ی دزدان بیت المال؛ به فله هایِ دستهِ گل دزدان و به آبروی پیامِ مقامات حاجتی نیست؛ مرا دریابید با تحفه ای از جنس لبخند یتیم؛ اگر ذره ای بر شرافت و رفاقت خود صداقت دارید.

ذره ای از خاک(مهدی اسفندیار)

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا