شاملو بدون سیما
کامبیز نوروزی در یادداشتی تلگرامی با عنوان «شاملو بدون سیما» نوشت:
آنقدر که حافظه یاری میکند ، از زمانی که تلویزیون به ایران آمد کسی از فرهنگ و هنر این مملکت نبوده که بزرگیاش را مدیون و مرهون تلویزن بوده باشد. گاهی تلویزیون از هنر آنها بهره برده است، اما این نبوده که چیزی بر آن افزوده باشد.
سهل است که گاه حضور در تلویزیون موجب شماتت آن هنرمند نیز شده است.
مهدی اخوان ثالث که از مهمترین و بهترین شعرای معاصر است، در سال 1357 برنامه ای کوتاه در تلویزیون ملی آن زمان داشت به نام کلمه ها. روبروی دوربین مینشست و با آن صدای خش دار و بیان شیرین و گیرا شعر میخواند و نکته می گفت. همان سالها خیلی ها به این حضور او خرده گرفتند و نپسندیدند.
به یاد ندارم رمان نویسی، مجسمه سازی، نقاشی ، شاعری، نمایشنامه نویسی، خطاطی بوده باشد که نام و آوازه و مرتبۀ هنریاش را از تلویزیون گرفته باشد.
خواه تلویزیون ملی، خواه سیمای جمهوری اسلامی. حتی در موسیقی که بیشترین استفاده را در این رسانه دارد، این قاعده حاکم است. تلویزیون چیزی به کسانی چون جلیل شهناز و فرامرز پایور و حسن کسایی و علی اکبرخان شهنازی و بسیاری دیگر از این نسل تا کسانی همچون حسین علیزاده و محمدرضا لطفی و هوشنگ کامکار ( و برادران) و داریوش طلایی و…. و ادیب خوانساری و و عبدالله دوامی و غلامحسین بنان و قوامی و محمدرضا شجریان نداد . چندان هم تمایلی به میدان دادن به این دسته هنرمندان نداشت. این فهرست در تمام هنرها خیلی بیشتر از اینهاست؛ خیلی .
در شعر هم حکایت همین است . در رمان هم همین است . در نمایشنامه نویسی هم همین است . در تلویزیون جایی برای هنر مستقل و پیشرو نبوده و نیست . فروغ فرخزاد ، مهدی اخوان ثالث ، هوشنگ ابتهاج ، احمد شاملو ، سهراب سپهری ، منوچهر آتشی و… بدون تلویزیون ملی ایران و فروغ و اخوان و سایه و بامداد و… شدند و بعدها هم بدون سیما فروغ و اخوان و بامداد و سایه و …. ماندند . دیده می شوند ، خوانده می شوند و شعرهاشان به قول شفیعی کدکنی زمزمۀ نیم شب مستان می گردد .
این دست از اهل هنر بزرگی خود را با هنر خود، و کلام خود یافته اند . توانستهاند چیزی بگویند که مردم بخوانند و دوست بدارند . رسوخ و نفوذ کلام شاعرانۀ آنها چنان بوده است که در دل مردم خیلی از عبارات شعری آنها حکم امثال سائره یافت و ضرب المثل شد . مثل ” هوا بس ناجوانمردانه سرد است ” ( اخوان) . یا ” روزگار غریبی است ” و ” دهانت را می بویند” ( احمد شاملو ) ، ” آخرین برگ سفرنامه باران این است ، که زمین چرکین است ” (شفیعی کدکنی) و خیلی عبارات دیگر ، کم و بیش به شکل ضرب المثل در فرهنگ محاوره ای مورد استفاده قرار می گیرد . در شعرای جدیدتر هم مشابه همین را می بینیم مثل عبارت شعری ” ناگهان چقدر زود دیر می شود ” از شعر حسرت همیشگی قیصر امین پور .
دوست داشتن و نداشتن هر شعر و شاعر ، چیزی دیگر است . سلیقۀ آدمها فرق می کند . کسی ممکن است شعرهای شاعری دوست نداشته باشد ، اما نمی توان به صورت او به این اتهام چنگ بیاندازد .
اینها را تلویزیون به میان مردم نبرده است . خودشان بر دل مردم نشستند و بر دست مردم فراز آمدند و در دل مردم اهل ذوق و هنرهمچنان هستند . اهل ذوق آنها را می خوانند و هرکس به قدر خود با انها تجربه های روحی می کند و از شعرهاشان لذت می برد . اینها را تلویزون و سیما بالا نبرده اند که بتوانند پائین بکشند . حالا مثلاً از هرکدام بد بگویند ، چه اهمیتی دارد . بیشتر عِرض خود می برند . در نبرد سیاست و هنر ، همیشه هنر سربلند و پیروز بوده است .
در آخرین نمونه ، از احمد شاملو می شود گفت . مگر تلویزیون بوده که شاملو را شاملو کرده است . درهمۀ نزدیک به هفتاد سالی که از زندگی شعری شاملو می گذرد ، او ذره ای از مرتبۀ خود را از رسانه ای مثل تلویزون ایران در دوره های پیش و پس از انقلاب نگرفته بود که حالا با پخش یک مستند ( به نام قدیس ) خدشه ای به آن وارد شود.
می ماند یک قصۀ مکرر و گوش هایی که میل به شنیدن ندارند و آن اینکه صدا و سیمای جمهوری اسلامی ، نهادی است متعلق به تمامی ملت که بودجۀ آن از اموال عمومی است . این سازمان حق ندارد به عنوان ارگان یک جریان سیاسی-فکری خاص عمل کند و اگر نمی خواهد همۀ سلیقه های قانونی مردم را پوشش دهد لااقل به آنها احترام بگذارد . ایشان دز همین حد هم نمی خواهند به اخلاق و حقوق اعتنا کنند .
من اینجایم
و آینده
در مشتهای من
(شاملو)
انتهای پیام