گفتوگویی با پدر «دختر آبی» که خودسوزی کرد
روزنامهی شهروند در مقدمهی گفتوگو با پدر «دختر آبی» که اخیراً خودسوزی کرد نوشت: ماجرای دختر فوتبالی از پنج روز پیش، جنجال زیادی به پا کرده است. دختر ۳۰ سالهای که خودش را در مقابل دادگاه انقلاب به آتش کشید و هنوز هم روی تخت بیمارستان خوابیده؛ سارا خودش را سوزاند و مشخص شد که به عشق فوتبال و تماشای آن از نزدیک به چنین سرنوشتی دچار شده است.
سارا به استادیوم رفت و میخواست بازی استقلال را تماشا کند که او را دستگیر کردند، ۶ ماه از دستگیری و آزادیاش گذشت تا اینکه درنهایت روز دادگاه، درحالیکه هیچ جلسهای برگزار نشده و قاضی پروندهاش به مرخصی رفته بود، خودش را سوزاند.
دختری که به گفته خانوادهاش از بیماری اعصاب و روان رنج میبرده و قبلا هم یک بار دست به خودکشی زده بود. بعد از مشخصشدن علت خودسوزی این دختر جوان، بعضی از بازیکنان تیم استقلال و کاپیتان تیمملی برای حمایت از سارا پیگیر پروندهاش شدند و تا الان چند بازیکن استقلال دست به کار شدهاند. آنها شماره خانواده این دختر را از روزنامه شهروند گرفتند تا با این دختر همدردی کنند. این درحالی است که آنها در صفحات مجازی هم با نوشتن جملاتی حمایت خود را از این دختر اعلام کردند. حالا پدر سارا در گفتوگو با خبرنگار ما روایت تازهای از ماجرای خودسوزی دخترش را توضیح میدهد و از عشق زیاد دخترش به فوتبال و پلیسشدن میگوید:
*روز حادثه چطور در جریان خودسوزی دخترتان قرار گرفتید؟
ظهر بود که از بیمارستان به دخترم زنگ زده بودند. دخترم هم موضوع را به من اطلاع داد و با هم به تهران رفتیم.
*شما میدانستید که سارا قصد رفتن به استادیوم را دارد؟
نه، به هیچ عنوان خبر نداشتم. من اگر میدانستم جلوی او را میگرفتم و هیچ وقت اجازه نمیدادم به استادیوم برود.
*چرا؟
چون جرم است. اصلا درست نیست که دختر به استادیوم برود و من حتما با دلیل منطقی جلوی او را میگرفتم. نه عقاید من قبول میکند، نه عرف جامعه که یک دختر بین آن همه مرد در استادیوم برود، ولی متاسفانه سارا بدون اطلاع ما به آنجا رفته بود.
*آن روز به چه بهانهای از خانه رفت؟
هیچ بهانهای نیاورد. اصلا حرفی نزد و بدون اطلاع از خانه خارج شد.
*شما با علاقه سارا به فوتبال مشکلی داشتید؟
نه. رفته بودم سوال کرده بودم، تماشای فوتبال در خانه و از پشت تلویزیون هیچ اشکال و ایرادی نداشت، برای همین جلوی او را نمیگرفتم. سارا همیشه در خانه فوتبال میدید و پیگیر تمام بازیها بود، مخصوصا تیم مورد علاقهاش؛ من هم مخالفتی نداشتم، اما نمیدانستم میخواهد به استادیوم برود.
*قبلا هم به استادیوم رفته بود؟
نه، این اولین بار بود که رفته و دستگیر هم شده بود. ما هم نمیدانستیم. هم من و هم همسرم حتما اجازه رفتن به او نمیدادیم.
*سارا شاغل بود؟
نه. کار نمیکرد. درس میخواند.
*چه مدرکی دارد؟
دو لیسانس زبان و کامپیوتر دارد. من هم مخالف درس خواندنش نبودم، همیشه میگفتم درس بخوان تا به جامعه کمکی بکنی.
*دوست داشت چه کاره شود؟
قبل از اینکه دانشجو شود، میگفت دلش میخواهد پلیس شود تا بتواند آدمهای بد را از جامعه جمع کند، ولی من به او گفتم نمیتوانی این کار را انجام دهی، تو دختری و جثه ضعیفی داری.
*یعنی مخالفت کردید؟
نه اصلا. من همیشه میگفتم هر کاری دوست داری انجام بده، فقط آن روز به او گفتم نمیتوانی پلیس شوی و در عوض برو سراغ کاری که بتوانی خدمتی به جامعه انجام دهی، ولی اگر به دنبالش میرفت، جلویش را نمیگرفتم. اگر به من بود دخترم الان باید یک کارمند میشد. هشت سال پیش بود که او را به جایی معرفی کردم، اما رفت و گفت که قبولش نکردهاند. بعدها به خواهرش گفته بود خودش کاری کرده که او را رد کنند. من هم حرفی به او نزدم.
*بیماری سارا چه بود؟
او بیماری اعصاب و روان داشت، حالش اصلا خوب نبود، چند سالی قرص و دارو میخورد، البته مادرش یواشکی به او دارو میداد، چون خودش معتقد بود که بیماری ندارد. مرتب دارو را در چایی و نوشیدنی به دخترم میداد، ولی از یکسال پیش دارو را قطع کرد. دکتر گفته بود وقتی دارو را قطع میکنید، باید مواظبش باشید، چون ممکن است کارهای خطرناک کند.
*چرا دارو را قطع کردید؟
دکتر میگفت این داروها ضرر دارد، حتی ممکن است نابینا شود. مادرش هم میترسید برای همین داروها را قطع کرد.
*سارا قبلا هم خودکشی کرده بود؟
بله، یک بار در دانشگاه خودکشی کرده بود.
*شما خودتان جانباز هستید؟
بله. جانباز ۱۵درصد هستم. سال ۶۱ در کردستان.
*شغل شما چیست؟
الان بازنشسته هستم. قبلا ۱۰سال در بنیاد جانبازان و چند سالی هم در جهاد سازندگی کار کردم.
*در این مدت که دخترتان روی تخت بیمارستان است، فوتبالیهای زیادی پیگیر پرونده او شدند، کسی سراغ شما هم آمده؟
نه، اصلا هیچکس سراغ من نیامده است. من هیچ بازیکنی را ندیدم که پیگیر پرونده دخترم باشد.
*شما چند فرزند دارید؟
۶ دختر و دو پسر دارم.
*آنها هم عاشق فوتبال هستند؟
در خانواده ما فقط سارا بود که به فوتبال علاقه داشت، حتی پسرهایم هم سرشان به کار و درس گرم بود و زیاد به فوتبال توجه نمیکردند، ولی سارا عاشق فوتبال بود. او هم خیلی دختر سادهای بود، اما از پنج سال پیش بود که ناگهان عاشق فوتبال شد، آن هم تیم استقلال. اوایل جلوی تلویزیون مینشست و برای پیروزی تیم محبوبش با تسبیح صلوات میفرستاد، آخر هم سر همین ماجرا هم خودش را سوزاند و هم ما را؛ الان چند روز است که زندگی نداریم. یک پای من تهران است و یک پایم قم. دخترم هم خودش را نابود کرد و هم ما را.
انتهای پیام