دمکراتیک سازی ایده اصلاحات
جواد کاشی در یادداشتی تلگرامی با عنوان «دمکراتیک سازی ایده اصلاحات» نوشت:
«اعلام شکست ایده اصلاحات چندی است به یک اقدام آوانگارد تبدیل شده است. از هم پیشی میگیرند تا اعلام کنند دیگر دوران اصلاحات به سرآمده است. بی آنکه به درستی بگویند چه دوران تازهای در راه است. تردیدی نیست روایتی از اصلاحات گرمای خود را از دست داده است، اما توجه به فرایندهای اجتماعی حاکی از آن است که اتفاقات دیگری هم جریان دارد. اتفاقاتی که حاصلاش «دمکراتیک سازی اصلاحات» است. «دمکراتیک سازی اصلاحات»، در مقابل «اصلاحات بوروکراتیک» قرار دارد. این دو معنا از اصلاحات را باید از هم متمایز کرد تا به آنچه در حال روی نمودن است، پی ببریم.
اصلاحات بوروکراتیک، به همان جریانی اشاره دارد که با انتخابات سال 1376 قدرت گرفت. مقصود از آن اصلاح نظام سیاسی بود. گروهی از روشنفکران و فعالان سیاسی یک پروژه سیاسی عرضه کردند و به مردم اعلام کردند به شرط رای مردم قادر میشوند وارد ساختمان نظام سیاسی شوند. قول دادند ساختمان را بازسازی کنند به طوری که فضای فراخی برای مشارکت فراهم شود. مردم هم رای دادند و این گروه از اصلاح طلبان اعتباری یافتند. اصلاح طلبان وارد نظام سیاسی شدند و به سهم خود در بسیاری از حوزههای گوناگون اجتماعی و فرهنگی و سیاسی، خدماتی هم کردند. مشکل از زمانی آغاز شد که اصلاح طلبان از ساختار رسمی به بیرون پرتاب شدند. آنها که نمایندگی اصلاح طلبی را بر عهده داشتند، دیگر جایی در مدار قدرت نداشتند.
اصلاح طلبان سیاست انتظار برای دوباره گشوده شدن درها را در سر پروراندند. همه چیز به زمان سپرده شد. رخوتی عمیق در جبهه اصلاحات حاکم شد.
سیاستهای تحرک بخشی به جبهه اصلاحات که در موعدهای انتخاباتی کلید خورد، کار را بدتر هم کرد. کسانی با هدفهای صرفاً شخصی و فرصتطلبانه میدان یافتند و همه چیز را بدنام و بی معنا کردند. حاصل این شد که اصلاح طلبان موقعیت نمایندگی خود را برای مردمی که اصلاحات میخواهند تا حد زیادی از دست دادهاند. نباید در این زمینه گزافهگویی کرد. هنوز هم به شرط گشودگیهایی در فضای سیاسی امکان بازیابی بخشی از موقعیت از دست رفته خود را دارند.
اصلاحاتی که از دهه هفتاد آغاز شد، هر چه بود دمکراتیک نبود. اگرچه از دمکراسی دفاع میکرد. به سهم خود یک هرم قدرت ساخته بود که راس و قاعدهای داشت.
سویههایی از طرد و خود و غیر در آن جا گرفته بود. انباشت قابل توجهی از مواهب ثروت و قدرت و منزلت اندوخته بود که به طور ناعادلانه توزیع میکرد. دقیقاً از همین فرم هم خسارت دید. و به تدریج علائم فساد در پیکره آن پدیدار شد.
یاس از اصلاح امور، بسیاری را منزوی و منفعل کرد. مثل یاس از تحقق بسیاری از آرمانهای دوران انقلاب، جامعه را افسرده کرد. مردم به تدریج ایمان خود به هر کسی را که نمایندهگی آنان را بر عهده دارد و از جانب آنان سخن میگوید از دست میدهند. اما نشانگانی از یک وضعیت تازه هم به چشم میخورد: اصلاحات به تدریج روند دمکراتیک شدن را طی کرد. به جای تکیه بر ساختار هرمی پروژه اصلاحات، و چشم دوختن به پروژهای که به شرط ورود به قدرت قرار است دردها را درمان کند، گروههای مختلف خواستهای متعدد خود را خود به زبان آوردند.
فرودستان، کارگران، زنان، جوانان، اقلیتهای مذهبی و قومی هر یک به نحوی در میدان حاضرند. با صدا و رنگی ویژه خود. ماجرا عمیقتر از صداهای اعتراضی است. مردم خود در حلقههای کوچک گاه دست به کار ساختن یک مدرسه هستند، گاه همراه یکدیگر به یاری طبقات فرودست رفتهاند. گاه برای تامین هزینه درمان یک بیمار از یکدیگر مدد میگیرند. مردم هر از چند گاهی یکدیگر را صدا میکنند تا مشکلی از مشکلات را خود حل کنند. ماجرا بازهم عمیقتر از این گروههای همیاری است. مردم به تدریج تلاش میکنند سنخ مطلوب خود از دین داری را وضع کنند، مناسک را پس میگیرند. سلوک تازهای برای خود وضع میکنند. صنوف تازهای از کسب تجربه معنوی خلق میکنند، اگر از دین بیرون رفته باشند، سعی میکنند زندگی اخلاقی و مسئولانهای برای خود دست و پا کنند. گاهی از این هم بیشتر میتوان به عمق رفت. میتوانید در میان مردم شاهد باشید بعضی به سهم خود در بروز فجایع امروز میاندیشند. به آن اعتراف میکنند و از ضرورت باز آفرینی خود برای آیندهای بهتر سخن میگویند. از نیروهای شناخته شده سیاسی گرفته که اعتراف به سهم خود میکنند تا عوام مردم.
دچار خوش بینی مفرط نیستم. سویههای زوال و تخریب و ویرانی کم نیست. اما جامعه به احیای خود نیز میاندیشد. سویههای احیا، چندان پر سر و صدا نیست. گاهی باید با عمیق شدن در مظاهر انحطاط به آنها دست یافت. زیر هر آنچه فرو میریزد، نشانگانی از بازآفرینی تازه در کار است.»
انتهای پیام