روزنامهنگاری که «دیوانهخانه» را برانداخت
فرناز سیفی در یادداشتی در کانال تلگرامی خود نوشت: تا پیش از آمارگیری جمعیتی سال ۱۸۸۰، دولتهای پیشین ایالات متحدهی آمریکا در آمارگیری دو شاخه برای تعریف شهروندان مبتلا به بیماری سلامت روان تعریف کرده بودند: «احمقها» و «روانیها». در آمارگیری سال ۱۸۸۰ این دو شاخه به ۷ گروه تازه تقسیم شد:«شیدایی، مالیخولیا، مونومانیا، زوال عقل (آلزایمر)، صرع و جنون ناشی از مصرف الکل». دولت وقت آمریکا گمان میکرد این تقسیمبندی، خیلی دقیق و بهروز است. تا آن زمان و حتا تا سالها بعد کماکان اکثر پزشکان چه در آمریکا و چه در سایر کشورها کماکان به چیزی به اسم «دیوانگی» باور داشتند که یک نسخهی کلی و مناسب برای هر کسی است که رفتارش مو به مو عین باورها و چارچوب تحمیلی جامعه نیست.
تقریبا هر چیزی میتوانست باعث بشود که به هرکس برچسبی بچسبانند که به یکی از این بیماریها مبتلا است و بعد او را با خشونت و زور به یکی از «دیوانهخانههای» وحشتناک پر از شکنجه و کثیفی و خشونت ببرند و گاه تا سالها حبس کنند. بررسی اسناد باقیمانده از بیمارستانهای آن دوران در آمریکا نشان میدهد هزاران نفر به دلایلی برچسب خورده و بستری شده بودند که برق از کلهی آدمی میپرد: مشکلات مالی و ورشکستگی، مشکلات گوارشی و ناتوانی در بلعیدن غذا، غم و اندوه طولانی بعد از مرگ دوست، اشتیاق مذهبی بسیار، ناتوانی از وقتگذرانی طولانی زیر آفتاب، مستی در جمع، مصرف زیاد توباکو، خودارضایی، ضربه به سر به دلیل از اسب افتادن به وقت سواری، فحش دادن به بالادستیها، عادت ماهانه نشدن بهرغم اینکه زن باردار نبود و….حتا بعضی به دلیل اینکه شکلات با طعم نعنا خورده بودند، «دیوانه» تشخیص داده شده و به زور بستری شدند، چرا که آدم «عاقل» ترکیب نعنا و شکلات را باهم نباید دوست داشته باشد!
در این میان وضعیت زنان از هر طبقهی اجتماعی بهمراتب بدتر از مردان بود. این مردان خانواده (پدر، شوهر، برادر، عمو و قیم مرد) بودند که مسئول همهچیز زندگی زن و از جمله وضعیت سلامت روان او بودند و کافی بود اراده کنند از «شر» زن «مزاحم» خلاص شوند. کافی بود ۲ پزشک صدا کنند (پزشکانی که اغلب دوست و رفیق و همپیالهی میگساری خودشان بودند) و به آنها پولی بدهند تا برای زن، تشخیص «جنون و دیوانگی» دهند تا مرد به راحتی زن را روانهی یکی از این آسایشگاهها کند و از شر او خلاص شود. در کنار اینها دروغی به اسم «هیستریای زنانه» نیز با تمام قدرت در جریان بود تا زنان بیشتری را اسیر و بیچاره کند. برای بسیاری از زنان مبارز حق رای در بریتانیا و آمریکا «هیستریای زنانه» تشخیص داده میشد و آنها با بدترین شکنجهها و تحقیرها به اسم «درمان» مواجه میشدند.
حتا چارلز دیکنز، نویسندهی معروف انگلیسی که برای خودش بهعنوان «نویسندهی به حاشیهراندگان ومحرومان» شهرت بهم زده، وقتی فیلاش یاد هندوستان کرد و عاشق زن دیگری شد، دنبال این افتاد که ۲ پزشک پیدا کند که گواهی کنند همسر او دیوانه و هیستریک است تا بتواند او را روانهی دیوانهخانه کند و برود دنبال عشق و عاشقیاش! هرچند که خوشبختانه موفق نشد ۲ پزشک پیدا کند که حاضر باشند چنین دروغی دربارهی زن او بگویند. این در حالی است که چارلز دیکنز پیش از این در سال ۱۸۴۲ خود از یکی از این آسایشگاهها بازدید کرده بود و در یادداشتهای خود نوشته بود که چه جای ترسناک، تاریک و نمور، خفقانآوری است و بعد میخواست با دست خود و به خاطر هوسرانی خود، زناش را روانهی اینجا کند!
در چنین وضعیت ترسناکی بود که نلی بلای، نخواست ساکت بماند و دست به یکی از شجاعانهترین فعالیتهای ژورنالیستی تاریخ زد. نلی بلای که نام اصلی او الیزابت جین کوکران بود. زن جوانی که از اینکه قصهی زندگی زنان را مردان تخیل، روایت و به آنها تحمیل کنند، خسته بود. نلی بلای اولینبار (در سال ۱۸۸۰) وقتی یادداشتی را در روزنامه خواند که طبق معمول مردی بالای منبر رفته بود و از «وظایف زنان» و «زنان به درد چه کاری به جز زاییدن میخورند» نوشته بود، دست به قلم برد و یادداشتی برای روزنامه نوشت و جواب این خزعبلات را داد. سردبیر روزنامه آنقدر از نوشتهی قوی و مستدل او خوشش آمد که به او پیشنهاد کار داد و چند ماه بعد او را تماموقت استخدام کرد. در آن زمان زنها برای برای کار در روزنامه باید نام مستعار استفاده میکردند. خود سردبیر اسم مستعار «نلی بلای» را پیشنهاد کرد.
نلی بلای در یکی از اولین گزارشهای مفصل خود به صراحت از لزوم حق طلاق برای زنان و تغییر قوانین طلاق و حضانت فرزند نوشت و موجی از خشم را به دنبال داشت. او در سلسله مقالات مفصلی به انتقاد از وضعیت کارخانهها و نبود امنیت و سلامت برای کارگران این کارخانهها نوشت. صاحبان کارخانهها که حسابی از این «زن نیموجبی» که موی دماغ کاسبی آنها شده بود، خشمگین بودند انقدر فشار آوردند که دستآخر نلی بلای را به صفحهی «زنان و فشن و خانهداری» فرستادند تا مثل باقی زنان روزنامهنگار دوران به اجبار از این چیزهای «زنانه و نرم» بنویسد.
بلای در سال ۱۸۸۷ کار خود را ترک و راهی نشریهی «نیویورک ورلد» شد. اینجا بود که مهمترین و جنجالبرانگیزترین سلسله مقالات خود را نوشت و نامش به عنوان نخستین روزنامهنگار تحقیقی در تاریخ آمریکا جاودانه شد. نلی بلای هم مثل بسیاری دیگر از مردم دوران از نزدیک یا با واسطه کسی را میشناخت که به یکی از صدها دلیل واهی و بیدلیل تشخیص «دیوانگی و جنون» و «هیستری زنانه» گرفته بود و کارش به یکی از این آسایشگاههای خوفناک روانی کشیده شده بود. چیزهایی از شکنجه و کثیفی و آزار در این آسایشگاهها به گوش او هم خورده بود. اما برای اثبات این شنیدهها چه راهی بود؟ اینجا بود که بلای دست به یکی از جسورانهترین اقدامات در تاریخ روزنامهنگاری زد. تصمیم گرفت خود را به دیوانگی بزند تا او را در یکی از این آسایشگاهها بستری کنند و از نزدیک ببیند چه خبر است.
بلای با اصرار توانست سردبیر نشریه را راضی کند، اول به یکی از «پناهگاههای» افراد بیسرپرست رفت تا آنجا بماند. بعد در آنجا کارهایی کرد که «نامتعارف» بود (از جمله زل زدن طولانی مدت به دیوار) تا مسوولان پناهگاه پلیس را صدا بزنند. پلیس او را به دادگاه برد و دادگاه یک «روانپزشک» صدا کرد که با معاینهی زبان و ضربان قلب و حالات چشم نلی بلای در عرض چند دقیقه به این نتیجه و «تشخیص» برسد که بعله، ایشان «دیوانه» است و او را به آسایشگاه ببرید. نلی بلای بعدتر در سلسله گزارشهای خود نوشت که قاضی دادگاه ثانیهای به این فکر هم نکرد که معاینهی زبان بیمار چه ربطی به دیوانگی دارد؟!
آنچه بلای در آسایشگاه دید و تجربه کرد، هولناک بود. دور گردن زنی زنجیر بسته و او را به دیوار میخکوب کرده بودند و او بیشتر از چند قدم با زنجیر دور گردن نمیتوانست راه برود. کثافت و سوسک و آلودگی از در و دیوار بالا میرفت، بعضی بیماران را روزانه چند نوبت شلاق میزدند تا «شیطان» از روان آنها بیرون رود. در سلولهای تنگی که گنجایش بیش از یک نفر را نداشت، دستکم ۶ زن را زندانی کرده بودند. غذا پر از سوسک و حشره بود. اگر گوشتی به آنها داده میشد، گوشت چنان بیکیفیت و خام و فاسد بود که باید دو نفر از دو طرف گوشت را گرفته و میکشیدند تا شاید گوشت به تکههای کوچکتری تقسیم و قابل جویدن شود. زنی در همین وضع و در یکی از همین سلولها زایمان کرد و هیچ یک از مسئولان نه دکتر و پرستاری صدا زدند و نه حتا زن را به سلول خلوتتری بردند. زنی دیگر اشتباهی مرگ موش را به جای پودینگ خورد و درجا جان داد. پرستارها، بیماران را مجبور میکردند در وانی که تا خرخره پر از یخ بود نشسته و درحالی که زنان از سرما جیغ زده و پوست تنشان ملتهب میشد، با خشونت به تن آنها لیف میمالیدند. آب را تعویض نکرده و آب کبره سیاه میبست و کماکان به زور زنان بعدی را در این وان پر از چرک می نشاندند. بلای نوشت که این تجربه چنان ترسناک بود که چند ثانیه تصور کرد در حال غرق شدن است.
بلای نوشت: «من درست همانجور که در زندگی عادی حرف میزنم، راه میروم و رفتار میکنم در اینجا حرف زده و رفتار میکردم. هیچچیزی متفاوت نبود. اما حیرتانگیز است که نه تنها هیچ یک از مسئولان آسایشگاه به این رفتار کاملا عادی تو کوچکترین توجهی نمیکردند، بلکه هر چقدر منطقیتر و آرامتر میگفتم که من دیوانه نیستم، بیشتر ایمان میآوردند که دیوانهام!»
بلای بهدقت به قصههای سایر زنان اسیر در این آسایشگاه گوش داد. یکی از آنها زن بیچارهی مهاجری از آلمان بود که تنها به این دلیل که نمیتوانست انگلیسی حرف بزند، «دیوانه» قلمداد شده و ماهها بود اینجا زندانی و اسیر بود. زن بیچارهای که چون کسی را هم در آمریکا نداشت، هیچ امیدی نداشت که از این وحشت نجات پیدا کند. یکی دیگر از زنان جوان را انقدر کتک زده بودند، که پرستارها از تمیز کردن زخمهایش و رسیدگی به او خودداری کردند و زن فردای آن روز جان داد. نلی بلای خیلی زود فهمید که هرچقدر که به سادگی آب خوردن است که زنی را در این آسایشگاهها بستری کرد، بیرون آمدن از اینجا بسیار دشوار است و بهراحتی میتوانی تا آخر عمر اسیر این وحشت باقی مانده و جان دهی. بلای بعد از یک هفته کمکم نگران شده بود که نکند سردبیر روزنامه کسی را برای بیرون آوردن او از آسایشگاه نفرستد و نکند اینجا ماندگار شود و بپوسد.
ده روز بعد از ورود بلای به آسایشگاه بود که وکیل روزنامه به آسایشگاه آمد و توانست با ضمانت بلای را آزاد کند و به نیویورک برگرداند. بلای مجموع مشاهدات و تجربهی این ۱۰ روز هولناک را در ۲ گزارش مفصل نوشت؛ گزارشهایی که به «۱۰ روز در دیوانهخانه» معروف شد و قیامتی بهراه انداخت. مردم از خواندن این گزارشها وحشتزده شدند، روزنامههای محلی در سراسر آمریکا گزارش را بازنشر کرده و هزاران نفر در سراسر کشور جلوی دفاتر دادستانی سراسر کشور تجمع کرده و خواهان پایان دادن به این وضعیت و محکوم کردن مردم در دادگاه به اقامت در آسایشگاه روانی شدند. دادستانی نیویورک که مسئول مستقیم فرستادن مردم به آسایشگاهی بود که نلی بلای در آنجا بستری شد، زیر فشار افکار عمومی ناچار شد هیئتی برای رسیدگی به این وضعیت تشکیل دهد. نلی بلای، شاهد اصلی بود که در این کمیته شهادت داد. در نهایت به یمن جسارت و جرات این زن جوان که در آن زمان تنها ۲۳ سال سن داشت، کل سیستم آسایشگاههای روانی آمریکا زیر و رو شد و تغییر کرد و بالاخره چیزی به اسم شان انسانی بیمار، لزوم بهداشت و رفتار مودبانه و فضای آرامش بخش مطرح و فراگیر شد.
نلی بلای از وقتی دختربچهی کوچکی بود یک رویا داشت: «کاری را انجام بدهم که تا حالا هیچکس انجام نداده، یک کار بزرگ، یک کار مهم، کاری که همه فکر میکنند یک زن را چه به این حرفها؟» و خب، شکی نیست که به آرزویش رسید.
انتهای پیام