از «کلبیمسلکان بددماغ» تا «زنانگی ترشیده»: نگاهی به ترجمههای نادر فتورهچی
مهرداد رحیمی مقدم، دانشجوی دوره کارشناسیارشد مطالعات ترجمه، دانشگاه تهران مقالهای را با عنوان «از «کلبیمسلکان بددماغ» تا «زنانگی ترشیده»: نگاهی به ترجمههای نادر فتورهچی» نوشته است که به نقل از کانال تلگرامی او در پی میآید:
مقدمه: روایت ماجرای ترجمههای بیمفهوم و بیمعنی در ایران حدیث مکرر است؛ در حقیقت، تعداد اینگونه آثار در آشفتهبازار کتاب، بهویژه در عرصهی علوم انسانی بهقدری پرشمار است که از لحاظ پیداکردن یک ترجمهی بد و تخطئهی مترجم هیچ کمبودی وجود ندارد. در چنین فضایی است که لزوم روشن ساختن چرایی انتخاب یک مترجم خاص برای بررسی ترجمههای او، دوچندان میشود؛ تبیین اینکه چرا از میان اینهمه عنوان و نام و ناشر، یک مترجم بهخصوص واجد اهمیت برای بررسی و درواقع صرف وقت بوده است. ازاینرو، این نوشته نیز که داعیهی بررسی ترجمههای نادر فتورهچی را دارد، لازم است پیش از هر چیز، نخست از ضرورت بررسی ترجمههای او و لزوم پرداختن به آن سخن بگوید.
نگاهی به ترجمههای نادر فتورهچی از چند جهت میتواند سرنخی را از وضعیت تألیف، ترجمه و نحوهی پژوهش پیرامون متون نظری و فلسفی در ایران به دست بدهد. چنین بررسیای، نخست از لحاظ اینکه میکوشد عیار واقعی فهم و دانش تئوریک شخص فتورهچی را بهعنوان فردی که ادعای تسلط بر پارهای از مباحث و حوزههای فلسفه و ادبیات را دارد، روشن کند، دارای اهمیت است. فرض من این است که فتورهچی بهعنوان شخصی که با تعیین خطمشی مطالعاتی برای جمع کثیری از مخاطبان خود، از لزوم خوانش همزمان «مارکس و فروید»، «خوانش لاکان»، «خوانش دیالکتیک روشنگری»، «خوانش والتر بنیامین»، «خوانش گرامشی» و بسیاری دیگر خوانشهای دیگر سخن میگوید، بهطریقاولی، خود در فهم و درک ایدههای این نویسندگان و آثار و متعاقباً ترجمهی صحیح آنها، عملکرد قابلقبولی داشته است. این انتظار از فردی که داعیهی شرح، تبیین، توضیح، نقد، معرفی و تفسیر بخش مهمی از متفکران غرب را برای جامعهی ایران دارد، نمیتواند گزاف تلقی شود. چه، در اینجا با شخصی مواجهیم که خوانندگانش را با ادعاهایی چون:
«خوانش مقاله «نقد خشونت» والتر بنیامین و قرائت او از آراء ژرژ سورل را توصیه میکنم و البته شرط میبندم حتی یک نفر از شما نه آن مقاله را خوانده و نه خواهد خواند.» –
تحقیر میکند و خود را با ژستی کاملاً متفکرانه در مقام فردی که خارج از دل وضعیت بهتمامی ابعاد مسئله اشراف دارد، معرفی میکند. اما او به توصیه به همین خوانشها اکتفا نمیکند، و ادعاهای عجیب دیگری همچون شرح این یا آن مفهوم از رهگذر فلان نظریه را پیش میکشد؛ بهطور نمونه مینویسد: «ماجرای «ارباب جدید» را به میانجی بحث ژاک لکان توضیح دادهام.» این نوشتنها البته نه در قالب مقاله، یادداشت، کتاب یا هر فرم مرسوم دیگر، که معمولاً در رشتهتوییتهای متعدد طرح میشوند.
کافی است بهطور تصادفی نام یک متفکر یا فیلسوف را انتخاب کنید و در میان توییتهای فتورهچی به جستجوی آن بپردازید، بعید است با توصیهای از لزوم خوانش فلان یا بهمان از رهگذر این یا آن برنخورید. در دیگ درهمجوش فتورهچی هر متاعی را که بخواهید میتوانید پیدا کنید، کانت، هگل، مارکس، فروید، لکان، بلوخ، فوکو، نگری، بدیو، آرنت، لوکاچ، آدورنو، گرامشی، کروچه و خیلیهای دیگر از جمله نامهایی هستند که فتورهچی با توسل به آنها، گاهوبیگاه با هشتگهای نابهنگام و بدیهیات، پارهای از بیمعناترین جملات فضای مجازی را تولید میکند. این واماندهی از عرصهی نویسندگی و تفکر با دستاویز قرار دادن این اسامی نهتنها عرصهی تفکر را بدل به سیرکی کرده است که در آن هر حین میتواند از کلاه شعبدهبازی خود یک اسم جدید رونمایی کند بلکه خود این نامها و ایدههای ریزودرشتشان را نیز به ابتذال محض دچار کرده است. او خود خوب میداند در میان پیروان مجازیاش، قاطبهی افراد هرگز هیچ مطالعهای را در این حوزهها ولو در حد ناچیز نداشتهاند و بنابراین او بهسادگی هرچه تمام خواهد توانست در برابر آنها ژست و نگاه عاقل اندر سفیه بگیرد. دقیقترین واژهای که برای چنین فردی استفاده میشود، واژهی شارلاتان است؛ ازآنجاییکه عقبهی فیگور تئوریسین گرفتن فتورهچی در فضای مجازی به ترجمههای او برمیگردد، منطقی خواهد بود اگر با سنجش کیفیت این ترجمهها، بخواهیم اعتبار علمی سخنان و ادعاهای تئوریک او را بر همگان روشن کنیم.
پس بنابراین، در وهلهی اول با نگاهی به ترجمههای فتورهچی، به میزان تسلط او بر زبان انگلیسی و کموکیف فهم او از حوزههایی که در آنها دست به ترجمه زده است، پی خواهیم برد. خلاصهی نتیجهی این بررسی این است که در میان تمامی ترجمههای این شخص بهندرت یک جملهی درست وجود دارد و کثیری از پاراگرافها در مقالات و کتابهای ترجمهشدهی او درواقع چیزی بیش از مهملات در معنی دقیق کلمه نیستند. بیاغراق و بهدوراز هرگونه قضاوت هیجانی میتوان گفت، فتورهچی بهمثابه یک مترجم قلابی، که نه میتواند انگلیسی بنویسد، نه به انگلیسی سخن بگوید، و نه حتی از انگلیسی ترجمه بکند، بدون آشنایی ولو مقدماتی با این زبان موفق به چاپ کتاب و یا مجموعه مقاله از آثار نویسندگانی چون آرنت، گرامشی، هایدگر، ایگلتون، فوکو و هابرماس شده است. پس یکبار دیگر و به تأکید این ادعا را پیش میکشم که بنا به نتیجهی حاصل از بررسی این نوشته، چنانچه خوانندگان نیز خواهند دید، نادر فتورهچی حتی در سطح و تراز یک دانشآموز کنکوری دبیرستانی نیز به زبان انگلیسی تسلط ندارد. همچنین این ادعا را نیز دارم که در میان تمامی آثار فلسفی، سیاسی ترجمهشده به زبان فارسی مشکل بتوان به آثاری دست پیدا کرد که بتوانند در مهملبافی، دستکاری، ترجمهی اشتباه و بیمعنی، جعل مصاحبه، از آثار ترجمهشده به دست نادر فتورهچی پیشی بگیرند.
بررسی جامعهشناختی این که چرا و چگونه فردی بدون کوچکترین درک و سوادی از زبان انگلیسی موفق میشود آثاری از مهمترین متفکران غرب را آنهم در مجموعه مقالاتی با دیگر همتایانش در حلقهی رخداد و تز ۱۱م چاپ بکند؛ خارج از حیطهی این نوشته است. بااینحال، میتوان به گفتن این نکته اکتفا کرد که «تز ترجمه-تفکر» که روزگاری بنا بود روشنگر شکافها و رخنههای موجود در وضعیت جامعهی ایرانی شده و به قول خود فرهادپور «به وسیعترین معنای کلمه، یگانه شکل حقیقی تفکر برای ما باشد»، در مسخی عجیب بدل به سودای خام کسب مونوپولی در عرصهی ترجمهی متون نظری بهواسطهی مطرح کردن چند نام خاص محدود شد که یکی از عجیبترین تحفههای آن نیز همین نادر فتورهچی است. انکار نمیتوان کرد که در نبود کمک و یاری اصحاب مراد فرهادپور، افرادی چون نادر فتورهچی حتی در بازار ترجمهی متون عمومی نیز نمیتوانستند خودی نشان دهند، چه برسد به اینکه سر از وادی ترجمهی متون فلسفی و سیاسی دربیاورند. نکتهی دیگر اینکه با توجه به علاقهی عمیق اعضای این حلقه به ترجمه (بهعنوان نمونه، صالح نجفی و امید مهرگان) و البته خودقیمپنداریشان در این حوزه، اکثر افراد دخیل در آن خود را علاوه بر مترجم، یک نظریهپرداز ترجمه نیز تلقی میکنند؛ بهطوریکه خود نادر فتورهچی هم احتمالاً بهتبع دوستانش در جزوهای با عنوان «میانمایگی» مینویسد:
در طــی ســالهای اخیــر کــه دوران «فقدان سیاست» بـوده، مـا بـا تولیـد انبـوه «اسـتاد» و «صاحبنظـر» و «کارشـناس» خـودخوانـده در حـوزه تئوریهـای علـوم انسـانی مواجهایـم. امـروز شـاهدیم جوانانـی بـا در پرانتـزگـذاردن مراحـل و میانجیهـای میـان تفكـر و فرآینـد درونـی کـردن آن، و بـدون تحمـل مـرارت و کسـب مهارتهـای لازم زبانـی فـوراً احسـاس میکننـد کـه میتواننـد کل مجموعـه آثـار فیلسـوفان طـراز اول را ترجمـه کننـد یـا بـا خوانـدن دوسـه مقالـه، ولـو درجـهیـک، دربـارهی آن فیلسـوفها کلاس برگـزار کننـد و یـا سـخنرانی ارائـه دهنـد.
بـرای همیـن اسـت کـه به نظـر میرسـد کـه بـازار ترجمـه در ایـران بـه اشـباع رسـیده و ایبسـا از یـک رسـالهی فـلان فیلسـوف دربـارهی مثلاً موضـوع «میـلجنسـی» همزمـان چنـد ترجمـهی ضعیـف بیـرون میآیـد. جالـب آنجاسـت کـه ایـن تمایـل بـه فیلسـوف و روشـنفكر و اسـتاد و صاحبنظـرشـدن، بـدون هـرنـوع میانجـیای بیـرون میزنـد. بـدون هـرنـوع تعلـقخاطـر بـه یـک سـنت فكـری یـا گرایـش سیاسـی. و بـه یـک معنـا چیـزی جز نشـانهای از بیمـاری حـاد اجتماعـی «دیدهشـدنبـههـرقیمـت» در دوران کنونـی نیسـت کـه فضـا را تسـخیرهکـرده و همـهی مـا متأسـفانه در معـرض آن هسـتیم.
«سنت فکری یا گرایش سیاسی»ای که فتورهچی از آن سخن میگوید البته بهاحتمالزیاد امری است انحصاری که تنها در دسترس روشنفکران و مترجمانی است که دل درگرو چپ نو دارند، ژیژک، بدیو و آگامبن ترجمه میکنند و از ترجمهی تئوری، برداشتی بهغایت سیاسی دارند؛ برداشتی که قرار است اهمیت خود را در انتخاب کتاب و نویسندههایی که به کار ما میآید، نشان بدهد. این سخن البته چیزی نیست که تنها فتورهچی به آن اشاره بکند، افرادی چون صالح نجفی نیز پیشتر در برخی موارد بهنوعی سخن گفتهاند که گویی ترجمهی آثار یک نویسندهی خاص، ملک طلق ایشان و حلقهی رخدادیشان است و سایر مترجمان هرگز حق نزدیک شدن به آنها را ندارند، آنهم لابد به این دلیل که بقیه مترجمان هیچ پیوندی با سنت یا گرایش سیاسی ندارند؛ موهبتی که گویی فقط و فقط در انحصار اصحاب تز ۱۱ی است. اما قبل از داشتن پیوند با سنت یا گرایش سیاسی، یک شرط ساده هم برای ترجمه لازم است و آنهم تسلط بر زبان است؛ امری که ظاهراً برای فتورهچی هرگز مهم نبوده چراکه اگر مهم میبود او هرگز به خود این اجازه را نمیداد تا حتی از فاصلهای دور نگاهی به چشمانداز ترجمهی آثار فلسفی و سیاسی بیندازد.
اهمیت بررسی ترجمههای فتورهچی در وهلهی دوم مربوط به طرز رفتار یکی از منتقدان ژورنالیستی ترجمه، یعنی صالح نجفی با ترجمهی فاجعهبار رفیق رخدادی خودش است. نوشتههای یک یا دوصفحهای نجفی برای علاقهمندان به مباحث ترجمه و نقد ترجمه کاملاً آشنا است. یادداشتهایی که در آنها با اشاره به چند جملهی کوتاه و بلند حکم کلیای مبنی بر بیمصرف بودن یک ترجمه صادر میشود. یکی از مقالاتی که در اینجا آن را بررسی کردهام، با عنوان «سیاست و تعصب» در کتاب «نامهای سیاست» به ویراستاری مراد فرهادپور، بارانه عمادیان و آرش ویسی توسط نشر بیدگل چاپشده است. در اواخر نوشتن این مطلب بود که متوجهشدم در چاپ سوم این کتاب، ترجمهی فتورهچی علاوه بر تغییر عنوان، نام یک مترجم اضافی را هم بر خود دارد که او نیز کسی نیست جز صالح نجفی. بهجرئت میتوان گفت ترجمهی نادر فتورهچی از این مقاله که در چاپ اول و دوم «نامهای سیاست» منتشرشده است حتی از ترجمهی ماشینی گوگل نیز بدتر است و هیچ فایدهای بر خواندن آن مترتب نیست. اما ظاهراً رفقای فتورهچی بعد از مدتی از افتضاحی که او در ترجمهی متن کوتاهی از آرنت به بار آورده است باخبر شدهاند و بنابراین در تبوتاب جبران مافات، بلافاصله کتابی را با ویراستی جدید روانهی بازار کردهاند که همان مقاله این بار در آن با کمک صالح نجفی کاملاً دگرگون شده است. تصحیح ایرادات یک ترجمه و ارائهی یک ویراست جدید نهتنها نمیتواند بهانهی سرزنش باشد بلکه برای بسیاری از ترجمهها امری است حیاتی و ضروری. اما در اینجا با توجه به عمق فاجعهی ترجمهی فتورهچی، ارائهی توضیحی مبنی بر تغییر کلیت ترجمهی مقاله برای آن دسته از خوانندگانی که چاپ اول و دوم را مطالعه کردهاند کاملاً ضروری است تا مبادا با خواندن این ترجمه به عقل سلیم خود شک کنند و یا احیاناً آرنت را نویسندهای مزخرفگو تلقی کنند. بااینحال ظاهراً نه ناشر، نه ویراستاران و نه خود فتورهچی تمایلی به انجام این کار نداشتهاند. از این گذشته، تصور کنید همین ترجمه را فردی بهجز فتورهچی که یار غار صالح نجفی است ارائه میداد، قریببهیقین همین شخص با نیمچه صفحهای که در شرق داشت یا دارد، تمامی رشتههای مترجم را پنبه میکرد و او را نزد عام و خاص رسوا میکرد. این استاندارد دوگانه در برخورد با ترجمههای بیمعنی و مهمل که ازیکطرف به نقدی بیمحابا ختم میشود و از طرفی دیگر به یک سرپوش گذاشتن بیسروصدا بر لاطائلات یک رفیق، آنهم بدون کوچکترین اشاره مبنی بر تصحیح اشتباهات ترجمهی پیش، دال بر عمق نفوذ رفیقبازی در میان برخی از تئوریسینهای «پرسشی» است.
در وهلهی سوم، پدیدهای را خواهیم دید که کلیت آن حاکی از بیارزش بودن و بضاعت اندک برخی از مقالات بهاصطلاح «علمی-پژوهشی» نوشتهشده توسط اساتید و دانشجویان دانشگاههای ایران است. در این بخش نگاهی انداختهام به مقالهای با عنوان « ﺗﺮور و ﺗﻔﮑﺮ؛ از ﻫﺎﺑﺮﻣﺎس و ﭼﺎﻣﺴﮑﯽ ﺗﺎ درﯾﺪا (نقدی شکلی و محتوایی بر کتاب ترور و تفکر)» که توسط فردی به نام مجید حسینی، استاد هیئتعلمی دانشگاه تهران و یک دانشجوی دکتری نوشتهشده است. نویسندگان در این مقاله سعی داشتهاند کتاب «ترور و تفکر» فتورهچی و درواقع دیدگاههای چامسکی، آرنت و سانتاگ را در باب مشروعیت بهکارگیری خشونت در مبارزهی سیاسی نقد کنند؛ غافل از اینکه تکتک جملات و پاراگرافهایی که با استناد به آنها متفکران مذکور را زیر سؤال بردهاند، نه گفتههای خود آنها، که درواقع ترجمههای صد درصد اشتباه و کاملاً برعکس فتورهچی بوده است. در این مقاله، استاد و دانشجوی ما دستبهدست هم چامسکی را به حمایت از خشونت و ترور متهم میکنند و با استناد به یاوههای فتورهچی عمق اشتباهات چامسکی را به رخ خوانندگان میکشند. این نمونه میتواند بهمنزلهی یک هشدار برای تمامی کسانی که در پژوهشهای خود به ترجمههای دیگران استناد میکنند، عمل کند تا درروند نگارش یک تحقیق علمی، هرگز تطبیق متون مورد ارجاع ترجمهشده را با متن اصلی فراموش نکنند.
تمامی موارد را با توضیح و معنی کامل به نحوی نوشتهام که افراد ناآشنا با زبان انگلیسی نیز بتوانند به عمق اشتباهات و کژفهمیهای مترجم پی ببرند. بنابراین، مخاطب موردنظر نوشته، میتواند هر فرد علاقهمند به ترجمه تلقی گردد. نکتهی آخر اینکه سایر بخشهای ترجمههای فتورهچی در عمق و تعداد اشتباهات بیشمار، بدفهمیها و ترجمههای برعکس هرگز دست کمی از نمونههایی که در اینجا میتوان دید، نداشت. عدم اشاره به آنها به این معنی نیست که آن بخش از ترجمهها صحیح و درست بودهاند، بررسی تکبهتک اشتباهات ترجمهی فتورهچی با توجه به کثرت آنها مطمئناً از عهدهی یک فرد خارج است، از اینرو در انتخاب ترجمههای اشتباه برای این نوشته سعی کردهام بر تعدد و تنوع بدفهمیهای مترجم در سطوح مختلف از کلمه و اصطلاح عادی گرفته تا ترمینولوژی تخصصی تأکید کنم تا در نهایت خواننده خود بتواند بر مبنای آنچه خوانده است داوری درستی دربارهی ترجمهها و دانش زبانی و تخصصی مترجم آن داشته باشد.
* خطوط هایلایتشده تنها بهخاطر راحتتر کردن ارجاع به متن اصلی برای مخاطب بوده است.
۱. مقالهی سیاست و تعصب، هانا آرنت – ترجمهی نادر فتورهچی
از کتاب «نامهای سیاست» گزینش و ویرایش : مراد فرهادپور ، بارانه عمادیان ، آرش ویسی؛ نشر بیدگل
خلاصهی کلی مقاله: ترجمهی فتورهچی با عنوان «سیاست و تعصب» درواقع بخش بسیار کوتاهی است از مقالهی دوم کتاب «نوید سیاست» هانا آرنت که در سال ۲۰۰۵ به چاپ رسیده است. سخن آرنت در این بخشی که فتورهچی برای ترجمه برگزیده است آنطور که بایدوشاید حتی در صورت ترجمهی درست و دقیق نیز به خواننده انتقال پیدا نمیکند، و درواقع برشی است کاملاً دلبخواهی از یک مقالهی بلند که تکتک بندهای آن ارتباط وثیقی با یکدیگر دارند. برای اینکه خواننده تصویری کلی از ایدهی اصلی این مقاله داشته باشد در اینجا چندکلمهای در مورد آن مینویسم. نقطهی شروع بحث آرنت آنجاست که در پی تعریف سیاست که درواقع مراد او از آن تعریف معنای سیاست است، بر عدم موفقیت فلسفه و الهیات در پرداختن دقیق و عمیق به مفهوم سیاست و استلزامات تحقق آن دست میگذارد. در واکاوی این شکست در تأمل و اندیشه در معنای سیاست، آرنت به دو دلیل اشاره میکند:
۱. باور به اینکه گویی انسان ذاتاً موجودی سیاسی است.
۲. باور به اینکه انسان از روی الگوی صورت خدا (Image of God) خلقشده است.
در آغاز مقاله، آرنت خیلی روشن و شفاف میگوید: انسان موجودی است غیرسیاسی و سیاست امری است که در میان انسانها و درواقع در بیرون از آنها تحقق مییابد. یکی از کلیدیترین مفاهیم مقاله تفاوتی است که آرنت میان Man و Men قائل میشود و بر پایهی آن کلیت مقاله را در بخش نخست پیش میبرد. مقصود آرنت از Man درواقع نوع بشر است آنگونه که در الهیات و فلسفه در باب آن تأمل میشود؛ مقصود او از Men انسانها در وسیعترین معنای کلمه و به معنای طیف گستردهای از دیدگاهها و باورها است که هیچ مفهوم یگانهای از بشر نمیتواند این طیف گسترده را بهطور کامل تبیین کند. چنانچه در ادامه نیز خواهیم دید مترجم با نادیدهگیری این نکتهی اساسی، مقاله را به مشتی مهملات بیپایه و اساس تبدیل کرده که هیچ معنیای از آن به دست نمیآید.
اما نکتهی دوم که آرنت با اشاره به آن میگوید فلسفه و الهیات عاجز از پرداختن به معنای حقیقی سیاست بودهاند، یعنی ایدهی خلق انسان بر اساس صورت خدا (imago dei). این مفهوم یکی از مهمترین مفاهیم الهیات مسیحی به شمار میآید که صورتبندی آن نیز بر اساس آیهی ۲۷ در سفر پیدایش کتاب عهد قدیم (پس خدا آدم را بهصورت خود آفرید. او را بهصورت خدا آفرید) مبتنی است. آرنت با اشاره به این باور نزد الهیات و فلسفه، این ادعا را پیش میکشد که خلق بر اساس الگوی واحد مستلزم شباهتهای کموبیش میان همهی انسانها است. حال آنکه سیاست عرصهی تفاوتها و افتراقها است. چنانچه خواهیم دید، فتورهچی در ترجمهی این مفهوم هم کاملاً اشتباه عمل کرده است و خیلی کوتاه بخواهیم بگوییم، مطلقاً ملتفت نبوده که بحث اساساً بر سر چیست.
نهایتاً مقاله به تعصبات معاصر مطرح در جامعه که سیاست را هم در بعد داخلی و هم در بعد خارجی، مجموعهای از ریاکاری و فریب و دروغ و پروپاگاندا و خشونت و … میداند، میپردازد. آرنت در اینجا سعی میکند با تحلیل ریشههای این دیدگاه کاملاً منفی نسبت به سیاست در میان عامهی مردم، بار دیگر بر ضرورت و اهمیت سیاست بهمثابهی تنها قلمرو تحقق آزادی انسان تأکید کند.
۱. متن اصلی:
What Is Politics?
Politics is based on the fact of human plurality. God created man, but men are a human, earthly product, the product of human nature. Because philosophy and theology are always concerned with man, because all their pronouncements would be correct if there were only one or two men or only identical men, they have found no valid philosophical answer to the question: What is politics? Worse still, for all scientific thinking there is only man—in biology, or psychology, as in philosophy and theology, just as in zoology there is only the lion. Lions would be of concern only to lions.
ترجمهی فتورهچی: ریشهی سیاست را میتوان در واقعیت وجود تکثر در نوع انسان (humanity) دانست. خدا، آدمیان (Man) را خلق کرد و آدم، انسان شد، مولودی زمینی و برساخته از ماده و طبیعت بشری. از همین روست که فلسفه و الاهیات همواره دربارهی آدمیان (Man) سخن گفتهاند و در صورتی که تنها یک یا دو بشر وجود میداشت، یا اگر همهی آدمیان یکسان و همانند و فائق هرگونه تفاوتی بودند، تمامی داعیههایشان درست میبود. بههمین علت آنها نتوانستهاند پاسخ فلسفی معتبری به پرسش «سیاست چیست؟» بدهند. با اینحال هنوز که هنوز است، در تمام تفکرات و نحلههای علمی، بشر تنها بهمثابهی یک ارگانیسم زنده فرض میشود و صرفاً از منظری بیولوژیک و یا روانشناختی مورد پژوهش قرار میگیرد. درواقع، همانطور که در «جانورشناسی» فقط «یک شیر» مورد بررسی است، در الاهیات و فلسفه نیز فقط «یک بشر» موضوعیت دارد و اگر بهجای انسان شیر میبود، دغدغهی اصلی فلسفه شیرها میشد.
توضیح: نخست نگاه کنید به جملهی عجیب «خدا، آدمیان (Man) را خلق کرد و آدم، انسان شد»، مشخص است که آرنت در تباینی که میان یگانه بشر آفریدهی خداوند و تکثر انسانیای که در عمل شاهد آن هستیم، در واقع دو دیدگاه متفاوت را روبروی هم میگذارد. ترجمهی فتورهچی گذشته از بیمعنایی مطلق، در بهترین حالت حتی اگر معنایی هم برای آن قایل باشیم، با واوی که میان دو جمله میگذارد نوعی رابطهی پیوسته میان آن دو دیدگاه ایجاد میکند که هرگز مدنظر آرنت نیست.
در ادامه آرنت مینویسد از آنجاییکه فلسفه و الهیات همواره با نوع بشر سروکار داشتهاند، ادعاهای آنها تنها در صورتی میتواند واجد اعتبار باشد که یک یا نوع محدود بشر وجود داشتهباشد و یا اینکه همهی انسانها همچون همدیگر باشند. سپس میگوید حتی از اینها هم بدتر، تفکر علمی است که عملاً خود را وقف شناخت نوع بشر کرده است، یعنی در بیولوژی و روانشناسی هم همانند فلسفه و الهیات، تمامی هموغم متمرکز بر بررسی یک نوع انسان است؛ درست بههمان سیاق که در جانورشناسی نوع شیر مورد مطالعه قرار میگیرد. فتورهچی در ترجمهی عبارت سادهی Worse still به معنی (حتی از اینها هم بدتر)، مینویسد «هنوز که هنوز است»؛ یعنی در همین ابتدای مقاله در مواجهه با یک عبارت سادهی انگلیسی دچار بدفهمی میشود با این حال بهخاطر اعتماد به نفسی که مشخص نیست از کجا سرچشمه میگیرد با قدرت هرچه تمام و با سرهمبندی مشتی کلمات بیربط، به کار خود ادامه میدهد.
جملهی آخر فتورهچی نیز بلاهت خاصی را در خود دارد. آرنت میگوید، شیرها، یعنی درواقع اجتماع شیرها هرگز برای این علوم موضوعیت ندارد و مناسبات حاکم بر آن نیز تنها میتواند برای خود این حیوانات مهم باشد. درست بههمان سیاق که این علوم مناسبات انسانی را نادیده میگیرند و تنها بر یک نوع منفرد به مثابه نمایندهی همه انسانها متمرکز میشوند. بنابراین، آنجا که فتورهچی مینویسد: «و اگر بهجای انسان شیر میبود، دغدغهی اصلی فلسفه شیرها میشد.» در واقع منظور آرنت این است: «اجتماع شیرها تنها میتواند برای خود آنان واجد اهمیت باشد». باید از فتورهچی پرسید فلسفهای که دغدغهی اصلی آن شیرها باشد، چه نوع فلسفهای است و اصول آن چگونه است. پیشنهاد من این است که از این به بعد فتورهچی را «فیلسوف شیرها» بنامیم.
۲.
متن اصلی:
What is remarkable among all great thinkers is the difference in rank between their political philosophies and the rest of their works—even in Plato. Their politics never reaches the same depth. This lack of depth is nothing but a failure to sense the depths in which politics is anchored.
ترجمهی فتورهچی: در این باره میتوان به تفاوت فاحش عمق کارهای تمامی متفکران بزرگ درباره ی «فلسفهی سیاسی»شان با دیگر کارهای آنان اشاره کرد. درواقع، «فلسفهی سیاسی» مهجورترین و ناپختهترین بخش فعالیتهای فکری تمامی فیلسوفان است و این قاعده شامل حال کسانی چون افلاطون نیز میشود. این فقدان عمق، به خودی خود، واجد اهمیت خاصی نیست اما در هر حال، نشان از ناتوانی درک عمق مفهمومی است که سیاست نامیده میشود.
توضیح: جمله بسیار واضح و روشن است؛ آرنت میگوید فقدان پختگی در فلسفههای سیاسی اندیشنمدان بزرگ ناشی از عدم درک مبانی عمیقی است که سیاست در آنها ریشه دارد. ترجمهی فتورهچی کاملاً عکس این نظر را انتقال میدهد، بهخصوص آنجا که مینویسد: «این فقدان عمق، به خودی خود، واجد اهمیت خاصی نیست». بیسوادی فتورهچی در تشخیص سادهترین اصطلاح انگلیسی یعنی nothing but a (چیزی بهجز) آنجایی بهتر مشخص میشود که میبینیم او این اصطلاح را درواقع به دو بخش تقسیمکرده و nothing را به بخش قبل جمله چسبانده که نتیجهشده «این فقدان عمق، به خودی خود، واجد اهمیت خاصی نیست» و سپس but را بهصورت جدا ترجمهکرده است.
۳.
متن اصلی:
In this form of organization, any original differentiation is effectively eradicated, in the same way that the essential equality of all men, insofar as we are dealing with man, is destroyed. The downfall of politics in both directions has its origin in the way political bodies are developed out of the family. Here we have a hint of what becomes symbolic in the image of the Holy Family—namely that God created not just man but the family.
ترجمهی فتورهچی: در این شکل از سازماندهی، هر نوع تفاوتی بهطور مؤثر (و کامل) ملغی میشود، بههمان ترتیب که برابری ذاتی و اساسی همه انسانها-تاجایی که ما با انسانها سروکار داریم- نابود شدهاست؛ و سیاست نیز اگر خاستگاه نهادهای سیاسی، خارج از فرآیندهای خویشاوندی توسعه یابند، دچار زوال میشود. بدینترتیب، ما در اینجا با تصویری از «خانوادهی مقدس» در فضای نمادین مواجهایم. بهعبارت دیگر، میتوان گفت، خداوند انسان را نیافرید، بلکه او خانواده را خلق کرد.
توضیح: آرنت میگوید توسل به استعارهی خانواده (پیوندهای خونی) در تبیین سیاست منجر به زوال سیاست میشود چرا که آنچه در این تصویر و ایماژ برجستهتر میشود نه تفاوتها که شباهتها است؛ ایدهی خانواده بهعنوان مبنایی برای سیاست تنها میتواند عرصه را برای طرح و شکوفایی تفاوتها تنگ کند چرا که در درون چارچوب این باور، در میان آدمیان جایی برای تفاوتها وجود ندارد. فتورهچی در حرکتی آکروباتیک این مفهوم را کاملاً برعکس ترجمه میکند و مینویسد: «سیاست نیز اگر خاستگاه نهادهای سیاسی، خارج از فرآیندهای خویشاوندی توسعه یابند، دچار زوال میشود.» در ادامه، آرنت مینویسد در اینجا (سیاستی که ریشه در استعارهی خانواده دارد) با چیزی روبروییم که در خانوادهی مقدس (مسیحیت) تبلور یافته است، و میافزاید پس بهبیانی خداوند نهتنها انسان، که خانواده را هم نیز آفریدهاست. فتورهچی در این پاراگراف نیز مطلقاً موفق به انتقال مفاهیم نمیشود و فقط با واردکردن عبارت تخصصیای چون «فضای نمادین» که شاید آن را در متن ترجمهشدهای از لاکان یا بوردیو در جایی دیده و البته چیزی از آن نفهمیده، جملات آرنت را به بیمعنایی تمام میکشاند.
۴.
متن اصلی:
The second is the monotheistic concept of God, in whose likeness man is said to have been created. On that basis, there can, of course, be only man, while men become a more or less successful repetition of the same. Man, created in the likeness of God’s solitariness, lies at the basis of the Hobbesian “state of nature” as a “war of all against all.” It is the war of rebellion of each against all the others, who are hated because they exist without meaning—without meaning for man created in the likeness of God’s aloneness.
ترجمهی فتورهچی: دومین استدلال در باب مفهوم وحدانیت است، که برپایهی پیشفرض وجود شباهتهایی در خداوند با مخلوقاش انسان بنا شدهاست. در این تعریف، خداوند نیز بهنوعی از حیثیت انسانی برخوردار است، و بهاین ترتیب، انسان نیز کموبیش تکرار موفق خداوند تلقی میشود. بر اساس نگاه وحدانی، انسان همچون خداوند واجد وجودی یکتاست و خلقت او نیز برهمین مبنا استوار شدهاست. در پاسخ، میتوان بهشیوهای هابزی، این تکینبودگی را خواند و روایت کرد. هابز از مقولهای بهنام «وضعیت طبیعی» در انسان سخن میگوید و البته، انسان را گرگ انسان میداند. او از نزاع بیپایان «همه علیه همه» سخن میگوید: «همه»ای که مملو از انزجار ناشی از بیمعنایی خود است، بیمعنایی انسانی که تمام معنا را در خداوند جستوجو میکند.
توضیح: استدلال دوم آرنت در این باب که چرا فلسفه نتوانستهاست آنطور که باید و شاید به مسئلهی سیاست بپردازد دیدگاه مبتنی بر وحدانیت خدایی است که ظاهراً انسانها در هیئت او خلقشدهاند. البته که از این منظر تنها بشر میتواند وجود داشتهباشد چرا که آدمیان درواقع همگی کپیهای یک پروتوتایپ هستند، و اجتماع این آدمیان نیز هرکدام کموبیش کپیهای همان نسخهی پروتوتایپ بهشمار میآیند. جدای از ترجمهی مطلقاً نادرست و بیمعنی، گویی فتورهچی میخواهد تعریف جدیدی از مفهوم وحدانیت الهی ارائه بدهد «که برپایهی پیشفرض وجود شباهتهایی در خداوند با مخلوقاش انسان بنا شدهاست». البته این تنها سرآغاز سخنان یاوهی مترجم ما است. در ادامه باز هم از خودش چیزی را مینویسد که هرگز در متن اصلی خبری از آن نیست: «در این تعریف، خداوند نیز بهنوعی از حیثیت انسانی برخوردار است»؛ آرنت میگوید در این روایت انسان از روی نمونهی خداوند خلق شدهاست، اما فتورهچی این جمله را طبق معمول برعکس میکند و به خداوند حیثیت انسانی میدهد. نکتهی اساسی دیگری که یک بار دیگر خود را نشان میدهد، ناتوانی فتورهچی در فهم و درک تمایز میان Man و Men توسط آرنت است که البته در اینجا هردوی اینها را ذیل روایتی بررسی میکند که آدمیان در آن از روی یک پروتوتایپ خلق شدهاند و بنابراین هم در بعد فردی و هم در بعد جمعی، کپیهای یک نسخهی واحد هستند. اما این تنها آغاز یاوهگوییهای مترجم ما است.
آرنت در ادامه مینویسد این نوع بشر، بشری که در وضعیتی شبیه به یکتایی خداوند خلقشدهاست مبنای «وضعیت طبیعی» هابزی است که از آن به «جنگ همه علیه همه» تعبیر میشود. فتورهچی با نفهمیدن جملات و ادغام عجیبوغریب آنها در یکدیگر مینویسد «و خلقت او نیز برهمین مبنا استوار شدهاست»؛ و بنابراین نکتهی اصلی آرنت را در ترجمه نابود میکند. بنابراین زنجیرهی اشتباهات فتورهچی سلسلهوار ادامه پیدا میکند، چون از آغاز اساساً نکتهی اصلی ماجرا را متوجهنشده است در این بخشی مقاله هم که آرنت وارد جزئیات قضیه میشود فتورهچی دستوپای خود را گم میکند و به ورطهی ترهاتبافی میافتد. اینکه میگویم جملهی مهم آرنت در ترجمه گمشده است از این روست که درک ادامهی جمله منوط به دریافتن همین یک مفهوم آرنت است که در زیربنای مدل هابزی دولت چهانسانی قرار دارد؟ مقصود آرنت در اینجا از اینکه این آدم تنها مبنای «وضعیت طبیعی» هابزی است این است که چنین انسانی از آن روی که هیچپیوندی با همنوعان خود ندارد، هیچ وفاداریای را به همتایان خود حس نمیکند، و قادر به برقراری بدویترین رابطهها با همنوعان خود نیست، چه برسد به اینکه دست به ایجاد یک اجتماع بزند، و صرفاً در چرخهی کالا و قدرت میتواند با همتایانش رابطه برقرار میکند؛ راه را برای وضعیتی هموار میکند که در آن «جنگ همه علیه همه» پدید میآید، چرا که همگان در اندیشهی کسب سود و قدرت برای خود هستند. با نظر به چنین دیدی از بشر است که هابز، علت وجودی لویاتان خود را تبیین میکند.
۵.
متن اصلی:
The West’s solution for escaping from the impossibility of politics within the Western creation myth is to transform politics into history, or to substitute history for politics.
ترجمهی فتورهچی: غرب برای فرار از بنبست سیاست، راهحل اسطوره را پیش کشید. و کوشید تا سیاست را همچون پدیدهای تاریخی، و البته، تاریخ را همچون سیاست قرائت کند.
توضیح: جملهی بسیار بسیط نخست را نگاه کنید؛ آرنت میگوید راه چارهی غرب برای گریز از عدم امکان سیاست در درون اسطورهی آفرینش غربی، تبدیل سیاست به تاریخ و یا جایگزینی تاریخ با سیاست بود. فتورهچی چه مینویسد؟ «غرب برای فرار از بنبست سیاست، راهحل اسطوره را پیش کشید.» یعنی درست برعکس جملهی آرنت.
۶.
متن اصلی:
Our shared prejudices are themselves political in the broadest sense. They do not originate in the arrogance of the educated, are not the result of the cynicism of those who have seen too much and understood too little.
ترجمهی فتورهچی: بهبیان دیگر تعصبات ما خود، در وسیعترین مفهوم کلمه، سیاسی هستند. آنها نه از خاستگاه احساس تکبر ناشی از مطالعه و آموزش برآمدهاند و نه نتیجهی کلبیمسلکی آنانی هستند که بسیار دیدهمیشوند و بسیار کم حرفشان قابل درک است.
توضیح: فتورهچی انگلیسی بلد نیست پس بنابراین از لغتنامهی انگلیسی به فارسی استفاده میکند که باعث که او cynicism در معنای بدبینی یا با شکوتردید نگریستن را به کلبیمسلکی ترجمه بکند. (البته در برگردان cynicism یا cynical دقیقترین راه برای انتقال معنا فارسی، حفظ خود اینها در متن ترجمهشده است، اما از آنجا که بسیاری از واژهها و اصطلاحات فلسفی و تخصصی دیگر نیز در ترجمه همواره بخشی از معنای خود را از دست میدهند، بسته به زمینهی متن، لاجرم باید به یک انتخاب دست زد، وگرنه اگر بنا بر حفظ شکل اصلی تمامی اینگونه اصطلاحات در متون ترجمهشده باشد، بعید است دیگر بتوان اسم ترجمه بر آنها گذاشت.) عبارت who have seen too much and understood too little شاید سادهترین ساختار ممکن در انگلیسی باشد، اما فتورهچی همین مورد را هم اشتباه ترجمه میکند. بنابراین جملهی «شکوتردید کسانی که وقایع بسیاری را از سرگذراندهاند اما فهم اندکی از آنها کسب کردهاند» تبدیل میشود به «نتیجهی کلبیمسلکی آنانی هستند که بسیار دیدهمیشوند و بسیار کم حرفشان قابل درک است».
۷.
متن اصلی:
It is so difficult to comprehend that there is a realm in which we can be truly free, that is, neither driven by ourselves nor dependent on the givens of material existence. Freedom exists only in the unique intermediary space of politics. We escape from this freedom into the “necessity” of history. A ghastly absurdity.
ترجمهی فتورهچی: تصور وجود ساحت و قلمرویی آزاد برای ما که یا خود آن را برساخته باشیم و یا وابسته به جهان موجود باشد، بسیار دشوار است. آزادی تنها در فضای بینابینی منحصربهفردی که سیاست میآفریند ممکن است. ما این آزادی را بهضرورت تاریخ فرا میفکنیم. یک فرافکنی پوچ و رنگپریده و رسوا.
توضیح: فتورهچی ساختار سادهی Neither-Nor را هم بلد نیست و نمیداند این ساختار جمله را منفی میکند. آرنت مینویسد اندیشیدن به ساحتی که در آن واقعاً آزاد باشیم، یعنی نه نیازهای خودمان و نه شرایط زندگی مادی، هیچیک نتوانند آزادی ما را محدود کنند، بسیار دشوار است. در ترجمهی فتورهچی عکس این جمله نوشتهشده است.
۸.
متن اصلی:
Underlying our prejudices against politics today are hope and fear: the fear that humanity could destroy itself through politics and through the means of force now at its disposal, and, linked with this fear, the hope that humanity will come to its senses and rid the world, not of humankind, but of politics. It could do so through a world government that transforms the state into an administrative machine, resolves political conflicts bureaucratically, and replaces armies with police forces.
ترجمهی فتورهچی: امروزه در لایههایی عمیقتر از لایههای سطحی نزاع تعصب بر ضد سیاست، بیمها و امیدهایی وجود دارد: بیم آن است که بشریت خود را زیر دستوپای سیاست له کند، و به یک معنا، در لابهلای مفهوم قدرت منهدم شود. در کنار این بیم، این امید نیز وجود دارد که بشریت در مسیر معنا و مفهوم خود ببالد و جهان را نجات دهد، نهتنها نوع بشر را که سیاست را هم نجات دهد. این امید میتواند از مجرای یک حکومت جهانی تحقق یابد. حکومتی که دولتهای ملی را در حد یک ماشین رتقوفتق امور تنزل دهد، نزاعهای سیاسی را به شیوهای بروکراتیک و مسالمتآمیز حل کند، و نیروی پلیس را جایگزین ارتش سازد.
توضیح: بخش دوم مقالهی بلند آرنت یک بار دیگر، با پاراگرافی مطلقاً بیمعنی به نویسندگی فتورهچی آغاز میشود. عنوان بخش دوم «تعصب علیه سیاست و تعریف آن در جهان امروز» است. پاراگراف آرنت بسیار ساده است و پیچیدگی خاصی در آن وجود ندارد. آرنت میگوید ترس حاکم بر بشریت در نسبت با سیاست در این نکته خلاصه میشود که باتوجه به نیروهایی که انسانها اکنون در دسترس خود دارند، سیاست و تشتتهای حاصل از آن، ممکن است راه را برای نابودی بشریت باز کند. این بیم ریشه در عصری دارد که انسانها در آن، تجربهی دولتهای توتالیتر و بمبارانهای اتمی را از سرگذراندهاند. اما بلافاصله، این نکته را میافزاید که در کنار این هراس از سیاست، این امید نیز وجود دارد که انسانها بتوانند جهان را از شر سیاست رها کنند و از رهگذر یک حکومت جهانی با مختصاتی که در ادامه از آنها نام میبرد، امور خود را بدون دردسر حلوفصل بکنند.
آن جایی که آرنت مینویسد بیم آن میرود که بشریت خود را از طریق سیاست و ابزار و نیروهایی که در اختیار دارد، نابود کند فتورهچی گیج میشود و بنابراین through the means of force now at its disposal (از طریق ابزارها و نیروهایی که در اختیار دارد) را ترجمه میکند: «: بیم آن است که بشریت … و به یک معنا، در لابهلای مفهوم قدرت منهدم شود». دقت کنید که در اینجا مطلقاً سخنی از قدرت در میان نیست، بلکه بحث از ابزارهای (قهریه)ی است که در اختیار سیاستمداران است.
در ادامه نیز که آرنت مینویسد این امید وجود دارد که بشریت جهان را از شر سیاست نجات بدهد، فتورهچی میگوید: « این امید نیز وجود دارد که بشریت در مسیر معنا و مفهوم خود ببالد و جهان را نجات دهد، نهتنها نوع بشر را که سیاست را هم نجات دهد».
۹.
If politics is defined in its usual sense, as a relationship between the rulers and the ruled, this hope is, of course, purely utopian. In taking this point of view, we would end up not with the abolition of politics, but with a despotism of massive proportions in which the abyss separating the rulers from the ruled would be so gigantic that any sort of rebellion would no longer be possible, not to mention any form of control of the rulers by the ruled. The fact that no
individual—no despot, per se—could be identified within this world government would in no way change its despotic character. Bureaucratic rule, the anonymous rule of the bureaucrat, is no
less despotic because “nobody” exercises it. On the contrary, it is more fearsome still, because no one can speak with or petition this “nobody.”
ترجمهی فتورهچی: اگر سیاست براساس تعریف سنتیاش، رابطهی بین حاکم و محکوم است، هنوز امکان امید بستن به تحقق یوتوپیا وجود دارد. از منظر یوتوپیایی، ما به انهدام سیاست نمیرسیم، بلکه به یک حکومت مطلقهی جهانی میرسیم، که سیاست را در ابعاد وسیع تحقق میبخشد. آن هم در حدی که شکاف قانون و حکومت به حد یک دره عمیق شده و هرشکلی از جنبش، شورش و انقلاب دیگر ممکن نیست، چه برسد به هر شکلی از کنترل حاکمان به وسیلهی محکومان. در این میان یک واقعیت انکارناپذیر نیز وجود دارد و آن این است که ادغامشدن هویت فرد و هویت حاکم در هویت یک حکومت جهانی فینفسه به هیچوجه منجر به تغییر شخصیت مستبدانه نمیشود. همانطور که قوانین بروکراتیک_این قوانین ناشناخته بروکراتیک_نیز به شکلی گریزناپذیر میل بهسوی استبداد دارند چرا که «هیچکس» آنها را اجرا نمیکند. بنابراین، در مقابل این یوتوپیا، عناصر ترسناکی وجود دارد که از فرط دهشتناک بودن تصورشان، موجب میشود که حتی همین «هیچکس» گریزان از بوروکراسی نیز حاضر به بحث دربارهی آنها نباشد.
توضیح: پاراگراف پیش را دقیقاً با همین پاراگراف مرتبط ادامه میدهیم. آرنت مینویسد، بنابه تعریف سنتی از سیاست، یعنی رابطهی میان حاکم و افراد تحت حاکمیت او، این امید (یعنی امید به رهایی از شر سیاست) عمیقاً اتوپیایی است؛ فتورهچی مینویسد: « هنوز امکان امید بستن به تحقق یوتوپیا وجود دارد»، در حالیکه در عبارت آرنت، سخنی از تحقق این اتوپیا دیده نمیشود. اما در ادامه کاملاً عکس سخنانی را که آرنت مینویسد را در ترجمهی فتورهچی میخوانیم. آرنت مینویسد، امید بستن به رهایی از شر سیاست، ما را در عمل نه به رهایی از آن که به ورطهی استبداد دهشتناکی سوق میدهد که در آن هیچ شکلی از عصیان و یا نظارت بر عملکرد حاکمان وجود ندارد. فتورهچی چه مینویسد؟ او از نزد خود این ادعا را پیش میکشد که چنین حکومت جهانیای «سیاست را در ابعاد وسیع تحقق میبخشد»؛ مشخص نیست در وضعیت مخوفی که آرنت آن را توصیف میکند، سیاست چگونه ممکن است به وسیعترین شکل ممکن تحقق بخشد. در ادامه آرنت مینویسد: اینکه فینفسه نمیتوان هیچ شخص واحدی را در چنین حکومت جهانیای بهعنوان فرد مستبد شناسایی کرد، مطلقاً به آن معنی نیست که میتوان کوچکترین تغییری در ماهیت استبدادی آن مشاهده کرد. اما فتورهچی بهاشتباه این نکته را در مورد خود شخص مستبد تلقی میکند و مینویسد: « به هیچوجه منجر به تغییر شخصیت مستبدانه نمیشود». ادامهی جمله اوج ترهات بافی فتورهچی است. آرنت میگوید، استبداد بوروکراتیک از شکل سنتی استبداد نهتنها چیزی کم ندارد بلکه حتی میتواند از آن بدتر هم باشد؛ چرا که در آن فرد یگانهای که به اعمال استبداد اقدام بکند وجود ندارد. و از اینگذشته، کسی نمیتواند این «هیچکس» را مورد مواخذه قرار دهد. حال آنکه فتورهچی مینویسد: «حتی همین «هیچکس» گریزان از بوروکراسی نیز حاضر به بحث دربارهی آنها نباشد». واضح است که مترجم مطلقاً از این پاراگراف، حتی در حد یک جمله نیز تصور و برداشت درستی نداشته است.
۱۰.
متن اصلی:
If, however, we understand politics to mean a global dominion in which people appear primarily as active agents who lend human affairs a permanence they otherwise do not have, then this hope is not the least bit utopian. Though it has never happened on a global scale, there are plenty of historical examples of people being shunted aside as active agents—whether in the form of what seems to us old-fashioned tyranny, where the will of one man is given free rein, or in the modern form of totalitarianism, in which alleged higher, impersonal “historical forces” and processes are unleashed, and human beings are enslaved to their service.
ترجمهی فتورهچی: اگر ما سیاست را بهمثابهی یک سیطرهی جهانی یا جایی که در آن مردم بهعنوان عناصر فعالی که با یکدیگر واجد تعاملی مداوم هستند ادراک کنیم، بیشک نام دیگری جز «کنش سیاسی» بر این تعاملات نمیتوانیم بگذاریم و اساساً، کنشها و واکنشهای انسانی نمیتواند از مسیری بهجز سیاست عبور کند و به همین دلیل هم هست که در فقدان سیاست، کوچکترین امیدی به تحقق یوتوپیا ممکن نیست. در عین حال، باوجود آنکه هرگز در مقیاس جهانی چنین مفهومی از «سیاست» تحقق نیافته است، مثالهای تاریخی بسیاری وجود دارد که نشان میدهد همواره این امکان که مردم بهمثابه عناصر فعال و کنشگر در کنار یکدیگر قرار گیرند وجود دارد، حال، چه در برابر حکومت استبدادی سنتی، که قدرت در انحصار یک فرد است و چه در شکل جدیداش، یعنی حکومتهای توتالیتر. این درحالی است که حکومتهای توتالیتر همواره مدعی دارا بودن پشتیبانی «نیروهای تاریخی» غیرشخصی و فرآیندهایی از بند رهاشده هستند. ادعایی که در حال حاضر تنها به بردگی روزافزون نوع بشر برای خدمت به این حکومتها منجر شده است.
توضیح: بنابه تعریفی که آرنت در ادامه از فهم سیاست بهمثابهی سلطهی جهانی که در آن بدواً انسانها بهعنوان بازیگران فعال به ایفای نقش میپردازند، ارائه میدهد، امیدواری به تحقق چنین وضعیتی هرگز اتوپیایی نیست. سپس، آرنت به نمونههایی اشاره میکند که در هرکدام از آنها با توسل به بهانههایی واهی، مردم بهعنوان کنشگران فعال از عرصه کنار زدهشدهاند. حال ممکن است این نادیدهگرفتن نقش مردم همانند شکل سنتی استبداد باشد که همهی امور در دستان یک شخص متمرکز میشود و یا در قالب دولتهای توتالیتر که «نیروهای تاریخ» را بهعنوان قدرتی فراتر از اختیارات انسانها، بهمثابهی عنصر تعیینکنندهی امور معرفی میکنند. بازهم فتورهچی در اینجا سخنان آرنت را کاملاً برعکس ترجمه کردهاست. فتورهچی مینویسد: «مثالهای تاریخی بسیاری وجود دارد که نشان میدهد همواره این امکان که مردم بهمثابه عناصر فعال و کنشگر در کنار یکدیگر قرار گیرند وجود دارد»، ظاهراً فتورهچی موفق به درک مفهوم shunted aside نشده است و برای همین مثل سایر موارد برعکس گفتهی آرنت را انتقال داده است. فتورهچی در ادامه نیز با یکی پنداشتن نیروهای تاریخی با حکومتهای استبدادی مینویسد: «ادعایی که در حال حاضر تنها به بردگی روزافزون نوع بشر برای خدمت به این حکومتها منجر شده است». حالآنکه منظور آرنت در سطر آخر، بردگی در پیشگاه «نیروهای تاریخی» است.
۱۱.
But prejudices against politics—the idea that domestic policy is a fabric of lies and deceptions woven by shady interests and eve shadier ideologies, while foreign policy vacillates between vapid propaganda and the exercise of raw power—reach back much further than the invention of devices capable of destroying all organic life on earth. In terms of domestic politics, these prejudices are at least as old as party-driven democracy—that is, somewhat more than a hundred years—which for the first time in modern history claimed to represent the people, even though the people themselves never believed it.
ترجمهی فتورهچی: بازگردیم به مبحث تعصب علیه سیاست که میتواند به مراتب ویرانگرتر از هر نوع اختراع دستگاه نابودکنندهی حیات روی کرهی زمین باشد. در شرایط موجود سیاست به دو ساحت داخلی و خارجی تقسیم شده است. «سیاست داخلی» همان ساختار برآمده از علایق، پدیدهای در سیطرهی ایدئولوژیها و معجونی از دروغها و ریاکاریهاست. «سیاست خارجی» را نیز میتوان ساختاری دانست که در میانهی پروپاگاندایی بیروح به نفع قدرت و یا دست یازیدن به استفادهی خام از خود همان قدرت چونان پاندول دستوپا میزند. اگر بحث را به موضوع سیاست داخلی محدود کنیم، میتوان گفت که قدمت تعصبات دستکم بسیار بیشتر از احزاب است، منظور از احزاب همان عناصر تشکیل دهندهی حکومتهای دموکراتیک است که قدمت برخی از آنها به بیش از صد سال میرسد و برای اولین بار در تاریخ مدرن داعیهی بازنمایی مردم را داشتهاند، حال بماند که در برخی نمونههای تاریخی، مردم این ادعای احزاب را باور نداشتهاند.
توضیح: جملهی اول یکی از نمونههایی است که عمق فهم و دانش فتورهچی را از انگلیسی بهخوبی میتواند نشان دهد. آرنت مینویسد: قدمت تعصبات مطرح علیه سیاست بسیار بیشتر از قدمت اختراع دستگاههایی است که قادر هستند تمام هستی روی زمین را نابود کنند. خلاصهاش اینکه، تعصب علیه سیاست محدود به قرن معاصر نیست. فتورهچی چه مینویسد؟ «بازگردیم به مبحث تعصب علیه سیاست که میتواند به مراتب ویرانگرتر از هر نوع اختراع دستگاه نابودکنندهی حیات روی کرهی زمین باشد». در ادامه پاراگراف نیز آرنت میگوید سابقهی این تعصبات حداقل به قدمت دموکراسیهای حزبی است که فتورهچی حتی این عبارت دبیرستانی at least as old as را هم در آن اشتباه ترجمه کرده است.
۱۲.
Perhaps no one recognized more clearly than Nietzsche—in his attempt to rehabilitate power—that this condemnation of power clearly reflected the as yet unarticulated yearnings of the masses, although he too, very much in the spirit of the times, identified or confused power—which no individual can ever possess, since it can arise only out of the cooperative action of many people—with the use of force, the means of which, to be sure, an individual can seize and control.
ترجمهی فتورهچی: شاید هیچکس بهاندازهی نیچه به این نکته نپرداخته باشد. او در آن بخش از تلاشهایش برای اعادهی حیثیت از قدرت میگوید دلیل آنکه قدرت همواره از سوی مردم بهعنوان پدیدهای مذموم محکوم میشود، بهوضوح ناشی از تمایل تودهها به فرار از انضباط و پیکربندی جمعی است، هرچند که او به شدت «در روح زمان» (Spirit of the times)، قدرت را با اعمال فشار باز میشناسد__قدرتی که هیچ فردی به تنهایی واجد آن نیست و تنها در سایهی مشارکت «مردم» است که معنا مییابد_ و از آن بهعنوان فرآیندی برای کنترل و انقیاد «فرد» یاد میکند.
توضیح: اینجا نیز ایرادات مختلفی وجود دارد که مهمترین آن مربوط به تمایز قدرت و نیرو نزد نیچه است. آرنت مینویسد نیچه موفق به تمییز دو مفهوم قدرت و نیرو نشد، چرا که هیچ فردی نمیتواند بهتنهایی قدرت را در اختیار داشتهباشد، چون قدرت حاصل برآیند فعالیت بیشمار مردم است؛ حال آنکه، نیرو چیزی است که یک فرد میتواند به آن دست یابد و آن را تحت سیطرهی خود در آورد. در اینجا فتورهچی مینویسد: «و از آن بهعنوان فرآیندی برای کنترل و انقیاد «فرد» یاد میکند». یعنی دو مفهوم قدرت/نیرو و عدم موفقیت نیچه در تشخیص آنها از منظر هانا آرنت را در ترجمه کاملاً از دست میدهیم.
۱۳.
That is why in all times and places it is the task of politics to shed light upon and dispel prejudices, which is not to say that its task is to train people to be unprejudiced or that those who work toward such enlightenment are themselves free of prejudice. The degree of alertness and open-mindedness in a given epoch determines its general physiognomy and the level of its political life, but an epoch in which people could not fall back on and trust their prejudices when judging and deciding about major areas of their lives is inconceivable.
ترجمهی فتورهچی: لاجرم این وظیفه سیاست است که در تمامی زمانها و مکانها با افکندن نور خود، طلسم تعصبات را باطل کنند و لازم به تأکید نیست که این وظیفه همانا آگاهکردن و آموزش مردم است که بکوشند فارغ از تعصب، قضاوت کنند. حتی در نگاهی حداقلی، وظیفهی سیاست آن است که دستکم آنانی که در راه روشنگری مردم تلاش میکنند را از تعصب فارغ سازد. مدارج هوشمندی و روشناندیشی هر جامعه را که از آن میتوان بهعنوان یک آگاهی و فراست عمومی یاد کرد، میزان تعالی زیست سیاسی تعین میبخشد. با این حال، در عصری که مردم برای تصمیمگیری و قضاوت دربارهی بزنگاههای حساس زندگیشان نمیتوانستند به تعصباتشان اعتماد کنند، تصمیماتشان باورنکردنی بوده است.
توضیح: آرنت قاطعانه تأکید میکند افسونزدایی از تعصبات نه بهمعنی این است که سیاست باید مردم را در راستای متعصبنبودن تحت تربیت قرار دهد و نه به این معنی که خود افراد مشغول در روند روشنگری، از بند تعصبات آزدادند. همانطور که در متن پیداست و زیر آن خط کشیدهام، فتورهچی دوباره برعکس حرف آرنت را مینویسد؛ اینکه وظیفهی سیاست « همانا آگاهکردن و آموزش مردم است که بکوشند فارغ از تعصب، قضاوت کنند». در جملهی بعد نیز با خلط علت و معلول یکباردیگر کاملاً در جهت عکس گفتهی آرنت ترجمه میکند. آرنت مینویسد هوشمندی و روشنفکری هر عصر، شکل و گسترهی حیات سیاسی آن عصر را تعیین میکند؛ در ادامه نیز میگوید، بهرغم این، تصورکردن زمانهای که در آن مردم بالکل فارغ از تعصبات خود عمل بکنند، ممکن نیست. اما فتورهچی جملهای را مینویسد که میتواند در تاریخ فلسفهی سیاسی و عرصهی ترجمهی ایران ماندگار باشد: « با این حال، در عصری که مردم برای تصمیمگیری و قضاوت دربارهی بزنگاههای حساس زندگیشان نمیتوانستند به تعصباتشان اعتماد کنند، تصمیماتشان باورنکردنی بوده است».
۱۴.
متن اصلی:
Prejudices are not personal idiosyncrasies, which, however immune to proof, always have a basis in personal experience, within which context they lay claim to the evidence of sensory perception. Because they exist outside of experience, however, prejudices can never provide such evidence, not even for those who are subject to them.
ترجمهی فتورهچی: تعصبات اموری منحصربهفرد نیستند که نیازمند ادلهی اثباتی باشند بلکه همواره یک پایشان در تجربهی شخصی و درون بستری از شهود و ادراکهای حسی است. در عین حال، از منظری دیگر خارج از ساحت تجربهاند و قادر نیستند که شهود حسی را – حتی برای آنها که سوژه و ابژه هستند- دستوپا میکنند.
توضیح: این بند بسیار ساده نیز در دستان فتورهچی دچار یک مسخ عجیب شده است. نخست آنکه آرنت میگوید تعصبات و باورهای شخصی اگرچه هردو دربرابر استدلال و منطق مقاومت نشان میدهند، هیچ شباهتی باهم ندارند؛ باور شخصی همواره تا میزانی ریشه در تجربهی یک فرد دارد و همواره میتواند به زمینههایی برای توجیه خود ارجاع دهد، برخلاف تعصبات که هیچ مبنایی در تجربهی شخصی، حتی برای کسانی که در معرض آن قراردارند، ندارد. فتورهچی حین ترجمه آنقدر بیخردانه عمل کرده که در خلال آن، این پرسش برایش مطرحنشده که چگونه ممکن است نویسنده در دو جملهی پشتسرهم در یکی ادعا کند تعصب ریشه در تجربهی شخصی دارد و در جملهی بعد حرف خود را پس بگیرد؟ اینکه مینویسد: « همواره یک پایشان در تجربهی شخصی و درون بستری از شهود و ادراکهای حسی است» درواقع باید برای باور شخصی مینوشته نه تعصب. بگذریم.
اما یکی از قلههای عظمت درک فتورهچی از زبان انگلیسی را اینجا میبینیم: not even for those who are subject to them. که او آن را اینگونه ترجمه کرده: «حتی برای آنها که سوژه و ابژه هستند». فتورهچی در اینجا عبارت سادهی Be Subject to را اصلاً متوجه نشده است؛ جای آن دارد که از متخصصان فلسفه دعوت کنیم این جملهی غامض را برای ما رمزگشایی کنند.
۱۵.
متن اصلی:
What it shares with judgment, however, is the way in which people recognize themselves and their commonality, so that someone caught up in prejudices can always be certain of having an effect on others, whereas what is idiosyncratic can hardly ever prevail in the public and political sphere and has an effect only in the intimacy of privacy. Consequently prejudice plays a major role in the social arena.
ترجمهی فتورهچی: بهرغم آنکه تعصب واجد تفاوتهایی با قضاوت است، اما در این امر که میتواند بر اعتماد عمومی و رضایت همگانی چیره شود، نقاط مشترکی میان این دو مقوله دیده میشود. بنابراین، هرآن کس که دچار تعصب است همواره میتواند بر دیگران تأثیرگذار باشد، اما خصلت منحصربهفرد تعصب آن است که بهندرت میتواند بر عرصهی عمومی و یا عرصهی سیاست بهگونهای چیره شود که تحولی بزرگ را در مناسبات سیاسی بهبار بنشاند، بلکه این تأثیرگذاری غالباً در عرصهی خصوصی میتواند منشأ تحول باشد.
توضیح: آرنت مینویسد برخلاف مصداق باورهای شخصی، که هیچ تأثیری در عرصهی عمومی و سیاسی ندارند، و فقط برای خود فرد واجد اهمیتاند؛ ازآنجایی که تعصب، در میان اعضای یک جامعه باور مشترک بهحساب میآید، یک فرد متعصب همیشه میتواند امیدوار به تأثیرگذاری بر دیگران باشد. به همین خاطر تعصب در عرصهی اجتماع نقش مهمی را ایفا میکند.
بازهم فتورهچی مثل موارد پیشین برعکس این سخن را ترجمه کرده است: «اما خصلت منحصربهفرد تعصب آن است که بهندرت میتواند بر عرصهی عمومی و یا عرصهی سیاست بهگونهای چیره شود که تحولی بزرگ را در مناسبات سیاسی بهبار بنشاند، بلکه این تأثیرگذاری غالباً در عرصهی خصوصی میتواند منشأ تحول باشد». این جمله برعکس دو جملهی آرنت است: ۱. آرنت میگوید تعصب در عرصهی اجتماعی نقش مهمی را ایفا میکند و نه در عرصهی خصوصی. ۲. همچنین او مینویسد تعصب در عرصهی عمومی نیز نقش مهمی را بازی میکند، اما فتورهچی مینویسد: تعصب «بهندرت میتواند بر عرصهی عمومی و یا عرصهی سیاست بهگونهای چیره شود که تحولی بزرگ را در مناسبات سیاسی بهبار بنشاند». واضح و روشن است که فتورهچی هرگز نتوانسته ولو در حد ابتدایی بحث و استدلالهای آرنت را درک کند، که اگر میکرد در ترجمهی چنین موارد سادهای اینگونه افتضاح بهبار نمیآورد.
۱۶.
متن اصلی:
There really is no social structure which is not based more or less on prejudices that include certain people while excluding others. The freer a person is of prejudices of any kind, the less suitable he will be for the purely social realm.
ترجمهی فتورهچی: در واقع هیچ ساختار اجتماعیای وجود ندارد که که کموبیش ریشه در تعصب نداشته باشد و خودی و غیرخودیسازی نکند. بنابراین هرچه فرد از قید هرگونه تعصبی آزادتر باشد، کمتر برای ادغام در عرصهی اجتماعی اما و اگرسازی میکند.
توضیح: اینجا نیز دوباره برعکس سخن آرنت ترجمهشده است: آرنت میگوید فرد هرچه آزادتر باشد، کمتر برای ادغام در قلمرو اجتماعی مناسب خواهدبود؛ اما فتورهچی دقیقاً برعکس این جمله را نوشته است.
کتاب دوم:
ترور و تفکر، تری ایگلتون، نوآم چامسکی، ژاک دریدا، هانا آرنت، یورگن هابرماس،
مترجمان: نادر فتورهچی، امیرهوشنگ افتخاریراد، نشر چشمه.
فتورهچی در باب این کتاب: «سالها قبل(سال 88) با یکی از دوستان مجموعهای از مقالاتی که هر یک مستقل از یکدیگر به ضرورت ترجمه آنها رسیده بودیم را در قالب یک کتاب منتشر کردیم. بعید میدانم بحرانی ناشی از «ترور» پس از جنگ جهانی اول تا 11 سپتامبر رخ داده باشد و در این کتاب مورد بررسی قرار نگرفته باشد».
مقالهی نخست: ریشههای ترور، تری ایگلتون – مترجم: نادر فتورهچی
۱.
متن اصلی:
Of course, human beings have been at each other’s throats since the dawn of time.
ترجمهی فتورهچی: این سطر در ترجمه حذف شده است.
توضیح: علت حذف روشن است، فتورهچی با مقولهی Idiom در زبان انگلیسی آشنا نیست و تقریباً در تمامی موارد با ترجمهی تحتاللفظی اصطلاحات آنها را بیمعنی کرده است. در اینجا نیز احتمالاً این جمله را بهطور کلمه به کلمه و بهصورت «انسانها همواره در گلوی یکدیگر بودهاند» ترجمهکرده و با مشاهدهی بیمعنیبودن آن، ترجیح داده بیسروصدا آن را حذف کند.
۲.
Terror first sees the light of day, like so much else in the modern world, in the French revolution.
ترجمهی فتورهچی: اولینباری که این پدیده در روشنایی روز دیدهشد، همچون بسیاری دیگر از نمادهای دوران مدرن، در انقلاب فرانسه بود.
توضیح: ایگلتون خیلی ساده میگوید ترور، مانند بسیاری از پدیدههای دیگر، نخستین بار در جهان مدرن، در طی انقلاب فرانسه پدیدار شد. اما فتورهچی که روش ترجمهی اصطلاحات را بلد نیست، با ترجمهی تحتاللفظی، جملهای نامفهوم تولید کردهاست.
۳.
As an Irishman whose relatives had been active in anti-colonial struggles, and who as a child attended a hedge school (open-air school) in County Cork, Burke knew a thing or two about terror.
ترجمهی فتورهچی: برک از یک سو بهعنوان یک ایرلندیتبار که روابط نزدیک و مستحکمی با مبارزات ضداستعماری ایرلند داشت و از دیگرسو در مقام پرورشیافتهی مدرسهی «روباز» کانتیکورکف، احتمالاً یکی دو چیز را دربارهی پیشینهی «ترور» میدانسته است.
توضیح: ایگلتون مینویسد برک، بهعنوان یک ایرلندیتبار که آشنایاناش در مبارزات ضداستعماری نقش فعالی داشتند، بهطور کلی با پدیدهی ترور آشنا بود. فتورهچی، آَشنایان برک را بهخود برک تبدیلکرده و در ترجمهی اصطلاح بسیارسادهی knew a thing or two (بهمعنی داشتن یک آشنایی کلی) نیز علیرغم انتقال نسبی معنا، بسیار ناشیانه عمل کردهاست.
۴.
When the word was pronounced, he thought of the public execution of Irish rebels at Dublin Castle, not just of the guillotine. But he thought of the guillotine too, because to his mind what the French Jacobins were perpetrating was pretty much the catastrophic error committed by the British in Ireland, India and the American colonies.
ترجمهی فتورهچی: او هر زمان که این واژه را می شنید، بیشک دو رخداد را در ذهن مرور میکرد: اول، خاطرهی تلخ اعدام مبارزان حرکت ضداستعماری ایرلند در کاخ دوبلین که به دست شوالیههای انگلیسی تارومار شدند و دوم، گیوتین. هرچند که در ذهن او، گیوتین بهمثابهی نماد جنایت ژاکوبنها در انقلاب فرانسه، یقیناً چیزی عظیمتر و پردامنهتر از ترورهای فاجعهباری بوده است که انگلیسیها در مستعمراتشان در ایرلند، هند و آمریکا آفریدند.
توضیح: ایگلتون نمینویسد از منظر برک ترورهای ژاکوبنها «یقیناً چیزی عظیمتر و پردامنهتر» از اعمال انگلیسیها در هند و سایر نقاط بوده؛ بلکه خیلی ساده میگوید: «از نگاه برک خطاهایی که ژاکوبنهای فرانسوی مرتکب میشدند تقریباً همان اشتباهاتی بود که پیشتر انگلیسیها در ایرلند، هند و آمریکا مرتکب شدهبودند». از آنجایی که فتورهچی چیزی از تاریخ هم نمیداند، لحظهای به این نکته فکر نمیکند که چنین ادعایی که ترورهای ژاکوبنها از اعمال انگلیسیها در مستعمرهها وحشتناکتر بود چگونه میتواند ممکن باشد.
۵.
The British ruling class, Burke considered, had developed practices and customs over centuries that bound the affections of their subjects to them.
ترجمهی فتورهچی: طبقهی تصمیمگیرندهی بریتانیا_ که برک بر آنها تمرکز میکند_ در طول قرون متمادی، سنن و آدابی را توسعه دادهبودند که بهواسطهی پیروی از آنها، سوژههایشان را به خود وابسته کنند.
توضیح: بهطور کلی فتورهچی و دوستان رخدادیاش علاقهی خاصی به سوژه دارند، برای همین در عطش متن یا نوشتهای هستند که این لغت در آن بسیار تکرار شدهباشد، هرچه سوژه بیشتر، بهتر. بهخاطر همین هم مترجم در اینجا معنی برده را به سوژه برگردانده، و جمله را بیمعنی کرده است. Subject در اینجا بهمعنی رعیت و برده است، نه سوژه. ایگلتون مینویسد طبقهی حاکم بریتانیا در طی قرون متمادی بهواسطهی آداب و سننی طبقهی تحت تسلط خود یا همان رعیتها را بهخود وابسته کردهبود.
۶.
As well as being one of the earliest theorists of hegemony, Burke was also one of the first theorists of sado-masochism. The two are in fact intimately related, which might have come as a surprise to Antonio Gramsci.
ترجمهی فتورهچی: برک علاوه بر آنکه یکی از نظریهپردازان متقدم در باب معنای «هژمونی» است، از جمله اولین متفکرانی است که «سادومازوخیسم» را در ادبیات سیاسیاش بهکار میگیرد. او «هژمونی» را بهشکلی معنادار به «سادومازوخیسم» پیوند میزند، پیوندی که بعدها بیش از همه در آرای گرامشی مورد توجه قرار میگیرد.
توضیح: ایگلتون مینویسد در واقع، هژمونی و سادومازوخیسم رابطهی نزدیکی باهم دارند، نکتهای که میتوانست باعث شگفتی گرامشی بشود. فتورهچی بهروش معمول خود در انتقال برعکس مفاهیم، جوری ترجمهکرده که گویی گرامشی به این نکته واقف بود. همچنین اینکه مینویسد برک «از جمله اولین متفکرانی است که «سادومازوخیسم» را در ادبیات سیاسیاش بهکار میگیرد» نیز اشتباه است؛ ایگلتون میگوید درواقع برک را میتوان از نخستین کسانی تلقی کرد که درمورد سادومازوخیسم اندیشیدهاند، نه اینکه آن را در ادبیات خود بهطور صریح بهکار بردهباشند.
۷.
In his own way, then, Burke acknowledged what scarcely any Western politician today is brave enough to acknowledge: that the only solution to terror is justice. Which is not to suggest for one moment that he endorsed this dreadful force that rips off the heads of innocent men and women from their shoulders. On the contrary, he was Britain’s most eloquent denouncer of it when it broke out across the English Channel. Rather, Burke is not mealy-mouthed about terror, however much he may rightly abhor it. He was bold enough to recognise that in a sense it forms part of everyday life – just as for Freud, the cruel, vindictive power of the superego, and the terrifying force of the death drive, are part of what he calls the psychopathology of everyday life.
ترجمهی فتورهچی: برک بهوضوح از تجربهی زمانهی خویش متأثر است و از همین روست که معتقد است آنچه که در قامت هر سیاستمدار غربی نایاب مینماید، شجاعت اعتراف به این حقیقت است که تنها راه نجات از سیطرهی ترور، پناهبردن به عدالت است. حتا برای یک لحظه هم قابل تصور نیست که برک ترور را که چون موجی هولناک سرهای زنان و مردان بیگناه را از روی شانههایشان میرباید، تأیید کردهباشد. برخلاف ادعاهای طرحشده، او یکی از شجاعترین و فصیحترین منتقدان ساکن در جزیرهی بریتانیا بود که از قضا در مقطع توسعهی ترور به آن سوی کانال انگلیس، از آن تبری جست. او به فراست دریافتهبود که ترور به بخشی جداییناپذیر از زندگی روزمره درآمده است. اشارهی برک به زندگی روزمره، یادآور این باور فروید است که میل انتقامجویی در فراخود، نیروی وحشتآور رانهی مرگ و احساس ظلم و بیدادگری، عناصر راهنما در روانشناسی زندگی روزمره هستند.
توضیح: ایگلتون مینویسد برک نکتهای را مدنظر قرار میداد که امروزه کمتر سیاستمدار غربیای حاضر است آن را بپذیرد: اینکه تنها راهحل ممکن برای ]حل مسئلهی[ ترور، عدالت بود. اما فتورهچی از زبان برک سیاستمداران غربی را محکوم میکند، که برداشت و ادعایی است کاملاً اشتباه. فتورهچی ترجمهی phrasal verb ها را هم بلد نیست و بنابراین در ادامه یک جملهی ساده را کاملاً اشتباه ترجمه میکند. ایگلتون مینویسد زمانی که ترور در آن سوی کانال (یعنی فرانسه) ناگهان سربرآورد، برک یکی از سرآمدترین منتقدان آن بود. اصطلاحی که برای ناگهان رخنمودن و پدیدارشدن پدیدهی ترور استفاده میکند یعنی break out در ترجمهی فتورهچی تبدیل میشود به گسترش ترور از اینسوی کانال (یعنی انگلیس) به آن سو (یعنی فرانسه). خوانندگان حتماً درنظر دارند که سوای آن که دانش تاریخی میتواند مانع از نوشتن چنین جملهای بشود، درچارچوب خود این مقاله نیز، چنین ادعایی مطلقاً صحیح نمیتواند باشد. جملهی اول این مقاله را بهیاد بیاورید که ایگلتون مینویسد: پدیدهی ترور در دوران مدرن برای نخستین بار در انقلاب فرانسه رخ نمود. بنابراین، فتورهچی و ذهن او بهقدری دچار زوال است که نخستین جملهی مقاله را نیز بهفراموشی میسپارد و بهگونهای ترجمه میکند که گویی مسئلهی ترور نخستین بار در انگلیس پدید آمد و سپس به فرانسه تسری پیدا کرد.
علیرغم علاقهای که فتورهچی به فروید دارد، باید گفت این علاقه باتوجه به آنچه در ترجمهی یکی دو اشارهی خلاصه به فروید در این مقاله میبینیم، نمیتواند فراتر از چسباندن چند عکس فروید با پیپ به دیوار اتاقهای خانهاش باشد. بهعنوان نمونه در سطور آخر همین پاراگراف، ایگلتون مینویسد:
برک هرچقدر هم از ترور تنفر داشتهباشد، در تبیین دقیق آن با کسی سر تعارف ندارد؛ او آنقدر شجاع بود که ادعا کند ترور بخش جداییناپذیری از زندگی روزمره ما را شکل میدهد. درست همانطور که فروید، قدرت انتقامجویی فراخود و نیروی رعبآور رانهی مرگ را بخشی از آسیبشناسی روانی زندگی روزمره در نظر میگیرد.
علاوه بر دو اشارهی ایگلتون به فراخود و رانهی مرگ، فتورهچی گزینهی احساس ظلم و بیدادگری را هم به متن میافزاید و در ترجمهی عنوان یکی از مشهورترین کتابهای خود به مفتضحانهترین شکل ممکن عمل میکند، چرا که ایگلتون مینویسد برک ترور را بخش غیرقابل جدایی از زندگی روزمره میداند درست بههمان سیاق که فروید میل به انتقام فراخود و رانهی مرگ را بخش اصلی آسیبشناسی روانی حیات روزمره تلقی میکرد. اثر The Psychopathology of Everyday Life شاید یکی از مشهورترین آثار فروید باشد که حتی در بین عموم نیز مخاطب دارد، مشخص نیست فتورهچی که حتی قادر به تشخیص بدیهیات فروید نیست، چگونه «بهمیانجی فروید» پدیدههای اجتماعی ایران را برای ما تبیین میکند.
۸.
If the political concept of terror first took root in revolutionary France, then one vital fact about it instantly follows. Terror began as state terror, which is how it has most typically continued. The Jacobin Terror was not a strike by a secretive cabal of fanatics against the state, but a strike by a secretive cabal of fanatics known as the state. Terror has an impeccable bourgeois pedigree.
ترجمهی فتورهچی: اگر بپذیریم که سیمای سیاسی ترور، برای اولین بار در انقلاب فرانسه متبلور شد، یکی از اصلیترین حقایق در باب آن سریعاً برملا میشود. ترور سیاسی واجد بار معنایی حکومتی / رسمی بوده است. و این همان حقیقتی است که بهوضوح چگونگی فرایند تکوین و گسترش یافتن این پدیده را در شکل خاص به ما نشان میدهد. جریان ترور در زمان ژاکوبنها، جریانی زیرزمینی و مخفی نبود که از سوی جماعتی بنیادگرا و متعصب علیه حکومت هدایت شود، بلکه این جریانات زیرزمینی و مخفی بنیادگرا و متعصب بودند که حکومت را در چنگ داشتند. درواقع ژاکوبنها نه یک حکومت که از ابزار ترور استفاده میکرد، بلکه یک گروه تروریستی بودند که از قضا بهعنوان صاحبان حکومت انقلابی هم شناخته میشدند. و از همین روست که میتوان ادعا کرد پدیدهی ترور واجد تباری کاملاً بورژوایی است.
توضیح: هدف ایگلتون در این پاراگراف نیز کاملاً روشن است، یعنی تأکید بر تبار دولتی پدیدهی ترور؛ اینکه ترور نخستین بار در کسوت رسمی و دولتی پا بر عرصه نهاد و از همین رو با مشروعیت تام همراه بود. اما فتورهچی که نه میتواند مفهوم جملات را بفهمد و نه عقل سلیمی دارد که او را از نوشتن ترهات بازدارد دقیقاً برعکس ایدهی ایگلتون را انتقال میدهد و مینویسد: « درواقع ژاکوبنها نه یک حکومت که از ابزار ترور استفاده میکرد، بلکه یک گروه تروریستی بودند که از قضا بهعنوان صاحبان حکومت انقلابی هم شناخته میشدند.» ایگلتون بهسادهترین و شفافترین شکل ممکن مینویسد Terror began as state terror ترور نخستین بار در قالب ترور دولتی پدیدار شد. همین جملهی ساده هم در ترجمهی فتورهچی یعنی «ترور سیاسی واجد بار معنایی حکومتی / رسمی بوده است» بهگونهای عوض میشود که گویی در اینجا بر سر مدلول آن مناقشه میکنیم.
۹.
What was appalling about the Jacobin Terror from this viewpoint was not just its bloodthirsty ferocity but the fact that it let the ideological cat out of the bag. And this is certainly one reason why it put the wind up Westminster.
ترجمهی فتورهچی: جنبهی هولناک عصر ترور ژاکوبنی تنهای خوی تشنه به خونش نبود، بلکه از آن رو که پرده از حقیقت ذات درهمتنیدهی «حکومت» و «ترور» برمیداشت، جانها را به لرزه انداخت. و این تن لرزیده از هراس بروز ژاکوبنیسم بود که وستمینیستر را در بریتانیا قوام داد.
توضیح: put the wind up اصطلاحی است به معنی هراساندن و دچار وحشتکردن؛ ایگلتون مینویسد «آنچه که خشونت ژاکوبنها را رعباور میکرد این نکته بود که این خشونت راز سربه مهر پیوند محکم میان ترور و دولت را بهطور عریان علنی میکرد. و این مطمئناً یکی از دلایل هراس وستمینستر بود». با نگاهی به ترجمهی فتورهچی مشخص میشود که چقدر پرتوپلا نوشته؛ گویی انقلاب فرانسه « وستمینیستر را در بریتانیا قوام داد».
۱۰.
So they are eager to make the transition from bandits to bankers. Like a hippy applying to law school, they need to put their disreputable political past behind them. They must thrust it into the political unconscious, repressing the original sin that brought them to birth. States that are too raw and recent to do this – Israel and Northern Ireland, for example – are likely to have a hard time.
ترجمهی فتورهچی: بنابراین میکوشد که گذشتهاش را انکار کند و سارقان سابق را بانکداران جدید جا بزند، همچون «هیپی»یی که بخواهد وارد دانشسرای حقوق شود! حال آنکه خاطرهی آن گذشتهی سیاه به این سادگیها زدودنی نیست. سرمایهداری میکوشد آن تبار خشونتبار را به ناخودآگاه سیاسی فروبکاهد. به این معنا، ناخودآگاه سیاسی همان گناه اولیهای است که سرمایهداری از بطنش زادهشد و اکنون حکومتهایی را بهبار آورده که با شتاب و ناپختگی فراوان، کار صاف و محو کردن گذشته را در دستور کار دارند. حکومتهایی چون اسرائیل یا ایرلند شمالی که بهضرب وصل کردن خود به ارض موعود و جبر وقوع و … کماکان در فرایند تثبیت خود ناکاماند.
توضیح: در اینجا نیز مشخص است که استاد بزرگِ تئوریهای فروید در ایران حتی از بدیهیات فروید هم باخبر نیست. ایگلتون میگوید دولتهایی که پس از خشونتهای گسترده بر سرکار میآیند خواهناخواه باید خود را از شر این گذشتهی خونآلود رها کنند. بنابراین آنها باید این خشونت را روانهی ناخودآگاه سیاسی خود کنند، و با سرکوب آن از گناه نخستینی که از طریق آن پابهحیات گذاشتند را بهفراموشی بسپارند. ایگلتون در واقع اینجا کاملاً بهزبان فرویدی سخن میگوید. فتورهچی که این موضوع را نتوانسته دریابد، شروع به ترهاتنویسی میکند و بدون فهم حتی یک کلمه از این ماجرا، جملاتی را سرهمبندی میکند. ایگلتون در ادامه مینویسد دولتهایی که تازه به وجودآمدهاند در این راه، یعنی سرپوشگذاشتن بر گذشته، کار سختی را در پیش دارند، که فتورهچی نمیتواند چیزی از آن بفهمد و آن را بهعنوان قید ترجمه میکند و در ترجمهیStates that are too raw and recent to do this (دولتهای متأخر و تازهکار) مینویسد: «با شتاب و ناپختگی فراوان».
۱۱.
Yet living down the violence that founded the state in the first place is no easy task. This is because that furious power lives on in the present – and it lives on, of all ironic places, in the form of sovereignty itself. Terror now ceases to be anarchic, and becomes ‘sublimated’, as Freud would put it, into that majestic, intimidatory power known as law and order.
ترجمهی فتورهچی: … و هنوز که هنوز است این حکومتها وظیفهی دشوار محو نشانهها و بقایای خشونت نخستینی را که در بدو تولد آنان دیدهشد بر عهده دارند، چرا که قدرت خشمگین همچنان موجود است و به حیاتش ادامه میدهد، حال آنکه این قدرت نامشروع برای نشان دادن چهرهی خشمگینش مجبور است آن را در لفافی از «تلاش برای حق حاکمیت» بروز دهد. در وضعیت «واقعاً موجود»، ترور که در ابتدا پدیدهای کاملاً آنارشیستی بود، اکنون رو به تعالی گذاشته و بهقول فروید در پی کسب جبروتی شاهانه است تا نیروی مرعوبکنندگیاش را بهجای «نظم و قانون» حقنه کند.
توضیح: هرکسی یک کتاب Freud for Dummies (فروید برای احمقها) یا مثلاً Introducing Freud: A Graphic Guide (فروید با رسم شکل) را خواندهباشد مطمئناً با مفهوم sublimation آشنایی مختصری خواهد داشت. خلاصهی ماجرا این است که ego از خود در برابر اضطرابهای ناشی از افکار و غرایز میخواهد دفاع کند و در این مسیر این افکار و غرایز را راهی ناخودآگاه میکند. در این پروسه هم به چند حربهی دفاعی متفاوت متوسل میشود که یکی از آنها sublimation است. در فرایند sublimation غرایز جنسی و میل به خشونت در یک دگردیسی خود را در قالب اشکال متفاوت و حتی تحسینبرانگیزی چون هنر و ادبیات پنهان میکنند. برای همین یک نقاشی، رمان، داستان یا هر اثر هنری دیگری ممکن است درواقع نشانگر sublimation لیبیدو باشد. فرد دیگری ممکن است میل به خشونت خود را در ورزشی چون بوکس ارضاء کند و … ایگلتون در اینجا با اشاره به این مفهوم فرویدی میگوید خشونت دولتی در قالب ترور عریان نمیتوانست ماندگار باشد برای همین امروزه در یک فرآیند sublimation، خود را در قالب نظم و قانون محقق میسازد. بنابراین مسئلهی ترور و خشونت دولتی درعصر فعلی نیز بهقوت خود باقی است، تنها شکل تحقق آن فرقکرده است. ترجمهی فتورهچی از sublimation «جبروتی شاهانه» مشخص میکند که او حتی بهرغم اینکه ایگلتون این کلمه را درون کوتیشن مارک قرارداده تا ارجاع دقیقی به فروید بدهد، متوجه اصل قضیه نشده است.
در نظر داشتهباشید که در اینجا با یکی از فرویدشناسان برجستهی ایرانی (فتورهچی) طرف هستیم که با بهرهگیری از بینشهای فروید قصد دارد برای ما این مسئله را تبیین کند که «چرا بنده دوست دارد چکمه ارباب را لیس بزند».
۱۲.
But there is another way in which terror lives on in capitalist societies. Burke argued that market competition itself, with its ferocious struggle for dominion, was itself a strain of the revolutionary violence that founded the state, one still lingering inside it. Without these virile, aggressive energies, he thought, social life would become feminised in all the worst ways. We would simply sink into apathy and inertia. We would become excessively beautiful, rather than vigorously sublime.
ترجمهی فتورهچی: برک معتقد بود که بازارهای رقابتی، خود با جدال توحشآمیزی که برای تصاحب یکدیگر کردند، از جمله اصلیترین عواملی بودند که باعث شدند خشونت انقلابی پا بگیرد، توسعه یابد، دچار دگردیسی شود و در نهایت در نهاد حکومت رسوخ کند. برک این خشونت را واجد ماهیتی «مردانه» میدانست و بر این باور بود که در فقدان آن، زندگی روزمرهی اجتماعی به بدترین شکلی «زنانه» میشود، زنی زیبا اما فاقد هر نوع عاطفه و احساس، سرد و ساکن، بیروح و منجمد. وضعیتی که برک آن را به زنانگی ترشیده و بیهمسر تشبیه میکند.
توضیح: در این پاراگراف ایگلتون با اشاره به ادموند برک و تمایزی که او میان The Sublime و The Beautiful قایل بود این نکته را مطرح میکند که ترور در شکل فعلی جوامع سرمایهداری نیز به حیات خود ادامه میدهد. ایگلتون مینویسد: «برک معتقد بود که پدیدهی رقابت بازار با جدال بیپایانش برای سلطه، خود یکی از اَشکال خشونت انقلابیای بود که دولت را پدید آورد، خشونتی که هنوز هم در دل آن به حیات ادامه میدهد». فتورهچی طبق معمول این جمله را برعکس ترجمه میکند و مینویسد این بازارهای رقابتی بود که خشونت انقلابی را پدید آورد و آن را دچار توسعه و دگردیسی کرد.
در ادامه ایگلتون میگوید بدون این ویژگیها، برک تصور میکرد، احساسات زنانه ممکن است بر کلیت جامعه فایق آید و آن را دچار رخوت و رکود کند. در اینجا باید توضیحی در خصوص مفاهیم امر والا و امر زیبا در نزد برک ارائه بدهیم تا این پاراگراف و عمق بیسوادی فتورهچی را بهتر درک کنیم. ضمن اینکه در همینجا باید بگویم تمییز این دو امر توسط برک اندکی رنگوبوی جنسیتزندگی و زنستیزی را نیز در خود دارد. باری، برک در کتاب خود با عنوان «تأملی فلسفی بر منشأ ایدههای امر والا و امر زیبا» با توسل به تمایز میان جنس مذکر و مؤنث و تفاوتهای آن دو، امر والا را در پیوند با جنس مذکر و نمایندهی احساساتی چون وحشت، خطر، درد و رنج و امر زیبا را در پیوند با جنس زن و نمایندهی احساسات ظریف، صمیمانه، لطیف و همدلی تبیین میکند. امر والا تحریککنندهی خصوصیتهای مردانهای چون قدرت، جاهطلبی، شکوه و هراس است و امر زیبا بیدارکنندهی مشخصات زنانهای چون ظرافت، شکنندگی، لطافت و نرمخویی. از جمله نمونههای ذکرشده توسط برک برای امر والا میتوان به غرش دریا، رشتهکوهی سربه فلککشیده، آسمان شب و یا حتی حاکم و پادشاه اشاره کرد. در مقابل، نمونههای او برای امر زیبا عبارتند از گل سرخ و اسب تازی و گیاهانی که به ظرافت معروفند. برک حتی زیبایی زنان را هم وامدار ظرافت و شکنندکی طبیعت آنها تلقی میکند. این خلاصهترین شکلی است که میتوان در اینجا بدون حاشیهروی زیاد از اصل ماجرا ایدهی Sublime را برای خواننده توضیح داد. بهطور کلی در ایران دانشجویان زبانوادبیات انگلیسی و فلسفهی غرب آشنایی کلیای با اهمیت مفهوم امر والا در تاریخ زیباییشناسی، ادبیات و فلسفهی غرب برخوردار هستند. و بنابراین، تسلط بر تمایز میان امر والا و امر زیبا نیازمند مطالعات عمیق و تخصصی نامتعارف نیست. آن جایی که ایگلتون مینویسد:
We would become excessively beautiful, rather than vigorously sublime.
ترجمهی فتورهچی از این جمله که در آن چه بهطور ضمنی چه بهطور صریح، مطلقاً خبری از «زنان ترشیده و بیهمسر» نیست، چنین است:
وضعیتی که برک آن را به زنانگی ترشیده و بیهمسر تشبیه میکند.
گفتیم که شکی نیست که در صورتبندی برک از تمایز میان امر زیبا و امر والا میتوان ردی از جنسیتزدگی مشاهده کرد. اما بهرغم این، جنسیتزدگی و زنستیزی این جملهی فتورهچی که قرار است به نام برک تمام شود، هرگز قابل مقایسه با آنچه برک گفته است نیست و درواقع ناشی از حماقت مترجم ما است. از این گذشته، پیداست که مترجم مطلقاً قادر به درک دوگانهی مستتر امر والا در برابر امر زیبا در این سطر نیست، بههمین خاطر هم در ترجمهی خود حرفی از vigorously sublime بهمیان نیاورده و بهراحتی از کنار آن ردشده است.
خلاصهی حرف ایگلتون که در کل مقاله میخواهد با توسل به برک آن را بیان کند این است که سلطهی دولتهای جدید (Sublime) در لفافهای از زیبایی و ظرافت (قانون-The Beautiful) پوشیدهشده است تا ماهیت واقعی آن بر همگان روشن نشود. همینطور که گفتیم یکی از نمودهای امر والا، احساس درد و رنج بود. برای همین در همین مقاله ایگلتون میگوید برک یکی از نخستین نظریهپردازان سادومازوخیسم بوده است، چرا که از منظر برک انسانها تا میزانی، از درد و رنج کسب لذت میکنند. برک مینویسد:
For terror is a passion which always produces delight when it does not press too close.
ترور که از منظر برک در بطن امر والا قرار دارد اگر همواره بتواند فاصلهی خود را با انسان حفظ کند، قادر خواهد بود در او احساسی از رضایت را فراهم آورد. پس به همین سیاق سلطهی دولتی (امر والا) –که ذاتاً واجد ماهیتی خشونتبار است- در لفافهای از زیبایی و ظرافت (امر زیبا) که همان قانون است، فاصلهی خود را با مخاطبان خود بهقدری درست و دقیق تنظیم میکند که آنها از اینکه در برابر قانون، انسانهایی سربهزیر و شهروندانی بیسروصدا هستند، احساس رضایت میکنند. این خلاصهای بود از ارتباط مفاهیم امر والا، امر زیبا، ترور، سادومازوخیسم و قانون در مقالهی ایگلتون. بدیهی است که فتورهچی مقالهی ایگلتون را با انشای دانشآموز دبیرستانی اشتباهگرفته و در ترجمهی آن بهقدری سرسری و ناشیانه عملکرده است که گویی تنها میخواسته سیاهمشقهایی را برای ارضای نیازهای روانیاش تولید بکند.
۱۳.
It’s clear that there is no moral equivalence between blowing up a crowded bus station and driving your competitors out of business. The point is that capitalist society itself, as Marx never ceased to point out, is the most revolutionary formation in human history. It is eternally agitating, transforming, shattering, dissolving and reinventing – and all this as part of everyday life. So it is an object lesson in the way that under capitalism, turbulence and everyday life do not form a seamless narrative: first the revolutionary turbulence that launched the state, then the sedate tranquility of everyday life. On the contrary, the two are deeply interwoven.
ترجمهی فتورهچی: هرچند که باید اضافه کرد که یقیناً در داوری اخلاقی برک نیز هیچ نوع قرابتی بین نوع خشونت بهکاررفته در انفجار یک ایستگاه اتوبوس شلوغ و بیرون راندن رقبا از دایرهی فعالیتهای اقتصادی وجود ندارد. جامعهی سرمایهداری خود به یک معنا، انقلابیترین شکل حیات اجتماعی در طول تاریخ بشر است (نکتهای که مارکس هرگز بدان توجه نکرد). سرمایهداری خواهان فوران هیجانات عمومی، تحولخواهی مدام گروهها و طبقات و تجزیه و ترکیب دمبهدم هویتهای جمعی است، تا از این طریق سرمایهگذاران جدید را کشف و امکان بازتولید نظام اقتصادیاش را تضمین کند، و این فرآیند همهی آن چیزی است که یک شهروند به آن زندگی روزمره میگوید.
بنابراین بهشکلی عینی و البته عبرتآموز باید پذیرفت که در ذیل سیطرهی کاپیتالیسم، نمیتوان روایتی توپر، بیدرزوشکاف و یکپارچه از تنشهای موجود در زندگی روزمره بهدست داد. اولین شورش انقلابییی که به سمت کسب قدرت و حکومت روان شد، چندان خللی در آرامش زندگی روزمره ایجاد نکرد. اما این دومین، مملو از کشوقوسها و تنشها و آشوبهای درونیای است که مدام بر پیکرهی زندگی روزمره زخم میزند.
توضیح: ایگلتون مینویسد سرمایهداری انقلابیترین فورماسیون تاریخ است، نکتهای که مارکس هرگز از تأکید بر آن دستنکشید؛ فتورهچی در ترجمهای برعکس مینویسد: «نکتهای که مارکس هرگز بدان توجه نکرد». دو سه جملهی بعدی فتورهچی شایستگی آن را دارد که توسط کمیتهی نوبل اقتصاد بهخاطر تحلیل دقیق و جامع نحوهی کشف سرمایهداران جدید در نظام سرمایهداری مورد بررسی قرار بگیرد تا شاید از فتورهچی بهعنوان تحلیلگر برتر عصر تقدیر و تشکر شود. ایگلتون مینویسد «سرمایهداری مدام در تبوتاب عصیان، دگرگونی، نابودی، تجزیه و بازسازی خویش است – و همهی این فرآیندها نیز در بطن زندگی روزمره اتفاق میافتد.» در ادامه ایگلتون میگوید «پس این نکته (تنش همیشگی در نظام سرمایهداری) خط بطلانی است بر این روایت که تحت نظام سرمایهداری تنش و زندگی روزمره با هم هیچ میانهای ندارند؛ روایتی که بنابه آن، نخست در پی شورش انقلابی دولت پدید آمد و سپس آرامش عمیق زندگی روزمره پابه عرصه گذاشت. بلکه برعکس، این دو، یعنی زندگی روزمره و تنش درونی نظام سرمایهداری، کاملاً در یکدیگر درهمتنیدهاند». در ترجمهی نادر فتورهچی میخوانیم: «اولین شورش انقلابییی که به سمت کسب قدرت و حکومت روان شد، چندان خللی در آرامش زندگی روزمره ایجاد نکرد. اما این دومین، مملو از کشوقوسها و تنشها و آشوبهای درونیای است که مدام بر پیکرهی زندگی روزمره زخم میزند.» – ترجمهای که مطلقاً بیمعنی است و هیچ فهمی از آن نمیتواند در ذهن خواننده شکل بگیرد. ظاهراً فتورهچی گمانکرده در اینجا ایگلتون از دو نوع متمایز از شورش انقلابی سخن میگوید. برای همین جایی که مینویسد «این دومین» در واقع ارجاعش به شورش انقلابی است.
۱۴.
The world is imperilled not by hard-nosed cynics who insist that nothing is possible, but by wide-eyed, ‘can-do’ idealists for whom anything is possible.
ترجمهی فتورهچی: جهان واقعاً در خطر است. اما نه از ناحیهی کلبی-مسلکان بددماغی که مدام میگویند «هیچچیز ممکن نیست»، بلکه تهدید جدی از سوی آنانی است که چشمانشان با تعجبی توأم با حظی پوچ از حدقهها بیرونزده و «ما میتوانیم»گویان در این توهماند که با بضاعتی ناچیز میتوان «چیزهایی» را تغییر داد.
توضیح: ایگلتون میگوید خطری از سوی «افراد بدبین یکدندهای» که میگویند هیچچیز ممکن نیست، نمیتواند متوجه دنیای ما باشد؛ بلکه خطر اصلی از سوی ایدئالیستهای «همهفنحریف» سادهدلی است که گمان میکنند همه چیز ممکن است. فتورهچی برای ما سناریویی را مینویسد که بعید است یک فرد عادی بتواند جلوی دوربین آن را اجرا کند؛ «چشمانشان با تعجبی توأم با حظی پوچ از حدقهها بیرونزده» درواقع معادل فتورهچی برای فرد سادهدل یا یک خوشبین افراطی است.
۱۵.
Socialism is not about reaching for the stars, but reminding us of our frailty and mortality, and so of our need for one another.
ترجمهی فتورهچی: ایدهی سوسیالیسم اما در پی رسیدن به ستارهها نیست و از همین رو ما در برزخی از ضعف و رخوت و در انتظار یاری «دیگری بزرگتر» نگه میدارد.
توضیح: reaching for the stars به معنی تعیین اهداف دورازدسترس و جاهطلبانه است، فتورهچی طبق معمول به ترجمهی کلمه به کلمه متوسل میشود و قادر به تشخیص نحوهی درست ترجمه نیست. اما ادامهی جمله بازهم حاصل زوال عقل فتورهچی است و هیچ معنیای را از آن نمیتوان استخراج کرد. شاید جملهی بعد سادهترین شکل ممکن بیان مقصود ایگلتون باشد که مینویسد «بههمین دلیل ]سوسیالیسم[ تنها با یادآوری نقاط ضعف و میراییمان، از نیاز ما انسانها به یکدیگر سخن میگوید». ترجمهی فتورهچی که مشخص نیست چه هدفی را دنبال میکند میتواند تا ابد بهعنوان یکی از احمقانهترین جملات گفتهشده درمورد سوسیالیسم ثبت بشود. ظاهراً در این جا هم فتورهچی شبها در کناب تلی از کتابهای لاکان میخوابیده و برای همین ترجیح داده با استفادهی اصطلاحی از ترمینولوژی او یعنی «دیگری بزرگتر»، رنگوبوی خاص لاکانی به ترجمهاش بدهد.
۱۶.
Socialism is not about reaching for the stars, but reminding us of our frailty and mortality, and so of our need for one another. In contrast, absolute freedom regards the world as just so much pliable stuff to be manipulated in whatever way takes its fancy. This is why postmodernism, or some aspects of it, is one of its latest inheritors. For all its consumerist greed, this uncompromising freedom is a virulently anti-materialist force; for matter is what resists you, and absolute freedom is as impatient with such resistance as the US is with the resistance in Iraq. The world becomes just raw material to cuff into shape. Michael Jackson’s nose is its icon. It is only when such raw materials begin to include whole people and nations that it becomes a form of deadly terror.
ترجمهی فتورهچی: … حال آنکه در مقام مقایسه، ایدهی «آزادی مطلق» در پی آن است که جهان را در پی شیئی نرم و قابل دستکاری بنمایاند و شاید از همین روست که میتوان پستمدرنیسم و برخی از شاخهها و نمادهایش را از جمله واپسین میراثداران این قسم ایدهی «آزادی مطلق» دانست. همان ولع سرکوبنشدنی سرمایهداری که در پس واژهی «آزادی سرکش» مخفیشده و همچون نیرویی زهرآگین، هرجنس از مقاومت در برابر خویش را با ناشکیبایی و بیتابی در هم میشکند. شبیه پروژهی نظامی آمریکا در عراق.
این همان ایده / نیرویی است که میکوشد با مشتومال جهان_ از آن رو که جهان را چیزی نرم و قابل دستکاری میداند_ آن را به شکلی درآورد که مبادا در قامت مانعی در برابر ایدهی «آزادی مطلق» قد علم کند، آزادی مطلقی که در عصر حاضر بینی صدهابار جراحیشدهی مایکل جکسون است. بنمایهی این «مشتومال» زمانی فراهم خواهدشد که تمامی ملیتها و مردمانشان هریک چون بمبی آمادهی انفجار، مترصد انجام تروری مرگبار باشند.
توضیح: ایگلتون مینویسد «آزادی مطلق»ی که در جامعهی سرمایهداری تبدیل به ایدهآل شدهاست به رغم حرص و آز مصرفگرایانهاش، عمیقاً نیرویی ضدماتریالیستی است، چرا که ماده هر آن چیزی است که در برابر شما مقاومت میکند و «آزادی مطلق» (ارجاع به بخش «آزادی مطلق و ترور» پدیدارشناسی روح هگل را نیز نباید از یاد برد) همان قدری در برابر مقاومت بیمدارا عمل میکند که نیروهای آمریکایی با مقاومت عراقیها. ایگلتون در ادامه با توسل به یک تشبیه، نکتهی خود را بسیار واضح بیان میکند. اینکه جهان برای «آزادی مطلق» همچون بینی مایکل جکسون است که آن را میتوان به هر شکل و شمایلی در آورد. مشکل زمانی سر بر میآورد که ملتها و مردم جهان نیز تبدیل به مادهی خامی در دستان این آزادی مطلق میشود، و این جاست که «آزادی مطلق» در قامت تروری دهشتناک رخ مینماید. حال همین جملهی آخر را با ترجمهی فتورهچی مقایسه میکنیم:
بنمایهی این «مشتومال» زمانی فراهم خواهدشد که تمامی ملیتها و مردمانشان هریک چون بمبی آمادهی انفجار، مترصد انجام تروری مرگبار باشند.
شاید اگر جمع کثیری از نویسندگان و هنرمندان نیز دست به دست هم بدهند، موفق به تولید چنین سناریو و جملهای که در آن تمامی ملیتها و مردمانشان همچون یک بمب ساعتی هستند، نشوند. اما فتورهچی به چنان درجهای از سورئالیسم رسیده است که صحنههای فیلمهای اکشن هالیوودی را با مقالهی ایگلتون درهم میآمیزد و جملهی مذکور را تولید میکند.
۱۷.
In the end, it is its own triumphal technology that helps to bring it low, as its enemies lay hands on this technology and turn it against it. Like the opponent of a skilled judo fighter, it is entangled in its own ungainly strength. It is this, not its weakness, that is its fatal flaw.
ترجمهی فتورهچی: در پایان باید گفت این کوری خود نوعی تکنولوژی است که از قضا به استقرار قانون کمک میکند و خودش مخالفانش را برمیسازد و بار دیگر آنان را سرکوب میکند و این فرایند نه از روی ضعف که از شکاف مرگباری است که در خود دارد، اما حیاتش نیز بدان وابسته است، همچون جودوکاری که گرفتار جانسختی خود میشود.
توضیح: بیمعنایی برخی موارد در ترجمههای فتورهچی بهقدری زیاد است که از هیچ راهی نمیشود نحوهی تولید چنان جملاتی را درک کرد. مثلاً در همینجا فتورهچی از کوری بهعنوان یک نوع تکنولوژی یاد میکند که قانون را برپا میکند، و مخالفان را سرکوب میکند و … ایگلتون مینویسد در نهایت این تکنولوژی برتر خود آمریکاست که او را به زانو درخواهد آورد چرا که دشمنانش به آن دست مییابند و از آن علیه او استفاده میکنند. بدیهی است در ترجمهی فتورهچی هیچ ردی از ادعای ایگلتون را نمیتوانیم ببنیم. ضمن اینکه او به سبب بدخوانی کلمهی low را law در نظر گرفته است.
متن دوم: میزگرد نوآم چامسکی با هانا آرنت، سوزان سونتاگ و دیگران
۱.
متن اصلی:
Any rational person would agree that violence is not legitimate unless the consequences of such action are to eliminate a still greater evil. Now there are people of course who go much further and say that one must oppose violence in general, quite apart from any possible consequences. I think that such a person is asserting one of two things. Either he’s saying that the resort to violence is illegitimate even if the consequences are to eliminate a greater evil; or he’s saying that under no conceivable circumstances will the consequences ever be such as to eliminate a greater evil. The second of these is a factual assumption and it’s almost certainly false. One can easily imagine and find circumstances in which violence does eliminate a greater evil. As to the first, it’s a kind of irreducible moral judgment that one should not resort to violence even if it would eliminate a greater evil. And these judgments are very hard to argue. I can only say that to me it seems like an immoral judgment.
ترجمهی فتورهچی: با اینحال در مواجههی اولیه با این پرسش، میتوانم بگویم که برپایهی اصلی پذیرفتهشده، خشونت زمانی مشروع است که پیامدهایش بتواند شر بزرگتری را دفع و نابود کند. البته رویکرد افراطیتر هم آن است که گفتهشود مخالفت با خشونت باید بدون توجه به عواقب و پیامدهای احتمالیاش و بهطور مجزا صورت گیرد. این پاسخها مبتنی بر دو پیشفرض است: اول، خشونت مستقل از این واقعیت که عواقبش میتواند شر بزرگتری را دفع کند، نامشروع است. دوم، اساساً تحت هیچ شرایطی امکان ندارد که خشونت قادر به دفع شر بزرگتری باشد. گفتار دوم در همان حد یک «پیشفرض» خام باقی میماند، و بستری انضمامی برای اثبات خود به دست نمیدهد. بنابراین آنچه که که مورد مناقشه خواهدبود، همان گفتار اول است. پیشفرضی که میتواند بهراحتی مصداقی عینی و تاریخی برای داعیهی خود مبنی بر توانایی خشونت در دفع شر بزرگتر، دستوپا کند و البته با رویکردی اخلاقی، توسل به خشونت برای دفع شر بزرگتر را بهچالش کشد. با این حال به باور من گفتوگوی استدلالی دربارهی این نوع داوری اخلاقی بسیار دشوار است و حتا میتوانم بگویم که این رویکرد نهتنها اخلاقی نیست که چهبسا طرح آن در این مقطع بسیار مشکوک است.
توضیح: چامسکی مینویسد کسانی که مخالف بهکارگیری خشونت هستند، احتمالاً بنابه یکی از دو مورد زیر ادعای خود را پیش میکشند:
۱. اینکه یک فرد فارغ از هرچیزی باید خشونت را بهعنوان یک گزینهی مبارزه کنار بگذارد، حتی اگر بناباشد با این خشونت شر بزرگتری دفع بشود.
۲. اینکه تحت هیچ شرایطی هرگز امکان دفع شر بزرگتر با توسل بهخشونت ممکن نیست.
از نظر چامسکی گزینهی دوم فرضیهای است که بهراحتی میتوان آن را رد کرد، او مینویسد: «میتوان با اشاره به موارد متعددی شرایطی را تصور کرد که در آن خشونت منجر به دفع شر بزرگتر میشود.» و سپس این نظر را مطرح میکند که گزینهی اول نیز یک داوری اخلاقی است و بحث در این حیطه بسیار دشوار است.
حال در ترجمهی فتورهچی آنچه میبینیم، برعکس موارد بالا است. فتورهچی جملهای را که در حقیقت برای گزینهی دوم نوشتهشده است (پیشفرضی که میتواند بهراحتی مصداقی عینی و تاریخی برای داعیهی خود مبنی بر توانایی خشونت در دفع شر بزرگتر، دستوپا کند) در رابطه با گزینهی نخست مطرح میکند و باعث میشود کلیت چارچوب استدلال چامسکی دچار فروپاشی شود.
۲.
متن اصلی:
With this formulation, however, one moves from the abstract discussion to the context of concrete historical circumstances where there are shades of gray and obscure complex relations between means and ends and uncalculable consequences of actions, and so on and so forth. Formulated in these terms, the advocates of a qualified commitment to nonviolence have a pretty strong case. I think they can claim with very much justice that in almost all real circumstances there is a better way than resort to violence. Let me mention a couple of concrete instances that may shed some light on this question. I read in the Times this morning an interview with Jeanette Rankin, who was the one member of Congress to vote against the declaration of war on December 8, 1941, to the accompaniment of a chorus of boos and hisses. Looking back, though, we can see that the Japanese had very real grievances, and that the United States had quite a significant share of responsibility in those grievances back in 1941. In fact, Japan had rather a more valid case than is customary to admit.
ترجمهی فتورهچی: از همین نقطهی عزیمت است که بحث بر سر مشروعیت خشونت سیاسی از حالت انتزاعی خارج میشود و ما را بهسوی طرح استدلال دربارهی موقعیتهای عینی و خاص حادث در مکان و زمان سوق میدهد، موقعیتهایی که در آنها سایههای تیره و خاکستری افکنده شده بر اهداف و عواقب یک کنش کنار میرود و جا را برای محاسبهی دقیق هزینههای انسانی__ که دغدغهی اصلی رویکرد اخلاقی به مقولهی سیاسی است__ باز میکند.
من راه را بر منتقدان اخلاقگرایی که به تاکتیکهای خشونتآمیز با دیدهی تردید مینگرند نمیبندم، بلکه میکوشم تا آنها را وادارم منصفانه و مستدل ادعا کنند که تقریباً در شرایط خاص تاریخی و موقعیتهای انضمامی- که مشکل عدم توانایی برای محاسبهی دقیق هزینهی انسانی هم وجود ندارد- راهکارهایی بهتر و کمهزینهتر از توسل به خشونت را میتوان جستجو کرد. البته یک پیشفرض اصلی باید در طرفین منازعه پذیرفتهشده باشد و آن اینکه مسئلهی «خشونت سیاسی» فینفسه مقولهی مهمی است که باید در پیرامون آن مجادله و استدلال کرد. برای روشنشدن دیدگاهم و برای اینکه بتوانم به سویههای تاریک آن نوری بیفکنم، اجازه دهید که به دو مصداق عینی و ملموس اشاره کنم.
چندی پیش مصاحبهی روزنامهی تایمز با ژانت رانکین را میخواندم که از کسانی است که بیانیهی مخالفت با جنگ آمریکا و ژاپن را در کنگره در ۸ دسامبر سال ۱۹۴۱ امضا کرده است. او در واقع سازی مخالف در ارکستر جنگ نواخت و یادآوری نامش میتواند دستمایهی مناسبی باشد برای آنکه به گذشتهی خونین پس از ۸ دسامبر با دقت بنگریم. قبل از واقعهی پرل هاربر، موضع ژاپن و شکایاتی که از سیاستهای جهانی مطرح میکرد، محمل قانونی و اخلاقی بسیاری داشت-باز تاکید میکنم تا قبل از ۱۹۴۱- و این ادعای ژاپنیها که آمریکا را مقصر اصلی جنگ پاسیفیک میدانستند، برای بسیاری قابل فهم و درک بود.
توضیح: چامسکی میگوید اکنون وقت آن است که از این بحث انتزاعی وارد حیطهی تجربههای انضمامی بشویم که در آن نقاط مبهم و تیرهوتار بسیاری وجود دارد و محاسبهی دقیق تبعات یک عمل دشوار است و رابطهی پیچیدهای میان اهداف و وسیلههای توسل به آنها وجود دارد. در ترجمهی فتورهچی این مورد کاملاً برعکس نوشتهشده است، بهطوری که فتورهچی میگوید: موقعیتهایی که در آنها سایههای تیره و خاکستری افکنده شده بر اهداف و عواقب یک کنش کنار میرود و جا را برای محاسبهی دقیق هزینههای انسانی__ که دغدغهی اصلی رویکرد اخلاقی به مقولهی سیاسی است__ باز میکند. بنابراین مشخص است که مترجم ما مطلقاً چیزی از اصل قضیه نفهمیده است. فتورهچی به این هم اکتفاء نمیکند و در ادامه مینویسد: «تقریباً در شرایط خاص تاریخی و موقعیتهای انضمامی- که مشکل عدم توانایی برای محاسبهی دقیق هزینهی انسانی هم وجود ندارد» که این جملهی مندرآوردی نیز در جهت عکس استدلال چامسکی است.
در ادامه نیز جایی که چامسکی در مورد ژانت رانکین سخن میگوید فتورهچی با ترجمهی اشتباه «او نیز یکی از کسانی است که …» جور وانمود میکند که گویی مخالفان جنگ با ویتنام در مجلس نمایندگان چندین نفر بود، حالآنکه تنها فرد مخالف با این جنگ فقط و فقط ژانت رانکین بود. عبارت “a chorus of hisses and boos” درواقع ارجاعی است تاریخی به توصیف Associated Press از نحوهی اعلام رای منفی رانکین که در واقع در میانهی همهمهها و هوکردنهای سایر نمایندگان انجامشد. فتورهچی اینجا دچار احساسات میشود و مینویسد: «او در واقع سازی مخالف در ارکستر جنگ نواخت».
۳.
متن اصلی:
So even after Pearl Harbor, I would accept advocacy of nonviolence, not as an absolute moral principle, but as conceivably justified in those particular historical circumstances. In short, there may well have been alternatives to the Pacific War.
ترجمهی فتورهچی:
اکنون با بازخوانی واقعهی پرل هاربر میتوان استدلال کسانی را که مدعی وجود رهیافتهای بدیل مشی خشونتآمیز در دفع شر بزرگتر هستند، بهنقد کشید. سؤال این است که چرا واقعهی پرل هاربر –که برپایهی مقدمات بحث در یک بستر تاریخی خاص رخ داد- با وجود حمایت ما از پروژهی «عدم خشونت» سرانجام به واکنش با بمب اتم منتهی شد؟
توضیح: در اینجا فتورهچی بازهم برعکس سخنان چامسکی را نوشته است. چامسکی میگوید، حتی پس از رویداد پرل هاربور نیز من کماکان بر طرفداری از عدم خشونت اصرار میورزم. با آنچه در ترجمهی فتورهچی میخوانیم، گویی چامسکی بر درستی مشی خشونتامیز تأکید میکند چرا که میخواهد «وجود رهیافتهای بدیل مشی خشونتآمیز» را نقد کند!
۴.
But, for reasons that are pretty complex, there are real arguments also in favor of the Viet Cong terror, arguments that can’t be lightly dismissed, although I don’t think they’re correct.
ترجمهی فتورهچی:
بهسراغ پاسخ پیچیده میروم. براساس استدلالهایی که خواهمگفت، گمان میکنم که موضع اخلاقی ما ایجاب میکند از اقدام خشونتآمیز ویتکنگها حمایت کنیم. این ادله بهوضوح غیرقابل انکارند و گمان میکنم که میتوانند به گفتوگوی ما سویهای جدلی دهند.
توضیح: در زبان انگلیسی واضحتر از این نمیتوان با مقولهای به مخالفت پرداخت. چامسکی میگوید بهرغم اینکه در دفاع از ترور ویتکنگها، استدلالهایی مطرح شدهاست که بهسادگی نمیتوان آنها را رد کرد، اما من (چامسکی) با آنها موافق نیستم. جملهی فتورهچی «گمان میکنم که موضع اخلاقی ما ایجاب میکند از اقدام خشونتآمیز ویتکنگها حمایت کنیم»، مشخصاً حاصل سرکوب امیال شخصی او است که در اینجا از زبان چامسکی بیان شده است.
۵.
And one can expect that actions that are cynical and vicious, whatever their intent, will inevitably condition and deface the quality of the ends that are achieved. Now, again, in part this is just a matter of faith. But I think there’s at least some evidence that better results follow from better means.
ترجمهی فتورهچی:
میدانم که بسیاری منتظر این جمله بودند تا کل حرکت ویتکنگها را به کلبیمسلکی و انتقامجویی کور فروکاهند و اعلام کنند که ویتکنگها، فارغ از اینکه چه نیتی داشتهاند، بهواسطهی بهکارگیری خشونت، بهشکل از ریخت افتادهای از اهدافشان رسیدهاند. اما باید نشان دهم که در اینجا پاسخ فرصتطلبانه، نشاندهندهی موضعی ایدئولوژیک و جانبدارانه خواهدبود. چون پارهای از شواهد و قرائن نشان میدهد که اتفاقاً بهکارگیری مشی خشونتبار از سوی ویتکنگها به نتایج بهتری منتهی شده است.
توضیح: بخش اول پاراگراف در ترجمهی فتورهچی بهقدری بیمعنی نوشتهشده است که مشخص نیست مربوط به کدام بخش از صحبتهای چامسکی است، اشتباه متداول در تمامی ترجمههای فتورهچی هم معنیکردن Cynical به کلبیمسکلی است که بازهم مطمئناً اشتباهی است ناشی از استفاده از دیکشنری فارسی. Cynical در اینجا بهمعنی خودخواهانه است و ربطی به کلبیمسلکی ندارد.
سطر آخر این پاراگراف را شاید بتوان یکی از فاجعهبارترین اشتباهات در میان کلکسیون جملات بیمعنی و ترجمههای برعکس فتورهچی تلقی کرد. چامسکی میگوید «حداقل بنابه برخی شواهد، میتوان گفت که اتخاذ روشهای بهتر برای مبارزه، منجر به حصول نتایج بهتری میشود.» و در واقع اینگونه، بهطور ضمنی مشی خشونتآمیز را در مبارزه نفی میکند. جملهی فتورهچی بهقدر کافی گویا است و نیازی بهتوضیح بیشتر ندارد:
چون پارهای از شواهد و قرائن نشان میدهد که اتفاقاً بهکارگیری مشی خشونتبار از سوی ویتکنگها به نتایج بهتری منتهی شده است.
۶.
متن اصلی:
For example, the detailed studies of Viet Cong success, like those of Douglas Pike, indicate quite clearly that the basis for the success, which was enormous, was not the selective terror, but rather the effective organization which drew people into beneficial organizations, organizations that they entered out of self-interest, that they to a large extent controlled, that began to interlace and cover the entire countryside.
ترجمهی فتورهچی: برای مثال، مطالعهی جزئیات پیروزیهای ویتکنگها که بهعنوان نمونه در آرشیو داگلاس پایک موجود است، بهوضوح نشان میدهد که بخش بزرگ پیروزی ویتکنگها نه در انجام موفقیتآمیز ترورهای واکنشی/گزینشی، بلکه در قدرت جذب عمومی و سازماندهی منظم نیروها و هواداران بوده است. ویتکنگها، از مسیر اقدام به ترور، سازمانی غیرانتفاعی، منسجم و هماهنگ آفریدند که بعید میدانم در صورت اتخاذ رویکرد دیگری امکان تحقق آن وجود میداشت. سازمانی که درنهایت توانست بخش عمدهی نیروهای اجتماعی را تحت کنترل درآورد و پیروزی بر مهاجمان را باعث شود. مطالعات دیگری هم هست که نشان میدهد ویتکنگها با وجود مشی خشونتآمیزشان، با دهقانان و شهروندان بومی بسیار خوشبرخورد بودهاند، و همین منش دوگانه باعث پیروزی جبههی آزادیبخش در سال ۱۹۶۵ شده است.
توضیح: توضیح ترجمهی فتورهچی از آن رو دشوار است که متن ترجمهشده مطلقاً هیچ سنخیتی با متن اصلی ندارد و از همین رو بهسختی میتوان با کنار هم گذاشتن ترجمه و متن اصلی، اشتباهات ترجمه را بررسی کرد. ترجمهی فتورهچی درواقع تلفیقی است از مهملات متضاد که هیچ برداشت عاقلانهای نمیتوان از خواندن آنها حاصل کرد. در اینجا نیز آنجا که مینویسد «ویتکنگها، از مسیر اقدام به ترور …» درواقع حاصل تخیلات و خوابهای شبانهی خود را وارد متن میکند چرا که در متن اصلی ردی از تأیید خشونت ویتکنگها بهچشم نمیخورد.
۷.
متن اصلی:
This is a sort of Luxembourgian and anarchist conception, that a just society cannot really be imposed on the masses of people but must arise out of their own spontaneous efforts, guided by their own developing insight. I think that this is a valid conception which has some support from modern history.
ترجمهی فتورهچی:
در اینجا باید تعریضی به یک مفهوم آنارشیستی و لوکزامبورگی زدهشود و آن اینکه خواست «برابری» نمیتواند به یک اجتماع انسانی تحمیل شود و اساساً باید بهطور خودانگیخته و برخاسته از کوشش خودجوش اعضای آن جامعه باشد. برپایهی این مفهوم که تاریخ اندیشهی مدرن هم مقوم آن است، علت اصلی رسیدن به آرمان مساوات و برابری در پیوند مستقیم این خواست با آگاهی اجتماعی/طبقاتی است. از همین منظر میتوان بار دیگر رفتار ویتکنگها را تأیید کرد. خشونت و ترور گزینشی/واکنشی ویتکنگها، نهایتاً بهنوعی آگاهی عمومی دامن زد و از دل این «نهاد و برنهاد» شکل بومیشدهی جامعهی اشتراکی ویتنام پدیدار شد.
توضیح: فتورهچی اینجا با نوشتن سطور آخر این پاراگراف که مطلقاً در متن اصلی ردی از آنها نیست، چامسکی را تبدیل به فردی مدافع ترور کرده، دیدگاهی که در سراسر مباحثه چامسکی آن را رد میکند و در بهترین حالت بسیار با احتیاط در مورد آن حرف میزند.
۸.
متن اصلی:
CHOMSKY: Let me make just a couple of quick comments. Dr. Arendt takes rather an absolutist view, that I don’t share, about certain historical phenomena such as the character of the new societies that have emerged. I don’t feel that they deserve a blanket condemnation at all. There are many things to object to in any society.
ترجمهی فتورهچی: من مایلم به یکی دو نکتهی کوتاه اشاره کنم. دکتر آرنت، دیدگاهشان را با بلاغت هرچه تمامتر مطرح کردند، اما من مایل نیستم که در جزئیات آن شریک باشم. مخصوصاً دربارهی آن جمله که گفتند «قطعیت پدیدههای تاریخی، مشخصههای برسازندهی جوامع جدید هستند، و از دل آنها این جوامع سربر میکشند». دکتر آرنت با این بیان، روکشی سرزنشآمیز بر تمامی پدیدهها کشیدند. حال آنکه بهباور من در هر جامعهای «ابژهها» متفاوت از یکدیگرند.
توضیح: در جملهی نخست چامسکی مینویسد دکتر آرنت دیدگاه یکجانبه و قاطعانهای دارد که من با آن همدلی ندارم. فتورهچی این جمله را تبدیل به تعریف چامسکی از آرنت میکند و مینویسد: ]دکتر آرنت[ «دیدگاهشان را با بلاغت هرچه تمامتر مطرح کردند». a blanket condemnation که فتورهچی آن را به روکشی سرزنشآمیز ترجمه میکند بهمعنی محکوم تلقی کردن کلی یک پدیده یا ماجرا است. اشتباه مترجم در اینجا احتمالاً بهخاطر استفاده از دیکشنری فارسی است که معنی blanket در آن به روکش ترجمهشده است. در نهایت نیز در جملهی آخر، چامسکی میگوید در هر جامعهی به بسیاری از مسائل میتوان ایراداتی را وارد کرد. to object که چامسکی آن را بهکار میبرد به معنی انتقاد و ایراد واردکردن است که فتورهچی آن را به ابژه ترجمه کرده، تا مشخص بشود از تمایز میان اسم و فعل هم در زبان انگلیسی اطلاعی ندارد.
***
مقالهی «ترور و تفکر؛ از هابرماس و چامسکی تا دریدا نقدي شکلی و محتوایی بر کتاب ترور و تفکر» بهنویسندگی مجید حسینی استاد عضو هیئت علمی دانشگاه تهران و دانشجویی به اسم میثم قهرمان (دانشجوي دکتري علوم سیاسی، دانشگاه تهران) در ژورنالی با عنوان پژوهشنامه انتقادی متون و کتب علوم انسانی متعلق به پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی که از فروردین سال ۱۳۹۰ دارای درجهی علمی-پژوهشی بوده، منتشرشده است. گذشته از اینکه تقریباً حدود نیمی از این مقاله کپی پیست کلمه به کلمهی پاراگرافهای اصل کتاب است، نویسندگان در اتخاذ رویکرد انتقادی نسبت به نویسندگان اصلی مقالات چان عنان از کف دادهاند که هرگز گمان نبردهاند این ترهاتی که بر آن نقد مینویسند ممکن است در روند ترجمه دچار تغییراتی شدهباشد که حاصلکار را از اصل گفتههای مصاحبهکنندگان متفاوت بکند. برخی از پاراگرافهایی که بر اساس ترجمههای اشتباه و برعکس فتورهچی نوشتهشدهاند، به شرح زیراند:
تري ایگلتون در ابتداي مقالۀ «ریشههاي ترور»، ادعاي بحثانگیـزي مـینمایـد و آن ادعا این است که تروریسم پدیدهاي نوظهور میباشـد و بقـاي چنـدانی در گذشـتۀ تـاریخ بشریت ندارد. چنانکه مبناي خود ایگلتون براي فهم ترور، یعنی عقیـده و کـنش سیاسـی را در نظر بگیریم، نمیتوان تروریسم را پدیدهاي نوظهـور دانسـت بلکـه از جنـگهـاي کهـن یونانی- بربري تا جنگهاي صلیبی میتوان ردپاي تروریسم را جستجو نمود. علاوه بـراین، ایگلتون بیان میکند از نظر برك ترور در ذات قانون جاري است و باید هم باشد و ایگلتون نیز این مطلب را تأیید مینماید. بنابراین، چگونه تروریسم پدیدهاي نوظهـور مـیباشـد؟ بـه عبارت دیگر، قانون صرفاً از انقلاب فرانسه به بعد وجود نداشته اسـت بلکـه در تمـام ادوار تاریخی میتوان از وجود قانون سخن گفت. براي مثال قانون در دموکراسی آتن که سـقراط را محکوم به اعدام نمود.
رجوع کنید به مورد شماره ۱ متن ایگلتون.
اکنون راههاي جدیدي براي ادامۀ حیات پدیدة ترور در جوامع سـرمایهداري بـه وجـود آمده است. برك معتقد بود که بازارهاي رقابتی، خـود بـا جـدال تـوحشآمیـزي کـه بـراي تصاحب یکدیگر کردند، از جمله اصلیترین عواملی بودند که باعث شدند خشونت انقلابی پا بگیرد، توسعه یابد، دچار دگردیسـی شـود و درنهایـت در نهـاد حکومـت رسـوخ کنـد. ایگلتون با این مقدمه، به دفاع از ایدة سوسیالیسم مـیپـردازد و بیـان مـیکنـد کـه ایـدة سوسیالیسم ما را در برزخی از ضعف و رخوت و در انتظار یـاري «دیگـري بـزرگتـر» نگـه میدارد در حالی که «آزادي مطلق»، ایده/ نیرویی است که میکوشد با مشت و مال جهان – از آن رو که جهان را چیزي نرم و قابل دستکاري میداند- آنرا به شکلی درآورد کـه مبـادا در قامت مانعی دربرابر ایدة «آزادي مطلق» قد علم کند، آزادي مطلقی که نمـادش در عصـر حاضر بینی صدها بار جراحیشدة مایکل جکسون است.
رجوع کنید به مورد ۱۵ متن مربوط به ایگلتون.
چامسکی مبناي مشروع بودن خشونت سیاسی را «محاسـبۀ دقیـق هزینـۀ انسـانی» میداند. بیتردید محاسبۀ هزینۀ انسانی، نگاهی معرفتشناسانه مـیباشـد. بـراي زیـر سـؤال بردن این دیدگاه عمیقاً سیاسی و خطرناك، رویکرد ضـدمعرفتشناسـانۀ دریـدا و لوینـاس مفید میباشد. از منظر لویناس، معرفت و مفهـومپـردازي نـوعی تصـاحب، سـلطه و نهایتـاً خشونت است، چیزي که دریدا از آن با عنوان «خشونت مفهوم» یاد میکند. معرفت و فهـم قسمی فراچنگ آوردن و بهدستگرفتن است: معرفت، غیریتهـا و تفـاوتهـا را فراچنـگ میگیرد و آنها را در قالب مفاهیم کلی به همانیها و یکسـانیهـا بـدل مـیکنـد و «اهلـی» میسازد (علیا،39 :138).
رجوع کنید به توضیحات مورد شمارهی۲ در مصاحبهی چامسکی.
چامسکی استدلال میکند که اقدامات خشونتآمیزِ ویتکنگهـا نهایتـاً بـه آگـاهی عمومی دامن زد. همانند هابرماس علاوهبراینکه تاریخنگاري چامسکی قابل نقد میباشد (در نقد چهارم مفصل اشاره گردید)، تصـور او نیـز از آگـاهی عمـومی و بـهتبـع آن حکمرانـی مناسب، تصوري نادرست میباشد؛ زیرا اگر ایدة برابري بدون درنظر گرفتن نیازهاي زندگی از بالا تحمیل شود، دوباره موجب تولید و بازتولید خشونت میگردد و این آگاهی عمـومی چیزي جز ناآگاهی عمومی را موجب نمیگـردد. بـه عبـارت دیگـر، حکمرانـی خـوب نـه برمبناي ساختن دوگانگیهاي متافیزیکی، جدا از نیازهاي زندگی مردم بلکه براساس نیازهـا و دغدغههاي زندگی مردم عمل نموده تا از این طریق کارایی حکومت را افزایش دهد.
رجوع کنید به توضیحات مورد شمارهی ۷ در مصاحبهی چامسکی.
انتهای پیام
خیلی از اشتباهات ترجمه ای که اینجا بهشون اشاره شد متاسفانه خیلی رایج هستن وباعث نامفهوم بودن ترجمه خیلی از کتاب های مهم برای خوانندگان فارس زبان هستند. ولی چند تا از اشتباهات اشاره شده در این مقاله دیگه واقعا مهلک و نابخشودنی وتعجب اورن . یک زمانی ترجمه وسیله ای بود تا مترجم کتاب دوست، لذت خواندن یک کتاب خوب رو با هزاران نفر دیگه شریک بشه. حالا متاسفانه مدعیان روشنفکری و سلبریتیها، ترجمه هایی به کارنامشون اضافه می کنن تا بشه مدرک سواد نداشتشون و وسیله تبختر و مجوزی برای مسخره کردن بقیه. اگه مقاله هایی مثل این چاپ می شد و نظارتی بود شاید از ابوالحسن نجفی نمی رسیدیم به نادر فتوره چی.
یکساعت وقت مطالعه برای تشفی حس انتقام امامی و ترانه و اثغر دوایکاره و و و زیاد نیست؟ درحالیکه ۷ جلد از کتابهای ایشان جزو کتابهای پر تیراژ که به چاپچندم رسیده اند و همچنین جزو آثار به ثبت رسیده در کتابخانه ملی هستند. دست از سمپاشی برعلیه آقای فتوره چی بردارید.فکر کردی متوجه نیستیم که دارید انتقام پرسشگری او از هنربندان جیره خور که جیهاشونو پر کردند از پول دزدی از معلمان که توسط اختلاسگر معروف محمد امامی ریز و بپاش شد را اینگونه میگیرید؟؟؟. یک روز پاپاراتزی اجیر میکنی و عکس ماشین مدل پایین کره ای او را در سایت و در توییتر او را میلیاردر معرفی میکنی و یک روز جوجه مترجم اجیر میکنی و مثل ملانقطی ها ساعتها دنبال اشتباه یا ویرآستاری و یا غلط املایی و انسایی بیابید و تو بوق و کرنا کنید و او را ترور شخصت کنید. اما بیفایده ست چون فتوره چی را بخاطر قلم توانمند و افکار و شجاعت پرسشگری بی پروایش قابل تحسین ست . او تنها و مهمترین نظریه پرداز اکنون ایران است .