همهی خطرات شعار «یا با اونا یا با ما»
/ طی یک فرآیند مشورتی سالم باید فضایی برای ابراز مخالفت ایجاد شود /
امینه شکرآمیز، انصاف نیوز: کانر فریدرزدورف، در مجلهی آتلانتیک، به بهانهی «اعتراضات ضدنژادپرستی» در آمریکا به رفتار شناسی معترضین و مواجههی آنها با کسانی پرداخته که یا به دلایلی در این مورد اظهار نظری نکردهاند، یا نظری محتاطانهتر دارند و یا تحلیلی کاملا متفاوت؛ او در این میان یادی از تجربیاتی مشابه، مثلا در زمان حمله به برجهای دوقلو و اتفاقات پس از آن میکند و در نهایت به خطرات شعار «یا با ما هستید، یا علیه ما» میپردازد؛ ترجمهی این مقاله را که 9 جولای 2020 در آتلانتیک منتشر شده است، در انصاف نیوز بخوانید:
زمانی که ۲۱ ساله بودم، آمریکا آسیبی ملی را تجربه کرد: برخورد هواپیماها با برجهای دوقلو؛ در این حملهی تروریستی نزدیک به ۳ هزار نفر کشته شدند. خرابیهای ناشی از این حادثه تا ماهها بعد از آن ادامه پیدا کرد؛ بههمراه ترس از اینکه القائده به احتمال زیاد دیر یا زود دوباره حمله میکند. بحث و بررسی متفکرانه درمورد اینکه چه پیش میآید هیچگاه به سختی آن روزها نمیشود. من هم مثل دهها میلیون آمریکایی دیگر وقتی درمورد اتفاقی که افتاده بود و اینکه آمریکا چگونه باید به آن پاسخ دهد فکر میکردم، احساس ترس، عصبانیت، نگرانی و عدالتخواهی داشتم و خواهان جنگ با شر و نابودی آن بودم. ولی حالا که آن اتفاقات را مرور میکنم، میبینم که بحث و بررسی متفکرانه درمورد عواقب آسیبهای ملی، هیچگاه آنقدرها حیاتی نیست. خدمت خوبی به کشور بود اگر با تحلیلی دقیقتر در بحثهای آن موقع بیزاری کمتری نسبت به وجود اختلافنظر و تمایل کمتری نسبت به روشنسازی اخلاقی وجود داشت.
در آن زمان انگیزهای ملی ایجاد شده بود برای اینکه نهتنها اسامه بن لادن و القائده (که مرتکب هزاران قتل شده بودند) مجازات شوند؛ بلکه رژیم افغانستان (که پناهگاه تشکیلات تروریستها بود)، دیکتاتوری عراق (که هیچ ارتباطی با ترور اتفاقافتاده نداشت) و خلاصه تاکتیک تروریسم، ایدئولوژی اسلاموفاشیسم، افراطگرایی شدید بهطور کلی و خودِ عمل ترور مجازات شوند. در نهایت جورج بوش اعلامِ قطعی کرد که هدف نهایی، «پایان ظلم در جهان ما» است. تعصبی که او آتش آن را برانگیخت زمینهی فجایعی شد که در نبود این تعصب قابل اجتناب بودند. ولی در آن زمان هرکس که نگرانی محتاطانهای از خود نشان میداد به بیوفایی، بیعاطفه بودن یا نداشتن شفافیت اخلاقی محکوم میشد.
هیچ دو دورهای دقیقا شبیه هم نیست. در آسیب ملیِ فعلی هیچ کسی شبیه به بوش وجود ندارد، هیچ اشتباهی که بهاندازهی جنگ عراق فاجعهبار باشد الان مسلم نیست و ظهور شبکههای اجتماعی باعث تغییر شکل نحوهی اجرای ارتودوکسیهای فرهنگی و اجتماعی شده است. ولی مسئلهی کشتارهای فاحش پلیس با انتشار فیلمی که نشاندهندهی ایستادن پلیس سفیدپوست -دِرِک چاوین- روی گردن جورج فلوید -یک مرد سیاهپوست- است تبدیل به مسئلهای ملی شده است. حالا منطقه دچار پیچیدگیهایی شده است و متعاقبا سوالاتی در این زمینه پیش آمده که با چه کسی یا با چه چیزی باید جنگید. آمریکاییها دارند نهتنها برعلیه پلیسهای قاتل، همکارانی که آنها را تشویق کردند و واحدهایی که آنها را حمایت کردند؛ بلکه برعلیه خودِ پلیس، شکنندگی سفیدپوستها، نئوکولونیالیسم، نژادپرستی سیستمیک، میکروآگراسیون، نئولیبرالیسم و کاپیتالیسم هم اعتراض میکنند.
همانطور که یک همکاری وسیع و دلچسب پذیرای اصلاحاتی در وضعیت پلیس است، تلاشی گسسته و جداگانه در قلمرو این ایدهها در حال شکلگیری است: نهضتی که هدف آن غلبه بر برتری سفیدها است بهطور خطرناکی تعریف شده است.
این نهضت نسبت به خطا و افراط همانقدر آسیبپذیر است که هر مبارزهی دیگری دربرابر شرارت. بعضی از متعصبترین نهضتها درخواست تصدیق همبستگی و مجازاتِ هر مخالفت ملایمی را دارند. آموزشگاهها دارند مجازاتهای سخت و بیرحمانهای را برای تخلفات ملایم تحمیل میکنند. افراد دارند برای زیانهای ساختاری قربانی میشوند. تلاشهایی در جهت اخراج برخی افراد شکل گرفته است؛ حتی گاهی کسانی که خواهان عدالت نژادی هستند را هم میخواهند اخراج کنند. تفاوتهای بینهایت زیادی بین دوران بوش و ترامپ وجود دارد؛ از جملهی این تفاوتها سیاستهای ناشی از قدرتطلبی بیرحمانهی ترامپ است. ولی در جو فرهنگی طاقتفرسا و غیرعقلانی سال ۲۰۲۰ -که داشتن اتحاد بر داشتن اختلافنظر ترجیح داده میشد- من انعکاسی از صدای منطق مانیچانی معروف را میشنوم: «یک طرف را انتخاب کنید. شما یا ضدنژادپرست هستید یا موافق برتری نژادی سفیدها. حالا بگویید با ما هستید یا علیه ما؟»
تعداد موسساتی که تحتتاثیر زیادهرویهای اخیر قرار گرفتند بسیار قابل توجه است. در اینجا فقط به نمونهی کوچکی از آنچه گزارش شده است اشاره میشود. هارالد اولیگ -Harald Uhlig- اقتصاددان دانشگاه میچیگان توییت کرد که زندگی سیاهها اهمیت دارد و از همه برای شکایت از پلیس دعوت کرد. او در توییت خود نوشت «وقتِ این است که افراد به داخل اتاق برگردند و گفتوگوهای جدی و محترمانهای دراینباره داشته باشند. ما به پلیسهای بیشتری نیاز داریم، باید حقوق بیشتری به آنها بپردازیم و آنها را بهتر آموزش دهیم». در پاسخ به او سایر اقتصاددانها کمپینی را راهاندازی کردند تا او را از سردبیری یک مجلهی علمی برکنار کنند. همچنین بانک فدرال رزرو شیکاگو -یک موسسهی شبهدولتی- با او قطع رابطه کرد؛ با این ادعا که دیدگاههای او با تعهدات این موسسه به تنوع، عدالت و شمول سازگاری ندارد. این اعتقاد هنوز رایج است که قطع بودجهی پلیس ایدهی بدی است و معترضانی که از آن طرفداری میکنند، حمایت سیاسی را از دست خواهند داد. بسیاری در بانک مرکزی آمریکا چنین اعتقادی دارند. تمامی آزمونهای لیتموس سیاسی در موسسههای دولتی انجام شده است؛ این آزمونها خندهآورند. [آزمون لیتموس روشی است مبنی بر کمیت و مقدار که در آمریکا برای تشخیص مسائل استراژیک از مسائل عملیاتی انجام میشود.]
گوردن کلین -Gordon Klein- استاد دانشگاه کالیفرنیا، لُس آنجلس -UCLA- که از ۱۹۸۱ در آنجا تدریس میکند، در حین اعتراضات مربوط به جورج فلوید، درخواستی ایمیلشده، مبنی بر تغییر الزامات امتحان پایانی برای دانشجویان سیاهپوست را به شکل تحقیرآمیزی رد کرد. او نوشت «آیا دانشجویانی وجود دارند که از نژاد توام باشند؛ مثلا نصفسیاه-نصفآسیایی؟ پیشنهاد میکنید درمورد آنها چه کنم؟ امتیاز کامل برایشان قائل باشم یا فقط نصفِ امتیاز؟». او در انتهای ایمیل خود نوشت «نکتهی آخری که به من فشار میآورد: یادتان باشد مارتین لوتر کینگ -MLK- گفته است که مردم نباید براساس «رنگ پوستشان» ارزیابی شوند. شما فکر میکنید درخواست شما میتواند هشدارِ مارتین لوتر کینگ را دور بزند؟»
کمیتهی سنای آکادمیک دانشگاه کالیفرنیا تصدیق کرد که رد کردن این درخواست جزو اختیارات این استاد دانشگاه بوده است. ولی با این حال دادخواستی با ۲۱ هزار امضا برای اخراج او جمعآوری شد. او در حال حاضر تعلیق شده است تا نتیجهی تحقیقات درمورد او مشخص شود. بنیاد حقوق افراد در امور آموزشی میگوید «این تحقیق به احتمال زیاد مربوط به لحن و دیدگاه این استاد دانشگاه در ایمیلی است که ارسال کرده است. هر چند که لحن او در ایمیل خشن بوده است؛ ولی این ایمیل درمورد علایق جمعیِ ژرف نوشته شده است. کلین باید هر چه سریعتر بازگردانده شود و روسای دانشگاه کالیفرنیا باید شفافسازی کنند که تعهدشان به آزادی علمی قویتر از یک جمعیت آنلاین است.
مدیر یک مدرسهی دولتی در وِرمانت -Vermont- نظرش را درمورد شعار «زندگی سیاهها اهمیت دارد» در فیسبوک به این صورت منتشر کرد: من بهشدت اعتقاد دارم که زندگی سیاهها مهم است؛ اما این روشهای قهری که ما را به این نقطه رسانده است را قبول ندارم. با وجود اینکه از شعار BLM -زندگی سیاهها اهمیت دارد- حمایت میکنم، فکر نمیکنم نیازی باشد که مردم احساس کنند باید نژاد سیاه را بر نژاد انسانی ترجیح دهند. به نظر من دفاع از حقوق سیاهها باید جزو واجبات باشد؛ ولی این وسط حقوق مسئولین اجرای قانون چه میشود؟ حقوق همهی افراد دیگری که طرفدار و پیگیر تساوی حقوق برای همه هستند چطور؟
مدرسه بهسرعت اعلام کرد که «اظهارات این مدیر در حالی انجام شده است که هیئت رئیسه «تاثیر معنادار و مثبتی» روی جریان «زندگی سیاهها اهمیت دارد» گذاشته است. اما «سوءتفاهم خیرهکنندهی» این مدیر درمورد این موضوع میتواند مدرسه و دانشآموزانش را تخریب کند؛ در صورتی که او در سمت خود باقی بماند». وقتی معلمی اظهاراتی میکند که نمیتوان ثابت کرد این اظهارات آگاهانه بوده است یا عجولانه و بدون فکر، طبق قانون باید به او فرصت یک سخنرانی داده شود تا بتواند طی آن اظهارات خود را اصلاح کند. ولی هیئت مدیرهی مدرسه این حق را از این مدیر گرفت و اجازهی سخنرانی به او نداد. این کار نقض غیرقانونی حقوق شهروندی او است.
دیوید شور -David Shor- متخصص دادهکاوی، لینکی از یک مقالهی عمر واسو -Omar Wasow- استاد پرینستون را توییت کرد. در این مقالهی علمی که اخیرا منتشر شده است نتیجه میشود که اعتراضات خشن، چشماندازِ گزینشیِ ائتلاف دموکراتیک را کاهش میدهد. در نتیجهی این توییت، او از ادامهی فعالیت در یک لیسترو -مربوط به گروهی از تحلیلگران داده- منع شد. او همچنین از کارش در موسسهی آنالیز مدنی اخراج شده است. یکی از اعضای آن لیسترو نوشت «کسانی که متوجه نیستند چرا آن توییت مسالهساز است، باید بیش از حد به تحلیل آماری آن مقاله نپردازند و در عوض به تاثیر وسیعتری فکر کنند که این مقاله میگذارد در صورتی که مردم درستی آن را باور کنند». این استاندارد میخواهد مردم حقیقت را خودسانسوری کنند.
گروهی از طرفداران اصلاحات در پلیس، ۸ سیاست استفاده از زور را -که از نظر آماری با تعداد کمتری کشتوکشتار پلیس ارتباط داشت- مشخص کردند. سپس موفق شدند هزاران شهر را مجبور کنند خود را با مقیاس «۸ بیوقفهی» آنها تطبیق دهند. ممنوع شدن روش مسدود کردن راه تنفس، اجباری شدن سیاستهای ضدتشدید و ملزم کردن پلیس به مداخله برای توقف شدت عمل بیش از حد، از جملهی این ۸ سیاستاند.
وبسایت این کمپین، حالا با شعار «اشکال از ما است» هدایت میشود. اعضای این کمپین مینویسند: «کمپین #8CANTWAIT -با وجود خوشنیتی- بهصورت ناخودآگاه از تلاش برگزارکنندگان برای تغییر چهارچوبهای فکری و فرهنگی کم کرده است. ما بدون ملاحظه و از صمیم قلب به این خاطر عذرخواهیم».
رادیکالیسم نامناسبِ برخاسته از متحدان هم حتی باعث غضب میشود، به همین دلیل بسیاری ممکن است وسوسه شوند که سکوت کنند و فقط مشاهدهگر باشند. ولی برخی پافشاری میکنند که «سکوت، خشونت است». این عبارت در خیابانها به فریاد در میآید و منطق آن درمورد افراد و موسسات مختلف اجرا میشود. چَد سَندِرز -Chad Sanders- نویسندهای در نیویورک تایمز است خواستار از بین رفتن سکوت شد. او به دوستان سفید خود توصیه کرد که به خانوادهتان و کسانی که دوستشان دارید پیام دهید و بگویید «به دیدن آنها نمیروید و به آنها تلفن نمیکنید تا وقتیکه حرکت مشخصی در جهت حمایت از زندگی سیاهها -با شرکت در تظاهرات یا حمایتهای مالی- انجام ندهند». اینها تاکتیکهای فرقهای هستند.
مِری کریسکو -Marie Crisco- تهیهکنندهی تئاتر، مستندی با عنوان «تئاترها حرف نمیزنند» ساخت. او در این مستند از بیش از ۴۰۰ سالنِ هنرهای نمایشی اسم میآورد و آنها را خوار میکند به این دلیل که «بیانیهای را بر علیه بیعدالتیهای وارد بر سیاهپوستان ارائه نکردهاند». لُس آنجلس تایمز گزارش کرد که بعد از پخش این مستند، بسیاری از تئاترها پیامهایی مبنی بر اتحاد با شعار «زندگی سیاهها اهمیت دارد» منتشر کردند. کریسکو به روزنامه گفت که ادبیات آنها در این پُستها نشاندهندهی خجالتزدگی است و جملات آنها بههمریخته و توخالی به نظر میآید.
چهطور میتوانستند این کار را نکنند؟ قبل از این ماه هیچکس از تئاترها انتظار نداشت که بیانیهای را درمورد بیعدالتیهای جهانی منتشر کنند. هیچکس هم از کارکنان تئاتر انتظار نداشت بدانند چگونه پیشنویس این پیامها را با لحن و محتوای مناسب آماده کنند. هنوز هم با بسیاری از موسسات اینطور رفتار میشود که انگار اگر آنها سریعا پیامی را که کاملا مطابق با تفسیرهای بحثبرانگیز ضدنژادپرستی است منتشر نکنند، مستحق ننگ و رسوایی هستند.
«کاورِ پراکنده» نام یک کتابفروشی در دِنوِر -Denver- است. این کتابفروشی اخیرا مجبور شد توضیح دهد چرا بیانیهای درمورد تظاهرات در این شهر منتشر نکرده است. صاحبان این کتابفروشی اعلام کردند «ما میخواهیم حمایت خود را اعلام کنیم و توضیح دهیم چرا تا به حال ساکت بودهایم. ما صمیمانه معتقدیم زندگی سیاهها اهمیت دارد. ما عبارت «تمام زندگیها اهمیت دارد» را رد میکنیم و آن را بهعنوان جوابی معتبر و مفید نمیپذیریم… ما متحد با دوستان و همسایگانِ سیاهمان میایستیم و به خاطر از دست رفتن بیمعنی و بیرحمانهی زندگیها محزونیم؛ منظور ما فقط جورج فلوید و سایر قربانیهای اخیر نیست، بلکه درمورد همهی زندگیهای ازدسترفته طی قرنها ظلم و سوءاستفاده صحبت میکنیم. از نظر ما باید یک تغییر سیستمی صورت بگیرد.»
پس چرا این کتابفروشی پیش از این ساکت مانده بود؟ مغازهدار توضیح داد: «این مغازه یک خط مشی تقریبا ۵۰ ساله را دنبال میکرد به این صورت که وارد بحثهای عمومی نمیشد. این خط مشی براساس این فرض در نظر گرفته شده بود که حتی اعلام کردنِ «حقایق ساده و غیر قابل تغییر» هم میتواند باعث از بین رفتن یکی از ماموریتهای مهم آنها شود: «ایجاد فضایی برای دسترسی به ایدهها و جایی که امکان ردوبدل کردن ایدهها بدون ممنوعیت وجود داشته باشد». اگر مغازهی کاور پراکنده، نام و وزن خود را پشت یا در مقابل ایدهای قرار دهد، اعضای انجمن ما انتظار خواهند داشت که این کار را برای همهی ایدهها انجام دهیم. به اعتقاد ما، شرکت کردن در بحثهای عمومی راهی نیست که کاور پراکنده توانسته و میتواند با آن بیشترین ارزشمندی را برای انجمن ما داشته باشد.»
صاحبان این مغازه در انتهای این اعلامیه متعهد شدهاند که: «به نمایش موضوعات بیشتری از نویسندگان سیاه بپردازند، برنامههای بیشتری را با حضور نویسندگان سیاه ترتیب دهند و به استخدام نیروهایی با سوابق متنوع ادمه دهند.»
این بیانیهی بیطرفی تمام آنچه که بیشتر کسبوکارها میگویند وقتی میخواهند از شعار «زندگی سیاهها اهمیت دارد» حمایت کنند را تایید میکند. ولی چون این بیانیه اتحاد با سیاهها را برتر ندانسته بود، پیروی از آن مشکلساز به نظر میرسید. کارمِن ماریا ماچادو -Carmen Maria Machado- نویسندهای است که قرار بود این روزها برنامهای را در این کتابفروشی برگزار کند. او اعلام کرد که «من به ناشر خود گفتهام این برنامهای که قرار بوده در همکاری با کاور پراکنده انجام شود را کنسل کند. برخلاف صاحبان این کتابفروشی، من میدانم که موضع بیطرفی گرفتن دربرابر ظلم، فقط خشونت ساختاری را تقویت میکند.»
صاحبانِ کتابفروشی بهسرعت بیانیهی دیگری را صادر کردند و در آن به خاطر بیانیهی اولِ خود عذرخواهی کردند. آنها در این بیانیهی جدید اعلام کردند «ما بهخاطر شکستن اعتماد شما وحشتزدهایم و سزاوار خشم شما و ناامیدی شما از خودمان هستیم. کاور پراکنده از این به بعد وقتی حقوق انسانها در حال نقض شدن باشد، کنار نمیایستد. ساکت بودن نشانهی همدست بودن [با ظالم] است. بیطرف بودن دربرابر بیعدالتی، خود حرکتی ناعادلانه است». اما در حقیقت این بیانیههای مبنی بر اتحاد و عذرخواهی بابت خودفروختگی، عدالت اجتماعی یا نژادی را پیش نمیبرد؛ همانطور که نمایش و عَلَم کردن پرچم آمریکا بعد از حادثهی ۱۱ سپتامبر باعث امنیت بیشتر ایالت متحده در برابر القائده نشد. در حال حاضر این کتابفروشی موفق نشده است که برای محکوم کردن حملات هواپیماهای بدون سرنشین، ادامهی بازداشت نامعینِ کسانی که با تروریسم جنگیدهاند و اپیدمی تجاوز و تجاوز جنسی در مراکز بازداشت نوجوانان بیانیه صادر کند. آیا کتابفروشی همدست همهی این شرارتها است؟
وحدت برای مبارزه با نژادپرستی نه ممکن است و نه ضروری. برعکس، تلاش برای ایجاد وحدت میتواند نبرد را تضعیف کند؛ چون ضدنژادپرستها را بیهوده از هم تفکیک میکند و توانایی افراد برای درک حقیقت را تضعیف میکند. وقتی تقاضا برای اجماع شدید باشد، ممکن است مردم اعتقادات خود را پنهان یا تحریف کنند. وقتی جستوجوی حقیقت میتواند باعث اخراج شما شود، برخی از مردم از آن دست میکشند. این درست است که بحثهای آزادیخواهانهی بدون تفسیر برای حل مسائل سختی مثل مهار سوءاستفادهی پلیس یا پایان دادن به نژادپرستی سیستمی، کافی نیست. ولی به هر حال لازم است؛ هیچ فرقی هم نمیکند علت ایجاد آن چقدر منصفانه یا ضروری باشد. آمریکا با داشتن بحثهای صریحتر، نفرت کمتر نسبت به وجود اختلافنظر و توسل کمتر به شفافیت اخلاقی به بهای سختگیری تحلیلی، میتواند به چیزهای بهتری دست پیدا کند و به مردم کمتری آسیب بزند.
نیازی نیست که اعتراضات خیابانی متوقف شود. فشار برای اصلاحات و پاسخگویی باید ادامه یابد. ولی مطالبه برای انطباق میتواند باعث نابودی دائمی موسساتی شود که جامعه را با ماموریتها و اولویتهای متنوعشان غنی میکنند. مباحثهی کوتاهمدت ممکن است آمریکاییها را از بینش درمورد انواع اعتراضات موثر محروم کند؛ همچنین از چگونگی تغییر ادارههای پلیس بدون توجه به قتلها یا سایر جنایات خشونتآمیز؛ نحوهی تفکیک و مبارزه با نژادپرستی در برابر اقتدارگرایی؛ چگونگی ارائهی خدمات آموزشی عادلانهتر به دانشآموزها؛ چگونگی تشخیص هزینهها و مزایای احتمالی جبران خسارات ناشی از رقابتها؛ چگونگی ارتباط بین دفاتر روزنامهنگاری، ماموریت آنها و خوانندگان آنها؛ چگونگی ارزیابی حمایتی که کاپیتالیسم میتواند از اقلیتهای قومی و مذهبی بکند و بسیاری چیزهای دیگر.
قطعا زندگی سیاهها اهمیت دارد؛ این ازجمله دلایلی است که چرا هر کسی باید از وجود اختلافنظرهای سازنده حمایت کند، حتی زمانی که به خاطر تروما و احساسات لحظهای خیلی دور از دسترس به نظر میآید. تشخیص تغییراتی که باعث ایجاد عدالت میشود سخت است و جلوگیری از نتایج ناخواسته، از این هم سختتر. بدون داشتن یک فرایند مشورتی سالم، وقوع فجایع قابل پیشگیری امکانپذیرتر است.
انتهای پیام
پیشاپیش بر این قلم ببخشین اگر تند سخن براند یا به قول روشنفکران رادیکال به نظر بیاید. راستش دیگر پس از سال ها مرور اندیشه های راست رادیکال تا چپ رادیکال حالم به هم می خورد و بالا می آورم!!!؟؟؟.
احساسم این است که اینگونه قلمبه حرف زدن از سر بی دردی و بیحالی است. روشنفکران میگویند حوزوی ها از سر بیکاری منبر می روند و… و حالا کافیست خودشان یک نگاهی به سیمای خودشان در آینه بکنند تا اگر چشم باز داشته باشند ببینند که این گونه متن ها روی همان منابر مورد نفی و سوال خودشان را سپید کرده است.
حقیر بر این باورم جای روشنفکر و تئوریسین در اندیشکده است… بنشیند زیر گرمای بخاری و سرمای اسپیلت و بخواند و بخواند و استنتاج کند و خروجی تفکراتش بشود ایدئولوژی و راهبرد و راهکار و برنامه برای مجریان سیاسی… نه اینکه از سر شکم سیری و بیکاری و بیحالی و برای کلاس گذاشتن!!! متن جامعه تبدیل کنیم به تدریس رمان های روشنفکری چند من یک شاهی…
مشکل طبقه روشنفکر و شاعر و ملی گرا ها همیشه همین بوده که کلهم فاقد برنامه بوده اند و فقط با وراجی زبان یا وراجی قلم منتقد بوده اند و هر چه را سیاسیون بله گفته اند از دید آنان پاسخش نوچ بوده است!!! روشنفکران و دگر اندیشان همیشه تف سربالا بوده اند… در طرف مقابل مذهبیون و منبری ن هم خدای دانایی بوده اند و برای از شیر مرغ تا جان آدمیزاد و تورم و مسکن و ازدواج ووو برنامه داشته اند و هیچگاه تریبون را خالی نکرده اند و یک قلم رساله که نوشته اند صد جلد حاشیه درس ملا فلانی…
تهش هم این است عظمت وحشتناک فساد سیستماتیک و میلیونها تن مجرد و صف های طلاق دلار 20 هزار تومانی و 600000 سقط جنین و دیه گوشت گاو و گوساله در قصابی ها و تلو تلو خوردن جماعت انبوهی از جوان ها و مدارک دانشگاهی که تنها کاربردش آب خوردن از کوزه ها بوده است!!!!؟؟؟…
آقا و خانم روشنفکر و آقا و خانم منبری من از محضر مبارکتون یک سوال دارم… قربون قدم و قلمتون هم میرم که پاسخ میفرمایید به وجدانتان که از این نزاع روشنفکر _ سنتگراها طی یک قرن گذشته چی دستگیر ایران و ایرانی شده است…
باور بفرمایید اگر مجال می یافت روشنفکری الان ایران به نام تکثر و قوم گرایی هزار فرقه و طایفه و تیره و قبیله از هم گسسته بود… الان هر پیراهن مندرس چرکینی یک پرچم بود برای یک قلم فلسفی و تئوریک، الان باید صدها و هزاران رسانه می داشتیم که بی پروا به اسلام و قرآن و انبیا و اولیا و دنیا و آخرت ناسزا می گفتند… عزیز دلم!!!! روشنفکر عزیزم اهل دل و قلم و عینک و مطالعه یک سری به تاریخ بزن تا ببینی که همین آیت الله طباطبایی مشروطه در شهر ری و عبدالعظیم در پاسخ به بست نشینی فضل الله نوری چه گفت و چرا نشست کنار شیخ و درس خوانده نجف برای اینکه روشنفکران مشروطه یکریز در جراید لعن و ناسزای دین میکردن اشک ریخت و همین سید شرمنده شیخ شد و کار به سقوط مشروطه غربی رسید… بله عزیزم روشنفکران از یک سوی داعیه آزادی بیان دارند و از دیگر سوی تا میتوانند سنت را به تحجر و واپس گرایی و کهنه پرستی ووو متهم می کنند و تهه این داستان هم این است که خود برای حکمرانی دریغ از یک راهکار و برنامه…
جان دلم بیاییم هم منابر و هم قلم روشنفکران، بازی ها را کنار بگذاریم و تمام سعی مان را بگذاریم برای اینکه برای دردهای مملکت اگر میتوانیم راهی و چاره ای عملیاتی بیابیم… از این خمیر ترشیده وراجی ها نانی در نمی آید…
بیاییم با خودمان با وجدان مان با اسلام و قرآن عزیزمان رو راست باشیم…