خرید تور نوروزی

بازیگر معروف، فرزند بازیگر معروف

ترجمه‌ی مقاله‌ی الکساندر لارمن در کریتیک که با عنوان «بازیگر معروف، فرزند بازیگر معروف: خویشاوندسالاری در هنر» در وبسایت ترجمان منتشر شده را می‌خوانید:

چند روز پیش خبردار شدم که نویسنده‌ای جوان و مستعد در صدد است تا اولین رمانش را منتشر کند. ظاهراً او ماجرایی جالب و چه‌بسا عجیب دارد؛ قبلاً در کتاب‌فروشی بزرگ و سرشناس «مستر بی» کتاب می‌فروخت و همین چند ماه پیش نخستین مجموعۀ داستان‌کوتاهش را به انتشار رساند. آنجا بود که اسمش به چشمم خورد: نائومی ایشی‌گورو. اولین برداشتم این بود که شاید فقط شباهت اسمی باشد و این فرد نسبتی با نویسندۀ انگلیسی‌ژاپنیِ برندۀ جایزۀ نوبل، سر کازوئو ایشی‌گورو نداشته باشد؛ اما تصورم اشتباه بود. گاردین چند ماه پیش با او دربارۀ نوشته‌هایش مصاحبه کرد. نائومی خیلی راحت در مورد پدر مشهورش صحبت کرد و دربارۀ جایزۀ نوبلش گفت «حتی تلفنی هم فرصت نشد که درست‌وحسابی با هم حرف بزنیم، چون خبرنگارها مثل مور و ملخ ریخته بودند دم خانه‌اش». نائومی همچنین گفت که نویسنده‌بودن پدرش باعث شده که حرفۀ نویسندگی برای او «گزینه‌ای امکان‌پذیر به نظر برسد؛ یعنی حس چیزی دست‌نیافتنی را نداشت» و اینکه «آدم با خودش می‌گوید اگر بخواهم می‌توانم؛ فقط باید سخت کار کنم».

کمتر مسئله‌ای وجود دارد که به اندازۀ خویشاوندسالاری، به‌خصوص در حیطۀ هنر و ادب، موجب خشم و دلزدگی شود. بسیاری از کسانی که می‌خواهند نویسنده یا بازیگر شوند همواره این سوءظن را در ذهنشان دارند که این صنعت‌ها مثلِ فروشگاه‌هایی دربسته هستند و ورود به این مشاغل دهان‌پرکن و نان‌وآب‌دار فقط با داشتن نامی مشهور یا آشنایانی سطح بالا امکان‌پذیر است.

هنوز ماجرای تأسف‌بار خبرنگار جوان، مکس گوگارتی، را به یاد دارم. او از گاردین پروژه‌ای گرفت تا مجموعه‌ای از یادداشت‌های وبلاگی دربارۀ سفرهایش طی دورۀ یک‌سالۀ استراحت پیش از دانشگاه بنویسد. گوگارتی، که در آن زمان نوزده‌ساله بود، ابتدا به‌خاطر نحوۀ معرفیِ خودش مورد انتقادهای بسیار شدید قرار گرفت، معرفی‌ای که او از خودش ارائه داده بود، تا حدی بی‌پیرایه و به‌شکل تمسخرآمیزی طبقه متوسطی بود: «توی یه رستوران با چندتا آدم دوست‌داشتنی و باحال کار می‌کنم؛ یه نمایشنامه دارم می‌نویسم؛ یه چیزهایی واسه مجموعۀ اسکینز می‌نویسم؛ هرچی پول دستم بیاد خرج غذا و شلوار جین چسبان می‌کنم و می‌خوام یه سفر دوماهۀ کم‌خرج به هند و تایلند رو شروع کنم»، اما بعد کاشف به عمل آمد که پدرش سفرنامه‌نویسی آزادکار است و هر از گاهی هم برای گاردین می‌نویسد؛ این‌طور بود که جهنم به پا شد. اگر توئیتر آن‌موقع وجود داشت، اسمش تا چند روز ترند می‌شد.

اتفاقاً یادداشت‌های وبلاگی گوگارتی هیچ‌گاه به مرحلۀ عمل نرسید، اما از همان‌موقع پیشۀ موفقی در حوزۀ رسانه داشته و در بی‌بی‌سی به‌عنوان ویراستار و نویسنده کار کرده است. شاید هنوز هم ستیزه‌جویان اینترنتی دیگری باشند که از روی نارضایتی غرولند کنند که موفقیت او مدیون پدرش است، اما اکثر افراد، پس از گذشت دوازده سال از زمانی که گوگارتی سعی کرد (و موفق نشد) روزنامه‌نگار آزادکار شود، این قضیه را کنار گذاشته‌اند. گذشته از این، خیلی‌های دیگر هم از آن زمان تا امروز آماج چنین انتقاد‌هایی بوده‌اند. آموزش جنسی۱، سریال موفق نتفلیکس، یکی از بدیع‌ترین و بامزه‌ترین برنامه‌هایی است که از آغازبه‌کار نتفلیکس منتشر شده، اما خیلی‌ها دربارۀ اینکه لوری نان ناگهان از کجا وارد صحنه شد ابهاماتی را مطرح کرده‌اند، چون او پیش از گرفتن این پروژۀ بزرگ، موفقیت چشمگیری در سابقه‌اش نداشت. از قضا همین گاردین مصاحبه‌ای با نان انجام داد (این دو ماجرا بخشی از یک الگوی کلی هستند؟) و او یک سری مسائل را شفاف‌سازی کرد. نویسندۀ آن مطلب نکتۀ دیگری هم اضافه کرد: «مادرش بازیگر استرالیایی، شارون لی‌هیل و پدرش کارگران بریتانیایی تئاتر، ترور نان، هستند».

با‌این‌حال، لوری نان هم مثل نائومی ایشی‌گورو خیلی راحت دربارۀ استفاده از جایگاه ممتاز و اسم خانوادگی شناخته‌‌شده‌اش برای پیشرفت شغلی صحبت کرد. چنان‌که در مصاحبه‌اش گفت، «حضور در خانواده‌ای هنری باعث شد از کودکی حس کنم که این می‌تونه یک گزینۀ احتمالی برای من باشه. دوستانی دارم که خودشون تو حوزۀ هنر فعال هستند، ولی خانواده‌شون نه؛ برای چنین افرادی ورود به این حیطه، دشوارتر هست. خانواده‌ام قطعاً تشویقم کردند که دنبال علاقه‌ام برم». بدون شک بی‌تأثیر نیست که پدرتان رئیس سابق تئاتر ملی سلطنتی و شرکت سلطنتی شکسپیر باشد، ولی این نکته هم به‌همان‌اندازه مهم است که سریالی که نان ساخته، اثری واقعاً درخشان از آب درآمده است. نام خانوادگی بزرگ شاید درها را باز کرده و امکان برگزاری جلسات اولیه را فراهم نموده باشد، ولی آنچه ضامن موفقیتش بوده استعداد خودش است.

مباحث مربوط به خویشاوندسالاری طی نسل‌ها مسئله‌ای محوری در دنیای نویسندگی بوده است. اگرچه اکثر نویسندگان بزرگ بریتانیایی پیش از قرن بیستم (دیکنز، شکسپیر، جین آستن و امثالهم) از خانواده‌ای اهل ادب نبوده‌اند، اما این حرفه در آن زمان خیلی بیشتر از امروز مبتنی بر این بود که به فردی مستعد فرصت دهند تا خودش شایستگی‌اش را به نمایش بگذارد، نه اینکه بخواهد پا جای پای والدین شناخته‌شده‌اش بگذارد. شاید معروف‌ترین مثال آن در ادبیات قرن بیستم، مارتین آمیس است که اولین رمانش، نوشته‌های ریچل۲، در سال ۱۹۷۳ منتشر شد، یعنی زمانی که ۲۴ ساله بود.

مارتین آمیس چندین جا توضیح داده که نویسنده‌شدنش چیزی جز «ورود به حرفۀ خانوادگی» نبوده، انگار که ادبیات حرفه‌ای مثل قصابی یا غسالی باشد. او گفته ناگزیر هر ناشری علاقه‌مند است که روی نسل دوم خاندانی اهل قلم سرمایه‌گذاری کند. پدرش کینگزلی یکی از شناخته‌شده‌ترین ادیبان بریتانیا در اوایل دهۀ هفتاد بود و تا زمان مرگش در سال ۱۹۹۵ همچنان جزء نویسندگان مطرح کشور به شمار می‌آمد، پس این حس همگانی وجود داشت که شهرت او راه را برای خلاقیت پسرش هموار کرده است. بی‌دلیل نبود که در مسابقه‌ای که مجلۀ نیواستیتسمن در سال ۱۹۸۰ برگزار کرد، جایزۀ دور از ذهن‌ترین عنوان برای یک کتاب به «مارتین آمیس: راه دشوار من» رسید.

با آنکه خویشاوندسالاری عاملی مهم در ادبیات است، در حرفۀ بازیگری از آن هم شایع‌تر است. همیشه خاندان‌های بزرگی وجود داشته‌اند که اعضایشان از سن کم به کارهای سطح‌بالا دست یافته‌اند (فونداها و بریمورها در آمریکا، ردگریوها و فاکس‌ها در بریتانیا) و با توجه به اینکه عدم دستیابی به حرفۀ بازیگری برای علاقه‌مندان این هنر بسیار دلسردکننده است، این باور عمومی همچنان پابرجاست که آدم‌هایی که پارتی‌ دارند و در مؤسسات خصوصی یا آکسفورد و کمبریج تحصیل کرده‌اند، می‌توانند بدونِ هیچ زحمتی بهترین نقش‌ها را برای خودشان بردارند. با نگاهی گذرا به برخی از موفق‌ترین بازیگران امروزی بریتانیا همچون بندیکت کامبربچ، کیت بکینسل، ساموئل وست، دنیل ردکلیف، روری کینیار، هری لوید و هتی موراهان، می‌بینیم که پدر و مادر تک‌تک آن‌ها یا جزء بازیگران شناخته‌شده بوده‌اند (مثل بکینسل، وست، کامبربچ یا کینیار) یا کارگردان بوده‌اند (مثل موراهان)، یا دستی در سطوح بالای صنعت سرگرمی داشته‌اند. مثلاً پدر لوید، جاناتان، رئیس آژانس مشهور استعدادیابی «کرتیس براون» است و والدین ردکلیف کارگزاران مشهوری در انتخاب بازیگر و ادبیات هستند.

در آمریکا، وضعیتِ متفاوت و چه‌بسا بدتری حاکم است. شاهد ظهور مایا هاوک، کیت هادسن، داکوتا جانسون، جیدن اسمیت، لیلی‌رُز دپ و خیلی‌های دیگر هستیم و شاید ناگزیر باید بپذیریم که صنعت چندین میلیارد دلاری فیلم بعضی از بهترین نقش‌ها را به فرزندان مشاهیرِ شاغل در این حیطه می‌دهد. از همان نخستین روزهای سینما که جان و لیونل بریمور حرفۀ خود را آغاز کردند، قضیه به همین منوال بوده و این بازیگران کاری کردند که نام‌های پرآوازه‌شان در این صنعت ادامه یابد، کما اینکه امروزه با بازیگری همچون درو بریمور مواجهیم. با وجود تمام حرف‌های مربوط به «برابری» و «انصاف» که در این صنعت در بوق و کرنا می‌شود و جدیدترین تجلی آن در سهمیه‌ای است که تمام فیلم‌های نامزد اسکار باید برآورده کنند، تاکنون کسی تلاشی جدی نکرده است تا با سهمیۀ ویژۀ فرزندان سلبریتی‌ها و بازیگران مخالفت کند. به‌نظر می‌رسد خویشاوندسالاری همچنان حی‌و‌حاضر است و حالاحالاها جا خوش کرده است.

این پرسش همچنان پابرجاست که چقدر باید نسبت به این قضیه واکنش نشان دهیم و تکلیفمان در قبال آن چیست. از سویی، شکی نیست که این وضعیت، به‌خصوص در ادبیات و بازیگری، بسیار غیرمنصفانه و دلسردکننده است، چون نام خانوادگی مشهور و خانوادۀ شناخته‌شده روزبه‌روز بیشتر به پیش‌نیازی تبدیل می‌شود که ‌برای آغازبه‌کار در این پیشه‌ها لازم است. اما از میان بازیگران بریتانیایی‌ای که قبلاً یاد کردم، تمامشان (شاید به استثنای شخص شخیص هری‌پاتر، آقای ردکلیف) در حیطۀ کاری خود جزء برجسته‌ترین‌ها به شمار می‌آیند و برای کارهایشان در حوزۀ فیلم و تلویزیون و تئاتر ستوده شده‌اند. می‌توان مثل لوری نان چنین استدلال کرد که بزرگ‌شدن میان بازیگران، نویسندگان و کارگردانانْ اعتمادبه‌نفس و تجربۀ کافی برای آغازبه‌کار را در اختیارشان قرار داده، حال ‌آنکه این تجربه در اختیار دیگران نیست و همین امر نشان می‌دهد که چرا آن‌ها در حوزۀ کاری خود شکوفا شده‌اند و بسیاری دیگر به این موفقیت نایل نیامده‌اند. این هم دور از ذهن نیست که دختر کازوئو ایشی‌گورو در فضایی بزرگ شده باشد که احترام و کنجکاوی نسبت به ادبیات در آن حاکم بوده و همین فضا باعث شده که شغل کتا‌ب‌فروشی را انتخاب کند و حالا هم اولین گام‌هایش را در حیطۀ نویسندگی برداشته است.

خویشاوندسالاری کلمۀ زشتی است و خیلی‌ها معتقدند که وضعیتِ نادرست و غیرمنصفانۀ کنونی باید اصلاح شود. من خودم بدون برخورداری از اسمی مشهور یا کمک از خویشاوندی شناخته‌شده وارد حوزۀ ژورنالیسم و نویسندگی شدم و از این جهت نمی‌توانم منکر این احساس باشم که اگر فامیلم مثلاً استاپارد یا منتل بود، زندگی‌ام خیلی راحت‌تر می‌شد. اما اکثر نویسندگان و بسیاری از بازیگران هم بدون برخورداری از این امتیازات وارد پیشۀ خود شده‌اند. شکی در این نیست که فرزندان افراد مشهور، که در هر صورت با ثروت و امتیازهای زیاد به دنیا می‌آیند، می‌توانند بدون زحمت به جایگاه مدنظرشان برسند، اما اگر فقط به لطف نامشان به این جایگاه رسیده باشند، نخواهند توانست آن را حفظ کنند. مثلاً جیسون کانری یا کیمبر ایستوود را در نظر بگیرید؛ هیچ‌کدامشان نتوانستند حرفه‌ای برای خود رقم بزنند که با پدران مشهورشان قابل‌مقایسه باشد.

استعداد نهایتاً چیره می‌شود. اگر موروثی باشد، چه بهتر، اما فردی که به سینما می‌رود یا کتاب می‌خرد فقط تا حدی به یک نام پرآوازه توجه می‌کند؛ از آنجا به بعد بحث استعداد است. در نهایت بهتر است آن‌قدرها نگران امتیازاتی (منصفانه یا غیرمنصفانه) نباشیم که افراد مشهور از آن بهره‌مندند، بلکه به جای آن تمرکز خود را معطوف بر این امر کنیم که افرادی که والدین پرآوازه‌ای نداشته‌اند هم بتوانند به این صنعت‌های حصاربندی‌شده دسترسی داشته باشند، وگرنه با چنان فقدان تنوعی روبه‌رو خواهیم بود که شاید حتی گاردین هم دیگر مصاحبه و نوشته‌های اول شخصی از فرزندان افراد مشهور (از جمله بلا مک‌کِی، دختر سردبیر سابق این روزنامه، آلن راسبریجر) منتشر نکند؛ آن‌وقت خدا می‌داند کمبود مطالبمان را چطور باید پر کنیم.

پی‌نوشت‌ها:

• این مطلب را الکساندر لارمن نوشته و در تاریخ ۱۱ سپتامبر ۲۰۲۰ با عنوان «Is artistic nepotism an evil – or a necessity?» در وب‌سایت کریتیک منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۶ مهر ۱۳۹۹ با عنوان «بازیگر معروف، فرزند بازیگر معروف: خویشاوندسالاری در هنر» و ترجمۀ علیرضا شفیعی‌نسب منتشر کرده است.

•• الکساندر لارمن (Alexander Larman) نویسنده، ژورنالیست و مورخ بریتانیایی است که آخرین کتابش زنان بایرون (Byron’s Women) نام دارد.

[۱] Sex Education
[۲] The Rachel Papers

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا