اعدام مدیر عامل خبرگزاری پارس/ همکاری ایرنا و سی ان ان
بهمن کمیلی زاده، خبرنگار پیشکسوت در گفت و گو با پروژه تاریخ شفاهی رسانه های ایران ایرنا از فعالیت های حرفه ای خود در زمان شاه انقلاب اسلامی و جنگ می گوید.
کمیلی زاده که برخاسته از بازار بود، کسب و کار را رها کرد و کار روزنامه نگاری را ارضاءکننده روح و روانش دانست. او از خاطرات خود در رژیم گذشته می گوید و از بلایی که نزدیک بود به خاطر قرائت اشتباه پیام محمدرضا پهلوی بر سرش بیاید سخن راند. او همچنین به اعدام مدیرعامل خبرگزاری پارس که بعدها نام آن به ایرنا تغییر یافت صحبت می کند. کمک گرفتن از سی ان ان برای ارسال خبر به ایران و برخورد تند با کریستین امانپور از دیگر روایات او از جنگ اول خلیج فارس بین ناتو و حکومت صدام است. متن کامل این گفت و گو در پی می آید:
ایرنا: از سال های ابتدایی فعالیت رسانه ای خود بگویید و این که چه طور شد پا به عرصه رسانه ها گذاشتید؟
کمیلی زاده: از نوجوانی با اقتصاد و بازار آشنا شدم چرا که در یک خانواده بازاری متولد شده بودم و از سنین پائین هراز چند گاهی به حجره مرحوم پدرم می رفتم و با بازار ، دلال، خرید، فروش و معامله آشنا شدم. بعدها تا سنین ٢٤ و ٢٥ کار بازار را دنبال کردم اما هیچگاه فعالیت در بازار من را ارضا نمی کرد و در خودم احساس خلاء می کردم. البته ناگفته نماند که در حین فعالیت آزاد شب ها به درس ادامه دادم و به دریافت مدرک لیسانس نایل شدم.
در سال١٣٥٣ بود که توسط یکی از دوستان خانوادگی وارد خبر گزاری پارس شدم، اما کمتر از یکماه به دلیل برخورد با یکی از کارمندان اتاق مدیریت، کار در خبرگزاری را رها کرده و به فعالیت دررادیو اکتفا کردم، ناگفته نماند به دلیل آشنایی با مرحوم ملک مرزبان خبرنگار گروه ورزشی، در محیط های ورزشی برای مجلات مختلفی گزارش می نوشتم. در سال١٣٥٤ بودکه از طرف مدیرعامل وقت خبرگزاری پارس مجدداً دعوت به کار شدم. در آن زمان گروه اقتصادی تازه تاسیس شده بود و من مطابق علاقه ام به موضوعات اقتصادی پس از یک ارزیابی از سوی مرحوم استاد قریب که از مدیران وقت در بانک مرکزی و کار پاره وقت در”پانا”بودند به عنوان خبرنگار مشغول کار شدم. از آن تاریخ تا روزهای پیروزی انقلاب خاطرات زیادی دارم که در این مقوله نمی گنجد. اما ذکر این نکته را ضروری می دانم که علیرغم تلاشی که یک گروه سه نفری در اتاق اخبار کردند و با توزیع شبنامه ها در صدد تعطیلی اتاق اخبار برآمدند نتیجه اش فقط یک سری چک و لگدی بود که در یک پادگان ( به نظرم الان پارک و خانه هنرمندان شده است) نصیب من شد.
باز هم در سال ١٣٥٣ بود که امتحان ورودی برای کار در رادیو تلویزیون را دادم و پس از موفقیت در کانال ٢ تلویزیون به کار مشغول شدم. اما دیری نپائید که توسط یکی از دوستان که سمت مدیریت خبر رادیو را عهده دار بود به رادیو انتقال یافتم و با آشنایی که از اقتصاد ایران داشتم به عنوان سردبیر اخبار اقتصادی و دبیر اخبار ساعت ٢٠مشغول به کار شدم. این همکاری تا اواسط سال ١٣٦٠ ادامه داشت تا اینکه مقرر شد در یک سازمان به کار خبر مشغول باشم. من ایرنا را انتخاب کردم ، چرا که جوّ موجود در رادیو و مدیرانی که عمدتا نا کارآمد بودند و نیز نگاه شکاک ان ها به افراد عرصه فعالیت را بر کارکنانی چون من که در دو دستگاه خبری کار می کردم تنگ کرده بود. جا دارد عنوان کنم در طول همکاری در رادیو از مرحوم محمود جعفریان ، مرحوم پرویز نیک خواه، مرحوم تورج فرازمند ، حمید اوجی ، مرحوم دکتر یحیی خاکزاد و….. مدیران قبل از انقلاب در رادیو تلویزیون تجربیات گرانبهایی کسب کردم.
کار در رادیو خاطرات زیادی را برای من به یادگار گذاشته است، از جریانات روز های انقلاب و اعتصابات ٤ ماهه آن روز ها که بگذریم با پیروزی انقلاب، خاطراتی ازنحوه برخورد با متهمین کشوری و لشکری و حضور در بعضی جلسات محاکمه برایم فراموش نشدنی است.
ایرنا: گویی در تنظیم یکی از خبرهای محمدرضا پهلوی اشتباهی کرده بودید که می توانست برایتان خیلی گران تمام شود؟
کمیلی زاده: بله. در سال ١٣٥٤ روزی شاه برای برگزاری یک سمینار، پیامی تحت عنوان “سمینار رسیدن به حد رکورد” داده بود، سه دقیقه مانده بود که اخبار روی آنتن برود خبرنگار ویژه دربار خبر را به من داد تا خلاصه خبر اول را در آورم. به واسطه عجله در لغت “رکورد” اشتباه کردم و “ر” دوم را جا انداختم. مرحوم ناصر احمدی با صدای رسایی که داشت خبر را این طور خواند: ” با سخنان شاهنشاه آریامهر، سمینار رسیدن به حد رکود، کار خودرا آغاز کرد. کمتر از یک دقیقه از دفتر آقای جعفریان احضار شدم. آقای جعفریان با نگاه تیزی که داشت گفت: این اشتباه را شما کردید؟ به سختی گفتم بله، گفت: بفرمائید بیرون!( او مردی کم حرف بود).
تا فردا عصر روزگاری بر من گذشت که توصیف ناشدنی است. عصر که به رادیو رفتم روی تابلوی اعلانات نامه ای سنجاق شده بود که ٤ ماه حذف حقوق جریمه شده بودم ( این میزان حقوق حدوداًبرابر قیمت یک پیکان آن زمان بود ). نفس راحتی کشیدم چرا که به نظر می رسید از خطر اخراج نجات پیدا کرده بودم. بگذریم ولی باور کنید در طول٤ ماه آن مرحوم به مدیر رادیو دستور داده بود به عناوین مختلف مبالغی را به من بدهد که پس از ٤ ماه فقط ٢ هزارتومان کمتر از کل مبلغ جریمه به من پرداخت شده بود. روزی از روزها ایشان را مقابل آسانسور خبرگزاری پارس( ایرنای فعلی) دیدم که دلیل این جریمه سنگین را جوابگویی به ساواک اعلام کرد، تازه فهمیدم از چه خطری جسته بودم.
در آن زمان در اخبار رادیو، همکارانی از خبرگزاری فعالیت عمده ای داشتند که در زمانی که من در این واحد خبری بودم اساس بخشهای مختلف اخبار را عهده دار بودند. استاد محمد رضا شریف، مرحوم ابوالقاسم وطن دوست، مرحوم بهمن الماسی، مرحوم محمود محجوب، مرحوم رضا جعفری، محمدعلی صالحی و نیلوفراردلان در بخش های مختلف اخبار رادیو و خلیل هدایتی گوینده وMC(سردبیر و مسئول میز خبر استودیو) و نیز استادپرویز علمایی و مرحوم سیامک تمجیدی در دفتر مرکزی خبر حضور داشتند.
ایرنا: از روزهای بعد از پیروزی انقلاب بگویید. یکی از مدیران رادیو تلویزیون هم اعدام شد؟
کمیلی زاده: بله. دکتر محمود جعفریان معاون سیاسی رادیو تلویزیون مدیریتی با قدرت و صلابت داشت. در جلسه محاکمه من و مرحوم حمید هوشنگی از رادیو و تلویزیون حضور داشتیم. پس از محاکمه ای کوتاه و صدور حکم اعدام زمان آن مرحوم و دستور حکم اعدام؛ من و حمید هوشنگی نگاهی به هم کردیم که تاسف از آن می بارید. حمید خان بی اختیار به آقای خلخالی گفت ” آقا ایشان از مدیران وارد در امور منطقه و کشور های عربی هستند، امکان تخفیف در مجازاتشان وجود دارد؟ا
آقای خلخالی با ترشرویی جواب داد : “اگر او را اعدام نکنیم انقلاب به انحراف می رود” و بعد…..
محاکمه ارتشبد نعمت الله نصیری و نقش مرحوم دکتر ابراهیم یزدی و برخورد ایشان با متهم نیز خاطره دیگری است که گفتن ندارد.
به هر صورت روز های انقلاب گذشت و کشور وارد مرحله جدیدی شد. خبرگزاری پارس در یک مقطع به صورت کاملا حرفه ای اداره می شد. آقای محمدرضاشریف به عنوان مدیر عامل انتخاب شد. وجه مردمی و بزرگ منشی ایشان ما را وادار می کرد در تلاشی خستگی ناپذیر و به صورت هیئتی کار کنیم. برای اینکه کار خبر زمین نماند پرسنل گروه های تخصصی به تولید هر خبری می پرداختند و سانسور در دوره مدیریت ایشان معنایی نداشت.
در اثنای کار های خبری من به جز فعالیت در گروه اقتصادی در بخش های دیگری نیز به کمک دوستان اتاق خبر می رفتم. در این رهگذر، دو سه بار رفت وآمد به پایگاه چریک های فدایی خلق و مجاهدین خلق، این شبهه را برای مجاهدین به وجود آورده بود که از آنها به چریکهای فدایی خلق خبر می برم. از این رو در یکی از روزها من را در بلوار کشاورز زیر مشت و لگد گرفتند و در جوی پر از لجن وسط بلوار انداختند. بعدها یکی دیگر از دوستان همکار نیز به چنین وضعی گرفتار شد. نا گفته نماند به دلیل داشتن محاسن از آغاز پیروزی انقلاب تا تغییر مدیریت خبرگزاری، خبرنگار بیت آقای خمینی در تهران و قم نیز بودم که در اثر یک اتفاق، مجبور به کناره گیری شدم.
ایرنا: از حوادث مهم آن سال، فوت ناگهانی آیت الله محمودطالقانی بود. در پوشش خبری این ماجرا هم نقش داشتید؟
کمیلی زاده:بله. نیمه شب ١٩ شهریورسال٥٨ بود که تلفن میز سردبیری اتاق خبر زنگ زد و خبر ناگواری را به من داد و آن فوت نابه هنگام آقای طالقانی بود. صبح روز قبل از آن شب در خبرگزاری بودم و عصر هم مطابق معمول به رادیو رفته بودم. مدیر خبر( استاد ستار سرخی) از من خواسته بود ساعت ٨شب که شیفت رادیو به پایان رسید سردبیری اتاق خبر را نیز به عهده گیرم. چرا که سردبیر شب بیمار بود. به هرحال با شنیدن این خبر ناگوار ابتدا خیال کردم دوستان اتاق اخبار بی خوابی به سرشان زده و بنای شوخی دارند ، در حالیکه خستگی ناشی از یک روزکاری را احساس می کردم تلفن را قطع کردم. تلفن دوباره زنگ زد و آن سوی خط خود را داماد مرحوم اقای طالقانی معرفی کرد و همان خبر را بازگو کرد. فورا ادرس منزل ایشان را گرفتم و میز سردبیری را به دبیر اتاق اخبار( بهروز زرین قلم)سپردم و رهسپار منزل داماد ان مرحوم شدم. وضعیت منزل وصف ناشدنی بود. جمعیت زیادی مقابل منزل اجتماع کرده بود. به گفته نزدیکان آن مرحوم، گویا ایشان عصر ان روز با سفیر شوروی در تهران دیداری داشتند، اما نزدیکی های نیمه شب حالشان دگرگون می شود و جان به جان آفرین تسلیم می کنند. مشاهده پیکر بی جان آقای طالقانی برایم غیر قابل باور بود. ایشان آرام به خواب ابدی فرو رفته بودند و یک جلد کلام الله مجید روی سینه اشان قرار داشت.صورتشان در کمال آرامش به زردی می گرائید و بدنشان را با عبایشان پوشانده بودند. به احساساتم غلبه کردم و به کار خبر پرداختم. صبح پیکر آن مرحوم را به مسجد دانشگاه تهران انتقال دادند. گذر زمان را احساس نمی کردم فقط به یاد دارم نزدیکی های ساعت ١٠ صبح بود که آقای جمشید شفیعی خبرنگار آن مرحوم به مسجد دانشگاه آمدند و پُست خبری را از من تحویل گرفتند. بیش از٢٤ ساعت بود که استراحت نکرده بودم اما ذره ای خستگی در خود احساس نمی کردم چرا که تمام ویژه نامه های روزنامه ها( آن روزها به ویژه نامه ها “فوق العاده” می گفتند)اخبار بخش های مختلف رادیو و تلویزیون، صد در صد خبرهای خبرگزاری پارس را منعکس کرده بودند.
ایرنا: چرا شریف از خبرگزاری پارس رفت؟
کمیلی زاده: در خردادماه ٥٩ پس از دیداری که مرحوم دکتربهشتی از خبرگزاری پارس داشتند مدیریت خبرگزاری تغییر کرد و آقای دکتر کمال خرازی به عنوان مدیر عامل وارد خبرگزاری شد. متعاقب آن خبرگزاری پارس به خبرگزاری جمهوری اسلامی تغییرنام داد. در ابتدای ورود ایشان، پاکسازی بسیار وسیع و زمان داری (طی حدود ٦ ماه)از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی صورت گرفت و شکل پرسنلی اتاق خبر به کلی تغییر کرد. در این تغییرات متاسفانه نیروهای بسیار حرفه ای در اتاق اخبار که صرفاً کارشان خبرنگاری بود بدون هیچگونه ضابطه ای پاکسازی شدند و در کسوت خبرنگار تعداد معدودی از همکاران در اتاق خبر ماندند، اما در بین نیروی تازه وارد به اتاق اخبار کسانی بودند که از هوش سرشاری برخوردار بوده و در نوشتن نیز مهارت داشتند. این گروه به کمک سردبیران و پرسنل قدیمی به سرعت الفبای کار خبر را آموختند و توانستند اتاق اخبار را به ویژه در زمان جنگ یاری دهند.
ایرنا: ایرنا چگونه اخبار جنگ تحمیلی را پوشش می داد؟
کمیلی زاده: در انتهای ماه شهریور سال٥٩ جنگ تحمیلی آغاز شد. با شروع جنگ، شکل فعالیت خبرنگاران در اتاق اخبار به کلی تغییر کرد و از آن جایی که مدیر عامل ایرنا رئیس ستاد تبلیغات جنگ نیز بودند خبرگزاری در تهیه و ارسال اخبار نقشی کاملا اساسی به عهده داشت. باید اذعان داشت مرحوم حمید هوشنگی در طراحی و سازمان دادن به اخبار و آقای مهندس حسین نصیری در بازسازی حرفه ای اخبار جنگ و در ارنج خبرنگاران اعزامی و کنترل کار آن ها که تلاش شبانه روزی می طلبید نقش فوق العاده ای داشتند. در این میان مرحوم احمد بورقانی بازیگر و کارگردان اصلی بود. ضمنا این سه مسئول هنگامی که لازم می شد مانند خبرنگاران در جبهه های جنوب و غرب حضور پیدا می کردند، این حرکت شبانه روزی ایرنا باعث شده بود طی ٨ سال تغذیه بیش از ٩٨ در صد اخبار تمامی روزنامه ها و رادیو و تلویزیون به عهده ایرنا باشد.
در طول جنگ اتاق اخبار و عکاسی ایرنا در تهران و شهرستان ها شهدای زیادی داد که باعث تاسف است. جوانان مسلمانی که صداقت و عشق به وطن در وجود آن ها موج می زد اما در دل خاک آرمیدند،با پایان جنگ اتاق اخبار نفس تازه ای کشید، اما صادقانه باید اشاره کنم در اتاق اخبار من تنها نیروی خبری بودم که در پرونده کاریم حتی یک دقیقه ماموریت در جبهه های جنگ نیست.
ایرنا: نقش ایرنا در پوشش اتفاقی مثل وفات امام خمینی(ره) چگونه بود؟
با پیروزی انقلاب، اعدام ها و ترور ها آغاز شد. در این بین، نمی دانم چرا قرعه فال اکثر قریب به اتفاق حوادث آن زمان به ویژه فوتی هابه نام من می خورد و در اکثر اتفاقات، سردبیر هماهنگ کننده می شدم. از آن جمله در فوت آقای خمینی، تشیع جنازه ایشان و خاک سپاری شان، بزرگداشت، هفتم، چهلم ، سال و… تماما به عنوان سردبیر هماهنگ کننده بودم که نه از نظر کار خبر، بلکه از نظر کنترل خبرنگاران کار طاقت فرسایی بود. چرا که خبرنگاران با چنین وقایعی مواجه نشده بودند و فوت آقای خمینی احساسات آن ها را جریحه دار کرده بود و وسط ارسال خبر دست به گریه و زاری می گذاشتند. یاد آور می شوم با این وصف، خبرنگاران ایرنا به قدری تحسین بر انگیز اخبار را با واکی تاکی ارسال کردند که رادیووتلویزیون اولین خبرش را هنگامی داد که ایرنا متجاوز از ٣٠ خبر روی تلکس ارسال کرده بود، در این رهگذر باید از اقایان علی اکبر قاضی زاده، محمود هیدجی، غلامرضا حسن ابادی ومهدی عباسی رادکه میز سر دبیری را یاری دادند و نیز خبر نگاران و عکاسان عزیز در ان روزها مزید تشکر را داشته باشم( این موضوع بر اساس تاریخ نبود بلکه مثالی بود در نقشی که در این مراسم خاص داشتم)
ایرنا: با پایان جنگ، جنگ بزرگ دیگری بین آمریکا و متحدانش با صدام رخ داد. از آن ایام بگویید؟
کمیلی زاده: باپایان جنگ تحمیلی و کاهش اخبار جبهه ای، اتاق اخبار ایرنا به حالت متعارف خبری نزدیک شده بود که یک روز عصر خبر حمله آمریکا و متحدانش به عراق سر تیتر اخبار تمامی بنگاههای خبری شد. از آنجایی که قرعه سردبیری اخبار حوادث غیرمنتظره به نام من رقم می خورد، زنده یاد احمد بورقانی خواست تا سردبیری اخبار مربوط به جنگ مذکور را از بعداز ظهر تا صبح فردا عهده دار شوم. به یاد دارم از ساعت ٤ بعد از ظهر تا فردای آن روز بیش از٤٠٠ خبر جنگی از سوی ایرنا برای کانالهای مختلف خبری ارسال شد. گفتنی است آن شب تا صبح آقای عیسی سحرخیز، مدیر اخبار تا صبح متجاوز از ١٠ بارتماس تلفنی گرفت و پیرامون ارسال اخبار توصیه های لازم را انجام داد.
صبح روز بعد در جلسه ای به اتفاق مدیران و سردبیران، مقرر شد خبرنگاران داوطلب آمادگی خودشان را جهت اعزام به جبهه های جنگ بغداد اعلام کنند. مشخص بود خطرات این سفر و رفتن به این ماموریت ریسک بسیار بالایی طلب می کرد. هیچ یک از حاضران در جلسه آمادگی پذیرفتن این ریسک را نداشتند. اما من که در کارنامه خبرنگاری ام، تنها جای تهیه خبر از جبهه های جنگ خالی بود سریعا آمادگی خود را برای اعزام اعلام داشتم، اما شرطم این بود که از اعزام نیروی اضافی پرهیز شود چرا که امکان عدم برگشت از این ماموریت زیاد بود.
این اعلام آمادگی کادر خبر از مدیرعامل تا خبرنگاران را به تعجب وا داشت چرا که همگی از روحیه من در ارتباط با جنگ واقف بودند و از آن پس نگاهشان به من مثل انسانی بود که به دنیای آخرت می رود. در این رهگذر آقای حسین نصیری که آن زمان مدیر عامل ایرنا را عهده دار بود در گفتگوی کوتاهی با خانم اردلان ( همسرم) مراتب خطر این سفر و این که من خودم داوطلب شده ام را به ایشان یادآور شد. ضمنا مرحوم مادرم وقتی از موضوع آگاه شد حالت غش به او دست داد. اما من تصمیم خودم را گرفته بودم.به هر حال با یک دستگاه پاترول و وسایل اولیه زندگی ( مقداری نان خشک صنعتی و بطری آب)به همراه مترجم( آقای مجید موحد)و عکاس(آقای علی فریدونی) عازم بغداد شدیم.
طرف های ظهر وارد بغداد شدیم. ابتدا در تماسی با سفارت ایران در بغداد دریافتیم که محل اسکان خبرنگاران در هتل الرشید بهترین هتل بغداد است. اما وقتی وارد هتل شدیم به علت شرایط جنگی از آب، برق و امورات اولیه زندگی خبری نبود. شب ها را با شمع به صبح می رساندیم و آب مصرفی مان که از ایران اورده بودیم کفاف ٥ روز اول را داد و دریافتیم که آب خوردن، شستشو و…. باید داخل وان حمام ذخیره شود ، چرا که در روز یک ربع ساعت آب برای پُر کردن وان حمام در اختیارمان بود. از آب برای استحمام و تمیز کردن اتاق، خبری نبود و می بایستی به وضع عادت می کردیم. ناگفته نماند در ابتدای ورود به هتل، دولت عراق فردی از مجاهدین خلق را به عنوان راهنما برای ما تعیین کرد و وقتی این تصمیم مورد اعتراض ما قرار گرفت دلیل ان را امنیت در بمب گذاری مجاهدین در اتومبیلمان اعلام داشتند. چراکه اعتقاد داشتند بودن این فرد در اتومبیل باعث حفظ جان ما خواهد شد.
ایرنا: برای ارسال خبر به ایران از چه امکاناتی استفاده می کردید؟
کمیلی زاده: صبح روز بعدکه برای کاوش و مهیا کردن وسایل ارتباطیمان به حیاط هتل آمدم جنگلی از دیش های مخابراتی را مشاهده کردم که حدود ٣٠٠گروه رسانه ای برپا کرده بودند. در این بین تنها آژانس خبری بدون دیش، ایرنا بود(با ساده انگاری خیال کرده بودیم واکی تاکی داخل پاترل می تواند در مخابره خبر ما را یاری دهد). به همین دلیل نزد مسئول گروه رسانه ها رفتیم و از او یاری طلبیدیم (مسوول آقای ناجی الحدیثی بود که آخرین وزیر امور خارجه دوره صدام شد). او ازبنگاه خبری CNN خواست روزانه یک ساعت دیش خود را در اختیار ایرنا قرار دهد. پنج روز به این منوال گذشت تا اینکه روز ششم در حالی که از نجف اشرف می آمدیم در یک حمله هوایی امریکا و متحدین گیر افتادیم. بدون اغراق حدود ٥٠٠ تانک، نفر برزرهی، کامیونها و جیپ های جنگی و حتی آشپزخانه های صحرایی عراق که در حال اعزام به جبهه ناصریه بودند در گیرحمله نیروی هوایی از آسمان شدند. صحرای محشری بود و اطراف ما وسیله جنگی عراقی نبود که به آتش کشیده نشود.من قدرت حرکت نداشتم که راهنمای ما اصرار کرد هدایت ماشین را به او بدهم. ابتدا مخالفت شدید کردم اما وقتی دیدم در حد صفر شده ام موافقت کردم و او دو چرخ را در شانه خاکی و دو چرخ را در جاده انداخت و با آخرین سرعت ما را از مهلکه نجات داد. بعد ها از او پرسیدم چرا در رانندگی از شانه خاکی استفاده کردی گفت: هواپیماها و هلی کوپترهای عراقی از طریق اشعه لیزر که روی سطح وسایل جنگی می بستند به راحتی عراقی ها را ساقط کردند و با این طریق رانندگی ما را به صورت خط می دیدند و ضریب خطر به مراتب کمتر بود.
وقتی به بغداد رسیدیم نیاز به استحمام داشتم چرا که از ترس، خیس شده بودم. از این رو از مسئول خبرنگاران خواستم برایم فرصت یک دوش ١٠ دقیقه ای را فراهم آورد که از طریق لوله آب گرم آشپزخانه هتل مشمول لطف وی شدم.
ایرنا: همکاری تان با سی ان ان ادامه پیدا کرد؟
دست بر قضا من تنها خبرنگاری بودم که ناگه در چنین مخمصه ای گرفتار شدم. البته بعد از این حمله کمر ارتش بغداد شکست و این کشور جاده ای یک طرفه برای متحدین و آمریکا شده بود. هنگام مخابره خبر، خانم امان پور متوجه شد که خبر مهمی را مخابره می کنم. در این رهگذر با گفتن کلماتی تند و توهین گفت: تو از دیش ما استفاده می کنی باید این خبر را اول به ما می دادی! که من هم با برخوردی تندتر به او گفتم من نماینده ایرنا هستم و می توانید از تلکس ایرنا این خبر را دریافت کنید. از فردای آن روز، دیگر آن ها حاضر نشدند دیش CNN را در اختیار ما بگذارند.
پس از آن، مسئول رسانه ای عراق به دلیل آن که فلسطین دوست و برادر ما است از آنها خواست فاکس خودشان را برای مخابره خبر در اختیار ایرنا بگذارند که آن ها از این امر استقبال کردند. اما از من خواستند خودشان مطالب و گزارش ها را مخابره کنند که عصر آن روز دریافتم که یکی از آنها به فارسی تسلط کامل دارد و مطالب من را پس از ترجمه به عربی و ارسال به نمایندگی شان راهی سطل آشغال می کند. موضوع را با مسئول رسانه ای عراق در میان گذاشتم و او ضمن اظهار تاسف اجازه داد که از دیش NHK استفاده کنیم که آن ها هم اخبار ما را با تاخیر ٢٤ ساعته ارسال می کردند.
ایرنا: بالاخره ماجرا به کجا رسید؟
کمیلی زاده: عصر هنگامی روی پله هتل با حالتی غمگین نشسته بودم که جوانی با چهره خندان نزدم آمد و گفت: حاجی چرا ناراحتی؟ مشکل را گفتم. او گفت : برو ٢٠ متر سیم تهیه کن تا مشکلت را حل کنم (مطمئنا از مدتها قبل من را زیر نظر داشت و حتما وابسته به یک سازمان بود). به کمک همکار مترجم به بازار رفتیم و با سختی فراوان سیم مورد نظر را تهیه و در حیاط هتل به او تحویل دادم. با شگردی جالب سیم اصلی بیسیم پاترول را بُرید و به سیم خریداری شده وصل کرد و شب هنگام که کسی متوجه نشود آن را روی درخت بلندی انداخت. باتهران که تماس گرفتم انگار در دومتری همکارمان در اتاق اخبار صحبت می کردم. از خوشحالی در پوستم نمی گنجیدم، از آن پس بود که تا سه شب راحت تماس می گرفتم تا اینکه شب چهارم در حالیکه در تاریکی اخبار و گزارش ها را مخابره کرده و سیم ها راجمع کرده بودم و داشتم از درخت پائین می امدم ناگهان نور چراغ قوه ای چشمانم را آزار داد.
ایرنا: این کارتان لو نرفت؟
کمیلی زاده: شب چهارم در حالی که اخبار و گزارش ها را به تهران مخابره کرده و در حال پائین آوردن سیم ها از درخت بودم، در پائین درخت شُرطه ای در حالیکه چوب بلند در دست داشت باصدای بلندی شروع به گفتن جملاتی کرد که من فقط لغت جاسوس را از ان استنباط کردم. او ناگهان شروع به زدن من کرد طوری که پاهایم که در دسترس وی بود جراحت برداشت. در همین حال نگاهی به او کردم و دیدم به راحتی او را حریفم. اما یک لحظه فکر کردم در عراق با آن وضعیت بحرانی قانونی حاکم نیست و مقابله با او درد سر ایجادمی کند. از این رو کتک حسابی را نوش جان کردم و او من را نزد مسوول رسانه ها برد و آنجا بود که ایشان رسما از من عذر خواهی کرد، اما خواست که با اجازه او و با در جریان گذاشتنش به مخابره اخبار مبادرت ورزم.
ایرنا: وضع عراق در آن ایام چطور بود؟
کمیلی زاده: اجازه دهید ابتدا از ملاقات با آیت الله خوئی بگویم. در گروه خبرنگاران ایرانی یکی از دوستانی که مدتی در ایرنا بود اما به روزنامه رسالت رفته بود حضور داشت ( آقای احمد روحانی) که پدر ایشان در بیت آقای خویی نفوذ فراوانی داشت. از این رو در یک دیدار١٠ دقیقه ای اجازه یافتیم با مرحوم آقای خویی دیداری داشته باشیم. ایشان انسانی بسیار کم حرف بود و فقط صحبت های ما را گوش کرد و درپایان ضمن دعا برای گروه خبرنگاران ایرانی برای ما آرزوی موفقیت کرد. گزارش این سفر بسیار دور و دراز است که به همین جا بسنده می کنم. اما یادآور می شوم روزی که به دنبال تهیه گزارشی از بازار بمباران شده بودم به فاصله ای بسیار نزدیک به من، بمبی منفجر شد اما نمی دانم چرا من زنده ماندم!
ضمنا دیدار از مرکز مخابرات اصلی بغداد که در زیر زمین قرار داشت و خانواده ارتشیان برای امنیت در زمان جنگ در آن سکنی داشتند نیز خاطره ای است که پس از آن، ٤٨ ساعت سردرد ناشی از دیدن اجساد و بوی گوشت سوخته بیش از ٣٥٠ تن زن، مرد و بچه بود. به هر حال سفر بغداد با تمام مشکلاتش پایان یافت و این ماموریت، اولین ماموریت خبری من از دو ماموریت خبری در طول ٣٣ سال و ٦ ماه خدمتم بود(البته دو سفر به دعوت وزارت نفت و شخص مرحوم کاظم پور اردبیلی به وین و آقای عادلی سفیر ایران در توکیو به ژاپن داشتم که صرفا دعوت آن ها بود و ماموریت محسوب نمی شد)پس از سفر بغداد وقتی به تهران رسیدم روحیه ای بیمار و خراب داشتم و موهایم شروع به ریزش شدید کرد. پس از چند روز مدیر اخبار( آقای سحر خیز) به دلیل قبول این سفرپر ماجرا مرا به یک سفر تشویقی ١٢ روزه به پارالمپیک بارسلون( المپیک معلولین) اعزام کردکه این سفر دومین و آخرین سفر ماموریتی ام بود.
ایرنا: چرا از ایرنا رفتید؟
کمیلی زاده: روز ها یکی پس از دیگری می گذشت تا اینکه مدیریت ایرنا با ورود آقای وردی نژاد تغییر کرد. دو روز از این تغییر نگذشته بود که مدیر خبر وقت آقای روغنی ها بهترین خبر در طول همکاریم در ایرنا را به من داد و آن تغییر مسوولیت در گروه اقتصادی در روزهای آتی بود. از این رو از این خبر استقبال کردم و با یک استعفا منتظر قبول آن در منزل شدم. چرا که محیط کار با نحوه تفکر مدیران جدید برایم قابل هضم نبود. پس از چند روز از مدیر امور بین الملل آقای خددادی خواستم تا در قبول استعفای من به مدیران تاکید کند که این شیوه کارساز شد و من بعد از١٣ سال از درگیری کاری با مسئولیت رها شدم. از آن پس، یک ماهی به عنوان یک نیروی عاطل و باطل در اتاق اخبار رفت و آمد می کردم چرا که هیچ گروهی به جز گروه شهرستان ها پذیرایم نبود. از آقایان طاهری و خزایی که در این برهه احترام من را داشتند تشکر می کنم، بی احترامی بقیه عناصر مدیریت اخبار رافراموش نمی کنم). مدیریت بی اعتبار آقای … و انگ هایی که از سوی حراست به من زده می شد عواملی بودند که بالاخره از اتاق اخبار اخراج شوم و محل ماموریتم در شرکت عصر ایران تعیین شد. حضورم در این شرکت باعث شد زندگی راحت تری جدا از دغدغه های خبر را دنبال کنم و در محیطی صمیمانه تا پایان خدمتم در آنجا مشغول باشم. جا دارد از آقای نوری و رضا ضیایی مدیران عامل شرکت عصر ایران که منتهای لطف را به من داشتند تشکر کنم.
روز جمعه ١٤تیرماه١٣٦٣ فشار کار کلافه ام کرده بود. جنگ ایران و عراق به روزهای اوج خود رسیده بود و اخبار مسلسل وار از مناطق درگیر، میز سردبیری را اشغال کردبود، کار در اتاق اخبار به صورت هیئتی بود و خبر نگاران بدون هیچ چشمداشتی در خدمت مدیریت اخبار بودند. شب قبل از آن به درخواست مدیر اخبار در اتاق خبر مانده بودم و صبح جمعه نیز از بخت بدم، کشیک سردبیری به من افتاده بود.کسانی که با مرحوم هوشنگی کار کرده اند یادشان هست که در آن برهه ، حمید هوشنگی در حقیقت خانه اش اتاق کارش بود و از کوچکترین موارد اتاق خبر مطلع بود. ضمنا آقای نصیری و مرحوم بورقانی نیز بدون وقفه اتاق خبر و خبرنگاران مستقر در جبهه ها را کنترل می کردند. به هر صورت کشیک ٨ صبح تا١٤ را با خستگی هر چه تمام تر پشت سر گذاشتم. در طول ٦ ساعت کار مداوم حمیدهوشنگی، احمد بورقانی و حسین نصیری بیش از ٢٠ بار زنگ زدند تا از آخرین خبرها مطلع شوند. آن روزها، اضطراب ناشی از جنگ و کار مداوم باعث شده بود دچار زخم اثنی عشر شوم. ساعت ١٤ گذشت و کشیک بعد از ظهر نیامد. درد ناشی از زخم اثنی عشر طاقتم را طاق کرده بود. با تحمل درد تا یک ساعت و ٣٠ دقیقه منتظر ماندم اما خبری از کشیک بعدی نبود. درد تمام وجودم را گرفته بود و گرمای خفقان آوراتاق اخبار در طبقه پنجم نیز مزید بر علت شد تا میز سردبیری را بدون اطلاع به مرحوم بورقانی ترک کنم( ایشان ان زمان سردبیر ارشد اتاق اخبار بودند). صبح فردا هنوز درد داشتم اما طبق عادت اول وقت به اداره رسیدم، خدا رحمتش کند احمد آقا زودتر از من رسیده بود و در گروه سیاسی مشغول مرور اخبار روز گذشته بود. با او سلام و علیکی کردم. اما دردی که وجودم را در بر گرفته بود را به روی خودم نیاوردم چون می دانستم اگر متوجه شود فورا ماشین اداره را صدا می کند و مرا برای استراحت به منزل می فرستد، ساعت ١٠ صبح بابا علی رمضانی نامه ای به دستم داد، نامه پشت یک کاغذ تلکس که روی دیگرش یک خبرخارجی بود نوشته شده بود. آن را چند بار خواندم، باور کنید عرق شرم روی پیشانی ام نشست به طوری که مرحوم حمید عبدالهی( دبیر و معاون گروه)متوجه تغییر حالت من شد، نامه را به او دادم و خواند و گفت: بهمن عجب مودبانه و در عین حال خاضعانه تو را ادب کرده است، متن نامه به این شرح بود:
به نام او
برادر عزیز بهمن
ساعت ٤ بعد از ظهر به من زنگ زدند و گفتند سردبیر عصر نیامده، لذا برای اینکه خبرگزاری در روزهای تعطیل با خلاء سر دبیری در یک شیفت مواجه نشود بهتر بود شما مدتی در اداره می ماندید و اگر سردبیر نمی آمد با حقیر تماس گرفته و از من می خواستید که به اداره بیایم واصولاً قرار نیست تا سردبیر شیفت بعدنیامده سردبیر خبراداره را ترک کند.
با پوزش و تشکر مخلص احمد بورقانی
من بعد از خواندن این نامه، مشکلم را به او توضیح دادم، اما حرف او کاملا منطقی بود.
[توضیح عکس: نفر دوم از چپ محمدرضا شریف تنها مدیرعامل تاریخ ایرنا که با رای مستقیم کارکنان و خبرنگاران به به این سمت برگزیده شد. آیت الله بهشتی در بازدید از خبرگزاری پارس در خرداد ۱۳۵۹./ عکس: ایرنا]
انتهای پیام