خرید تور تابستان

چشم‌هایم تار است یا کم‌رنگ؟

مریم پیمان در روزنامه ی شرق نوشت:
«در زندگی»١ فقط «زخم‌هایی»٢ نیست «که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا می‌خورد و می‌تراشد»٣ بلکه شادی‌هایی هم وجود دارند که نه‌تنها «نمی‌توان آنها را به کسی اظهار کرد؛ چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزء اتفاقات و پیش‌آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سَبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می‌کنند آن را با لبخند مشکوک و تمسخرآمیز تلقی بکنند. زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده…»٤ بلکه این شادی‌ها قابل وصف هم نیستند، اما راه‌های رسیدن به آنها ساده است. این شعار نیست. تجربه زیسته حداقل یک آدم است که توانسته بین همه ناخوشی‌ها و زخم‌های ظاهری و باطنی، با چیزهای کوچک، شادی را به همه احساس‌های دیگر این روزها غالب کند. شادی‌هایی که هرچند ممکن است کوتاه‌مدت باشند اما به شدت لذت‌بخش هستند. پیداکردن این شادی‌ها به تعداد آدم‌ها متنوع و براساس نوع بشر، یکسان است. تنها به زاویه‌ای که می‌ایستیم و جهان را از آنجا می‌بینیم برمی‌گردد. یک دوربین و یک گل سرخ بردارید. دوربین را بر روی سه پایه بگذارید و ارتفاعش را تغییر بدهید و عکس بگیرید. یک فریم، تصویری از تیغ‌های بزرگ و ساقه است. یا یک گل زیبا را ببینید و چنان محو زیبایی آن بشوید که تازه وقتی دست به سویش دراز می‌کنید، متوجه تیغ‌های تیز آن بشوید.   ارتفاع پایین؛ بینایی یکی از چشم‌هایم از شدت گرمای اول خردادماه تار شده است. روی صفحه را درست نمی‌بینم و در نوشتن، غلط‌های تایپی دارم. چند بار رئیس تذکر داد. ترس در وجودم تزریق می‌شود از فکر اینکه عمر من مثل قطره‌های سِرُم کورتن‌تراپی می‌گذرد و من هر روز خستگی را بیشتر تجربه می‌کنم. دست‌هایم هم گاهی می‌لرزند … . ارتفاع بالا؛ یک سال دیگر اردیبهشت را دیدم و بدون کمک لذت بردم. از درخت، توت سفید چیدم و از شیرینی آن لذت بردم. بیشتر روزهای بهار را تا امروز با سلامتی گذراندم و خبری از حمله نیست. اصلا بعد از ١٧ سال معلوم نیست من «ام‌اس» دارم یا دوست خواب‌آلوی من که روزی ١٠ ساعت می‌خوابد و همش می‌گوید خسته‌ام. چشمم کمی کم‌رنگ شده است و دستم گاهی می‌لزرد اما اینکه اسمش حمله نیست؛ باز داروهایم را منظم نخوردم و خودم را بیش از حد خسته کردم. باید تجدیدنظر کرد. آن‌قدر مسئولیت‌پذیری‌ام مثل بهار گُل کرد که هر کاری را بر عهده گرفتم. یادم رفت که باید گاهی به کار «نه» گفت و مراقب بود تا خستگی الگوی روزانه نشود.  هوا دارد گرم می‌شود و ماه رمضان در پیش. یادش بخیر هفت‌ساله بودم اولین‌بار روزه گرفتم اما از آخرین باری که این سال‌ها، روزه‌دار بودم بیش از ١٢ سال می‌گذرد. می‌توانم گرسنه بمانم فقط کمی می‌لرزم اما بدنم تاب کم‌آبی و بدون دارو سرکردن را ندارد. دلم می‌خواهد به یاد کودکی روزی را با دیگران همراهی کنم اما… . حتی دکتر مثل همیشه می‌گوید خودت می‌دانی و می‌خواهی روزه بگیر؛ اما زندگی این سال‌ها ثابت کرده است که ضرر جسمی روزه‌داری بیشتر از حس بد روزه‌خواری است. تابستانی‌بودن رمضانِ این سال‌ها آب بدن را کم می‌کند و گرمای بدنم را چندبرابر. روزه تابستانی با «من و ام‌اس» سازگاری ندارد. باز هم باید انتظار زمستان و تقویم را کشید. شاید مهربان‌تر باشند مثل دوران کودکی.
پی‌نوشت:
شماره ١-٤ از ابتدای کتاب «بوف کور» نوشته «صادق هدایت» اقتباس شده است.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا