دربارهی تاثیرپذیری عرفان نظری از فلسفهی اشراق
سعید رضوی فقیه، عضو سابق هیئت علمی فلسفه دانشگاه تبریز در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، دربارۀ تاثیرپذیری عرفان نظری از فلسفۀ اشراق نوشت:
در قرن هفتم هجری قمری مولانا جلال الدین محمد رومی متوفا در 672 و صدرالدین محمد قونوی متوفا در 673، هر دو در یک روزگار دو مکتب عرفانی اسلام را در شهر قونیه نمایندگی میکردند. این دو مکتب ضمن شباهتهای بسیار، تفاوتهایی نیز با هم دارند. بر پایۀ همین تفاوتهاست که آنها به مثابه دو مکتب و دو آموزۀ متفاوت از هم متمایز می شوند. مولوی نمایندۀ مکتب خراسان در تصوف بود و در آثار منظوم و منثور خود بویژه مثنوی معنوی صورتبندی ابتکاری و تازهای از تصوف خراسانی عرضه کرد که آن را می توان “مکتب مثنوی” نامید. صدرالدین قونوی نیز در همان زمان به شرح و تعلیم آموزههای استاد و پدرخواندهاش محیالدین ابن عربی اهتمام داشت که میتوان با عنوان “مکتب فصوص” از آن تعبیر کرد.
“مکتب مثنوی” جلال الدین رومی و “مکتب فصوص” صدرالدین قونوی هر دو میراثدار فرهنگ تصوف اسلامیاند که تا روزگار ایشان رشد و توسعه و شرح و بسطی عظیم یافته بود. اما چنانکه اشارت رفت به رغم شباهتهای بسیار تفاوتهای ماهوی نیز با هم دارند همچنانکه آرا و آموزههای صوفیان بزرگ متقدم بر ایشان از جهات مختلف متمایز بودند. مطالعه و بررسی مختصات اصلی این دو مکتب و پیگیری منابع تاثیرگذار بر مبانی هر کدام نشان میدهد تاثیرگذاری احتمالی حکمت اشراق و اندیشه های شهاب الدین سهروردی (مقتول به سال 587 در حلب) بر افکار ابن عربی و سپس صدرالدین قونوی از مهمترین عوامل این تمایز بوده است.
صدر الدین محمد قونوی به سال 607 در قونیه متولد شد و به سال 673 نیز در همان شهر درگذشت. در کودکی پدرش را از دست داد و مادرش با محی الدین ابن عربی ازدواج کرد و بنابراین تربیت و تعلیم او را عارف بزرگ و بلند آوازۀ تاریخ تصوف اسلامی عهدهدار شد. اگر چه ابن عربی کثیرالتالیف بود و خود آثار بسیار پدید آورد و آرا و عقایدش همچون نام و آوازهاش در همۀ بلاد اسلامی گسترده شد اما حق و انصاف این است که صدرالدین قونوی در صورتبندی نظری عرفان ابن عربی و تبدیل کردنش به یک دستگاه منسجم و فراگیر (بهویژه در قلمرو فرهنگی زبان و ادب فارسی) نقشی بسزا داشت. در واقع حلقۀ شاگردان صدرالدین، که در نیمۀ قرن هفتم در قونیه گردآمدند و عرفان ابن عربی را به روایت قونوی آموختند و سپس آثار ماندگاری در این حوزه پدید آوردند، آرای ابن عربی را از گفتارهای پرشور یک صوفی نابغه به یک مکتب استوار و ماندگار در عرفان نظری بدل کردند. این مکتب را که عمدتا بر محور شرح و ایضاح کتاب فصوص الحکم ابن عربی شکل گرفت و توسعه یافت میتوان “مکتب فصوص” نامید. مکتب فصوص نه تنها عرفان و تصوف اسلامی را بلکه فلسفۀ اسلامی را نیز تحت تاثیر خود قرار داد. در واقع بذر وجودشناسی مکتب فصوص بود که در سرآغاز قرن یازدهم هجری در کالبد شجرۀ طیبۀ حکمت متعالیه ظهور و تجسم یافت.
دقیقا در همان سالها که صدرالدین قونوی به تعلیم آرای عرفانی ابن عربی میپرداخت و صوفیان نامداری همچون فخرالدین عراقی، عفیفالدین تلمسانی، مویدالدین جَندی، سعدالدین فرغانی، قطبالدین شیرازی و امثال ایشان در محضرش درس میآموختند صوفی نامدار و تاریخساز دیگری در قونیه مشغول درانداختن طرحی نو در عرفان اسلامی و عرصۀ روایتی جامع و دستگاهی استوار از میراث صوفیان خراسان بود. جلال الدین محمد رومی در کودکی همراه با پدرش بهاء ولد ملقب به سلطان العلما از خراسان به قونیه آمده بود. سلطان العلما خود از صوفیان بزرگ مکتب خراسان و از شاگردان نجم الدین کبرا و از میراثداران احمد غزالی بود. جلال الدین رومی که در جوانی از پدرمعارف بسیار آموخت مدتی پس از درگذشت وی (به سال 628) و بهویژه پس از دیدار با شمس الدین محمد تبریزی در 642، این میراث را به گونۀ یک دستگاه نظری منسجم و استوار تقریر کرد به گونهای که تا امروز هم در بخشهای مهمی از جهان اسلام ماندگار و تاثیرگذار است.
اگر اوج شکوفایی و بارآوری این دو مکتب، یعنی مکتب فصوص و مکتب مثنوی، را حدودا از سال 645 تا 670 بینگاریم آنگاه میتوان گفت رومی و قونوی ربع قرن در کنار هم و در یک شهر دو مکتب عرفانی را نمایندگی کرده و به تاسیس و تحکیم و تشریح مبانی نظری آن دو مکتب مشغول بودهاند. در یک سو صدرالدین محمد قونوی اسرار و رموز عرفان ابن عربی را برای شاگردانی برجسته شرح و تقریر میکرده و آثاری به عربی و فارسی در این باب مینگاشته؛ و در سوی دیگر جلال الدین محمد رومی علاوه بر سرودن غزلهای پرشور، پرشمار و ماندگار؛ گفتارهای نغز در مجلس شاگردان و محفل مریدان بیان نموده و از همه مهمتر شش دفتر مثنوی معنوی را به حسام الدین چلبی املا میکرده است. هم از این رو بیراه نیست اگر آموزۀ او را در تصوف “مکتب مثنوی” بنامیم که تا همین امروز هم زنده و پویا و اثرگذار است و چون سرچشمۀ زلال معرفت تشنگان جویای آب حیات را سیراب میکند.
نظام فکری و ساختار معرفت عرفانی این دو چنان از هم متمایز بوده که علیرغم رشتههای ارادت و مودت و محبت در میانشان، به جدایی محفل و مجلسشان انجامیده است. صدرالدین قونوی عصارۀ عرفان نظری محی الدین ابن عربی و بنیانگذار “مکتب فصوص” است و جلال الدین مولوی انفجار انوار شمسالدین تبریزی و موسس “مکتب مثنوی”. آنچه این دو مکتب و دو دستگاه عرفانی را از هم متمایز میسازد اصالت عشق عرفانی مکتب خراسان و میراث امثال احمد غزالی در مکتب رومی و وجودشناسی خاص عرفان ابن عربی در مکتب قونوی است.
اما باید دید این ویژگی “مکتب فصوص” که آن را از “مکتب مثنوی” متمایز کرده از کجا سرچشمه گرفته است. به نظر میرسد ابن عربی که اندیشهها و آثارش سرمایۀ اصلی “مکتب فصوص” است در این باب تا حدی تحت تاثیر فلسفۀ اشراق و آثار شیخ شهید شهاب الدین سهروردی بوده است.
سهروردی و ابن عربی از دو مبدأ متفاوت به سوی مقصدی واحد حرکت کرده و به هم نزدیک شده و در یک جا با هم تلاقی کرده و در کنار هم یا دست کم نزدیک به هم ایستادهاند. سهروردی از مبدأ فلسفۀ عقلگرای مشّائی به سوی کشف و شهود آمد تا حکمت بحثی را با حکمت تألُه تکمیل کند و ابن عربی از مبدأ تصوف به سوی نظریهپردازی فلسفی و دستگاهسازی نظری برای تبیین کشفیات شهودی و تجربههای عرفانی حرکت کرد. طبیعی است که این دو در یک جا به هم برسند یا دست کم به هم نزدیک شوند. پس صرف نظر از اینکه اساسا با عقاید هم آشنا باشند یا نه و از هم تاثیر مستقیم پذیرفته باشند یا نه، شباهتهایشان با هم قابل انکار نیست. حکمت اشراقی فلسفهای است مبتنی بر دریافتهای شهودی و “مکتب فصوص” تلاشی است برای فلسفهسازی از دریافتهای شهودی. اولی تفلسفی است صوفیانه و دومی تصوفی است فیلسوفانه و اساسا از تلاقی این دو جریان است که بعدها در ترکیبی استعلایی حکمت متعالیه و هستیشناسی برتر در تاریخ فلسفۀ اسلامی پدید میآید.
در مورد تاثیرپذیری حکمت متعالیۀ ملاصدرا از فلسفۀ اشراقی سهروردی سخن بسیار گفتهاند و ملاصدرا خود نیز به این امر معترف است، اما در مطالعات تاریخی و تطبیقی در حوزۀ فلسفه و عرفان اسلامی، از تاثیرپذیری عرفان نظری محی الدین یا “مکتب فصوص” از فلسفۀ اشراق کمتر سخن به میان آمده است. با این همه میتوان نظام وجودشناسی ابن عربی را که در “مکتب فصوص” توسط صدرالدین قونوی و شاگردانش نظم و انسجام و شرح و بسط یافت تحت تاثیر فلسفۀ سهروردی دانست. در این زمینه به یک نکتۀ تاریخی جالب توجه و شاید کلیدی نیز میتوان اشارت کرد و آن هم حضور قطب الدین شیرازی شارح مشهور کتاب حکمة الاشراق در محضر درس صدرالدین قونوی در قونیه است. بنابراین چندان مستبعد نیست که قونوی نیز با آرای سهروردی آشنایی دقیق داشته باشد.
به نظر میرسد زوایایی از تاریخ تفکر در جهان اسلام هنوز با کنجکاوی و دقت لازم آنچنانکه شایسته و بایسته است مورد کاوش و بررسی قرار نگرفته و به برخی پیوندهای تاریخی میان آرا و اندیشه ها کمتر توجه شده است. بررسی این زوایا و روشن شدن برخی ابهامات به فهم بهتر جریانهای فلسفی و عرفانی جهان اسلام در گذشته و حال کمک خواهد کرد. در حالی که مطالعات تطبیقی بسیاری در مورد مکتبهای عرفانی و فلسفی گذشته صورت گرفته اما تمایزات “مکتب فصوص” و “مکتب مثنوی” در قرن هفتم و علل این تمایزات و نیز تاثیرپذیری مستقیم “مکتب فصوص” از فلسفۀ اشراق با تکیه به شواهد و قرائن تاریخی و مقایسۀ متون اصلی این دو مکتب به طور جدی مورد تحقیق و بررسی قرار نگرفته و ظاهرا اثری مستقل در این زمینه منتشر نشده است.
از این رو باید پرسشهایی تازه مطرح و برای یافتن پاسخهای در خور، مطالعات و بررسیهای تحقیقی و تطبیقی تازهای را سامان داد. پرسشهایی از این دست که: آیا ابن عربی آشنایی مستقیم یا غیر مستقیم با سهروردی و آرای فلسفی وی داشته است؟، آیا ابن عربی از آرای فلسفی سهروردی تاثیر پذیرفته است؟، آیا صدرالدین قونوی و شاگردانش در شرح و بسط عرفان نظری ابن عربی از آرای فلسفی سهروردی تاثیر پذیرفتند؟، شباهتها و تمایزهای فلسفۀ اشراق سهروردی و عرفان نظری ابن عربی (مکتب فصوص) کدام است؟ و بالاخره این پرسش که تاثیرپذیری “مکتب فصوص” از فلسفۀ اشراق چه نقشی در تحولات تاریخ فلسفه و عرفان در جهان اسلام از قرن هفتم هجری به بعد داشت؟
یافتن پاسخ متقن و معتبر برای پرسشهای بالا مستلزم کاوش دقیق در منابع قدیم است تا معلوم گردد آیا ابن عربی در زمان اقامت خود در شام با آرای فلسفی سهروردی آشنا شده و در صورتبندی نهایی از دستگاه عرفان نظری خود تحت تاثیر آرای فلسفی سهروردی بوده است یا نه.
بی شک “مکتب فصوص” و فلسفۀ اشراق در صورت و محتوا، در معرفتشناسی و هستیشناسی، و نیز در روششناسی خود شباهتهای بسیار دارند. “مکتب فصوص” از اواخر قرن هفتم به بعد جریانهای عرفانی و فلسفی را تحت تاثیر قرار داد و به تدریج نوعی هژمونی ایجاد کرد و مکتب مثنوی را نیز در خود هضم نمود تا آنکه در سرآغاز قرن یازدهم هستیشناسی برتر حکمت متعالیه ظهور کرد که سنتز فلسفه و عرفان بود. بعد از آن نیز تا زمان حاضر “مکتب فصوص” همچنان مهمترین دستگاه نظری در عرفان به شمار میرود. با این همه باید تاریخ تفکرات فلسفی و تاملات عرفانی را درقرن ششم و هفتم هجری بازخوانی کرد تا معلوم شود آیا ابن عربی و صدرالدین قونوی با آثار سهروردی آشنایی تفصیلی داشته اند و در صورت بندی نظریات خویش از آنها بهره جسته و تاثیر پذیرفتهاند یا آنکه شباهتهای نظری میان مبانی “مکتب فصوص” و حکمت اشراق از سر توارد بوده است. اگر توفیق الهی رفیق راه باشد در آینده با شرح و تفصیل بیشتر میتوان به این موضوع پرداخت.
انتهای پیام