من مهدی باکری نیستم!
احسان گل محمدی، روزنامهنگار، در یادداشتی نوشت:
در بخشی از فیلم موقعیت مهدی نشان داده میشود که حضور حمید باکری در خط مقدم جنگ و پوشیدن مجدد لباس سپاه به نوشتن توبه نامهای منوط شده است.
او با اینکه معتقد است کار خلافی نکرده که نیاز به نوشتن تعهد داشته باشد اما این توبه نامه را مینویسد تا بتواند به خط مقدم برود.
علاوه بر این داستان رد شدن شهید سلیمانی در گزینش سپاه را همه شنیده ایم. غلامرضا کرمی فردی که شهید سلیمانی را در گزینش رد کرد و هماکنون مسؤول مرکز پژوهش و نشر آثار ستاد بازسازی عتبات است، میگوید: «حاج قاسم با موهای فرفری و لباس آستین کوتاه و چسبان، شلوار گشاد و دمپا با کمربند پهن، برای گزینش آمده بود. به این فکر کردم که چرا امثال این فرد باید در سپاه باشند؟ برای همین در گزینش او را رد کردم!»
«من مهدی باکری نیستم» در فیلم موقعیت مهدی این دیالوگ توسط یکی از سربازان بیان میشود.
ماجرا از این قرار بود که خط مقدم پر میشود از پیکر شهدا، فرمانده دستور میدهد که از پیشانی خط مقدم، پیکرها جمع آوری شود و مقدمات بازگشت آنها فراهم شود اما یکی از سربازان بدون توجه به دستور فرمانده، پیکر دوست دیرین را بر دوش میگذارد و به عقب برمیگردد؛ فرمانده در واکنش به این تصمیم رزمنده میگوید باید از پیشانی خط پیکرها جمع شوند اما سرباز زیربار نمیرود.
فرمانده به سرباز میگوید «مهدی باکری[ فرمانده لشکر] برگشت پیکر برادرش را به بازگشت تمامی پیکرها منوط کرده بعد تو پیکر دوستت را در اولویت قرار میدهی؟»
سرباز در پاسخ میگوید: «من مهدی باکری نیستم»
موضوع این یادداشت فیلم موقعیت مهدی نیست، موضوع خودی و غیرخودی کردن ایرانیان است.
وقتی ادارات جوانی را برای نشستن پشت یک میز در شرایط عادی تایید نمیکنند چند نفر مانند شهید سلیمانی پیدا میشوند تا با وجود اینکه فردی در نظام در شرایط عادی به آن اعتماد نکرده، در شرایط جنگی بدون کینه وارد جنگ شود؟ جوانی که نظام برای یک کار ساده به آن اعتماد نکرده حتما در دوران جنگ از خود میپرسد وقتی برای دریافت یک مجوز ساده و یا استخدام در یک اداره معمولی[نه امنیتی و حساس] به من اعتماد نشده چگونه است که برای شرکت در یک جنگ با یک کشور خارجی حرف از اعتماد میشود و باید به جنگ بروم؟
متاسفانه اغلب جوانان نه باکری هستند و نه سلیمانی!
باید در دوران صلح همه را خودی دانست تا در دوران جنگ آنها نظام را خودی بدانند.
نکته دیگر اینکه در میان مسئولان هم منش باکری و سلیمانی کمتر دیده میشود، زمانی که مهدی باکری پیکر برادر خود را رها کرد و پارتی بازی نکرد رزمنده رفتار فرمانده را تکرار نمیکند وای به حال این دوران پر از تبعیض!
فیلم موقعیت مهدی نهیبی است به مسئولان که بدانند در دوران سخت مردم آنطور که آنها میگویند رفتار نمیکنند آن هم با وجود فرمانده ای مانند مهدی باکری، چه برسد به این دوران که تبعیض بیداد میکند و مسئولیتها گاها فامیلی تقسیم میشود.
این سکانس از فیلم موقعیت مهدی بارها باید برای مسئولان نمایش داده شود تا بدانند که رفتار درست چیست! و مهمتر اینکه گاهی مردم از رفتار درست هم سرمشق نمیگیرند چه رسد به دیکته پر از غلط این روزها!
انتهای پیام
من فیلم را ندیده ام اما خانواده باکری را از کارخانه قند میاندواب و ارومیه میشناسم و برادرم با برادر مهدی همکلاس بود بر هیچ کس جفای مغرضان علیه خانواده باکری پوشیده نیست من چند روز قبل از آن روزهای تلخ نامه ای را برای یک جوانی که در لشکر عاشورا بسیجی بود از طرف خانوادهش که همسایه خواهر من بود برده بودم مجبور شدم شب را در میان بچه های لشکر عاشورا باشم .یکی از آن نوجوانان به من گفت مهدی داره نماز میخونه و میخواهی یک سلام بده رفتم سنگری که آقا مهدی نماز میخوند منتظر شدم آمد گریه کرده بود نگران بود ومن هم نگران بودم و نگرانیم را با او در میان گذاشتم بغلم کرد و گفت نگرانی من هم همین است فقط یک کلام میگویم شاید شماها اسامی سرداران نامدار ایران زمین را چه در شاهنامه چه در تاریخ خوانده باشید مهدی یکی از ان سرداران بود که ایمان داشت که سر میدهیم اما سنگر نمیدهیم فرقی نمی کند اگر مهدی صد سال پیش هم زندگی میکرد همین بود هزار سال پیش هم همین بود جنسش همین بود او زاده شده بود فرماندهی بکند و فدا شود انروزها تنها نگرانیش …..
سلام وقت شما بخیر. من جعفرزاده هستم پژوهشگر، حدود یک سال است که پروژه حمید باکری را در دست دارم، با توجه به شناختی که شما از ایشان دارید، می توانید کمک کنید تا برهه های دوران کودکی و نوجوانی ایشان را بشناسیم. خیلی ممنون می شوم که با بنده تماس بگیرید.
اسطوره های که هیچوقت تکرار نمیشن