(10) خوشا به حال غریبان
/ با کاروان کربلا /
انصاف نیوز – سعید رضوی فقیه
خورشید خونپالای روز عاشورا در افق غربت و بیکسی خاندان پیامبر غروب کرد و خوشا به حال غریبان: طوبی للغرباء.
شب پردۀ سیاه خود را بر ننگ گناهی عظیم کشید تا از زشتی آن زمین نشکافد و آسمان فرو نریزد. حکایت هر لحظۀ آن روز عظیم قیامتی است که از شدت هراسانگیزی جز به کنایت و اشارت نمیتوان از آن گفت و نوشت. امامی را به سوی خویش خوانده و با او پیمان بستهاند و سوگندها یاد کردهاند که دست از دامنش نکشند و پای از یاریاش واپس ننهند اما او را نرسیده زیر رگبار تیر خیانت از پای درآورده و در بیابان داغ خونش را به جفاکاری و ستمپیشگی ریختند. اما بدین نیز بسنده نکرده و به انگیزش خوی وحشیانه و عادت جاهلی چون کفتاران گرسنه به حریم بینگاهبان ماندهاش هجوم بردند تا نامردمی را به غایت رسانند.
ستارههای حرم پیامبر(ص) از نیش نیزۀ گستاخ انبوه غارتگران خفتهدل و دریده چشم در آسمان دشت کربلا موج زدند و پراکنده شدند تا ریشۀ شجرۀ طیبۀ بنی هاشم حفظ شود اگر چه پیکرۀ ستبرش را عصر عاشورا دستهای کجِ شرارت و خشونت کور به تیشۀ توحش بریده و بر زمین افکنده بود.
فرو رفتن زمین کربلا در دریای تاریک شب، اندوه و دهشت را بر جان بازماندگان کاروان کوچک اما سرفراز عاشورا مستولی کرد و سایۀ ترس و شاید کمی پشیمانی را نیز بر دل لشگر فاتح در جنگ نابرابر انداخت. خلوت شب فرصتی است تا آدمی با چشم فروبستن بر جهان اطراف در خود نگرد و با خود حدیث کند و از خود حساب روز رفته را بازخواهد و گاه نیز در سر اندیشهای برای روز نیامده بپروراند. در تاریکی شب است که یا فرشتۀ عقل بر بام جان آدمی فرود میآید تا خطی از روشنایی به سوی رستگاری بکشد و یا شیطان توهم در کنج نفس لانه میکند تا به وسوسۀ بدگمانی کژراهۀ دوزخ انحطاط را به زیور دلخواستگی بیاراید.
در شب عاشورا حرّ ابن یزید ریاحی تمیمی که سد کنندۀ راه بر کاروان راه خدا بود و بسیار کوشیده بود تا جنگی به ناحق درنگیرد و خونی در ماه حرام نریزد، چون آتش فتنه را در حال گُر گرفتن دید رخت خویش از ورطۀ تباهی بیرون کشید و فرماندهی سپاه چیره را وانهاد تا سربازی ساده در دستهای کوچک اما سربلند و رستگار باشد. در برابر، عمر ابن سعد ابن ابی وقاص، زادۀ صحابی بزرگ پیامبر(ص) که از فرجام کار بسیار اندیشناک بود و پی در پی نغمۀ صلح و ترک مخاصمه ساز میکرد چون دل کندن از بساتین ری را تاب نیاورد به ناچار ننگ آتش افکندن بر گلستان خاندان پیامبر را بر خویش خرید تا بار دیگر آشکار شود که سعادت و شقاوت به فرجام کار است.
پسر سعد در صبح و عصر عاشورا به نیرویی گران و پرشمار و سنگینسلاح، گروهی را در هم شکست که خواندن یکایکشان به نام اندکی زمان میبرد. حرمت میهمان خوانده را چنان خوش داشتند که ذبحش کنند و در قتلش هلهله سر دهند. خون حسین کفارۀ گناهان تمامت آن قوم بود که تا گلو در مالدوستی و دنیاخواهی و عافیتطلبی و حقگریزی و عدالتستیزی و پیمانشکنی فرو رفته بودند. خونی که به ناحق بر زمین تفتیدۀ کربلا ریخت و گریبان همگان را گرفت، چه آنان که بیپروا بر رخ او تیغ کشیدند و چه آنان که بزدلانه در تاریکی تردید خزیدند. بیرق دین را به حکم قاضی دستنشانده و به جرم ادعاییِ خروج و ارتداد بر خاک افکندند تا دیگر هیچ گردنی در برابر گردنکشان فراز نشود.
شامگاه عاشورا بر خاندان پیامبر(ص) فراتر از گمان سخت و غریبانه گذشت، فطوبی للغرباء.
انتهای پیام