خرید تور نوروزی

اندیشه و امید فیلسوفانه، یاس و مرثیۀ شاعرانه

محمد زارع شیرین کندی، پژوهشگر فلسفه در یادداشتی با عنوان «اندیشه و امید فیلسوفانه، یاس و مرثیۀ شاعرانه» که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:

“هنگامی که گادامر صد و دو ساله بود نظرش را دربارۀ حمله به مرکز تجارت جهانی درنیویورک پرسیدند. او به آلمانی پاسخ داد “برای من دنیا عجیب وحتی غیرعادی شده است”. او اضافه کرد که مردم نمی توانند بدون امید زندگی کنند؛ این تنها فرضی است که من بدون چون وچرا از آن دفاع می کنم”.  گادامر، متفکر نجیبی که بیش از یک قرن زندگی کرد، بعد از آن رویداد و پیش از مرگ اش، تکرار کرد که انسان نمی تواند بدون امید زندگی کند.

فیلسوفان بزرگ مغرب زمین ازدورۀ یونان باستان تا عصر ما، عصر گادامر و آرنت و فوکو و دریدا و هابرماس، در درون زیست – جهان و در پیوند ناگسستنی با زندگی مدنی و رویدادهای آن اندیشیده اند و فلسفه ورزیده اند. فلسفۀ غرب همواره فلسفۀ زندگی و ناظر به بیرون و جامعه و عمل و واقعه و رخداد بوده است بی آنکه ذره ای از کلیت و جهانشمولی و جامعیت دور باشد یا به دام جزئی نگری های گذرا بیفتد. همانطور که سقراط و افلاطون و ارسطو بدون آتن و دیگر دولتشهرهای یونان و ساختار اجتماعی و سیاسی آنها قابل تصور و فهم نیستند دکارت و بیکن و اسپینوزا و لایب نیتس و لاک و ماکیاولی و هابز و ده ها فیلسوف دیگر نیز بدون جامعه های مغرب زمین و وضع متفاوت آنها در بحبوحۀ رنسانس و طلیعۀ دورۀ مدرن قابل درک نیستند.

اگر مفاهیم و مقاصد جنبش اصلاح دینی و انقلاب فرانسه و نهضت روشنگری را ازفلسفۀ کانت و دیگر ایده‌آلیست های آلمانی مانند فیشته و شلینگ و هگل و شاگردانشان بردارید صرفا سخنانی انتزاعی و گنگ و نامفهوم برجای خواهد ماند. اگر دو جنگ جهانی و نسبت علم و تکنیک مدرن با انسان و جنگ و خشونت را نادیده بگیرید بیشتر فیلسوفان مشهور قرن بیستم را نخواهید فهمید ازجمله هیدگر، آرنت، سارتر، آدورنو، مارکوزه، کاسیرر، لوکاچ، راسل، پوپر، فوکو، لویناس و غیره را.

فلسفۀ همۀ فیلسوفان غرب از دلِ پیشامدها و رویدادهای زندگی واقعی و انضمامی آدمیان برخاسته است. فلسفه و فیلسوف در غرب با تاریخ و فرهنگ و حیات و تجربۀ زیستۀ انسانهای مغرب زمین کاملا عجین شده و ارتباط فیلسوف با جامعه دقیقا ارتباطی انداموار (ارگانیگ) بوده است. پیوند فیلسوف و شهر و محل سکونت‌اش پیوندی دیالوگی و دیالکتیکی بوده است. تفکر فلسفی هیچگاه از متن زندگی و امید جدا نبوده است. حتی در زمان هایی که تمدن و فرهنگی رو به انحطاط و افول بوده، باز فلسفه ضمن اندیشیدنِ آن اضمحلال از دل امید و شور و شوق سر برآورده است. شاید بتوان گفت که در غرب نمی توان فیلسوفی را پیدا کرد که “برج عاج نشین” باشد.

با وجود این، نمی توان گفت که فلسفه های فیلسوفان غرب محدود و محصور است در زمان و مکانی خاص در غربِ عالم. لبّ پیام این فلسفه ها چنان شامل وعام و کلی است که می تواند هر انسان جوینده و دوستدار دانایی را در هر عصر و سرزمینی به اعجاب و تحسین وا دارد. اسپینوزا و کانت و هگل و مارکس از حیث زمانی نسبتا به ما نزدیک‌اند و ویتگنشتاین و هیدگر معاصرند، اما حتی فلسفۀ افلاطون و ارسطو که دو هزار و پانصد سال با ما فاصله دارد و اولا و بالذات به مسائل انسان و دولتشهرهای یونانی ناظر است از لحاظ تازگی واصالت کاملا امروزی به نظرمی آید. وایتهد در قرن بیستم گفته است که هرموضوعی که افلاطون دربارۀ آن بحث کرده، امروزهم در خور بحث است.

نظیر و بدیل آن فیلسوفانی را که در بالا نام بردیم، درهیچ مقطع از تاریخ ایران نداشتیم. داستان فلسفه و فیلسوف درجامعه های مسلمان، از جمله ایران، با داستان فلسفه و فیلسوفان غرب از بن و بنیاد متفاوت است و هیچ وجه شباهتی میان آن دو وجود ندارد. فلسفه و فیلسوف در این جا نه اثری در تاریخ و فرهنگ گذاشته است، نه اثری در فهم نو از هستی و عالم و آدم، نه موجب نگرشی تازه به رویدادها شده است و نه باعث نوآوری و ابداع و آفرینش. فلسفه و فیلسوف در این خاک چون بی ریشه بوده ثمری و حاصلی نیزنداشته است: “درباغ لاله روید و در شوره‌زار خس”.

اما، تا چشم کار می کند در تاریخ ایران پشت اندر پشت شاعر است و شاعر است و شاعر… مسلما این سخن به آن معنا نیست که در تاریخ مغرب زمین شعر و شاعرنبوده است بل به آن معناست که شاعران همواره مهمترین نمایندگان و سخنگویان تاریخ و فرهنگ ایران بوده اند و هستند. زیرا زبان فارسی در اصل و اساسِ تاریخ‌اش همواره زبان شعر و غزل و عرفان بوده و است. از این رو، تیزبین ترین گزارشگران و تحلیلگران رویدادهای تاریخی نیز همان اهل شعر و ادب بوده اند. جنگ ها، حمله ها، شورش ها، قیام ها، شکست ها، کشت و کشتارها، وضع حکومت ها و سلطنت ها و نحوۀ رفتارشان با مردمان روزگارشان بهتر و رساتر از هر جایی در شعر شاعران شرح و بیان شده است. البته این به معنای نفی و انکار ارزش کتابهای گرانسنگ تاریخ، مانند تاریخ طبری و تاریخ یعقوبی و تاریخ مسعودی و تاریخ بیهقی و تاریخ جهانگشای و تاریخ گزیده و تاریخ وصاف و ده‌ها کتاب تاریخ دیگر، و نیز سیاست نامه ها و نصیحه الملوک ها، نیست. مقصود تاکید بر این نکته است که عمق و غنای فرهنگ ایران عمدتا در شعر منعکس و متجلی گشته است و شاعران شهیرترین شارحان وضع زندگی در دوره های مختلف تاریخ این دیاربوده اند.

این گزاره دردورۀ جدید و معاصر نیز صادق است، در دوره ای که پنداشته می شود منورالفکر و روشنفکر و نویسنده و تحلیلگر و محقق و حتی احیانا “فیلسوف” نیز داریم. جو و فضای دورۀ مشروطه، ایام پیش و پس از آن، در هیچ جا روشن تر و اثرگذارتر از شعر شاعرانی مانند عارف قزونی، میرزاده عشقی، فرخی یزدی، ایرج میرزا، ابوالقاسم لاهوتی، اشرف الدین گیلانی، بهار و غیره به تصویر کشیده نشده است. وصفِ یخبندان های فکری و اجتماعی و سیاسی دهۀ سی، بعد ازکودتای 28 مرداد، در کدام مجله و کتاب تاریخی و سیاسی و فلسفی ژرف تر و کامل تر از “زمستان” مهدی اخوان ثالث آمده است؟ اخوان در مقدمۀ چاپ اولِ “زمستان”، در دی 1334، نوشته است: “من هم یک تماشاییِ این زندگی و زمانه ام … و این است “زمستان”، داوری این حال و روز من دربارۀ زندگی و زمانه ای که درآنم”. در شعر اخوان، دقیقا مانند جامعۀ معاصرش، ذره ای امید و روشنایی دیده نمی شود . “ره هر پیک و پیغام و خبر بسته ست / نه تنها بال و پر، بال نظر بسته ست / قفس تنگ ست ودربسته ست”. “گلبانگ ز شوق گل شاداب توان داشت / من نوحه سرای گل افسردۀ خویشم / مسکین چه کند حنظل اگر تلخ نگوید؟ / پروردۀ این باغ، نه پروردۀ خویشم / گویند که “امید و چه نومید!” ندانند / من مرثیه گوی وطن مردۀ خویشم “. این ” زمستانِ ” سخت دراز و تاریک به فرجام و انجامی نرسید، تا آنجا که بعد از انقلاب هم اخوان در وسط زمستان هنوز منتظربهار بود.

بقیۀ شاعران هم‌روزگار ما نیز مانند اخوان در این مدت نسبتا بلند صرفا “نوحه سرای گل افسردۀ خویش” و “مرثیه گوی وطن مردۀ خویش” بوده اند. کار شاعر همین است. اما پرسش آن است که چرا در کنار شاعران در مقام  نوحه سرایان و مرثیه گویان وطن مردۀ خویش، از فیلسوفان و متفکران خبری نیست؟ دریافت و تصور فیلسوف از یک رخداد اجتماعی و سیاسی می تواند دیر شکل بگیرد و دیر ابراز شود اما بی تردید درجایگاهی فراتر از نوحه سرایی و مرثیه گوییِ شاعران و نیز سطحی نگری ها و ساده انگاری های “تودۀ عوام” و “فرد منتشر” می نشیند و می تواند در توسعۀ و تعمیقِ آگاهی انسانها بسیار مفید واقع شود. در غیاب تفکر فلسفی در تاریخ و فرهنگ ایران، به استثنای موارد نادری همچون محمد بن زکریای رازی و ابن سینا، ایران به حق سرزمین شاعران بوده است، شاعرانی که بیشتر نامورترین‌هایشان تا زمان مشروطه اشعری مسلک و جبری بوده اند.

در دهۀ سی و چهل که اخوان و شاملو و فروغ و سپهری شعر می سرودند فیلسوفی سراغ ندارم که دربارۀ وضع ما و زیست – جهان واقعی ما سخنی فلسفی گفته باشد یا به نظری نوآورانه رسیده باشد یا کتاب و مقاله ای جدید و دورانساز نوشته باشد. در آن دهه ها فیلسوفی را نمی شناسم که مسئلۀ اصلی و بنیادی جامعه اش را در حیطۀ “صورت معقول” یا “مفهوم”، در عرف و لسان ایده‌آلیست‌های آلمانی، طرح کرده باشد. ماه ها و سال ها آمدند و رفتند، و یافت نشد فیلسوفی که بگوید این “مثنوی” مولوی که آن را نجس می دانید و با انبر بلندش می کنید تند و تیزتر از شما دشمنِ فلسفه و فیلسوف است: “فلسفی را زهره نی تا دم زند / دم زند دین حق اش برهم زند /  فلسفی منکر شود درفکر و ظن / گو برو سر را بر این دیوار زن”.

ناگفته نماند که سرحلقۀ دو طیف منتسب به فلسفه در ایرانِ پس از انقلاب درزمرۀ عاشقان سینه چاک همین “مثنویِ” ضد فلسفه بودند: احمد فردید و عبدالکریم سروش. خصومت این دو ربطی به آرا و عقایدشان ندارد زیرا کینه و نفرت شخصی چشمانشان را چنان بسته بود که متوجه نقاط اشتراک شان نبودند و بزرگترین نقطۀ توافق آن دو عبارت بود از تکیه و تاکیدشان بر “مثنوی” در جهت مقابله و مبارزه با تفکرفلسفیِ خودبنیاد.  چنین نیست که این دو بیت فقط در آثار سروش به کرات ذکر شده باشد در سخنرانی ها و درس های فردید نیز بارها و بارها به زبان آمده است: “فلسفی خود را ز اندیشه بکشت / گو بدو کو را سوی گنج است پشت / گو بدو چندان که افزون می دود / از مراد دل جداتر می شود”. تعلق خاطر این دو نیز بیشتر به شعر و عرفان است تا فلسفه و تفکرفلسفی. پس درفرایند حرکت تاریخ ورویدادهای بزرگ و کوچک آن، دراینجا منتظر اندیشه و نظر فیلسوفانه  و به تبع آن امید نباید ماند. شاعران برایمان نوحه می سرایند وخواهند سرود، مرثیه می گویند و خواهند گفت.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

یک پیام

  1. بنظر میرسد در جغرافیای ما ، مشکلات از دور نگهداشتن کتاب خدا که زنده کننده است ، سرچشمه میگیرد…قرآن به ضد خودش نبدیل شده است…

    برای دور نگهداشتن توده مردم از دیدگاه عدالت اقتصادی قرآنی ، فهم قرآن را منحصر در درک مقدسین خاصی قرار داده اند…این حبس قرآن به حبس نظریات فلسفی نیز منجر گشته است…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا