پاسخ عبدالکریم سروش دربارهی گلشیفته و شورای انقلاب فرهنگی
دکتر عبدالکریم سروش در واکنش به نقدهایی که به موضع اخیرش دربارهی نشست اپوزسیون در واشنگتن [لینک]، متنی را منتشر کرد که به نقل از کانال تلگرامی او با کمی تلخیص در پی میآید:
غوغاییان در اعتراض به سخنان اخیر من (دربارهی مدعیان رهبری خیزش اخیر و همچنین نامهی مهم آقای میرحسین موسوی) دو اتهام را به من وارد کردهاند که اکنون میکوشم تا به آن دو تهمت شبههناک پاسخ گویم. اولی اتهام زنستیزی و دومی اتهام تعطیل دانشگاهها و تصفیهی استادان در سالهای آغازین انقلاب. البته سخنان من برای ناسزاگویانی نیست که فضای رسانهای را پر کردهاند بلکه برای عاقلان و منصفان است.
همینجا قبل از ورود به پاسخ سوالات فوق نکتهای را باید بگویم که البته بر اهل نظر پوشیده نیست. و آن اینکه سخنان من در خصوص بیانیهی آقای میرحسین موسوی حاوی نکات مهمی از جراحی عمیق نظام گرفته تا تشکیل مجلس موسسان و تدوین قانون اساسی جدید و بسیار مسایل مهم دیگر، همه در غبار غوغایی زیر بیرق «زنستیزی» پنهان و مدفون شد. از همینرو، دعوت من از همهی مخاطبان نکتهسنج و منصف این است که به همهی آن نکات عطف توجه کنند و محتوای فربه آن را در موضوعی فرعی و حاشیهای خلاصه و فروکاسته نکنند.
یکم. من عملِ نامحترمِ شخص محترمی را نکوهش کردهام و آشکارا آن کار را ناشایسته دانستهام و اکنون هم سیاستورزی ایشان را به خاطر آن کار، بیآینده میبینم و یقین دارم که جامعه ایران چنین کسی را با چنین کارنامهای به دایره سیاست راه نخواهد داد. و لذا ناصحانه و پدرانه به مصلحت ایشان میدانم که دامن از سیاست برچینند و همچنان یک هنرپیشهی محبوب باقی بمانند و حافظوار به ایشان میگویم:
نازنینی چو تو پاکیزه دل و پاکنهاد/ بهتر آن است که با مردم بد ننشینی
سخنی بیغرض از بندهی مخلص بشنو / ای که منظور بزرگان حقیقتبینی
و البته اختیار و انتخاب با ایشان است.
دوم. سرتاپا برهنه شدن و بدن عریان و شرمگاه خود را در مقابل چشمان جهانی به نمایشنهادن (حتی اگر مردی چنین کند) نه تنها کاریست که افتخاری ندارد، بلکه مورد تقبیح کثیری از عقلای عالم است و لذا چنین کاری نمیکنند (از جمله عامهی دینداران که نیم بیشتر عقلای جهان را میسازند و نیز بسیاری از علمای اخلاق) و لذا در تقبیح عمل خانم فراهانی (نه شخص خانم گلشیفته فراهانی) کاری غیر عقلایی و خردناپسند صورت نگرفته است. و البته خود نیک میدانم که عقلایی هم هستند که آن کار را نکوهش نمیکنند. من از دستهی اولم و بیمی و باکی از اظهار رای عقلایی خود ندارم، چنانکه آن دیگران ندارند. حجم ناسزاهایی که ناسزاگویان روانهی صاحب این قلم کردند کمیتی فزون از فلک دارد و پر پیداست که میخواهند با این حرکاتِ قبیح، حرکت قبیح دیگری را بپوشانند، غافل از اینکه «خون به خون شستن محال آمد محال».
سوم. اما حدیث زنستیزی. مبالغهی مستعاری که لقلقهی زبان برخی کسان شده است. اولاً نقد و نکوهش ستیزهکردن نیست. ثانیاً من به گواهی سخنرانیهای عدیدهای که داشتهام، از حامیان خیزش مبارک «زن، زندگی ، آزادی» و از کهنهمبارزان علیه استبداد دینی بودهام. ثالثاً فرض کنید من با خانم فراهانی به خاطر عملی مذموم ستیزه کردهام (که نکردهام). آیا این زنستیزی است؟ یعنی با همهی زنان ستیزیدهام؟ با جنسِ زن ستیزیدهام؟ این چه منطقی است؟ پس شما هم که سخن مرا نکوهش میکنید، مرد ستیزید چون من مرد هستم، بلکه انسانستیزید چون من انسانم.
کسانی که قصهی زنستیزی را مطرح میکنند چون خود به قبح آن عریانی واقفند، میخواهند درشتی آن را و درستی سخن مرا با این نسبتهای سست بپوشانند.
چهارم. میگویند برهنهشدن حق خانم فراهانی و انتخاب او بوده است. بلی، انتخاب ایشان بوده ولی هر انتخابی درست و عقلایی نیست. حسن انتخاب داریم و سوء انتخاب و ایشان متاسفانه در اینجا دچار سوء انتخاب شده است (به اتفاق کثیری از عقلا). همچنین گرچه برهنهشدن حق ایشان بوده، برهنهنشدن هم حق ایشان بوده است. حالا چرا این یکی را انتخاب کرده نه آن یکی را برمیگردد به سوء انتخاب ایشان.
نیز میگویند آن کار به خودش مربوط است و کسی حقِ داوری ندارد. این هم سخن نادرستی است. ایشان کاری علنی و در معرض انظار عموم کرده است، نه اینکه در خلوت برهنه شده باشد. ولذا عامهی مردم هم حق داوری در باب کار ایشان دارند. آنها هم که عمل او را میپسندند داوری میکنند. اینان که بر طبل زنستیزی میکوبند، از قضا ذهنیتی جنسیتی دارند و همه چیز را میخواهند به آن ربط دهند و از آن بیاویزند و با دیگران در آویزند. این جدل سفسطی راه به جایی نمیبرد. بعضیها هم چنان که از نوشتههایشان بر میآید بغضی و عداوتی با دیانت و اسلامیت دارند و عقدهگشایی میکنند. اینان بهتر است به در و دیوار نزنند و به یمین و یسار نروند و سخن خود را بیپرده و بیپروا بر زبان بیاورند. اما چون میدانند که در میان مسلمانان جایی برای این اسلامستیزان نیست، مقصد باطل خود را در لفافهی نسبتها و افتراهای گوناگون پنهان نگاه میدارند.
اما قصهی کهنهی انقلاب فرهنگی و تصفیه و اخراج استادان؛ من خستهام ز گفتن و خلق از شنیدنش!
چنانکه بارها گفتهام خلاصهی ماجرا این است که دانشگاههای بسته را (پس از کشمکشها و خونریزیها و مقاومت چریکهای اقلیتی و اکثریتی و پیشگامیها و مجاهدین که به مدت یکسال و نیم دانشگاهها را اشغال کرده بودند و ماجرا را خونینتر کردند) در خرداد ۱۳۵۹ تحویل ما هفت نفر دادند (ستاد انقلاب فرهنگی) تا بازگشایی کنیم و ما هم که مشتاق خدمت به انقلاب مردمی ایران بودیم چنین کردیم و نگذاشتیم که دانشگاهها به مدت طولانی بسته بمانند (بعضی میخواستند دانشگاهها را تا بیست سال بسته نگه دارند). ورود ما به عرصه، پس از وقوع واقعه بود، نه به عزم ایجاد واقعه. یعنی بستهشدن دانشگاهها نه به علم ما، نه به اذن ما، و نه به امر ما انجام شد. ما آمدیم تا تندرویها را بزداییم، دانشگاهها را از گل و لای جهالت و وابستگی بروبیم و آب صافی معرفت را در آن جاری کنیم و به قدر طاقت چنین کردیم. کسانی که آن دوران را دیدهاند و یاد میآورند، میدانند که یک عمل مثبت سازنده در میان هزاران عمل ویرانگر چه دشواریهایی داشت. ما به کمک دوهزار استاد دانشگاه برنامههای درسی را بازنویسی کردیم و با تاسیس مرکز نشر دانشگاهی و به کمک جمع کثیری از استادان و با پرداخت حقوق کامل آنان، ترجمه و تالیف کتابهای بسیار و مجلات بسیار را سازمان و سامان دادیم و میراثی غنی برای همیشه از خود به جا نهادیم که در همهی کتابخانههای کشور یافتنی و ستودنی است. اما تصفیه استادان که دستاویز جمعی بیخبر (و شاید مغرض) شده است، نه چنان است که میپندارند.
اولاً بعضی تصفیهها از عناصر وابسته به سلطنت و ساواک مقتضای مزاج انقلاب بود، همچنان که بعضی دانشگاهیان هم که خود به خطاهای پیشین خود واقف بودند بدون اینکه دست تعرض کمیتهها به آنان برسد، شغل خود را بی سر و صدا ترک گفتند و از آن میان کسانی هم راهی خارج کشور شدند.
ثانیاً تصفیهها از آغاز بازگشایی دانشگاهها بعد از انقلاب شروع شد و پرچمدارش آقای دکتر محمد ملکی اولین رییس دانشگاه تهران بود که یک قلم دویست استاد دانشگاه تهران را اخراج کرد و بعداً بسی بیشتر را (از جمله دکتر سیدحسین نصر و دکتر معتمدی و دکتر ایرج لالهزاری که استاد شیمی ارگانیک خود من بود و نیز دکتر زریاب خویی و دکتر زرینکوب را به جرم فراماسیون بودن). من در آن زمان هنوز دانشجوی دانشگاه لندن بودم و به ایران نیامده بودم. بعدها کمیتههای پاکسازی در ادارات و در دانشگاهها عمل تصفیه را ادامه دادند. دکتر براهنی و دکتر باطنی و … تصفیهشدههای این کمیته بودند. باری وقتی ستاد انقلاب فرهنگی به فرمان آیتالله خمینی تشکیل شد، در یکی از اولین بیانیهها که به امضای من رسید و نسخهاش اکنون موجود است، خاتمهیافتن پاکسازیها را اعلام کردیم. اما کسی گوشش بدهکار ما نبود و دانشجویانی که دانشگاهها را تسخیر کرده بودند (و گویا فرمان از حزب جمهوری اسلامی میبردند و سعی در تضعیف موقعیت ابوالحسن بنیصدر داشتند) به کار خود ادامه دادند. از این پس کار تصفیهها و پاکسازی با وزارت علوم افتاد که وزیرش محمدعلی نجفی بود و اکنون همهی پروندههای مربوط به آن تصفیهها در آن وزارتخانه است. بعدها که من رقم تصفیهشدگان را از وزارت علوم خواستم گفتند هفتصد نفر بودهاند.
من خود وقتی کار برنامهریزیها به پایان رسید، تنها کسی بودم و هستم که از عضویت در ستاد انقلاب فرهنگی استعفا کردم. پس از آن شورای انقلاب فرهنگی تشکیل شد و دکتر داوری و گلشنی و ازغدی و کچوییان و پناهیان و خسروپناه و ارشاد و … به عضویتش در آمدند، که هر یک از دیگری ولاییتر و گوشبهفرمانترند، و قریب چهل سال است در این پیشه و اندیشهاند و بر هرچه در دانشگاهها میگذرد نظارت و اشراف دارند و مسئولیت تعلیق دانشجویان و استادان و سختگیری حراست دانشگاهها بر سر حجاب و دیگر امور مذهبی و پیادهکردن نظریهی علوم انسانی اسلامی با آنهاست که متاسفانه پاسخگو هم نیستند.
در این میان از حیلههای [دولت] هم غافل نشوید که برای تخریب شخصیت یکی از مخالفان بنامش (یعنی این بنده) افسانهی تصفیههای ناعادلانه را ساخت و به دهان همه انداخت و اکنون مقلدان بازیخوردهی آن وزارت، سهواً یا عمداً، وزر و وبالش را به دوش میکشند و طوطیوار در بادکنک آن اتهامات میدمند. حتی گروههایی «چپنما و انقلابی» در خارج کشور که نسخه برگردان حزبالهیهای داخل کشورند، مجالس درس و خطابهی مرا برمیآشوبند به این اتهام واهی و برساخته حکومت که گویا گناه گران تعطیلیها و تصفیهها به گردن نازک من است، به جای اینکه تقدیری به عمل آورند و خدمات ما را ارج بنهند که دانشگاهها را از ویرانی رهاندیم و از دست تندروان بیرون آوردیم. قصهی دانشگاهها پس از تشکیل شورای انقلاب فرهنگی و درآمدن اعضای جدید را دیگران باید بسرایند. مرا البته با تحسین و تقبیح کسی کاری و پروایی نیست که هرچه نپاید، دلبستگی را نشاید. اگر خدمتی کردهام از خداوند تقاضای پاداش دارم و اگر خطایی رفته است، از خلق و خالق تمنای عفو دارم.
و العاقبه للمتقین
انتهای پیام
متاسفانه از جناب دکتر سروش نقد و نظر معقولانه تری انتظار داشتم. و دفاعیه اش نیز، دیگران را نمی دانم، اما مرا که سال ها پای صحبت هایش می نشستم قانع نکرد. کسی که حافظ می خواند، رندی حافظ را نیز باید داشته باشد.
خوبه که آقای سروش هنوز هم دگم هستند و هنوز هم همان آقای سروش اول انقلاب ، چقدر سخت به پینه های پایت نگاه کنی که قبول کنی تمام این مسیر را اشتباه رفته ای
حالا درست شد. البته آقای سروش خودشان واقف اند که گلشیفته فراهانی قبل از آن جریان برهنه شدن هنرپیشه معروفی بود و اینگونه نبود که بعد از آن ماجرا او را به هنرپیشگی بپذیرند. آن کارش هم بیشتر به عقیده من لج و لجبازی بود وگرنه چرا فقط یکبار آن را انجام داد و نه بیشتر؟! برخی هنوز ماجرای فیلم سنتوری را فراموش نکرده اند که ارشاد چگونه فیلم را قلع و قمع کرد آن هم با بهانه های بنی اسرائیلی. برهنه شدن ایشان هم بیشتر اعتراضی از سر لجبازی به محدودیت های من درآوردی به نام اسلام بود. مطمئن هستم ایشان به این دلیل آنکار را انجام داد و نه اینکه دوست باشد برهنه دیده شود و از اینکار لذت ببرد. انسان گاهی اوقات بر اثر عصبانیت ممکن است به گونه ای اعتراض کند که بعدا خودش هم پشیمان شود.
اولا، ایشون در ایران شناخته شده بود نه در خارج! و همانطور که جناب سروش هم نوشته بودند، وی برای ورود به آن عرصه برهنه شد! ثانیا، یعنی اگر برای اعتراضی موثرتر پورن را انتخاب میکرد، از نظر شما موجه بود؟!؟ ثالثا، بهترین و موثرترین راه برای این که اون خانم متوجه بشه که صلاحیت اون نقش سیاسی را نداره همین تذکر جناب سروش بود!
سلام – به هر حال من شما را را دوست دارم آقای دکتر و آنهم فقط به یک دلیل – من عاشق مولانا هستم و شما مولانا را صحیح میخوانید. کاری هم به برداشت مفهومی شما از مولانا ندارم و حتی زاویه هم دارم – اما تسلط شما بر خواندن مثنوی بسیار خوب است.
خفه خون میگرفت سنگین تر بود
راز درون پرده ز رندان مست پرس/ این حال نیست زاهد عالی مقام را(حافظ)… آقای سروش زاهد عالی مقامی هستند…