غربت غول رسانه رسمی
ابوالفضل نجیب، روزنامهنگار در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است دربارهی وضعیت رسانه رسمی در ایران نوشت:
ما که به شکرانه از تماشای شبکههای داخلی محروم هستیم. اما خبرهای پیرامونی درباره سیستم عریض و طویل و فعال مایشا اقتصادی و درآمدزایی و درست در نقطه مقابل، مخاطبزدایی را نه این که دنبال کنیم، بالاخره در لابلای این همه خبر به گوش میرسد.
تا جایی که صدای خودیهای خود را هم درآورده و به طعنه و نیش جذابیت تماشای برفکهای قدیم تلویزیون را ترجیح میدهند. در تازهترین واکنش به وضعیت حاکم بر تلویزیون مصطفی انواری مسئول واحد فرهنگی بسیج دانشگاه امام صادق (ع) خطاب به جبلی گفته است:
«آقای دکتر جبلی، شیب کاهش مخاطبان سیما در سالهای گذشته نزولی بود تا اینکه به لطف شما سقوطی شد. از تحول با ما در معیار آنتن سخن بگویید. در تحلیل تفکرات تیم شما و آمارهای مفتضح مخاطبان سیما در این دوساله، برای ما محرز شده که توجه به مخاطب جزء اولویتهای اول تیم شما نیست.
سریالها ضعیف، برنامهها ضعیف، گاهی اوقات تماشای برفک جذابیت بیشتری از دیدن شبکههای شما دارد. پس پخش برفک را در برنامه شبکهها قرار دهید که بر صرفهجویی در بودجه هم کمک میکند.»
شاید نسل امروزی که از تراکم شبکهها و برنامههای کسل کننده و نازل و بعضن مبتذل شبانه روزی درون مرزی و برون مرزی به ستوه آمده، چندان متوجه طعنه مسئول واحد فرهنگی بسیج نشود، توضیحش اما از باب انبساط خاطر نسلهای معاصر و نوستالژیک بودن برای نسلهای قدیمی خالی از لطف نیست.
در سالهایی که تلویزیون تایم پخش برنامه نداشت، نقطههای سفید و متراکمی شبیه باریدن برف صفحه تلویزیون را میپوشاند با صدا یا نویزی آزار دهنده که به برفک معروف بود.
بعد از انقلاب که تابوی این جعبه جادویی برای خانوادههای مذهبی شکست، تلویزیون با همان برنامههای محدود و نازل اما آنقدر جذابیت داشت که میتوانست مادر بزرگ مذهبی و نماز سروقتخوان حقیر را نه تنها از خواندن نماز سروقت، که از خواندن در وقت شرعی مغرب و عشا هم غافل کند.
به این معنی که عصرها از حوالی ساعت سه بعد از ظهر مینشست پای برفک تا شروع برنامهها که اغلب با تصاویری از گمشدگان و بعد برنامه کودک کلید میخورد.
برای مادربزرگ تا مدتها بعد از حکم حلال بودن تلویزیون فرقی نمیکرد چه برنامهای ببیند. اغلب تا پخش آرم پایانی برنامه مینشست پای تلویزیون و آمدن برفک دستش را از چادری که در تمام مدت تماشای تلویزیون زیر گلو نگه داشته، بر میداشت و با خودش میگفت «وا… تموم شد».
و تازه یادش میافتاد نماز مغرب و عشا را نخوانده، با لبخند دلواپسانهای میگفت، «خدا مرگم بده، دیدی نمازم قضا شد». اینطوری بود که تلویزیون به عضوی جداییناپذیر حتی در خانوادههای سنتی تبدیل شد.
آن سالها تلویزیون دو شبکه بیشتر نداشت. از آن سالها چهل و اندی سال میگذرد. روزهای خوش با تلویزیون را نمیشود فراموش کرد. روزهایی که تلویزیون حتی هنوز فول تایم نشده بود و محدود به سه چهار شبکه بود.
حتی روزهایی که برای تماشای فوتبال مستقیم دق مرگ میشدیم. اما سریالهای ارزشمند و فیلم کلاسیک سانسور شده با هزار ترفند در دوبله و جرح و تعدیل میدیدیم.
آدمهای با دانش و اهل کار سریال میساختند و مردم با رغبت مینشستند پای تلویزیون و شبها را با دورهمی سریال تماشا میکردند. شبهای جمعه فیلم سینمایی خارجی میهمان خانهها بود.
اولین سنت شکنی پخش فیلمهای سینمایی پنجشنبه شبها، به بهانه دعای کمیل قطع شد. انگار همه سی و چند میلیون مردم میرفتند دعای کمیل، یا قرار بود با قطع پخش تنها فیلم سینمایی هفته و آن هم در شبی که مردم میتوانستند فارغ از نگرانی زودبلند شدن برای رفتن سر کار یا مدرسه و… به راحتی فیلم ببینند، باید میرفتند دعای کمیل.
از همان روزها معلوم بود تلویزیون برای مسئولان نه وسیلهای برای اوقات فراغت که باید چیزی بشود شبیه منبر و تکیه و حسینیه که مدام در گوش مردم از ایمان و ترس از آخرت و جهنم و… بگوید.
به این ترتیب رسمن و در نهایت اعلام شد تلویزیون را قرار است به دانشگاه تبدیل کنند. با این ذهنیت که دنیای ارتباطات قرار است تا ابد بر محور همین تلویزیونهای سیاه و سفید 14 اینچ و در نهایت رنگی شده تاب بخورد.
این نحوه مهندسی و مدیریت اگر چه با ساخت و تولید سریالهای کیفی همراه بود، اما همزمان به ارتقا توقعات و آنتظارات مردم از تلویزیون به عنوان یک وسیله سرگرم کننده کمک کرد.
هر چند کماکان ارجحیت بر تولید برنامههای دینی و آموزش دین و احکام بود. اما با ورود ویدئو اوضاع عوض شد. با این دستگاه میشد برای سرگرم شدن انتخاب کرد. فیلمهای سینمایی را بدون لت و پار شدن تماشا کرد.
مهمتر میشد از زیر بار تحمیل رها شد. واکنش دولت به معنای عام آن به ورود ویدئو به زندگی مردم شدید و عذاب آور بود. جریمه و شلاق و آبروریزی کمترین هزینه استفاده از این میهمان ناخوانده بود. استقبال مردم اما تاثیری بر نحوه مهندسی و مدیریت تلویزیون و علیرغم افزایش شبکهها نداشت.
تا در نهایت موضع انفعالی مسئولان اگر چه غیر رسمی اما عملن به مشروعیت آن تن دادند. تا ظهور مهمان ناخوانده دیگر یعنی سی دی هنوز به جای تکان دادن ذهن و خانه تکانی در بنای رسانه به فکر تکاندن روح و روان جامعه و به بهانه مصونیتزایی از دیانت مردم بودند.
با آمدن سی دی دوباره بگیر و ببند شروع شد. تا رسیدن به ناگزیری دوباره از تن دادن به این مهمان ناخوانده. و هنوز در تصور مسئولان میشد با افزایش کمیت شبکهها و تنوع در آموزشهای دینی سنگر دانشگاه تلویزیون را حفظ و تقویت کرد.
این تقابل زیرپوستی میان انتخاب مردم و اراده مسئولان که با ریزش مخاطبان تلویزیون هر دوره ابعاد و دامنه تازه میگرفت، با ورود آنچه ابتدا به دیش و بعد به ماهواره شناخته شد، وارد فاز جدیدی شد.
جذابیت این تازه وارد در زنده بودن و تنوع برنامههای آن بود. هر چند ابتدا به ساکن شبکههای فارسی زبان نه موجودیت و نه موضوعیت آن چنانی داشتند. دور جدید بگیر و ببند با عملیات هلی برد وارد مرحله امنیتی شد. در نهایت هم دولت چارهای جز کوتاه آمدن و تن دادن به انتخاب مردم نداشت.
و عجیب اینکه به جای هر گونه انعطاف در نحوه مدیریت به راه خود ادامه دادند. شکاف حاصله هر سال و ماه تعمیق و گسترده شد. تحولات و اتفاقات اجتماعی و سیاسی از یک سو و نحوه انعکاس آن همراه و همزمان بود با رشد شبکههای فارسی زبان خبری. خلاصه کلام رسیدیم به امروزی که تلویزیون آشکارا خود را در مقابل و مقابله با مردم تعریف میکند.
کم و کیف این شکاف را نیازی به چرایی و شرح نیست. امروز اگر شبکه ورزشی نباشد برای پخش مسابقات فوتبال، بعید می دانم از این نسل کسی رغبت نشستن پای یکی از خیل این شبکههای داخلی داشته باشد، حتی به قیمت زیرپاگذاشتن علاقه به فوتبال.
هر چند برای این بخش از جامعه نیز رشد تکنولوژی این مشکل را نیز مرتفع کرده. حالا به نقطهای رسیدهایم که مدیریت و مهندسی همهی این سالها، صدای ارزشیترین خودیها را چنان درآورده که تماشای برفک را بر برنامههای تلویزیون ترجیح و جذابتر میدانند.
مسئولان با رسالت دانشگاه کردن تلویزیون و علیرغم در اختیار داشتن منابع نامحدود تعریف شده و ناشده به روزگار غولی غریب دچار شده که از سرمای نداشتن مخاطب واپسین دم حیات خود را سپری میکند.
آنچه طی چند سال اخیر رسانه ملی با خود کرده و میکند کم از انتحار نیست. این رویکرد با حذف برخی برنامهها و چهرههای محبوب مردم و تا اعمال دستورالعملهای تازه در مورد فیلمهای خارجی و حتی در خصوص فیلمهای فیلمسازان خیلی خودی و به تعبیری سوگلی تا ترور شخصیتی مسئولان سیاسی و اهانت به چهرههای ورزشی و هنری، تا پخش زشتترین اتهامات اخلاقی به جوانان معترض خیابانی با محمل کارشناسی و اعمال شدیدترین سانسور بر بخشهای خبری، تا پخش اعترافات اجباری و… در یک کلام از هیچ رفتاری در تقابل با روح و رسالت رسانهای کم نگذاشته و نمیگذارد.
به تشدید این رویکرد اضافه کنید افزایش کمی و غیرمنتظره برنامههای نازل و مبتذل در قالب سرگرمی و بدتر از آن تشدید حضور روحانیون در برنامههای مختلف که جز لوث کردن جامه و شان لباس روحانیت حاصلی ندارد.
عملکرد صداوسیما هر چند از اراده سیاست گذاران کشور جدا نیست، اما به نظر میرسد در پارهای مواقع به کاسه داغتر از آش تبدیل میشود.
انتهای پیام
این نیز بگذرد و رو سیاهی به زغال بماند….
این گروه فقط خودشان را قبول دارند و هیچکس هم قولشان ندارد انگار نه انگار که تلویزیون برای مردم و متعلق به مردم است خجالت هم نمی کشند لااقل متظاهرانه برای بیت المال دلسوزی کنید تمام برنامه ها شده مصاحبه های الکی و یک دکور پاره پوره و بی نظم من که خجالت می کشم نگاه کنم احساس میکنم بهم بی احترامی شده هنرمندان هم که همه رفتند و کسی دنبال آشتی نیست لااقل برای کارنامه خودتان که درتاریخ میماند کاری بکنید و مثل کبک سرتان رددربرف نکنید