خرید تور تابستان

قدرت ؛ مفهوم بنیادین سیاست

عصرایران نوشت:

قدرت” (Power) جزو مفاهیم پیچیدۀ دانش سیاسی است که ممکن است با “اقتدار” یا “نفوذ” خلط شود. قدرت در گسترده‌ترین معنا، یعنی توانایی بدست آوردن نتیجۀ مطلوب؛ از توانایی فرد در زنده ماندن تا توانایی حکومت در تحقق رشد اقتصادی.

در سیاست، قدرت عمدتا اشاره به یک “رابطه” دارد. یعنی توانایی وادار کردن دیگران به انجام رفتاری خاص. بین “حکومت” و “مردم” رابطه‌ای وجود دارد و گاه حکومت مردم را مجبور به رعایت قانونی می‌کند که مقبول مردم نیست. این توانایی حکومت در رابطه‌اش با مردم، عین قدرت است.

اگر مردم با رضایت تابع قانون باشند، ما بیشتر با اقتدار حکومت مواجهیم. ولی اگر رعایت قانون ناشی از ترس مردم از حکومت باشد، قدرت در این‌جا بیش از اقتدار جلوه دارد؛ چراکه قدرت با توانایی کیفر دادن و مجازات کردن پیوند دارد.

اگر مردم از اجرای قانون سرپیچی کنند، باز ممکن است با قدرت حکومت مواجه شوند. در جوامع دموکراتیک که مردم از حق اعتصاب و حق نافرمانی مدنی برخوردارند، ترس‌شان از حکومت و مواجهه‌شان با قدرت حکومت نیز کمتر است.

هر گاه “الف”، “ب” را وادار به انجام کاری کند، کاری که “ب” به صورت خودمختار حاضر به انجام آن نبود، می‌توان گفت “قدرت” اِعمال شده است. مثلا مجلس با استفاده از قدرتش می‌تواند وزیری را برکنار کند و رئیس‌جمهور را مجبور به گماردن وزیری جدید سازد.

در آمریکا رئیس‌جمهور با استفاده از قدرتش می‌تواند مصوبۀ کنگره را وتو کند. در ایران نیز وقتی شورای نگهبان مصوبۀ مجلس را رد می‌کند و مجلس مجبور می‌شود مصوبه‌اش را اصلاح کند، این شورا نسبت به مجلس اعمال قدرت کرده است.

آبراهام لینکلن برای لغو قانون برده‌داری در آمریکا، نمایندگان موافق این قانون را با تهدید و تطمیع مجبور کرد به لغو قانون مذکور رای دهند. چنین رابطه‌ای مصداق اعمال قدرت بود. اگرچه این نحوۀ اعمال قدرت، قانونی نبود ولی او در مقام رئیس‌جمهور آمریکا، از چنین توانی برخوردار بود؛ توانی که سایر مخالفان برده‌داری، فاقد آن بودند.

تفاوت قدرت و نفوذ در این است که نفوذ متضمن سوق دادن یک فرد حقیقی یا حقوقی به انجام کاری خاص است، اما قدرت حاوی اجبار است. فردی که در معرض قدرت دیگری قرار می‌گیرد، مجبور می‌شود مطابق خواست او عمل کند وگرنه به نحوی مجازات می‌شود. ولی کسی که در معرض نفوذ دیگری قرار می‌گیرد، در هر صورت مجازات نخواهد شد.

قدرت به یک معنا مهم‌ترین مفهوم سامان‌بخش سیاست است. فرایندها و اموری که در آن‌ها عنصری از قدرت و یا کوشش برای دستیابی به آن موجود نباشد، سیاسی به شمار نمی‌روند.

اما این به این معنا نیست که هر فرایندی که در آن عنصری از قدرت یا تلاش برای دستیابی به قدرت وجود دارد، لزوما سیاسی است. کشمکش‌های زن و شوهر در خانواده، به یک معنا کشمکش برای کسب یا اعمال قدرت است. ولی این کشمکش‌ها، در معنای دقیق کلمه، سیاسی نیستند.

به هر حال سیاست عرصۀ اِعمال قدرت است. چه اِعمال قدرت متقابل حکومت و جامعه بر یکدیگر (که در جامعه‌شناسی سیاسی بررسی می‌شود)، چه اِعمال قدرت اجزای مختلف حکومت بر یکدیگر (که در “علم سیاست” بررسی می‌شود).

برتراند راسل “قدرت” را مفهوم بنیادی “علوم اجتماعی” می‌داند و آن را با “انرژی” مقایسه می‌کند که از نظرش مفهوم بنیادی “علم فیزیک” است.

قدرت را به دو نوع “سخت” و “نرم” هم تقسیم کرده‌اند. در جریان یک انقلاب خشونت‌بار، حکومت با قدرت سخت جامعه مواجه می‌شود. سرکوب انقلابیون نیز مصداق اعمال قدرت سخت از سوی حکومت است.

اعتصاب و نافرمانی مدنی در جوامع دموکراتیک، مصداق اِعمال قدرت نرم از سوی جامعه برای تغییر سیاست‌های حکومت است. مادامی هم که حکومت از کاربرد “زور عریان” اجتناب کند، مشغول اِعمال قدرت نرم در مقام حکمرانی و کشورداری است.

بنابراین “قدرت نرم” به “اقتدار” شباهت پیدا می‌کند با این تفاوت که در اقتدار عنصر “مشروعیت” پررنگ است ولی قدرت نرم می‌تواند مبتنی بر ترس مردم باشد نه مشروعیت حکومت.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا