خرید تور تابستان

چند نکته‌ی عباس سلیمی نمین درباره‌ی فاجعه‌ی سینما رکس آبادان

عباس سلیمی نمین، مدیر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران در یادداشتی به فاجعه‌ی سینما رکس آبادان پرداخته و نکاتی پیرامون این رخداد را بیان کرده‌است.

متن کامل یادداشت آقای سلیمی نمین که برای انتشار در اختیار انصاف نیوز قرار داده‌است به همراه مقدمه‌ی آن در پی می‌آید:

«مدیر محترم سایت انصاف‌نیوز

جناب آقای علی‌اصغر شفیعیان

باسلام، اخیراً یکی از همکاران سابق کیهانی مطلبی را از سایت شما در مورد فاجعه سینما رکس برایم ارسال کرد و نظر بنده را پیرامون آن خواستار شد. از قضا مطلب ارسالی مربوط به عزیز دیگری از همکاران کیهانی دهه 50 یعنی جناب آقای رضا خدری است. گویا خوشبختانه ایشان در این سال‌ها به تحقیق محلی در این زمینه پرداخته و بخشی از نتایج آن را در قالب مصاحبه به همکاران جناب‌عالی منعکس ساخته، اما به دلیل مناسب نبودن قالب انتخابی برای انعکاس نتیجه تحقیق و ضعف در تنظیم مطلب، روشنگری منطبق بر واقعیت حاصل نیامده است؛ لذا فرصت را مغتنم شمرده، ضمن تشکر از جناب خدری که به تحقیق در این رویداد تاریخی همت گمارده‌اند، نکاتی را معروض می‌دارم:

آقای خدری بعد از تأمل در این جنایت عظمی به این جمع‌بندی رسیده است: «به نظرمن این کار یک تیم ارگانیزه شده [سازمان یافته] است. چون نمی‌شود که عملیاتی با این دقت را یک نفر انجام دهد. این‌ها یک حداقل ۳۰ یا ۴۰ نفر بودند. چون‌که این کار دقیق بود. این یک سناریو بود که این برنامه را چندین روزه با برنامه‌ریزی دقیق انجام دادند. با توجه به این‌که هم عوامل رژیم شاه نقش داشتند و هم سؤالات دیگری وجود دارد من می‌گویم بین چپ و راست و مذهبی و غیر مذهبی اتحادی بود؛ والا خود شهربانی هم به تنهایی می‌خواست این کار را بکند لو می‌رفت.» (انصاف‌نیوز، 27 مرداد 1399)

در این جمع‌بندی چند نکته قطعی است: 1ـ جنایت رکس یک پروژه بوده است. 2ـ عوامل زیادی (30 الی 40) در اجرایی کردن آن دخیل بوده‌اند. 3ـ عوامل رژیم پهلوی در ایجاد این فاجعه نقش داشته‌اند. 4ـ نیروهای شهربانی نمی‌توانسته‌اند به تنهایی این جنایت را مرتکب شده باشند. احتمالاتی نیز بر اساس برخی پرسش‌ها مطرح می‌شود که از آن جمله است وجود اتحادی بین نیروهای چپ و راست و مذهبی و غیر مذهبی برای خلق چنین فاجعه‌ای.

اکنون باید دید تنها پروژه مطرح درآن زمان چه بود و چه مراحلی را طی کرد:

مرحله اول- محمدرضا پهلوی سه روز قبل از این جنایت طی مصاحبه مطبوعاتی خبر از «وحشت بزرگ» داد که به گفته وی، مخالفانش یعنی معارضان استبداد و سلطه بیگانه رقم می‌زنند.

مرحله دوم- جنایتی تاریخی در سینما رکس به وقوع پیوست، اما در همان شب حادثه مردم مسائلی را مشاهده کردند که ادعاها و نسبت‌دادن‌های محمدرضا پهلوی برایشان در هاله‌ای از ابهام قرار گرفت.

مرحله سوم ـ مطبوعات تابع دربار بعد از جنایت با آب و تاب طی گزارش‌ها و مقالات متعدد به تکرار وعده محمدرضا پهلوی پرداختند که این رویکرد بر تردید‌های همگان به‌ویژه آبادانی‌ها بیشتر افزود؛ زیرا مردم از یکدیگر می‌پرسیدند آیا شاه قدرت پیش‌گویی داشت و می‌دانست که وقوع چنین جنایت هولناکی در پیش است یا با آگاهی، رخدادی تلخ را وعده می‌داد؟

مرحله چهارم ـ تظاهراتی برای روز 29 مرداد از قبل هماهنگ شده و پلاکارد‌‌های آن هم به چاپ رسیده بود که طی آن این جنایت را متوجه قیام سراسری ملت به رهبری امام خمینی می‌ساخت، اما هموطنان آبادانی که به‌سرعت بر تردیدهایشان نسبت به پروژه‌ای که با مصاحبه شاه کلید خورد افزوده شده بود نه تنها در آن شرکت نکردند بلکه در قبرستان شهر شعارهای ضد استبداد سر دادند.

مرحله پنجم ـ رسماً از سوی مقامات مسئول اعلام شد عامل این جنایت به عراق گریخته و توسط نیروهای امنیتی عراقی دستگیر شده است. این مطلب حکایت از همکاری صدام با محمدرضا پهلوی برای محدودسازی امام خمینی در نجف داشت.

مرحله ششم ـ اعزام یک هواپیمای اختصاصی به بغداد برای انتقال پرسروصدای متهم دستگیر شده در عراق به تهران با حضور نمایندگان رسانه‌ها.

مرحله هفتم ـ بازجویی از متهم توسط ساواک در تهران و تشکیل پرونده‌ای که طی آن ادعا شد هاشم آشور (فردی شیرین عقل و فقیر که برای کار مرتب به عراق تردد می‌کرد) همه اتهامات مربوط به آتش کشیدن سینما رکس را پذیرفته است.

مرحله هشتم ـ انتقال هاشم آشور به آبادان و تحویل وی به دادگستری این شهر و زیر بار پرونده نرفتن بازپرس و دادستان به دلیل مشاهده آثار شکنجه و شناختی که از وی حاصل شد.

مرحله نهم ـ انتقال پرونده هاشم آشور به تهران و تحویل آن به محاکم مرکز. در تهران نیز با وجود فشار ساواک، پرونده تشکیلی مورد تأیید دادستان قرار نمی‌گیرد و حاضر نمی‌شود برای متهم کیفرخواست صادر کند.

مرحله دهم ـ دکتر باهری- وزیر دادگستری- با فشار محمدرضا پهلوی موظف به مطالعه پرونده می‌شود، اما وی نیز زیر بار پرونده ساواک‌ساخته، نمی‌رود؛ لذا شاه وی را از وزارت عزل می‌کند.

مرحله یازدهم ـ با توجه به گسترش آگاهی‌های مردم از این پروژه، سرتیپ رزمی – رئیس شهربانی – عزل و از ایران فراری داده می‌شود و از مطبوعات رسماً می‌خواهند تا به این جنایت کمتر بپردازند؛ به این ترتیب شکست طراحان این جنایت برای متهم کردن قیام سراسری ملت ایران و رهبری آن رقم می‌خورد.

امروز مدافعان غرب و سلطنت پهلوی هرگز به این پروژه نمی‌پردازند؛ گویا قادرند چنین طراحی گسترده و بازتاب‌های آن را از تاریخ پاک کنند اما یک محقق بی‌طرف نمی‌تواند روند این پروژه را در تاریخ نبیند.

 تأمل در این پروژه شکست‌خورده روشن می‌سازد که کدام طرف نیازمند خلق یک جنایت بزرگ در آبادان و جنایاتی مشابه در شهرهای بزرگ بود؛ ملت ایران و رهبری آن با قیامی سراسری یا محمدرضا پهلوی و حامیانش‌. در این مقطع از خیزش مردم علیه استبداد، رهبری ملت با آرامش و متانتی مثال زدنی، مردم را به خیابان‌ها فرا می‌خواند تا مطالبات خود در نفی استبداد و سلطه بیگانه را با صدای بلند فریاد کنند. این نوع حضور قدرتمندانه بی هیچ گونه تعرضی به نیروهای مسلح حکومت نظامی مستقر در خیابان‌ها، ارتش را در سرکوب مردم به‌شدت دچار تردید ساخته بود؛ به‌ویژه آن ‌که مردم به ارتشیان گل هدیه می‌کردند؛ بنابراین میزان پای‌بندی مردم قیام کننده به اصول اعلامی رهبرش در نفی خشونت درگسترش انقلاب نقش اساسی داشت. امام خمینی در فتاوی خود ترور عوامل رژیم پهلوی حتی عوامل سلطه را محکوم می‌کرد؛ همین موجب می‌شد که ارتش به عنوان ابزار سرکوب از دست شاه خارج شود. اولین ابزار سرکوب محمدرضا پهلوی، ساواک بود، اما بعد از سراسری شدن قیام مردم ساواک عملاً کارایی خود را در سرکوب ملت ازدست‌ داد؛ زیرا مبارزه همگانی شده بود؛ بنابراین شاه به شدت به تند و ملتهب شدن فضای کشور و تهاجمی شدن نیروهای انتظامی و نظامی در برابر مردم تمایل داشت تا ارتش از فرمان کشتار سرپیچی نکند؛ به عکس، توفیق انقلاب مردم در آن بود تا اجتماعات سیاسی گسترده‌تر شود و تحقق این مهم صرفاً در فضای آرام و با دوری از خشونت ممکن بود. در این ایام مصادیق بسیاری از دستورات شاه برای ترویج خشونت در تاریخ به ثبت رسیده است که در ادامه به مواردی اشاره خواهد شد؛ بنابراین شاه با چنین دستوراتی از یک سو در پی بدنام کردن رهبری نهضت، و از دیگر سو انگیزه دادن به ارتشیان برای کشتار مردم و سرکوب قیام سراسری بود. در حالی‌که انقلاب برای گسترش در میان همه اقشار مردم به عکس این شرایط نیازمند بود. شاید گفته شود قبل از این جنایت، تعرضاتی به برخی سینماها در کل کشور می‌شد. در پاسخ باید گفت: بلی، اما هیچ سنخیتی بین این جنایت عظمی و آن تعرضات نبود. اولاً آن تعرضات به سینماهایی بود که فیلم‌های مستهجن نمایش می‌دادند، ثانیاً تعرضات مربوط به زمانی بود که مردم در آن حضور نداشتند، ثالثاً آن‌‌چه صورت می‌گرفت صرفاً جنبه هشدار داشت تا مالک سینما به اصلاح رفتار خود بپردازد. در حالی که سینما رکس در حال پخش فیلمی سیاسی بود که به دلیل داشتن مضمون انتقادی از وضعیت آن زمان مورد اقبال اقشار سیاسی و منتقد قرار گرفته بود. ثانیاً نوع آتش‌سوزی به گونه‌ای صورت گرفت که بیشترین خسارت جانی را به بار آورد؛ یکی از دلایل قفل کردن درب‌ها دست‌یابی به همین منظور بود. محمدرضا پهلوی به عنوان مبدع اصلی این پروژه که اجرای آن را به ساواک واگذار کرده بود، قبل از برگزاری دادگاه عوامل این جنایت در سال ۱۳۵۹، در خارج کشور در سال ۱۳۵۸ کتاب «پاسخ به تاریخ» را به چاپ رساند. در این کتاب، وی همچنان به دفاع از پروژه خود می‌پردازد: «مقصر واقعی به عراق گریخت و درآن‌جا دستگیر شد. اعترافات او ثبت شد، ولی قضاتی که مرعوب شده یا جبون بودند بر آن قضیه سر پوش نهادند. فقط این شخص بود که می‌توانست بگوید این جنایت را به نیابت از طرف چه کسی مرتکب شده بود.»(محمدرضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ترجمه حسن ابوترابیان، تهران، زریاب، ۱۳۵۸، صص۳۳۵- ۳۳۴ )

اگر صرفاً به این پرسش پاسخ دهیم که چرا محمدرضا با وجود رسوا شدن پرونده تشکیلی در ساواک برای سینما رکس در دادگستری آن زمان، همچنان از پروژه خود دفاع می‌کند تمامی ابعاد موضوع برایمان روشن می‌شود. دادستان آبادان طی مصاحبه‌ای بعد از پیروزی انقلاب جزئیات ایستادگی دستگاه دادگستری را بیان می‌کند: «بار‌ها من را زیر فشار قرار دادند که بازپرس دادسرای آبادان را وادار کنم تا برای عبدالرضا آشور، کیفرخواست صادر کند، اما من زیر بار نرفتم. در نتیجه، اختلاف بین باهری(وزیر دادگستری) و شریف امامی(نخست‌وزیر) اوج گرفت. شریف‌امامی از باهری مصراً می‌خواست که در جهت اجرای نیات شاه برای خواباندن سروصدای فاجعه سینما رکس، آشور را عامل این جنایت معرفی کند… اما می‌دانستیم که آشور شخصی بیکاری بیش نیست… مرا در تهران، در جلسه‌ای با حضور شریف امامی‌، ارتشبد ازهاری و سپهبد مقدم، رئیس ساواک شرکت دادند، در این جلسه بار دیگر مرا تهدید کردند که باید برای فیصله دادن به ماجرای سینما رکس، آشور را به عنوان عامل اصلی جنایت آبادان معرفی کنم. من‌ زیر بار نرفتم‌. در نتیجه‌ شریف‌ امامی،‌ باهری‌ را که‌ او هم قلباً تمایلی‌ به‌ این‌ کار نداشت به‌ کاخ‌ شاه‌ فرستاد. درآن‌جا بود که‌ شاه‌، باهری‌ را از وزارت‌ دادگستری‌ برکنار کرد… پرونده را به تهران ارسال کردند، اما قضات تهران نیز نظر مسئولین قضایی آبادان را تأیید کردند.» (ر. ک به کتاب «یک سال مبارزه‌ برای سرنگونی رژیم شاه»)

طراح جنایت علی‌القاعده می‌بایست بر انحراف افکار عمومی اصرار داشته باشد. علت اصرار محمدرضا بر پروژه خود آن بود که تصور می‌کرد طبق برنامه ساواک هر چهار معتاد به خدمت گرفته شده توسط شهربانی و ساواک، درآتش سوخته‌اند، اما بعدها مشخص شد یکی از آنان به نام تکبعلی‌زاده توانسته از راه پشت‌بام بگریزد؛ لذا بعد از شکست جاعلان در نسبت دادن جنایت سینما رکس به امام خمینی حول کارگر فقیر و تنگدستی به نام هاشم آشور که برای کار به عراق تردد می‌کرد، چند سال بعد، سناریوی دیگری دنبال شد که این سناریو بر ادعاهای متناقض حسین تکبعلی‌زاده بنا شده بود. این عامل اجرایی منویات ساواک برای سر به مهر ماندن اسرار سینما رکس قرار بود همچون سه همکار دیگرش در آتش بسوزد، اما وی توانست از راه پله‌های پشت بام فرار کند و خود را مخفی سازد، اما به فاصله کمی از این جنایت حین سرقت دستگیر شد و به زندان افتاد. با پیروزی ملت ایران بر استبداد و سلطه، و باز شدن درب‌های زندان‌ها، وی گریخت و به بندر عباس رفت و درآن‌جا مخفی شد؛ از این شهر به صورت گمنام نامه‌هایی برای جاهای مختلف نوشت و در این نامه نگاری‌ها برای تبرئه خود مدعی شد که انتقال مواد آتش‌زا به داخل سینمارکس را با هماهنگی نیروهای مخالف شاه انجام داده است، اما چون از این طریق به نتیجه نرسید بلکه تصویرش در رسانه ها چاپ و از مردم برای یافتن وی کمک خواسته شد.، مخفیانه به آبادان برگشت تا از کشور فرار کند، اما به کمک اطلاعات مردمی قبل از خروج دستگیر شد. وی در دادگاهی که درسال ۱۳۵۹ برگزار شد همین ترفند را برای فرار از اعدام تکرار کرد، اما علی‌رغم تناقض‌گویی‌ها در نهایت ارتباط وی با ساواک در جریان محاکمات مشخص و مجازات شد. سلطنت‌طلبان که در دوران حاکمیت خود بر ایران هاشم آشور را عامل جنایت معرفی می‌کردند از دروغ پراکنی‌های پروژه محمدرضا پهلوی روی گرداندند و به تناقض گویی‌های تکبعلی‌زاده متوسل شدند. این استیصال به خوبی ثابت می‌کند که آنان بر آفرینش این جنایت توسط محمدرضا پهلوی واقفند، اما برای گمراه کردن افکار عمومی به هر خس و خاشاکی متوسل می‌شوند. برای نمونه، نهاوندی- وزیر آموزش عالی محمدرضا پهلوی- در خاطرات خود به قفل شدن همه درب‌های خروجی اشاره دارد، اما سعی می‌کند آن را به مخالفان استبداد نسبت دهد: «روز ۱۹ اوت دوشنبه‌ای بود. اوایل بعدازظهر، آتش سینما رکس آبادان پایتخت صنعت نفت را سوزاند… همه درهای خروجی با دقت ویژه‌ای قفل شده بود.»(روزهای پایان سلطنت و درگذشت شاه، دکتر هوشنگ نهاوندی، شرکت کتاب، آمریکا، پاییز ۱۳۸۳، صص۶ – ۱۳۴).

آقای خدری بر اساس مشاهدات خود در مورد بسته شدن درهای خروجی می‌گوید: دری که گفته می‌شود یک در آهنی بود که از بیرون می‌شد داخل را دید. سرهنگ بیات و سرهنگ امینی که الان در رسانه‌های خارجی درباره سینما رکس صحبت می‌کنند درب آهنی را با زنجیر بسته بودند و می‌گفتند می‌خواهیم عاملین را بگیریم یا برای جلوگیری از در رفتن آن‌ها درب را بسته‌ایم.(سایت انصاف‌نیوز، ۲۷ مرداد ۱۳۹۹)

سرتیپ رزمی- رئیس شهربانی آبادان- در شب حادثه همین استدلال را در مورد علت بستن درب‌ها مطرح می‌سازد؛ البته وی روز ۲۹ مرداد حتی تعداد مأموریت یافتگان برای انتقال بمب‌های آتش‌زا به داخل سینما را نیز مطرح می‌کند. اظهارات ناپخته رزمی حتی افسران جوان شهربانی را مسئله‌دار می‌سازد؛ زیرا این پرسش‌ها زمزمه می‌شد که اولاً ریاست شهربانی بدواً از کجا اطلاع داشته که علت آتش‌سوزی عامل انسانی بوده است؟ ثانیاً چگونه می‌تواند تعداد افراد را ذکرکند ؟ ثالثاً با زنجیر کردن درب یا درب‌ها کسی دستگیر نمی‌شود، بلکه همه در آتش می‌سوزند!

بر اساس قراین و شواهد، ساواک در این پروژه دو مأموریت به رزمی واگذار کرده بود: ۱ـ تمام تلاش خود را بکند تا چهار عامل اجرایی که بمب‌های آتش‌زا را در چهار گوشه سینما قرار داده بودند به همراه تماشاچیان در آتش بسوزند، ۲- خسارات جانی این جنایت به حداکثر ممکن افزایش یابد. اما رئیس شهربانی که از دقایق اولیه در محل وقوع فاجعه حاضر بود در انجام این دو مأموریت بدترین عملکرد را داشت؛ به نوعی که نه تنها برای مردم تجمع کرده در اطراف سینما، بلکه حتی برای نیروهای معمولی در خدمت رژیم پهلوی تردیدهای جدی ایجاد شد، تاجایی که شاهدان عینی موجب مسئله‌دار شدن برخی افسران شهربانی و رؤسای کلانتری‌ها شد. رئیس ساواک خوزستان در این زمینه طی گزارشی سرّی به تهران می‌نویسد: «… درحال حاضر رئیس شهربانی ار روحیه خوبی برخوردار نیست و احساس خطر می‌کند و گفته می‌شود بین رئیس شهربانی و چند نفر از افسران شهربانی آبادان، به‌ویژه رؤسای کلانتری‌ها، اختلاف شدیدی بروز نموده و افسران مخالف رئیس شهربانی شابعات را بین مردم تشدید می‌کنند.»(سند شماره 9386/20 تاریخ 31/5/37[25] خیلی محرمانه، به« مدیر کل اداره سوم 312، از: سازمان اطلاعات و امنیت خوزستان)

بروز این میزان انفعال در ساواک در برابر انتقاد افسران جوان شهربانی و کلانتری‌ها از رئیس شهربانی و متهم کردن وی به دخالت در این جنایت، آیا جز به این دلیل بود که در شب حادثه، رزمی عملکرد رسوایی بر انگیزی داشت؟ رسوایی به حدی بود که ساواک خوزستان رسماً از مرکز خواست رزمی را به سرعت حذف کنند، با آن‌که برخورد با رئیس شهربانی و عزل وی به معنای تأیید برداشت مردم از عقبه این جنایت بود.

زنجیر کردن درب‌های سالن سینما به بهانه دستگیر کردن عاملان آتش‌سوزی با هیچ منطقی قابل پذیرش نبود؛ به این دلیل همگان به آن عنوان «معمای آتش‌سوزی» دادند؛ از وزیر دادگستری تا کارشناسان‌. روزنامه کیهان در زمینه این معما در همان زمان می‌نویسد: «بنا به درخواست ضرابی- دادستان آبادان- سه تن از کارشناسان اداره آتش‌نشانی شرکت نفت مشغول بررسی علت آتش‌سوزی سینما رکس هستند. این سه کارشناس با گرفتن عکس‌های متعدد از کلیه زوایای سینما و بررسی‌های دیگر مشغول تحقیقات هستند که بیشتر بتوانند معمای آتش‌سوزی را که در رأس آن بسته بودن درهای سالن قرار دارد روشن کنند…»(روزنامه‌ کیهان، ۸/ ۶/ ۱۳۵۷)

عنوان معما دادن به کاری که رزمی کرد و در شب حادثه مسئولیت آن را پذیرفت و خیلی از خانواده قربانیان تجمع‌کننده در اطراف سینما به آن شهادت می‌دهند، نوعی با ایما و اشاره سخن گفتن در دوران استبداد است؛ زیرا خیلی روشن است که قفل و زنجیرکردن درها هدفی جز گسترش دادن ابعاد فاجعه نداشت، همچنین برای کسب اطمینان از کشته شدن عاملان انتقال دهنده بمب‌های آتش‌زا به داخل سینما. نکته ديگري که در شب حادثه گوشه‌هایی از واقعیت را بر مردم آبادان روشن ساخت مسئله تأخیر چشمگیر رزمی در اطلاع دادن آتش‌سوزی به آتش‌نشانی است. آقای خدری هم این موضوع را تأیید کرده و می‌گوید: «از دم آتش نشانی تا دم سینما رکس کلاً ۱۰ دقیقه پیاده راه است ولی آتش نشانی دیر رسید. آتش نشانی که آمد آب نداشت.» (سایت انصاف نیوز، ۲۷ مرداد ۱۳۹۹)

البته احضار نکردن رئیس آتش‌نشانی و حتی معاونش برای مدیریت اطفای حریق و برخی مسائل دیگر کاملاً روشن می‌ساخت که هدف، آفرینش یک جنایت با ابعاد بسیار هولناک و نسبت دادن آن به امام خمینی است. قبل از بررسی سایر جنایاتی از این دست که در خاطرات مسئولان آن دوران منعکس است توجه به این نکته ضروری است که در این پروژه نیروهای متعددی به کار گرفته می‌شوند که در کیفرخواست دادگاه سینما رکس منعکس است. برای نمونه، به سعید جلیل- کارشناس مواد منفجره و آتش‌زای ساواک- و محمدحسین عضدی عضو برجسته این سازمان مخوف- که در به آتش کشیدن سینما رکس نقش کارگردان، و محوریت هماهنگی به‌ویژه با شهربانی را به عهده داشته می‌توان اشاره کرد؛ بنابراین سخن آقای خدری در مورد شرکت بیش از ۲۰ عامل در این جنایت قرین به صحت است.

امروز مرور خاطرات دست‌اندرکاران رژیم پهلوی که در این سال‌ها در خارج کشور منتشر شده است می‌تواند به شناخت بیشتر محمدرضا پهلوی بینجامد:

در این زمینه عبدالمجید مجیدی که سال‌ها رئیس سازمان برنامه و بودجه بود و قبل از سقوط پهلوی مسئولیت جناح پیشرو در حزب رستاخیز را به عهده داشت و به برخی امور تخریبی برای ایجاد رعب مبادرت می‌کرد در مورد نقش ساواک در بمب‌گذاری‌ها می‌گوید: «من آن موقع در دولت نبودم ولی هماهنگ کننده جناح پیشرو در حزب رستاخیز بودم. گفتم که جناح پیشرو حاضر است بین شما (شاه) و دستگاه‌های انتظامی و شهری ارتباطات لازم را برقرار کند… به هر صورت چهار تا بمب در پشت درخانه آن‌ها گذاشتند… بعداً مقداری تراکت پخش کرده بودند که من[مجیدی] بودم که دستور داده‌ام این بمب را بگذارند که مسلماً به نظر من کار خود ساواک بود. (خاطرات عبدالمجید مجیدی، وزیر مشاور و رئیس سازمان برنامه و بودجه، انتشارات گام نو، سال 1381 ص 179)؛ بنابراین مجیدی که خود در ایجاد فضای رعب نقش به‌سزایی داشت، نقش پررنگ‌تری در این زمینه برای ساواک قائل است.

ارتشبد قره‌باغی نیز در مصاحبه با احمد احرار به مصادیق دیگری که در چارچوب سیاست کلی ایجاد ارعاب و وحشت صورت می‌گرفت اشاره دارد. بعد از سراسری شدن خیزش مردم، شیوه‌های شناخته شده‌ای که دول غربی در مواجهه با همه خیزش‌های کشورهای تحت سلطه‌شان به‌کار می‌گیرند در ایران نیز به مرحله اجرا گذاشته شد. از جمله ایجاد آتش‌سوزی در اماکن عمومی برای خسته کردن مردم از مبارزه که به هیچ‌وجه منحصر به سینمارکس آبادان نبود‌: «ارتشبد قره‌باغی- روزی مرحوم سپهبد صمدیان‌پور- رئیس شهربانی- وقت خواست و آمد به وزارت کشور و گفت دو مطلب آمده‌ام خدمت شما بگویم. یکی این که می‌گویند یک مقدار از این کارها را خود ساواک می‌کند. گفتم: یعنی چه؟ چطور چنین چیزی ممکن است؟ گفت: بله، یک مبل فروشی اظهار کرده است که شب آمدند و به ما خبر دادند که فردا قرار است ناحیه شما را شلوغ کنیم و آتش بزنیم. ما می‌آییم این‌جا و مبل‌های شما را بناست آتش بزنیم. مبل‌های حسابی را بگذارید کنار و تعدادی میز و صندلی عادی جلو دست بگذارید که خسارت زیادی وارد نشود! بعد گفت: یک مطلب دیگر هم می‌خواستم به اطلاع شما برسانم و آن این است که ارتشبد اویسی در فرمانداری نظامی یک ستادی برای خودش ترتیب داده است و اشخاص غیرموجهی را آن ‌جا جمع کرده است که این‌ها اشخاصی را بازداشت می‌کنند و بعد از آن‌ها پول می‌گیرند و مرخصشان می‌کنند. پرسیدم: چرا این مطلب را به عرض نمی‌رسانید؟ گفت: آمده‌ام بگویم که شما به عرض برسانید. البته در همان روزها ایشان تقاضای بازنشستگی کرد و به عنوان معالجه گذاشت و رفت. مقصود این که وقتی این مطالب را برای آقای شریف امامی گفتم ایشان تأیید کرد… تصمیم گرفتم خودم هم بروم حضور اعلیحضرت و مطالب را بی‌پرده عرض کنم. رفتم حضورشان و گفتم جریان این است. رئیس شهربانی این‌طور می‌گوید و خودش هم گویا به عرض رسانیده است. البته نفرمودند که به عرض رسانیده بود یا خیر، همین‌طور گوش می‌کردند. در مورد ساواک گفتند که بله نخست‌وزیر فکر می‌کند همه این کارها زیر سر ساواک است. شما کاری به این کارها نداشته باشید، شما کار خودتان را انجام بدهید.» (چه شد که چنان شد؟ گفت وگوی احمد احرار با ارتشبد عباس قره‌باغی، نشر آران، آمریکا سال 1999 م، صص 30-29)

ارتشبد قره‌ باغی در فراز دیگری از این کتاب نقش شاه را در این آتش‌سوزی‌ها با صراحت بیشتری بیان می‌کند: «روز چهاردهم آبان، از حوالی ظهر گزارش‌هایی به وزارت کشور می‌رسید که در نقاط مختلف شهر آتش‌سوزی است. اشخاص مختلف تلفن می‌کردند و از آتش‌‌سوزی‌های متعدد خبر می‌دادند. از پنجره اطاق وزیر کشور در طبقه ششم ساختمان وزارتخانه که در جنوب پارک شهر قرار داشت نگاه کردم و دیدم از نقاط مختلف آتش و دود زبانه می‌کشد. ضمناً بعضی اشخاصی که تلفن می‌کردند می‌گفتند مأمورین فرمانداری نظامی و مأمورین پلیس که آن‌ها هم مأمور فرمانداری نظامی تلقی می‌شدند ایستاده‌اند نگاه می‌کنند و هیچ اقدامی انجام نمی‌دهند. من تلفن کردم به سپهبد صمدیان‌پور- رئیس شهربانی- و گفتم: این‌طور گزارش می‌دهند، قضیه از چه قرار است؟ گفت بله، درست است؛ شهر را در نقاط مختلف به آتش کشیده‌اند. گفتم: پس چطور اقدام نمی‌کنید؟ گفت: فرماندار نظامی دستور داده است که مداخله نشود. گفتم: چرا آتش‌نشانی اقدام نمی‌کند؟ گفت: آتش‌نشانی شهر در اعتصاب است (آتش‌نشانی هرگز اعتصاب نکرده بود) و آتش‌نشانی ارتش هم در اختیار نیروی زمینی است و ارتشبد اویسی باید دستور بدهد… بنده دیدم دیگر قابل تحمل نیست، تلفن کردم حضور اعلیحضرت، عرض کردم نقاط مختلف شهر در آتش می‌سوزد و حالا که کمی هم هوا تاریک شده ستون‌های آتش کاملاً دیده می‌شود. با سپهبد صمدیان‌پور- رئیس شهربانی- صحبت کردم، این‌طور اظهار می‌کند. فرمودند: خوب، دیگر چه خبر است؟…» (همان، صص۵- ۹۴)

جالب این‌که احمد احرار که در این کتاب ضدیت خود با جنبش استقلال‌طلبانه ملت ایران را به‌وضوح روشن می‌سازد ناگزیر از اعتراف به نقش ساواک در آتش‌سوزی‌ها می‌شود: «احمد احرار- درباره حوادث خیابانی و نقش مأمورین ساواک ما هم چیزهایی شنیده بودیم. گویا این طور فکر شده بود که اگر یک اغتشاشات مصنوعی در شهر، به‌خصوص در خیابان‌های بالای شهر تهران، راه بیفتد و مغازه‌ها را آتش بزنند و ایجاد هراس بکنند مردم نگران امنیت خودشان خواهند شد و افکار عمومی برانگیخته می‌شود و اکثریت خاموش به صدا درمی‌آیند.» (همان، ص۳۲)

با مقایسه‌ای گذرا بین آتش‌سوزی سینما رکس و آتش‌سوزی فروشگاه‌های زنجیره‌ای در تهران و نقاط دیگر، به یک شیوه عملکرد مشابه در همه آن‌ها می‌توان به‌سهولت پی برد. بعد از به آتش کشیده شدن سینما رکس، پلیس که مقر آن در ۳۰۰ قدمی قرار داشت به هیچ وجه اجازه نداد مردم به محصوران در آتش کمک کنند. همچنین به نوعی عمل شد که آتش‌نشانی پیشرفته آبادان بعد از پایان یافتن جنایت، یعنی سوختن حاضران در سالن سینما، حاضر شود، در حالی‌که می‌توانست در همان دقایق اولیه آتش‌سوزی به اطفای حریق اقدام کند؛ براساس گزارش‌های رسمی به روایتی تا ساعت ۲ بامداد و به روایتی تا ۴ بامداد مهار آتش‌ به طول می‌کشد. در این میان نکته بسیار مهمتر این‌که با توجه به موقعیت سینما جز نیروهای ساواک هیچ کس دیگری نمی‌توانست با فراغ بال اقدام به قفل نمودن همه درهای ورود و خروج سینما کند و هیچ‌گونه اعتراضی برانگیخته نشود. اما چرا چنین جنایاتی که در روند مبارزات برخی ملت‌ها علیه سلطه غرب اخلال ایجاد نمود نتوانست در ایران کارساز باشد؟ در پاسخ باید گفت که نهضت مردم ایران مرکزیتی مدیر، هوشمند و مجرب داشت. این مرکزیت به‌سرعت ترفندهای مشترک استبداد و سلطه بیگانه علیه حرکت استقلال‌طلبانه ملت ایران را کشف می‌کرد و به اطلاع همگان می‌رساند؛ لذا این جنایات نه تنها موجب وحشت و سردرگمی مردم نمی‌شد،‌ بلکه به دلیل آگاهی از ریشه وقوع آن، عزم ملت را در سرنگونی رژیمی که تا آن زمان به این میزان آن را جنایتکار و خائن نمی‌شناختند راسخ‌تر می‌کرد. نکته حائز اهمیت‌تر این‌که برخلاف انتظار برنامه‌ریزان، چنین جنایات هولناکی حتی قشر خاموش و بی‌تفاوت را از لاک خود خارج و با سیل استقلال‌طلبی همراه کرد.

البته سیاست‌ها و برنامه‌های مبارزاتی رهبری انقلاب برای همگان روشن شده بود و حتی دشمنان قسم‌خورده وی می‌دانستند که خشونت و اقدامات مسلحانه هیچ‌ جایگاهی در استراتژی مبارزاتی نهضت ندارد. شاید رمز پیروزی ملت بر استبداد و سلطه بیگانه که از امکانات تسلیحاتی بسیاری برخوردار بودند نیز همین بود؛ زیرا اگر انقلاب در مسیر خشونت قرار می‌گرفت برتری دشمنان ملت در این وادی کاملاً چشمگیر می شد و هرگز این مبارزه ره به جایی نمی‌برد؛ البته نفی اقدامات مسلحانه و خشونت از سوی امام خمینی ریشه در تعالیم اسلامی داشت و بر این اساس نمی‌بایست کاری صورت می‌گرفت که جان افراد بی‌گناه در خطر بیفتد. رهبر انقلاب حتی اجازه نمی‌دادند کادر ارتش مورد تعرض مردم قرار گیرند؛ زیرا معتقد بودند که آن‌ها بخشی از ملت‌اند و در نهایت به مردم خواهند پیوست. همین اعتقاد نیز ارتش تا دندان مسلح شاهنشاهی را درهم ریخت: «چند هفته بعد در ملاقات روزانه با شاه، اعلیحضرت که به‌وضوح نگران و برآشفته بود به اویسی گفت: وقت آن است که به این بی‌نظمی، پایان داده شود. باید جلوی آن را گرفت. اویسی که خود نیز در هچل افتاده بود، جواب داد: سربازان من در زره‌پوش‌های خود در خیابان‌ها مستقر شده‌اند، مردم به طرف آن‌ها می‌روند، با آن‌ها دست می‌دهند و گل‌های میخک قرمز به آن‌ها می‌دهند. آنان سربازان را برادر خطاب می‌کنند! سربازان من دیگر بر روی آن‌ها آتش نمی‌گشایند… شاه مدتی به فکر فرو ‌رفت. سرانجام گفت: اگر طبق یک نقشه، کماندوها به سربازان شما در خیابان حمله کنند و عده‌ای را بکشند چه؟ به این ترتیب بقیه برآشفته می‌شوند و به سمت جمعیت شلیک می‌کنند. نظرت در این مورد چیست؟» (خاطرات منصور رفیع‌زاده، آخرین رئیس شعبه ساواک در آمریکا، ترجمه اصغر گرشاسبی، انتشارات اهل قلم، سال ۱۳۷۶، ص ۳۶۷)

براساس همین نقشه پلید محمدرضا پهلوی در چندین شهر بزرگ کشور از جمله تهران، مشهد، اصفهان و … برخی ارتشی‌ها توسط ساواک و کماندوهای لباس شخصی گارد جاویدان کشته و بعضاً قطعه قطعه شدند و اجساد آن‌ها در پادگان‌ها به نمایش درآمد و این امر موجب تحریک ارتش به صورت مقطعی شد و قتل‌عام‌هایی را به دنبال داشت، اما ارتش به‌سرعت متوجه این توطئه شاه برای رودر رو قرار دادنش با ملت شد و فرار از ارتش شدت گرفت. منصور رفیع‌زاده به دلیل این‌که رابط ساواک با سیا در آمریکا بود بر کلیه اقدامات ساواک اشراف داشت و آن ‌را به سیا گزارش می‌کرد. او در زمینه کشتار مردم بی‌گناه در خیابان‌ها براساس طرح ایجاد «وحشت بزرگ»، اطلاعات وسیعی دارد که بخش ناچیزی از آن را در خاطرات خود از دیداری خصوصی با نصیری نقل می‌کند: «در این هنگام تیمسار (نصیری) صورت خود را با دستانش پوشاند. سپس دستانش را برداشت و با صدایی که انگار از ته چاه درمی‌آید ادامه داد: می‌دانی هفته گذشته چند تا مرسدس بنز را درب و داغان کردیم؟ چند تا آتش‌سوزی در منطقه تجاری شهر راه‌ انداختیم؟ چه تعداد آدم درجا کشته شدند؟ و هنوز کافی نیست! او (شاه) امروز به من گفت این کافی نیست. بیشتر بکشید! بیشتر آتش بزنید. من دیگر نمی‌توانم. من هم وجدان دارم. من هم فرزند دارم. به خاطر خدا به من بگویید دلیل این کارها چیست؟ برای این که چنین نشان داده شود که این اعمال تروریستی است. برای این که به مردم قبولانده شود که دشمنانی وجود دارند و این که این دشمنان کمونیست هستند.» (همان، ص ۳۳۱)

در آخرین فراز، نکته‌ای را خدمت آقای خدری یادآور می‌شوم: ما در تحقیق بین احتمالات و آن چه با اتکا به اسناد فراوان و ادله گوناگون به اثبات می‌رسد می‌بایست تمیز قائل شویم. در هم آمیختن این دو جز سردرگمی برای مخاطب دستاوردی نخواهد داشت. وقتی به قطعیت رسیده که عوامل رژیم محمدرضا پهلوی در جنایت سینمارکس نقش داشته‌اند نمی‌توانیم بر اساس سؤالاتی همچون چرایی تبدیل نشدن محل این جنایت به موزه و… احتمالات متضادی را مطرح کنیم، که نه منطقی است و نه با اصول پژوهش سازگار. برای نمونه، آیا می‌توان غفلت از یک مطالبه به حق را مبنای طرح احتمال مشارکت همه جریانات متعارض در این جنایت قرار داد؟ با توجه به تضادهای آشتی‌ناپذیر، آیا این جریانات غیر همگن می‌توانستند در یک پروژه فوق‌سری مشارکت کنند، و دهه‌ها بعد راز یکدیگر را افشا ننمایند؟! همان‌گونه که می‌دانیم بلافاصله بعد از پیروزی ملت ایران بر استبداد و سلطه بیگانه در بهمن ۱۳۵۷، به تحریک اسرائیل و آمریکا بحث تجزیه‌طلبی در کردستان و خوزستان، و متعاقب آن در برخی مناطق مرزی کشور کلید خورد، اما رژیم بعث عراق که به صورت پنهان و بعضاً آشکار در این اقدامات ضد ایرانی نقش داشت و از آن طرفی نبست در سال ۱۳۵۹ تهاجمی همه جانبه را علیه این مرز و بوم آغاز کرد. طبعاً معطوف شدن همه استعدادها و توانمندی‌ها به دفع این شرارت، غفلت‌هایی همچون تبدیل نشدن محل شهادت مظلومانه هموطنان آبادانی در سینما رکس به موزه را رقم زد. ما می‌بایست این انتقادات را دنبال کنیم، اما منطقاً نمی‌توان از این نوع غفلت‌ها به چنین احتمالاتی رسید مگر با اتکا به قراین قابل توجه دیگر. یک‌ بار دیگر ضمن قدردانی از تحقیق شما، امیدوارم همه ما در مسیر شفاف کردن فضای تشخیص سره از ناسره گام برداریم»

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

پیام

  1. شما می خواهید یکجای کار را درست کنید اما حواستان نیست که ناخواسته بر استحکام و استقلال و حریت دستگاه قضایی پهلوی صحه می گذارید، اینکه از مسئول قضایی شهرستانی تا سطح وزارتخانه، همگی زیر بار حرف شاه و دربار نروند تا جاییکه عزل شوند، مطلب کم و کوچکی نیست. برای درک اهمیت موضوع باید آنرا با وضعیت رقت انگیز دستگاه قضایی الان مقایسه کنید که به غلام حلقه به گوش بیشتر شباهت دارد.

    1. الان تو طرفدار شاه هستی که داری از دستگاه قضایی شاه حمایت همین شاه شما دستور داد سینما رکس آبادان را آتش بزنند به خیالش که با تبلیغات گردن انقلابیون بیندازد ولی دم خروسش زد بیرون .

  2. الان تو طرفدار شاه هستی که داری از دستگاه قضایی شاه حمایت همین شاه شما دستور داد سینما رکس آبادان را آتش بزنند به خیالش که با تبلیغات گردن انقلابیون بیندازد ولی دم خروسش زد بیرون .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا