خرید تور تابستان ایران بوم گردی

روش‌های تسلی‌ بخشی از نظر مصطفی ملکیان

تسلی بخشی روش‌های مختلفی دارد و شامل مواردی مثل مرور زمان، امیدآفرینی، حمایت عملی و… است. متن کامل این یادداشت به قلم مصطفی ملکیان در مجله اندیشه پویا منتشر شده‌است که متن کامل آن را می‌خوانید.

مصطفی ملکیان، فیلسوف اخلاق، در صفحه شخصی خود روش‌های تسلی بخشی برای انسان را شرح داد:

مرور زمان: البته، نمی توان «روش» تسلی‌بخشی نام داد، چرا که «روش» فقط در خصوص اعمال ارادی قابل اطلاق است و در اینجا عمل ارادی‌ای از سوی کسی صورت نمی‌گیرد، اما به هر تقدیر، این کارکرد زمان و حافظه سهمی سهیم در کاسته شدن غم فقدان دارد.

حمایت عاطفی: مقصود از «حمایت عاطفی» این است که به شخص مصیبت زده ابراز شود که ما نیز در غم خود شریک ایم. این ابراز غم مشترک هر چه با صداقت بیشتر انجام گیرد، البته، اثر گذار تر است.

حمایت عملی: مراد از «حمایت عملی» این است که به شخص مصیبت زده قول داده شود که ترکش نکنند و در مواجهه با فقدان تنهایش نگذارند. حمایت عملی، به واقع، یک نوع مراقبت و تیمار داری همدردانه است که به ویژه در مواردی که می توان از آثار و نتایج طبیعی و منفی فقدان کاست، بسیار موثر و مفید است. این حمایت اگر در خصوص غم فراق معشوق یا غم فقدان عزیزان یا غم از دست رفتن جوانی کارگر نمی‌افتد، باری در غم غربت یا غم تبعید یا زندانی شدن یا غم بیماری یا غم شکست سیاسی و از اینها نیز بیشتر، در غم فقر یا ورشکستگی مالی و اقتصادی، به درجات متفاوت کارساز و مشکل گشا است.

امیدآفرینی: در روش امیدآفرینی به مصیبت دیده امید به رویدادهای مثبت آینده، که کمابیش مصیبت کنونی را جبران و تلافی خواهند کرد، القا می‌شود. گویی به او باورانده می‌شود که بی ثباتی جهان اگر مقتضی از دست رفتن امور مطلوب، خوب و خوشایند است -که هست- اقتضای به دست آمدن امور مطلوب، خوب و خوشایند دیگری را نیز دارد.

معنابخشی: در روش معنا بخشی، فقدان را در چارچوب یا بافتار بزرگتری قرار می دهند، به نحوی که در آن چارچوب یا بافتار این فقدان معنادار شود، تحمل آن آسان تر گردد، و غم و رنج آن کاستی پذیرد.از باب مثال به یاد می‌آوریم که در آموزه‌های دینی و مذهبی برای تسلی‌بخشی به شخص گرفتار غم فقدان و مصیبت، به او تلقین می‌کنند که فقدان و مصیبت اش یا (الف) نتیجه و پیامد گناهان گذشته اش بوده است و، بنابراین، هم عادلانه و عین عدل است و هم او را از از عذاب اخروی معاف و مصون می دارد؛ یا (ب) برای صرف امتحان و آزمایش است تا معلوم شود که در هنگام ابتلا به مصیبت تا چه حد صبور و شاکر می ماند؛ و یا (ج) برای این است که غم فقدان او را به سوی خدا متوجه و معطوف سازد و موجب تقرب به خدا شود؛ یا (د) به این جهت است که خدا او را دوست دارد و عادت خدا بر این جاری است که برای دوستان خود بلا می خواهد (البلاء للولاء)؛ یا …

یادآوری اینکه «قاعده عالم همین است»: در این روش، پیش فرض این است که فقدان و مصیبت در نظر شخص مبتلا اینهمه هیمنه و احتشام و ابهت و اهمیت یافته است معلول این است که او می پندارد که این فقدان و مصیبت فقط بر او عارض شده است و دیگران به آن مبتلا نمی شوند و نشده اند. از این رو در این روش با تعابیر مختلف، این مضمون واحد را تکرار می‌کنند که «این فقدان مختص تو نیست. همه به همین وضع دچار می‌شوند. قاعده زندگی همین است، نه اینکه تو استثنا شده باشی.»سخنانی از قبیل اینکه «مرگ برای همه هست»، «گل بی خار که دید؟»، «نوش بی نیش کجاست؟»، و «چه خانه ای هست که در آن کسی نمرده باشد؟»

یادآوری اینکه «از این بدتر هم هست»: این روش نیز این پیش فرض را دارد که تصور وضعی بدتر از وضع کنونی، و به ویژه، تصدیق به اینکه آن وضع بدتر اتفاق افتاده است، وضع کنونی را، هرچه نامطلوب باشد تحمل پذیر (تر) می کند و از غم و رنج آن می‌کاهد. سعدی حکایت می کند که «هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان در هم نکشیده مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم. به جامع {=مسجد جامع} کوفه درآمدم، دلتنگ. یکی را دیدم که پای نداشت. سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم.»

تفکیک خوشایند /ناخوشایند از مصلحت/ مفسده: اگر بتوان به شخص گرفتار فقدان فهماند و قبولاند که اولاً در طی زندگی، بسیار پیش می‌آید که رویدادی خوشایند آدمی نیست ولی، بالمال، به سود اوست و فراهم آورنده مصلحت او، و نیز بسیار پیش می‌آید که رویدادی خوشایند اوست ولی، سرانجام، به زیان او تمام می‌شود و برایش مفسده زاست و، بنابراین، هر رویداد ناخوشایندی، لزوما، مفسده زا نیست و هر رویداد خوشایندی، ضرورتا، مصلحت آمیز نیست و ثانیا،ً فقدان کنونی اگرچه ناخوشایند نیست، ممکن است سودمند از کار درآید، در این صورت، غم فقدان می‌تواند کاستی گیرد یا حتی زایل شود.

تغییر منظر یا تفسیر: مبنای فلسفی این روش این است که نه ایجاد لذت، خوشی، شادی و رضایت کار خود جهان است و نه ایجاد رنج، ناخوشی، اندوه و عدم رضایت. خود جهان نه توان پدید آوردن آن حالات ذهنی- روانی مثبت را در آدمی دارد و نه توان پدید آوردن این حالات منفی را. جهان از این جهت، خنثی، بی طرف و فاقد تاثیر است و پدیدآیی این حالات ذهنی -روانی را نباید به حساب او گذاشت و به پای او نوشت. عامل ایجاد این حالات در آدمی فقط نظرگاهی است که در قبال جهان اتخاذ کرده و تفسیری است که از جهان دارد. بنابراین، آن که خواهان لذت، خوشی، شادی، رضایت و امثال اینها است، به جای آن که اینها را از جهان مطالبه کند، باید از خود طلب کند و، با درون نگری و خودکاوی و خویشتن شناسی، نظرگاه و تفسیری را که موجب ایجاد رنج، ناخوشی، اندوه، عدم رضایت و مانند اینها شده است باز شناسند و آن را از میان بردارد و، به جای آن، نظرگاه و تفسیر دیگری بنشاند که لذت زا، خوشی آور، شادی آفرین و رضایت بخش باشد. تغییر جهان مشکل گشا نیست؛ تغییر منظره یا تفسیر است که رافع مشکلات درونی است. و چون تغییر منظر یا تفسیر در درون صورت می گیرد نه در برون، باید گفت که برای داشتن حالات ذهنی- روانی مطلوب و دور ماندن از حالات نامطلوب باید خود را دگرگون کرد، نه جز خود را:« از خود بطلب هرآنچه خواهی، که تویی».روش حکیمان رواقی و نیز اسپینوزا هم جز این نیست.راقم این سطور، خود، مدافع این مبناست.

مصاحبت یا لااقل آشنایی با انسان هایی که اسوه عملی پشت سر نهادن غم فقدان اند: مایکل ایگناتیف، فیلسوف کانادایی، در کتاب در باب تسلی یابی: یافتن تسلی در زمانی ظلمانی در طی ۱۷ فصل، راه های تسلی یابی را عرضه می‌کند. در چهار فصل از این ۱۷ فصل، ما را با آموزه های دین یهود (فصل اول درباره کتاب ایوب و کتاب مزامیر داوود)، مسیحیت (فصل دوم درباره رساله‌های پولس رسول)، آیین رواقی (فصل ۴ درباره تاملات مارکوس اورلیوس) و مارکسیسم (فصل دهم درباره مانیفست کمونیستی کارل مارکس) در باب تسلی یابی آشنا می‌کند و در ۱۳ فصل باقی مانده با انسان هایی که خودشان اسوه عملی پشت سر نهادن غم فقدان بوده‌اند، سیسرون (فصل سوم)، بوئتیوس و دانته (فصل پنجم)، آل گرکو (فصل ششم)، میشل دو مونتنی (فصل هفتم)، دیوید هیوم (فصل هشتم) کندروسه ( فصل نهم)، آبراهام لینکلن (فصل یازدهم)، گوستاومالر (فصل دوازدهم)، ماکس وبر (فصل سیزدهم)، آنا آخماتووا، پریمو لوی و میکلوش رادنوتی (فصل چهاردهم)، آلبرکامو (فصل پانزدهم)، واسلاو هاول (فصل شانزدهم) و سیسیلی ساندرز (فصل هفدهم).

آموزه ها نیستند که، در نهایت، تسلی مان می بخشند، بل، انسانها، اسوه عملی شان، بی نظری شان، قوت قلب و ثبات قدم شان، بودن شان با ما که بیش از هر وقت دیگری نیازمندشان‌ایم. در زمانه ظلمانی، چیزی که به اندازه ایمان به تاریخ، پیشرفت، نجات یا انقلاب انتزاعی باشد چندان به کار ما نمی‌آید. این ها آموزه اند. به انسان‌ها است که نیاز داریم: انسان هایی که به اسوه عملی شان به ما نشان می‌دهد که به رغم همه چیز پیش رفتن و از رفتن باز نایستادن یعنی چه.» به مصاحبت انسان هایی نیاز داریم که «ایام محنتی را که در آن می کوشیدند تا کوره راه هایی به امید بیابند» با ما در میان بگذارند. «به نظر من تسلی ای که اینان می دهند در اسوه عملی‌شان، در قوت قلب و سلامت عقل شان، و در عزم‌شان بر اینکه چیزی از خود به جای نهند که ما را تسلی تواند داد نهفته است.» مصاحبت با منش و شخصیت استوار اینان «احساس استمرار بی گسست و عظمت گه گاهی تجربه انسان را به من باز گرداند. به یمن اسوه عملی شان: دریافتم که ما، هنگامی که با الم و فقدان روبرو می‌شویم، هرگز تنها و بی کس نیستیم. همیشه کسی هست که پیش از ما {در این وضع} بوده است و می‌تواند تجربه اش را با ما در میان نهد.» در مصاحبت با اینان است که «احساس آرامش و آسایش می کنیم، با فقدان های خود آشتی می یابیم، با شرم تاسف خود کنار می آییم و، به رغم همه چیز، نسبت به زیبایی زندگی هوشیار می‌شویم.»

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا