خرید تور تابستان

حق با ناصر تقوايي بود ، ما رفتيم …

عده‌يي بعد از همون وقايع ساكاشان را بستند و رفتند، ولي سه روز بعد برگشتند. فقط من و پروانه معصومي، سعيد پورصميمي و جعفر والي بوديم كه هيچ‌وقت برنگشتيم. ولي خب بقيه همه برگشتند. من فکر مي‌کنم عدم ساخت آن فيلم توسط ناصر تقوايي بهانه خوبي بود که از يک فيلمنامه خوب شايد بشود يک کارگردان ساخت. به نوعي مي‌خواستند تقوايي را فدا کنند

در هر صورت شايد ساخته‌شدن «ناخدا خورشيد» و موفقيت‌هاي بي‌شمارش در جشنواره‌هاي بين‌المللي جوابي بود براي كساني كه نگذاشتند يا شايد بهتر است بگويم نخواستند اثر متعالي ديگري از ناصر تقوايي در زمينه مجموعه‌سازي در سال‌هاي اوليه بعد از انقلاب صورت بگيرد. آيا واقعا زمستان رفت و روسياهي به زغال ماند؟!…

اواخر تابستان 83 بود كه در يكي از مراكز فرهنگي شيراز فيلم «ناخدا خورشيد» تقوايي با حضور او، داريوش ارجمند و پروانه معصومي به نمايش درآمد. در فرصتي كه پيش آمد كنجكاوي‌هايي را كه سال‌ها درباره مجموعه «كوچك جنگلي» داشتم با ناصر تقوايي و جمع كوچكي كه همراه او بودند – داريوش ارجمند و پروانه معصومي- مطرح كردم. حاصل اين نشست، ناگفته‌هاي بسياري است از «كوچك جنگلي» كه در پيش مي‌آيد.

ارجمند| بعد از فاجعه‌ جنگل و آن ماجراهاي ناجوانمردانه‌يي كه در جنگل به وجود آمد، ستمي كه بر سر «ناخدا خورشيد» رفت، ستمي بود از آدم‌هايي كه به نظر من، تقوايي را در جنگل باور داشتند. ما آمديم، سختي‌هاي كار را هم مي‌دانستيم كه چيست، همه اهل سينما جمع شده بودند تا بگويند «آقا نمي‌شه!» از همان ابتداي كار، تا آخرين روزي، كه درست يادم است ناصر دستش را روي شانه من گذاشت، (خواب بودم) چشمامو باز كردم و به من گفت: «پول داري؟» گفتم: «كيفم تو كشوست، صدوبيست تومن توشه.» ناصر گفت: «صد تومني رو برداشتم، چون نمي‌خوام پول صبحونه من و تو رو اينا بدن.» و رفت… رفت تا اينكه يك روز به من زنگ زد و گفت كه مي‌خواهم فيلمي بسازم، هستي؟ و اين‌طوري بود كه رفتيم سر «ناخدا خورشيد». سينماي ما فاقد سيستم است، فاقد مديريت است، وقتي كه مي‌خواهند تو را وارد اين سيستم كنند، از سر رفاقت وارد مي‌شوند، بعد جاهايي منافع مادي اين اجازه را به آنها مي‌دهد تا به خاطر منافع مادي سيستم‌گرا شوند…

تقوايي| پانزده راننده تلويزيون با ما كار مي‌كردند، البته در آن سري اول؛ آنها حركات و رفتارهاي غيرمعمول داشتند و… شرايط بسيار بدي درست شده بود، بعد خبر بيرون رفت كه آره، گروه ناصر تقوايي اين كارا رو مي‌كنه.

معصومي| يك روز كه از اصطبل با بيل و نمي‌دونم چه چيز كه در دست‌شان بود، آمدند و چادرهاي نظامي را در حالي كه كاملا اعمال غيرعادي و غيرانساني انجام مي‌دادند، از جا مي‌كندند!

تقوايي| هر شب طياره‌ عراقي‌ها مي‌آمد كه حياط ما را كه پر از توپ و مسلسل بود بزند.

ارجمند| آره در كمپ…

تقوايي| حتي يه ضد هوايي در رشت نبود.

ارجمند| همه‌ اينها را در خاطراتم كه بيش از دوهزار صفحه است، نوشته‌ام، واقعا اگر آنها منتشر بشود، سنگ روي سنگ بند نمي‌شه… بعضي از آدم‌هاي سينما مي‌ترسند با من كار كنند، مي‌دانيد چرا؟ مي‌گويند او سر فيلم‌ها مي‌‌آيد و همه‌چيز را مي‌نويسد. (هيچ‌چيز از زيرنظرش درنمي‌رود) بالاخره نسل بعد از من بايد بداند چه چيزي بر سر من و هم‌نسلان من گذشته، من و ماها كه زندگي‌مان را مفت به دست نياورديم. من و جعفر والي و حميد طاعتي در پناهگاهي وسط جنگل -كه پناهگاه جنگلي‌ها بود- بوديم، قرار بود يك گاري پاي من را كه در آن بسته بود، تا بالا ببرند. تقوايي آمد و گفت كه اين گاري را بياوريد، آوردند و نگاهي به آن انداخت و گفت: «به نظر نمي‌رسه اين گاري گرهي از كار رو واكنه.» گفتم: «نه آقا اين آماده شده، درسته!» گفت: «اين مالبندهايي كه اين داره فكر نمي‌كنم دووم بياره، مي‌دوني كه اين كجا بايد بره؟» گفتم: «نه آقا!» گفت: «سوار شو تو كمپ، يه دور بچرخ!» چهار قدم كه رفت، هر دوتا مالبند شكست و اسب عربده كشيد. گفت: «اگر من اين رو برده بودم تا لبه‌ پرتگاه، اگر با اين شرايط نيم‌بند آنجا مي‌شكست، جواب اينا رو كي مي‌داد؟» مي‌گفتند: «بهونه مي‌گيره… ناصر بهونه مي‌گيره…» شما فيلم «فصل پنجم» را، رفيع پيتز ديديد چگونه زنده‌ياد غياثي آن پسر‌ عكاس از روي گاري پرت مي‌شود و مي‌ميرد! خب همه اينها اتفاق مي‌افتاد كه بد بود. ما در كمپ، تفنگ‌هاي ورنْدِل كه انگليسي بود، بِرنُو كه آلماني بود و سيمونوف كه روسي بود داشتيم. سه نوع اسلحه در جنگل بود. ورندل‌ها فشنگ نداشتند و قرار بود تفنگ‌ساز بسازند. يادم است يك روز ناصر از تفنگخانه بيرون مي‌آمد گفت: «آقاي تفنگ‌ساز اين فشنگ‌هاي تفنگ‌هاي ورندل چي شد؟» او يك پوكه از جيبش درآورد و گفت: «همه‌اش حاضره آقاي تقوايي.» ناصر گفت: «اون‌كه پوكه‌ برنوست!» بعدش رفتم سمت تفنگ‌ساز كه گفت: «اين عزراييله!» (اشاره به تقوايي) شما ببينيد، تفنگ‌ساز مي‌خواست به ناصر كلك بزند! اين يعني چه؟ بعد مي‌گفتند ايراد مي‌گيرد… ناصر ايراد مي‌گيرد…

قوكاسيان| اصولا هميشه در سينماي ما وقتي كارگرداني درست كارش را انجام مي‌دهد اين خزعبلات درباره او گفته مي‌شود. يادم است براي فيلم‌هاي «مسافران» و «شايد وقتي ديگر» يا مثلا «پرده آخر» واروژ، شايعات اين‌چنيني كه در واقعيت نشان‌دهنده درستكاري كارگردان و هوشمندي او است و در فرهنگ عام مخالف بزن دررويي‌هاي سينما است كه اين درستكاري كارگردان همواره با تعابير ابلهانه روبه‌رو مي‌شود.

تقوايي| بهمن‌پور ديگ انفجاري كار مي‌گذاشت و خودش هم كنارش مي‌ايستاد. بهمن‌پوري كه باسابقه‌ترين افكتور ما بود.

قوكاسيان| اصلا او يكي از بهترين‌هاست.

تقوايي| بله، حالا كمپ‌كه خيلي بزرگ بود، مسكوني هم بود. ولي فقط صد نفر از ما را جا مي‌داد، در حالي كه گروه ما خيلي عظيم بود. ما اگر همه‌هتل‌هاي رشت را هم مي‌گرفتيم، باز تيم ما جا نداشت. اين يك واقعيت است.

معصومي| من هم آن‌موقع بودم و در همان كمپ زندگي مي‌كردم.

تقوايي| يكي از بچه‌هاي اينجا – پورهزار كه مدير مدرسه بود – پسر خيلي خوبي بود، به من گفت: «يه كمپ پيش‌آهنگي اينجاست كه فكر مي‌كنم به دردتون مي‌خوره.» اصلا خودش پيشاهنگ بود. او راهنماي من در تمام گيلان بود و من با او بود كه هر جا مي‌خواستم بروم، مي‌رفتم. به هر صورت كمپ را به ما نشان داد و ديدم كه اگر قرار است ما بياييم اينجا، يك ميليون هزينه برمي‌دارد. آمديم و ديديم اينجا، دست آقايي است به نام جعفري، چه مرد ماهي بود! او مسوول پيشاهنگي آنجا بود. خودم در بچگي‌هايم پيشآهنگ بودم. بعد‌ها معلوم شد ما در كمبوجيه‌ دوم در منظريه همديگر را ديده‌ايم و اين بود كه هر كاري را كه مي‌خواستيم، او برايمان انجام مي‌داد. در آن جنگ و قحطي مواد غذايي، ما استخر شنا داشتيم، يك زمين فوتبال، بسكتبال، واليبال و… بالاخره بچه‌ها هميشه كار نداشتند و مواقع بيكاري نياز به جايي براي سرگرمي بود. جعفري چيزي از من ‌خواست، گفت من تمام اين سرويس‌هاي غذاخوري و آشپزخانه ‌را در اختيار شما قرار مي‌دهم و از شما پولي هم نمي‌خواهم، فقط اينكه روز آخر، به تعداد، همه‌ وسايلي كه به شما دادم پس مي‌گيرم. مثل ‌اينكه اگر بشقابي رو شكستيد، بشقابي مي‌بايست تحويل بدهيد و… چيز ديگري هم خواست و آن اينكه اينجا يك سالن بزرگ كم دارد. ما يك سالن بزرگ براي لباس و آكسسوار و… ساختيم كه آن را دو طبقه كرديم تا بعد از رفتن ما سالن نمايش شود. اين سالن چهارصد مترمربعي براي ما چهارصد و خرده‌يي هزار تومان هزينه برداشت. تمام چيزهاي هزينه‌بر مثل لباس و باقي خريدها را، همسرم شهين‌دخت بهزادي انجام مي‌داد. از همان روز اول هم تمام اينها را به دست همسرم دادم و گفتم جايي كه همسر من هست، نبايد سوءاستفاده‌ مالي صورت بگيرد. البته يك روز سر پنج روبنده‌ اين اتفاق افتاد. خود شهين رفته بود بازار، دانه‌يي پانصد تومان خريده بود، كريم‌خان رفته بود و دانه‌يي پنج‌هزار تومان خريده بود.

ارجمند| زن‌هايي كه آنجا بودند، خانم معصومي‌هم كه اينجاست بهتر مي‌داند، بايد طبق طراحي لباس‌ها روبند مي‌زدند – پارچه‌هاي سفيد كش‌دار – چادر هم.

تقوايي| روبندهايي كه از موي اسب ساخته شده بود.

ارجمند| روبندها را دانه‌يي صدوهشتاد تومان خريدند. اين مسائل را همان طور كه ناصر مي‌گويد خانم ناصر نظارت مي‌كرد، رفتيم بازار و پيدا كرديم يازده تومان – رقمش درست يادمه يازده‌تومان – و تازه اين ماديات، حالا معنويات رو هم بگذار بگويم.

قوكاسيان| اصلا هميشه يكي از مشكلات ما سوءاستفاده‌هاي مالي است كه متاسفانه عوامل توليد اگر بد انتخاب بشوند فاجعه بار مي‌آورد. در تاريخ سينماي ما، پروژه‌هايي كه با چنين انتخاب‌هاي نادرستي روبه‌رو بود‌ن و به نوعي باعث نابودي يا ضعف اثر شده‌ا‌ند، كم نيست.

تقوايي| همين هم بيخ پيدا كرد.

ارجمند| من و جعفر والي و سعيد پورصميمي دركمپ، در يكي از اين ‌چارديواري‌هاي دو تخته بوديم. جعفر يك ضبط‌صوت با خودش آورده بود با دو نوار شجريان (باباطاهر) و پاگاني‌ني (ويولنيست) و شب‌ها ما اين را گوش مي‌داديم. يك روز آقاي حاج‌كريم‌خان جلوي كمپ آمد و گفت: «اين را خاموش كنيد، جمعش كنيد والا مي‌گويم آن را بگيرند!»

قوكاسيان| با همين لحن!؟

ارجمند| بله، همين‌طور كه مي‌گويم. شوخي كه نداريم، بالاخره اينها جزيي از تاريخ اين كشور است. به‌هرحال جعفر گفت اين شجريانه و اين هم پاگاني‌ني يكي از ويولنيست‌هاي بزرگ دنياست. گفت: «هر كي كه مي‌خواد باشه!» و ما هم ضبط را جمع كرديم. حالا كات! و ناصر رفت. دفعه‌ اولي بود كه مي‌رفت. به‌هرحال اون‌ روز صبح كه ناصر رفت، گفت كه شما بمانيد؛ دوست نداشت كسي اسپارتاكوس بازي درآورد، به‌ همين دليل هم گفت شماها بمانيد. ناصر كه رفت، نعمت هم رفت كه ماجراهاي تهران را خود ناصر بهتر مي‌داند. البته ما هم در جريان آن بوديم و ما مانديم تا اينكه يك روز آقاي افخمي آمد. من و سعيد پورصميمي و جعفر والي نشسته بوديم كه آقاي افخمي گفت: «من تقوايي نيستم و نمي‌توانم با شما كار كنم، چون اين سناريو شاهكاره!» اصلا ما مي‌دانستيم كه در تهران چه اتفاقاتي افتاده. مثل اينكه عليرضا مجلل انتخاب شده. دوره‌يي كه ما كار مي‌كرديم مي‌گفتند اين پسر مشهديه [داريوش ارجمند] كيه كه آمده ميرزاكوچك‌خان را بازي مي‌كند؟ اين را در تهران مي‌گفتند. همين مجلل مي‌گفت كه من خواهرزاده‌ ميرزام.

قوكاسيان| اتفاقا وقتي من شنيدم كه شما آقاي ارجمند، نقش ميرزا را بازي مي‌كنيد گفتم چه انتخاب خوب و بجايي است؛ چون قيافه شما و بازي‌تان را از يكي دو فيلم سينماي آزاد مشهد يادم مانده بود، خوشحال شده بودم. به‌خصوص چهره‌تان به تصاوير به جامانده از چهره ميرزا شباهت داشت.

معصومي| راستي يادم آمد، ظاهرا مجلل گفته بود كه نوه‌شم، در صورتي كه ميرزا اصلا بچه‌دار نشده بود!

ارجمند| خب به‌هرحال اينا را گفت و گفت و… كه ايشون [افخمي] ميان مي‌سازند. من گفتم: «اين آقا يك متر فيلم به من نشون بدن كه تا حالا ساختن، هشت ميلي‌متري هم باشه قبول دارم.» اين عين جمله‌ من بود. جعفر والي هم گفت: «اين درست مثل اين مي‌مونه كه من اومده باشم جراحي قلب بشم و قراره پروفسور فلان منو عمل كنه، بعدش كه منو بردن رو تخت، حالا بيان و در گوشم بگن كه رييس مثلا حسابداري مي‌خواد تو رو عمل كنه.» بعدش افخمي گفت كه نعمت بزرگ ما است، رييس اينجاست و منم دستيار ايشانم و در خدمت او. و خلاصه به اينجا كه رسيد، گفتند كه هر كس نمي‌خواهد… من كه گذاشتم رفتم در گريم‌خانه و ريش و موهايم را زدم، قيصري كردم و آمدم بيرون. نعمت تا من را ديد، گفت: «چرا اين‌جوري كردي؟» گفتم: «من ميرزاي ناصر تقوايي بودم!» جعفر هم كه جمع كرد، سعيد هم كه مشخص بود.

معصومي| جالب است، منم همين‌طور گفتم، كه من جواهر ناصر تقوايي هستم. به‌هرحال ما آمديم تهران و همواره زنگ مي‌زدند كه آقا خود ناصر گفته است كه عوضش كنيد و منم گفتم كه من براي ناصر بازي كردم، ولي براي افخمي نمي‌توانم. همان سريال سرباز جنگل.

تقوايي| بايد همان را بيرون مي‌ريختند. همان چهار قسمت اول كه 21 ساعت بود، خوب بود.

ارجمند| آقاي مجلل و آقاي سياوش تهمورث كه دوتايي به سوئد مهاجرت كردند، اينها هم در تهران براي همين كار مانده بودند. درست در همان موقع سعيد نيك‌پور من را براي «اميركبير» مي‌خواست كه نرفتم و خودش بازي كرد. در تله‌‌فيلم آن‌موقع، ابلاغيه‌يي براي ناصر آمد كه شما ديگر اينجا نيستيد و به آقاي فلاني تحويل بدهيد. در اتاق، حاج كريم‌خان و فريدزاده و روستا هم بودند كه اين ابلاغيه را به ناصر دادند و بعدش هم همه تكبير گفتند.

تقوايي| اصلش اين نبود، محمدهاشمي مدير صدا و سيما به من زنگ زد كه برو من با اينها صحبت كردم و اين اتفاق همان‌جا افتاد.

ارجمند| ‌الله‌اكبر!‌ الله‌اكبر! و ناصر چهار ماه بعد زنگ زد به من كه بيا مي‌خواهيم «ناخدا خورشيد» را بسازيم. و رفتيم و درست همان‌جا بود كه من با خانم معصومي براي نخستين‌بار آشنا شدم. من از مشهد مي‌آمدم، سه چهار ماه مي‌ماندم و باز مي‌رفتم. مدام در رفت‌و آمد بودم. گهگداري پيش ناصر مي‌ماندم كه اتاق گرفته بود. خود من چند بار رفتم و از خانه‌شان برايش غذا آوردم. يك اتاق بود كه زمين و زمان و سقفش تمام از فيش سناريو بود. حالا دعوا سر كمال‌سرا بود. آنجا سر يك دكوري كه نزده بودند، داد و بيداد شده بود و گفت كه اين اضافه است. گفتم كه قصه‌ اين سناريو از روي پل شروع مي‌شود، نه روي زمين، نه روي هوا و تو بايد اينها را بفهمي. گفت كه من مثل فيلم «ارتش سايه‌ها» مي‌خواهم شروع كنم همان طور كه پاريس را يك دفعه مي‌گيرند. گفتم: «اين كارا چيه كه مي‌كني؟» كما اينكه بعد از آن هم هر شب مي‌نشستند آنجا و اسپارتاكوس و فيلم‌هاي جنگ جهاني دوم نگاه مي‌كردند؛ اينها را همه مي‌دانند. اصلا بعضي كارها در دوره ما ممنوع بود.

قوكاسيان| چند وقت بعد از آن ماجراها «ناخدا خورشيد» شروع شد؟

ارجمند| چهارماه، ارديبهشت ماه بود كه ما از آنجا رفتيم.

قوكاسيان| نخستين كساني كه بعد از آن ماجرا از پروژه جنگل جدا شدند و رفتند، فقط شما بوديد؟

ارجمند| عده‌يي بعد از همون وقايع ساك‌شون را بستند و رفتند، ولي سه روز بعد برگشتند. فقط من و پروانه معصومي، سعيد پورصميمي و جعفر والي بوديم كه هيچ‌وقت برنگشتيم. ولي خب بقيه همه برگشتند. من فكر مي‌كنم عدم ساخت آن فيلم توسط ناصر تقوايي بهانه خوبي بود كه از يك فيلمنامه خوب شايد بشود يك كارگردان ساخت. به نوعي مي‌خواستند تقوايي را فدا كنند.

قوكاسيان| فكر نمي‌كنيد نتيجه‌اش قرباني‌شدن يك متن خوب سينمايي و ساخته‌شدن يك سريال ضعيف شد؟

ارجمند| ماه رمضان بود كه حاج كريم‌خان من را صدا زد – روستا هم بود – و گفت: «پنجاه ميليون تومن هزينه ‌اين سريال مي‌شه، چرا ما اينو ندهيم يه كارگردان جوان از خودمون بسازه؟» چرا؟ به دليل اينكه روستا مي‌خواست اين كار بشود. درست است ناصر؟ روستا دوست داشت اين‌كار را بكند. حالا چرا ما ندهيم بچه هاي خودمان اين كار را بكنند؟ چرا بدهيم به ناصر تقوايي؟ – كه اين را نگفت – حالا چون اينها آن موقع مي‌دونستند كه من از نظر مذهبي چه حساسيت‌هايي دارم و دريافت من را از شرايط مذهبي و اعتقاداتم باخبر بودند… خب من آن ‌موقع اطراف شريعتي بودم و… جوابي كه من دادم اين بود: «آقاي حاج كريم‌خان ماه رمضونه و سوره‌ توبه خوندنش واجبه و شما حتما اينو بخونين. شما كه مسلمونين.» و مي‌دونين كه سوره‌ توبه تنها سوره‌يي در قرآنه كه بسم‌الله نداره. گفت: «تو كدوم طرفي هستي؟» گفتم: «طرف حقم.» گفت: «حق با كيه؟» گفتم: «حق با ناصر تقواييه و مي‌رم…» و رفتم…

قوكاسيان| آزما مدير توليد بود؟

ارجمند| آزما از كارمندان عاليرتبه تلويزيون بود و حداقل مي‌دانست كه اينجا چه خبر است و اينها چه كار مي‌كنند. اصلا كار به جايي رسيد كه گفتند: «نه آقا!» هر سه آمدند و نشستند كنار من – سه تفنگدار‌ – و گفتند: «ما هر چقدر مي‌خواهيم به اين تقوايي نزديك شيم نمي‌شه!» گفتم: «خب شما واسه چي مي‌خوايين بهش نزديك بشين؟ باهاش چيكار دارين؟» گفتند: «اين آدم مثه يك قلعه مي‌مونه كه ورودي نداره.» گفتم: «آخه شما واسه چي مي‌خوايين برين تو قلعه؟ آخه اگه هم برين چيزي گيرتون نمي‌ياد!»

قوكاسيان| شما در اين چهار ماه آماده بازيگري براي فيلم جديد آقاي تقوايي بوديد؟

ارجمند| رفتن ناصر كه قطعي شد، من هم به تهران آمدم و به يوسف‌آباد رفتم پيش ناصر كه گفت: «افخمي شب آمده بود پيش من و اجازه گرفته كه… و ديگه هم فايده نداره…» چون كار كه اينجور شد، اصلا صلاح نبود ناصر در آن باشد. ما اين را احساس مي‌كرديم و ديگر اصلا صلاح نبود و اين شد كه نعمت شد كارگردان و همه‌ كار را خودش انجام مي‌داد و خانم مهوش شيخ‌الاسلامي همان خانمي بود كه يك روز پيش من آمد و گفت: «ناصر شده مثه مرحوم جلال مقدم و بايد ببرندش تيمارستان» اين عين جمله‌يي است كه به من گفت و گفتم باشد!

تقوايي| من رفتم تهران. هاشمي در همان جلسه‌ اول كه همديگر را ديديم، گفت: «من از شما يه فيلمي مي‌خوام براي جمهوري اسلامي، عين «دايي‌جان ناپلئون» براي حكومت قبلي» در همان جلسه، افخمي و پورمحمدي كه رييس سابق شبكه يك صداوسيما بود، هم بودند. گفتم هيچ اشكالي ندارد، منتها آن ‌موقع ماجرا يك چيز ديگري‌ بود؛ اينكه آقاي قطبي هم كه قبل از انقلاب مدير تلويزيون بود، هيچ مشكلي در كار من پيش نياورد. گفت كه من هم هيچ مشكلي در كار شما پيش نمي‌آورم. امضاي شما حكم امضاي خود من را دارد و اين هم قرارداد ما و…

ارجمند| عجب آدمي بود اين محمد هاشمي، ايشان فقط يك «امام علي» ساخته. يك «ابن‌سينا»، يك «سربداران». ‌به من بگوييد فيلمي كه در حد و اندازه‌ اينها باشد، چي ساخته شده در دوره‌ اين مديران بعد؟ ساختن؟!

تقوايي| همين آقاي هاشمي به من گفت كه هر وقت مشكلي پيدا كردي يك راست بيا اينجا. اگر هم اين منشي ‌ما جلوي شما را گرفت محل نگذار، در را باز كن و بيا داخل. و دو بار براي من اين اتفاق افتاد. نخستين بار همين ماجرا بود؛ ما در جنگل مشغول كار بوديم در جاي ديگري به فاصله 80- 70 كيلومتري كه قرار بود صحنه ‌بعدي ما باشد كه سيصد سياهي‌لشكر مي‌خواست. وقتي رفتيم، ديديم دو روز ديگه بايد… وقتي برگشتيم ديدم كه بچه طراح صحنه مريض شده و برگشته تهران. همين بچه‌هاي ما شش ماه بود كه با من كار مي‌كردند و هنوز حقوق‌شان را نگرفته بودند.

قوكاسيان| آقاي تقوايي طراح صحنه شما در اون زمان چه كسي بود؟

ارجمند| مهران يوسف‌زاده.

قوكاسيان| ببخشيد ادامه كار چي شد و شما چه عكس‌العملي نشان داديد؟

تقوايي| آمدم و يكراست به اتاق رفتم و به مهوش شيخ‌الاسلامي گفتم برو به حمل‌ونقل بگو فردا ساعت شش، يك ماشين براي من حاضر كند. گفت براي چه و گفتم: «تو مگه مدير و برنامه‌ريز اين فيلم نيستي؟» گفت: «چرا!» گفتم: «پس چرا منو مي‌كشي اونجا‌[تهرون]» گفت كه قرار بود بگيريم. گفتم كه تو خودت رفته بودي ديده بودي، خب چرا منو فرستادي؟ تو كه رفتي اونجا رو ببيني، چرا برنامه‌يي مي‌سازي كه سيصد تا آدم توش كار مي‌كنه؟

قوكاسيان| نهايتا چگونه كار را ادامه داديد؟

ارجمند| يادم است در سكانسي، ابلاغيه‌يي از جانب روستا آمده بود كه هر كسي بره در خانه‌ علما، با آنان برخورد مي‌كنند و چند تن از روحانيون هم آن را امضا كردند كه اينها كمونيستند، … صادق خان جنگلي… حيدرعمو اوغلي و… ما با درشكه از جلوي خانه‌ اينها مي‌رفتيم تا كنار يك بركه كه خيلي زيبا بود. ناصر گفت كه ميرزا كاغذا را پاره مي‌كند و دستش را مشت مي‌كند و از درشكه بيرون مي‌آورد و اعلاميه را مثل هزاران پروانه در آسمان پرواز مي‌دهد (اين خود سناريويي است كه ناصر نوشته بود و من مي‌بايست بازي مي‌كردم) گفتم: «چطوري ؟ مگه مي‌شه اينو ساخت؟ مگه اينجا فرنگه؟» ناصر آمد و اندازه گرفت و گفت كه اينجا يه چاله بكنيد. چاله بزرگي كندند و يك فن آنجا گذاشتند. سوار كالسكه شدم و همان طور كه در سناريو بود اجرا كردم، البته چند بار اين را بازي كردم. اين تقريبا آخرين پلاني بود كه ما گرفتيم، منتها اين چيزها را آنان متوجه نبودند و مي‌گفتند كه اينها نشدني است. كار به جايي رسيد كه ناصر مي‌آمد عكس را مي‌بست، تيلت و پن دوربين رو هم مي‌بست، خورشيدي – مامور حراست – به من مي‌گفت: «اين منم كه فيلمبردارم، اما اون داره مي‌ره و عكس رو مي‌ذاره و تيلت و پن رو هم مي‌بنده.» حالا محسن تقوايي (برادر ناصر) كه در اين فيلم دستيار او بود، يك لانگ بسته بود و او مي‌گفت نمي‌شود، اما ناصر عكس را بست و به محسن گفت كه بگو بروند كمي پوشال بريزند انتهاي شيرواني كه برق بزند و پلان را بتوان درست گرفت. ناصر گفت: «من مي‌گيرم ببينم چي مي‌شه.» ناصر نشست روي كرين وكرين را ول كردند و ناصر از اون بالا با كرين… و ديديد كه چقدر خطرناكه و وزنش زياده. ناصر وقتي آمد گفت: «نعمت! من اگر از روي كرين، ته دره بيفتم اين پلان‌رو مي‌شه گرفت؟» آنجا يك پرتگاه بود و ناصر يك كرين چيده بود و اين مي‌اومد و مي‌گفت نمي‌شود… داستاني بود…

قوكاسيان| آقاي ارجمند! يه واقعيتي است كه در ساخت يك اثر متعالي چه سينمايي چه سريال بايد چارچوب علمي كاملا رعايت بشود. بديهي است هر كارگرداني در زمان دكوپاژ بايد تمام خلاقيتش را در جهت تبيين موقعيت‌هاي سينمايي اثر، آن‌چنان حساب شده و دقيق به كار گيرد، كه از امكانات فني براي تسهيل كار بهتر بهره‌برداري درستي انجام بگيرد. مساله توليد با برآورد مالي در اين گونه ساختارهاي مشكل و عظيم ارتباط بسيار تنگاتنگي دارد.

ارجمند| مگر ما اين مشكل را نداشتيم؛ حالا آقاي تقوايي هم حاضرند و مي‌دانند! در «ناخدا خورشيد» يك قهوه‌خانه ساخته بوديم روي اسكله و آنجا براي فيلمبرداري به نور احتياج داشتيم، ما يك ژنراتور مي‌خواستيم و يك‌ماه و نيم زمان برد تا بالاخره گفتند كه آن را با هواپيما از اصفهان مي‌آورند. حالا ما گريم شديم و با بچه‌هاي فني، حسين كريمي و ديگران رفتيم سر صحنه تا ژنراتور كه از اصفهان برسد و فيلمبرداري كنند. بعد از مدتي يك وانت دو كابينه‌ قرمز كه يك كارتن بزرگ در آن بود، آمد. كارتون را كه باز كردند موتور جوش درش بود!… خب اين مشكلات بود و حالا در «ميرزا» انباشته شدند و اين شد كه همه مي‌گفتند: «تقوايي بهونه مي‌گيره…» نه آقا! نمي‌گذاشتند… نگذاشتند…

قوكاسيان| در هر صورت شايد ساخته‌شدن «ناخدا خورشيد» و موفقيت‌هاي بي‌شمارش در جشنواره‌هاي بين‌المللي جوابي بود براي كساني كه نگذاشتند يا شايد بهتر است بگويم نخواستند اثر متعالي ديگري از ناصر تقوايي در زمينه مجموعه‌سازي در سال‌هاي اوليه بعد از انقلاب صورت بگيرد. آيا واقعا زمستان رفت و روسياهي به زغال ماند؟! …

به بهانه 72سالگي ناصر تقوايي
كارگردان كمال طلب

اكبر عالمي

رسيده‌ايم من و نوبتم به آخر راه!… نگاه دار! بگو جوانان سوار شوند…

من و امثال ناصر تقوايي در دهه‌ واپسين عمر خود زندگي مي‌كنيم، اما اين چند سطر را براي عشق بزرگ زندگي‌ام يعني جوانان و دانشجويان مي‌نويسم. آناني كه آرام‌آرام سرزمين مادري‌شان را از پدران‌شان تحويل مي‌گيرند، بدانند كه دير يا زود ايران هفت‌هزار‌ساله را به شما مي‌سپارند. پدران شما مي‌خواهند بدانند كه شما آن را چگونه به فرزندان خود تحويل مي‌دهيد؟ حكيم ابوالقاسم فردوسي، واژه «خرد» را با نام اين سرزمين پيوند زده است…

و اما به بهانه «ناصر تقوايي» كه او را كمال‌طلب مي‌دانم: ناصر تقوايي، كارگردان تواناي ايران بدون‌شك يكي از كارگردانان برجسته‌يي ا‌ست كه تاريخ سينماي ايران او را در زمره ده كارگردان برتر ايراني قرار مي‌دهد.

تقوايي، با ساختن دو فيلم مستند كوتاه به نام‌هاي «مشهد اردهال» و «باد جن» به شهرت رسيد. اين كارگردان خودآموخته با فيلم‌هاي سينمايي «آرامش در حضور ديگران» و «صادق كُرده»، در روزگار آشفتگي توليد فيلمفارسي (سرهم نوشته مي‌شود! چون فيلمفارسي‌سازان، همگي از يك فرمول پيروي مي‌كردند!) نام خود را به عنوان يكي از تواناترين كارگردانان پيشرو تثبيت كرد.

اميد دارم كه يكي از پژوهشگران، سينماي قبل از انقلاب را با دقت و با نگاهي دانشگاهي مورد مطالعه قرار دهد، تا فهرستي از فيلم‌هاي هنري كه هيچ ربطي به سينماي سودپرستان نداشت، تنظيم و فيلمخانه‌ ملي موظف به نگهداري آنها شود. بدان‌گونه كه امروز در كتابخانه‌ها كتاب‌هاي هنري كه به هر دليل نمي‌تواند در معرض استفاده‌ عموم قرار گيرد، در قفسه‌هاي ديگري نگهداري مي‌شود. به‌هرحال با تمام‌شدن تحصيلات «فرخ غفاري» و «دكتر هوشنگ كاووسي» در فرانسه، آنان به كشور بازگشتند و موج سينماي انديشه در ايران پايه‌گذاري شد. ديري نپاييد كه «هژير داريوش»، «منوچهر طياب»، «كامران شيردل»، «داريوش مهرجويي»، «خسرو سينايي»، «بهمن فرمان‌آرا»، «سهراب شهيدثالث»، «بهرام بيضايي» (از تئاتر)، «عباس كيارستمي» (از نقاشي)، «دكترنورالدين زرين‌كلك» (سرگرد مستعفي ارتش و دكتر داروساز، كه دوره ساخت پويانمايي رادر بلژيك خوانده بود)، «علي حاتمي» (كه او هم از تئاتر آمد)، «پرويز كيمياوي» كه در فيلم اوكي مستر، آينده ايران را به تصوير كشاند و فيلم او بلافاصله توقيف شد! و ديگران… آمدند كه هيچ‌يك به دنبال مال‌پرستي نبودند و آرمانگرا بودند.

بدين‌سان سينماي علمي ايران شكل گرفت و نام سينماي ايران در مجامع بين‌المللي و جهاني مطرح شد و موفق به دريافت جوايز ارزنده‌يي شديم. از سال 1347 تا 1357 بيش از يكصد فيلم ماندگار با معيارهاي هنري و با ارزش ساخته شد، كه امروز در حال نابودي ا‌ست. اين فيلم‌ها هيچ شباهتي به سينماي رايج كه پول‌پرستان در حكومت پهلوي آن را مصادره كرده بودند، نداشت! به موازات شكل‌گيري سينماي پيشرو يا سينماي نو در ايران، مطبوعات و روزنامه‌ها و نويسند‌گان، آن را مي‌ستودند و براي اين قبيل آثار نقد مي‌نوشتند. در ميان كارگردانان خِردورز كه به‌راستي شخصيت همگي آنان درخور احترام است، نام مرد شايسته‌يي به چشم مي‌خورد كه آموخته‌هايش از چشمه‌هاي فرهنگ و ادب ايران‌زمين سيراب شده بود و امروز نام او را بيش از گذشته گرامي مي‌داريم. اين مرد بزرگ و هنرمند خلاق همانا «ناصر تقوايي» نام دارد كه عمرش دراز باد. اما آيا گرامي‌داشتن نام صاحبان انديشه، خرد و هنر، كافي ا‌ست؟! آيا نبايد از خود بپرسيم كه آنان چگونه روزگار را سپري مي‌كنند؟!

اگر برخي از كارگردانان دوران سينماي پيشرو، تحصيلات دانشگاهي نداشتند، اما آدم‌هاي بسيار باسوادي بودند و هستند، كه برخي از آنان، بيشتر از بعضي فارغ‌التحصيلان دوره‌ دكترا سواد دارند.

امير نادري و ناصر تقوايي دست‌پرورده‌ مكتب كشف و شهودند و از هيچ دانشكده‌ سينمايي فارغ‌التحصيل نشده‌اند، اما هر پژوهشگري از وسعت سواد و دانايي آنها، از ميزان تسلط يا آشنايي آنان با آراي متفكران، شگفت‌زده مي‌شود! در دفتر داوري روزگار، براي آنان مرتبه‌يي بالاتر از مدارج دانشگاهي برا‌يشان ثبت شده است؛ زيرا بعد از پروردگار قادر متعال، مردم آنان را مي‌بينند. حاصل عمر آدم‌هاي خردمند و هنرمنداني كه روح انديشه را در مخاطبان خود زنده كرده‌اند، نبايد به روزگار تنگدستي منتهي شود. تلخ است! بد نيست تا گوهر يگانه‌يي به مانند ناصر تقوايي زنده است، تا امثال او در قيد حيات فاني‌اند، به سراغ كتاب جمال اميد و مسعود مهرابي و بقيه‌ كتاب‌هايي برويم كه درباره‌ تاريخ سينماي ايران با سختكوشي نوشته شده است، تا بيشتر از هميشه به ياد بياوريم كه هيچ پديده‌يي بدون سابقه، نه براي يك فرد و نه براي يك ملت اتفاق نمي‌افتد! هر موفقيت امروز، ثمره‌ تلاش گذشته‌ ما است. مرحوم سهراب شهيد ثالث با فيلم «يك اتفاق ساده» و سپس با فيلم جاودانه «طبيعت بي‌جان»، پايه‌گذار سبكي شد كه از سينماي نئورئاليسم ايتاليا الهام گرفته بود، اما هيچ ربطي به سينماي نئورئاليسم ايتاليا نداشت! همين‌طور «ساز دهني» امير نادري! همين‌طور «تنگسير»! همين‌طور «شازده احتجاب»، «خشت و آينه»، «آقاي هالو» و… قريب به يكصد فيلم مي‌توانيد با معيارهاي آن دوران، قبول كنيد كه به‌راستي از فساد دوري مي‌جستند.

اگر نام برخي از سينماگران و كارگردانان را فراموش كردم آن را به حساب پيري و فراموشي بگذاريد. ناصر تقوايي قصه دُن‌كيشوت و دُن‌كيشوتيسم ايرج پزشك‌زاد را در سريال «دايي‌جان ناپلئون» ارتقا داد و فيلم او كه با سناريوي دقيق تايپ‌شده، موبه‌مو طراحي دقيق داشت، صحنه‌هايش توقيف شد و خودش مي‌گويد: «هرگز كسي رد پايي از صحنه‌هاي حذف‌شده را پيدا نكرد»!

اگر تك‌تك كارهاي اين دوره را (سينماي پيشرو) نگاه كنيم درمي‌يابيم كه: نه تقوايي، نه امير نادري، نه بهمن فرمان‌آرا و نه هيچ‌كس ديگر، برخلاف فرمول رايج هاليوود كه به محض موفقيت يك فيلم، مانند: «جان سخت»، «بت‌من»، «ترميناتور 2 و 3 و 4 آن را را با همان نام!… فورا توليد مي‌كنند، كارگردانان ايراني حتي از روي دست خودشان، كار خود را تقليد و تكرار نكرده‌اند.

حسودي را كه به مانند دروغ، بلايي خانمان‌برانداز است، دور بريزيم! حسادت مال آدم‌هاي ضعيف است. صفحات تاريخ ايران زير سنگيني يك واژه به ما مي‌گويد: مگر اميركبير چه گناهي كرده بود!؟

ايران سرزمين بزرگي ا‌ست، سرشار از نعمات خدادادي‌ است؛ به‌گونه‌يي كه هيچ‌كس جاي كسي را تنگ نمي‌كند.

كنفوسيوس مي‌گفت: «اگر برنامه يك‌ساله داريد، برنج بكاريد. اگر برنامه ده‌ساله داريد، درخت بكاريد، اما اگر برنامه صدساله داريد، آدم تربيت كنيد»!

مگر داشتن گوهري گران‌بها، به مانند هنرمندان و انديشمندان و دانشمندان، اتفاق ساده‌يي بوده يا هست؟ دنياي امروز، به ماشين‌آلات و زمين و دارايي نمي‌گويد، سرمايه! دنياي امروز به نيروي انساني توجه دارد! به انسان مي‌گويد سرمايه! دنيا هميشه با فكر انسان‌ها جلو رفته و مي‌رود. مگر نمي‌دانيم كه هنر الهام‌بخش است؟ مگر نمي‌دانيم كه هنرمندان خردورزي را از راه دل ترويج مي‌كنند؟ مگر نمي‌دانيم كه «ناصر تقوايي»ها عمر نوح ندارند؟ بنابراين روزهاي فرار را از دست ندهيم. جهان هستي همه نقش است و نقش زندگي از هر نقشي دلپذيرتر، در گذرگاه حيات، ما رهروان تيزپاي خياليم! مي‌آييم و مي‌رويم و در اين نگارخانه هستي از خود نقشي بر جاي مي‌گذاريم! نقش آنان كه راه خود را به‌درستي يافته‌اند، ديرپاتر است. آري! ناصر تقوايي راه خود را به‌درستي يافته است.

چند روايت از «دايي‌جان ناپلئون» تقوايي
از خسرو ميرزاي دوم تا دايي جان ناپلئون

نصرت كريمي

1- در تاريخ اول مرداد 1354، ناصر تقوايي طي تماس تلفني به من اظهار داشت: «تا چند روز ديگر بايد كليد دوربيني را بزنم. آقايان انتظامي و نصيريان، براي دو نقش اول دايي‌جان و آقاجان در نظر گرفته شده بودند، ولي به علت شركت در چند فيلم، نمي‌توانند به مدت پنج ماه، اوقات خود را به طور تمام وقت در اختيار من بگذارند. دستم توي حناست؛ آيا تو فرصت داري يكي از اين نقش‌ها را به عهده بگيري؟» من در آن زمان، فيلم «خانه‌خراب» را به پايان رسانده بودم و مشغول نوشتن فيلمنامه‌ سريال «خسرو ميرزاي دوم» بودم. بنابراين مي‌توانستم ضمن نوشتن فيلمنامه، با ناصر تقوايي هم كار كنم. با پيشنهادش موافقت كردم و همان‌دم، مرا به دفتر كارش كه در محل فيلمبرداري بود دعوت كرد. او نقش «آقاجان» را براي من در نظر گرفته بود. من دوست داشتم نقش «مش‌قاسم» را بازي كنم، اما ناصر گفت آن نقش را به فني‌زاده داده است. همان روز قراردادي به مدت پنج‌ماه، از قرار ماهي ده‌هزار تومان با من منعقد شد، كه بعدا يك ماه ديگر تمديد شد؛ چون فيلمبرداري اين سريال شش‌ماه طول كشيد.

تقوايي كه در جست‌وجوي يافتن هنرپيشه‌يي براي ايفاي نقش دايي‌جان بود، در اين مورد دوستانه با من صحبت كرد. گفتم بازيگران استخوان‌دار و با تجربه‌يي وجود دارند كه من از جواني كه وارد تئاتر شدم آنها را مي‌شناسم. اين بازيگران كاركشته كه در دهه‌ بيست در اوج شهرت بودند، سال‌ها است كه از كار تئاتر، خود را كنار كشيده‌اند. عده‌‌يي را نام بردم‌ مثلِ گرمسيري، تفرشي، آزاد، نقشينه، ايروانلو، مجيد محسني، وثوق و ديگران. با توافق تقوايي، بلافاصله با عده‌يي از بازيگران قديمي تماس تلفني گرفتم و كساني كه دعوت به همكاري را اجابت كردند به دفتر تقوايي آمدند و هر كدام نقش‌هاي برجسته‌‌يي را در اين سريال به عهده گرفتند. وقتي نقشينه وارد دفتر شد، تقوايي در همان برخورد اول گفت: «اين دايي‌جان ناپلئون است!»نقش شمس‌علي ميرزا را به مرحوم تفرشي آزاد محول كرد. نقش ناظم‌الحكما را به مرحوم ايروانلو داد.

2- اگر تمام خانه‌هاي اعياني و قديمي تهران را از نظر بگذرانيم، خانه‌يي مناسب‌تر از اين خانه براي فضاي دايي‌جان ناپلئون، گمان نمي‌كنم يافت شود. يك فضاي سيزده‌هزار متري، كه يك در ورودي از لاله‌زار در كوچه‌ بن‌بست سينما ملي دارد و در ديگرش از خيابان فردوسي، در كوچه‌ بن‌بست سيرك است. در اين باغ متروك، شش واحد مسكوني وجود دارد كه ساكنين آن در عين اينكه باهم فاميل هستند، به علت اختلاف سليقه‌ فرهنگي و عقيدتي، باهم مخالف هستند. اين محل، خانه‌ اتابك اعظم بوده است كه بعدا به اتحاديه فروخته شده و پس از فوت اتحاديه به ورثه‌ او رسيده است. تالار بناي اصلي كه در زمان اتابك ساخته شده و گويا كتابخانه‌ اتابك بوده است، همان اتاق پذيرايي دايي‌جان است. بناي اصلي به سبك معماري اواخر سلطنت ناصرالدين شاه است. بعضي از خانه‌ها به سبك معماري زمان احمدشاه و برخي به سبك معماري زمان رضاشاه است. ساكنين اين خانه‌ها كه ورثه‌ دست‌چندم اتحاديه هستند و روابط خوشي باهم ندارند، فقط به مرمت و نظافت خانه‌ خود مي‌پردازند و توجهي به فضاي عمومي اين مجموعه، طي ساليان نداشته‌اند؛ لذا فضاي عمومي به شكل باغ مخروبه‌يي به نظر مي‌رسيد. شنيدم كه تلويزيون براي مرمت فضاي عمومي و نماي ساختمان‌ها، در حدود يك‌صدوپنجاه هزار تومان هزينه كرده است. اين مبلغ در آن زمان، برابر قيمت يك آپارتمان صد‌وپنجاه متري در شمال شهر بود.

3- در اينكه سريال دايي‌جان، بهترين سريالي است كه تابه‌حال در ايران ساخته شده، همگان متفق‌القول هستند. بنابراين، اثبات آن بحثي نمي‌طلبد.

عواملي كه در موفقيت چشمگير اين سريال سهيم هستند، به ترتيب اهميت، به قرار زير است:

مهم‌ترين عامل، سهم مولف كتاب دايي‌جان ناپلئون، آقاي ايرج پزشك‌زاد است. به گمان من، اين اثر، نخستين و بهترين رمان طنزآميز تاريخ ادبيات ايران است. اين نويسنده، داستان‌هاي طنزآميز ديگري – مثل ادب مرد به ز دولت او، ماشاالله‌خان در دربار هارون‌الرشيد و… – نيز تاليف كرده است. اما دايي‌جان ناپلئون از نظر كيفيت ادبي طنزآميز، چندين سروگردن از ساير آثار او بالاتر است. كتاب دايي‌جان، حتي به زبان انگليسي ترجمه و منتشر شده است و در امريكا و اروپا، مورد استقبال قرار گرفته است. در اين كتاب، شخصيت‌پردازي و روابط آدم‌ها و فضاسازي، بسيار ملموس و از نظر روان‌شناختي، بسيار عميق است. پنداري نويسنده با شخصيت‌هاي اين رمان، سال‌ها زندگي كرده و خصوصيات اخلاقي آنها را از بيخ‌وبن مي‌شناسد. گويي راوي داستان (سعيد) كسي جز خود نويسنده نيست و ديگران، اقوام و معاشرين خانوادگي او هستند. وقايعي كه در داستان مي‌گذرد را انگار نويسنده با گوشت و پوست خود لمس و عميقا احساس كرده است. نويسنده، احساس‌هاي واقعي خويش را با توان استعداد ذاتي طنز‌پردازي پيوند زده و اين اثر ادبي طنزآميز منحصر‌به‌فرد را به وجود آورده است. دومين عامل موفقيت اين سريال، آقاي ناصر تقوايي، كارگردان هنرمند و آشنا به تكنيك و زبان سينما است. تقوايي با برگردان اين رمان به فيلمنامه، كارگرداني خلاق و هنرمندانه، تمام وقايع و شخصيت‌هاي داستان را درخشان‌تر از رمان ارائه داده است. من در مدت شش‌ماه فيلم‌برداري، از نزديك شاهد فعاليت و خلاقيت او بودم كه با وسواس، دلسوزي، عشق عميق و ايثارگرانه كار مي‌كرد. تقوايي در بازي‌گرفتن از بازيگران، كار با دوربين و بيان سينمايي اين اثر ادبي، تسلط داشت. با وجودي كه از من خواسته بود اگر چيزي به ذهنم مي‌رسد با او در ميان گذارم، من در جريان فيلمبرداري اصلا فراموش كردم كه به غير از بازيگر، سناريست و كارگردان هم هستم، و با تمام وجود فقط مثل يك بازيگر، خود را در اختيار كارگردان گذاشته بودم. رهنمود‌هاي تقوايي را به دقت گوش مي‌كردم و در حد اعلاي توان به اجرا مي‌گذاشتم. در اين سريال تهيه‌كننده و كارگردان، يك نفر بود؛ ناصر تقوايي. وقتي منبع مالي در اختيار كارگردان خلاق و هنرمند قرار گيرد، او مي‌داند كجا مي‌تواند بدون اينكه به كيفيت كار لطمه وارد شود صرفه‌جويي كند و در كدام صحنه‌ها ضرورت دارد سركيسه را شل كند تا كيفيت كار به حد اعلا برسد، و ضمنا از حيف و ميل و سوءاستفاده‌هاي مالي هم جلوگيري شود. تقوايي براي مرمت فضاي عمومي آن محوطه سيزده‌هزار متري و اجاره اشياي آنتيك به اندازه‌ كرايه‌ شش‌ماهه‌ آن محل هزينه كرد. اگر بودجه در دست يك تهيه‌كننده بود، براي سودبردن بيشتر، در اين مورد آنقدر صرفه‌جويي مي‌كرد تا به كيفيت فضاي داستان لطمه‌ جبران‌ناپذير مي‌خورْد. عامل ديگر، شركت بازيگران كار كشته‌يي ا‌ست كه به‌طور اتفاقي در آن مدت شش‌ماه، اشتغال ديگري نداشته و تمام‌وقت در اختيار كارگردان بودند. البته در اواخر كار، غرغر‌هاي بعضي از همكاران شنيده مي‌شد. من به عنوان ريش‌سفيد به كمك ناصر شتافتم و با يك سخنراني مختصر، براي همه توضيح دادم كه اگر اين سريال موفق شود و گل كند افتخارش متعلق به همه‌ ما خواهد بود؛ بنابراين به مصلحت همه‌ ما است كه تا پايان كار با آقاي تقوايي، همكاري صميمانه داشته باشيم. يكي از همكاراني كه در موفقيت سريال دايي‌جان موثر بود، خانم شيخ‌الاسلامي مدير تداركات بود. او بسيار فعال، دلسوز، با انضباط و داراي وجدان كار حرفه‌‌يي بود. خانم شيخ‌الاسلامي بدون سروصدا، تمام كارهاي تداركاتي را رديف مي‌كرد. مديريت منضبط و درست، موجب سلامت محيط كار شده بود. در چنين محيطي، تمام بازيگران، كادر فني، دستياران و حتي سياهي‌لشكرها، با عشق و علاقه، همكاري مي‌كردند. كار از هفت صبح شروع مي‌شد و نيمه‌شب به پايان مي‌رسيد، اما كسي احساس كسالت نمي‌كرد. كارگردان سريال، چون خود مقاطعه‌كار بود، با دست‌ودلبازي به مرمت آن مجموعه‌ به‌هم‌ريخته همت گماشت و بودجه‌ قابل ملاحظه‌يي به اجاره‌ اشياي عتيقه اختصاص داد، كه در بالابردن كيفيت فضاي سريال موثر بود. اما نبايد تصور كرد اگر هر كس ديگري چنين كند سريالي در سطح دايي‌جان ناپلئون به وجود خواهد آمد. عمده‌ترين عوامل در موفقيت اين سريال، متن اصلي كتاب، تقوايي به عنوان كارگردان خلاق و سناريست و بازيگران كاركشته‌ هنرمند بودند. بازيگراني كه علاقه‌مند به كيفيت كار بودند. آنها حتي با دستمزد كمتري با تقوايي همكاري كردند. نگارنده به عنوان كسي كه بيش از نيم‌قرن در هنر نمايشي ايران فعال بوده است، به خود اجازه‌ اين پيشگويي را مي‌دهد: سريال دايي‌جان ناپلئون كه بهترين سريال تلويزيوني ايران تا اين زمان است، قرن‌ها براي نسل‌هاي آينده قابل تماشا خواهد بود و مورد تحسين قرار خواهد گرفت. اين سريال از نظر روانشناختي، جامعه‌شناختي و هنر نمايشي، يكي از ماندگارترين آثار خواهد بود. علاوه بر همه‌ اينها، فضا و اجتماع قبل و بعد از شهريور 1320 را به طور ملموسي به تماشاگر نشان مي‌دهد. دايي‌جان نماد تفكر فئودالي و آقاجان نماد تفكر تجددطلبي دوران پهلوي هستند. به ويژه تجددطلبي‌اي كه مظاهر اجتماعي غرب را به طور سطحي و با زور نظاميان به جامعه ايران تحميل كرده بود، بدون توجه به تفكر فلسفي دوران رنسانس كه زيربناي تمدن مدرن غرب است، يعني بسنده ‌كردن به تعويض لباس و كشف حجاب كه ظواهر تمدن مدرن غرب است، در اين سريال به خوبي به نمايش درآمده است. بهترين نماد اين كپي‌برداري از مظار تمدن غرب، شخصيت اسدالله‌ميرزاست. نقش‌هاي كوچك اين سريال را بازيگران با استعداد تئاترهاي لاله‌زاري، مثل ورشوچي، دودكار و پروين سليماني به عهده داشتند كه نقش‌هاي خود را به طور چشمگيري خوب بازي كردند.

4- خاطره‌‌يي كه هيچ گاه فراموش نمي‌كنم در ارتباط با زنده‌ياد فني‌زاده است. با عده‌يي از بازيگران كه كار نداشتند، در گوشه‌يي از باغ استراحت مي‌كرديم. فيلمبرداري در گوشه ديگري از محوطه در جريان بود. فني‌زاده با لباس و گريم (مش‌قاسم)، تقليد رقاصه‌هاي نمايش روحوضي در عروسي‌ها را درمي‌آورد، كه ضمن رقص، با جاهل‌هاي محله قرار ملاقات مي‌گذارند. او با اطوار‌هاي اغراق‌آميز، همه را از خنده روده‌بر كرده بود. ناگهان دستيار كارگردان از آن گوشه باغ كه محل فيلمبرداري بود فرياد زد: «آقاي فني‌زاده، مش‌قاسم!» فني‌زاده با شنيدن اسم مش‌قاسم ناگهان حالت چهره‌اش عوض شد. كنار لب‌هايش به طرف چانه‌اش كشيده شد، چشمان شاد و شنگولش، بي‌حال و غم‌انگيز شد و با تمام سلول‌هاي وجودش به جلد مش‌قاسم خزيد. كمي قوز درآورد و لخ‌لخ به طرف محل فيلمبرداري رفت. اين تغيير ناگهاني از شخصيت رقاصه‌ روحوضي به شخصيت مش‌قاسم را در يك آن مشاهده كردم و در دل به او آفرين گفتم. زنده‌ياد فني‌زاده در نقش مش‌قاسم بازي نمي‌كرد، اداي شخصي به نام مش‌قاسم را در نمي‌آورد، او با تمام سلول‌هاي وجودش در نقش مش‌قاسم زندگي مي‌كرد. در صحنه‌‌يي كه دايي‌جان در آلاچيق نشسته و به مش‌قاسم كه در آستانه در آلاچيق ايستاده فرمان مي‌دهد كه طناب‌دار براي اعدام دزد بر پا كند، مش‌قاسم كه هميشه خود را موظف به اجراي فرمان ارباب مي‌پندارد، از اينكه بايد جان انساني را بگيرد گرفتار تنش عصبي شده است. مي‌خواهد وساطت كند شايد دايي‌جان از سر تقصير دزد بگذرد؛ ضمنا دلش به حال محكوم به اعدام مي‌سوزد؛ در حالي كه‌ تمرد از فرمان ارباب را جايز نمي‌داند و از اين بابت احساس گناه دارد چند حالت احساسي متضاد: فرمان‌بري بي‌چون‌وچرا، احساس گناه از تمرد، دلسوزي به حال محكوم و دلهره از اجراي حكم اعدام كه بايد به دست خودش انجام شود و التماس براي متوقف‌كردن حكم اعدام. تمام اين احساس‌هاي نهان متضاد، در حالت چهره، گفتار و نگاه فني‌زاده منعكس بود. من در كنار دوربيني ايستاده بودم و بازي هنرمندانه‌ فني‌زاده را تماشا مي‌كردم كه به طور حيرت‌آوري تمام اين احساس‌هاي متضاد را ارائه مي‌داد. افسوس كه در اين صحنه، كلوزآپ از چهره‌ فني‌زاده گرفته نشد تا تماشاگر هم حالات بغرنج، متضاد و عميق او را آن‌طور كه بود دريافت كند.

مهم، برقراري رابطه است!
نگاهي گذرا به اقتباس ادبي در آثار ناصر تقوايي

احمد طالبي‌نژاد

اگر در مجموع آثار داستاني ناصر تقوايي- كوتاه و بلند- با شخصيت‌هاي پرورده، فضاسازي عالي و پيرنگ داستاني قوي روبه‌رو هستيم، بي‌شك بايد اين ويژ‌گي‌ها را ناشي از رابطه و پيوند ديرينه تقوايي با ادبيات بدانيم. هر چند استعداد و ذوق سينمايي خود او به ويژه تاثيري كه از سينماي كلاسيك امريكا و اروپا گرفته را نبايد از نظر دور داشت. او خودش را يك «فيلمساز جنيني» مي‌داند و معتقد است از بطن مادر با سينما آشنا بوده و هنگامي كه نخستين‌بار پشت دوربين فيلمبرداري قرار گرفته، احساس كرده كه بر آن تسلط دارد. اين تعبير اگر چه اندكي مبالغه‌آميز به نظر مي‌رسد، اما جنس تصاوير تقوايي در آثار مستند و داستاني‌اش ثابت مي‌كند كه زبان سينما را در حد متقاعدكننده‌يي خوب مي‌شناسد.

اما پيوند او با ادبيات، سابقه‌يي ديرينه دارد. از نوجواني و جواني در معرض ادبيات داستاني قرار داشته و زيرنظر صفدر تقي‌زاده، نويسنده و مترجم برجسته جنوبي، اصول داستان‌نويسي را فرا

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا