سینما رکس: داستانی با پایان باز
/گفتار «سلیمینمین» نیازمند پیوست رفتاری است/
حسین دلیر، روزنامهنگار، در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار دادهاست، پیرامون مصاحبه با رضا خدری دربارهی فاجعهی سینما رکس و جوابیهی عباس سلیمی نمین به آن نوشت:
چندی پیش «عباس سلیمینمین»، مدیر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران در یادداشتی به فاجعهی سینما رکس آبادان پرداخته و نکتههایی پیرامون این رخداد تاریخی نگاشته است. یادداشت این تحلیلگر تاریخ؛ پاسخی دیرهنگام به مصاحبه «امیرحسین ناظری کنزق» با «رضا خدری» بود که 27 مرداد 1399 در پایگاه خبری «انصافنیوز» نشر یافت.
از اینرو دیر که «خدری» -14 تیر امسال- به ایست قلبی، درگذشت و بهقدری نزیست تا جوابیهی تازه بر مصاحبهی کهنهاش را بخواند. 28 مرداد 1402 نیز بهرسم مواجهه سالنامهای با رویدادها، نقل کوتاهی از همان مصاحبه بار دیگر بر خروجی انصافنیوز نقش بست تا دستاویزی کوچک برای یادکرد آن فاجعه بزرگ باشد. حدود 170 واژه تلخیص شدهای که تلنگر یا انگیزهای به سلیمینمین برای این موضعگیری و پاسخگویی پرتاخیر بهحساب آید.
بیمناسبتی این پاسخ، جای خرسندی دارد که اشاره به فاجعه سینما رکس، چون همیشه محدود بهروزهای نزدیکِ پیش و پس از 28 مرداد نگشت. تحدید این واقعه به یک مناسبت تقویمی؛ ضایعهای سترگ در حق قربانیان این جنایت دهشتناک بوده و همچنان که هست.
این نوشته در حکم جوابیه به جوابیه جناب سلیمینمین یا دفاعیه از داعیههای مرحوم خدری نیست که بیشتر شرحی است بر آن مصاحبه و همین جوابیه. چه آنکه در جوابیه نیاز به کاویدن عینبهعین ادله است که حوصله و فراغتی جدا میطلبید. از اساس نیت نگارنده در برخورد با موضوع بههیچوجه تقابلی نبوده و مراد گسترش بحث است. نتیجهای که هر دو عزیز؛ ذیل پژوهشها، یافتهها و مشاهدههای خویش ارائه دادهاند در کلیات شبیه و به گاه ورود به جزئیات متضاد مینماید. به مباحثه یا مواجههای میان دو رویکرد استنادی و داستانی میماند که هرکدام بر مغلوب ساختن دیگری جهد دارد.
جانِ نوشته جناب سلیمینمین بهگونهای است که گویی این استاد اصولگرای تاریخ و سیاست، از درگذشت «خدری» بیاطلاع است و گمان میکند او همچنان درگیر زندگانی است. تا آنجا که در دیباچه خویش، از کوششهای پژوهشی این خبرنگار درباره سینما رکس سپاسگزاری میکند. «ضمن تشکر از جناب خدری که به تحقیق در این رویداد تاریخی همت گماردهاند». یا «در آخرین فراز، نکتهای را خدمت آقای خدری یادآور میشوم». (انصافنیوز، 24/7/1402) یادآوری نکتهای توسط سلیمینمین به فردی که در دیار باقی به سر میبرد جای شگفتی دارد! جستوجویی در وب، ایشان را از فقدان این خبرنگار آگاه میساخت! ویژهتر آنکه روزگاری هر دو نسبتی با مکتب کیهان داشته و سلیمی باید از سرگذشت خدری هراندازه دور و بافاصله مطلع میبود.
نوشتهی سلیمینمین، دربرگیرنده پندهایی است که اخلاقمدارانه؛ نگرش خدری به جستار سینما رکس را بهنقد میکشاند. یادآوری بایستههای پژوهش را میتوان بهپای عدم شناخت ایشان از راوی سینما رکس گذارد؛ اگرچه این نقد، درست و پذیرفته است. «نکتهای را خدمت آقای خدری یادآور میشوم: ما در تحقیق بین احتمالات و آنچه با اتکا به اسناد فراوان و ادله گوناگون به اثبات میرسد میبایست تمیز قائل شویم.» (انصافنیوز، 24/7/1402)
خدری، خبرنگار آبادانی حاضر در آتشسوزی سینما رکس؛ همه سالهای پسافاجعه با یادداشتها و گفتگوهایی به روایتسازی از این رخداد پرداخت. کوششهایی که بیشتر بهدوراز بنیادهای «پژوهش» و بیشتر خاطرهگویی به شمار میروند. ازاینرو، گفتهها و یافتههایش «احتمالاند» تا «ادله»! او با خردهروایتهای شب واقعه و روزهای پسینش، کوشیده واقعیتهایی برساخته از مشاهداتی عینی ارائه دهد که انطباق راستین آنها هیچگاه واکاوی نشدهاند. با این همه؛ بازگفتهای وی همچنان ارائههایی ملموس به شمار میروند و همچنان تجربیترین پیرنگهای اولشخص در قصه آن شب، مونولوگهای همین خبرنگار انگاشته شود. در دسترسبودن؛ تمایل شخصی و پیوندهای رسانهای، خدری را به برجستهترین شاهد بازنمایی و بازگویی انسانسوزی سینما رکس در سالهای واپسین تبدیل کرد. آزادانه با رسانهها به گفتوگو میپرداخت و بیآنکه بر او یا اظهاراتش مزاحمتی پدید آید در همهی این سالها بخشی از خط روایی داستان ۲۸ مرداد آبادان را به دست گرفته بود.
همین بیشفعالی و بازگویی بیمرز را میتوان عامل چیرگی «احساس» بر «منطق» در داعیههای او دانست. وجود دوگانگی و ایراد در یادکردهای تاریخی، به اعتماد مخاطب آسیبرسان است. خدری در توضیح این شمار شکاف و حفره در داستانپردازیها هیچگاه پاسخی ارائه نداد؛ نه بهصورت رسمی و نه در محاورههای دوستانه! گویی داوری دیگران برای او اهمیت چندانی نداشت و اینکه گزارههای متناقض، میتواند به بدبینی و شائبه دامن زند، اسباب نگرانیاش نمیگشت. در واقعهای که از همان لحظه نخست؛ مخاطب با انبوهی از پراکندهگویی و دوگانگی روایی روبرو است، امتداد این تناقضها به سردرگمی و بدبینی فزاینده دامن میزند.
در همهی این سالها؛ خدری نه بر پایهی دیدگاههای پژوهشی که استوار بر داستانپردازی و روایتگری، به بازگویی فاجعه پرداخت و از سر تعریف رایج و مصطلح، چنین تکاپوی مستمری را بهسان «پژوهش»گری تعریف کرد. درنگ خدری بر همان جایگاه شاهدِ دستاول، بیتردید بهترین موقعیت برای او به شمار میرفت. جایی که او بزرگترین خطا را مرتکب شد، پانهادن به موقعیت «پژوهش» و «پژوهشگری» بود و اینگونه خود را به ورطهی داوری انداخت. چه آنکه در مهارتهای پژوهشی بهقدر داستانپردازی قوت نداشت و هر پژوهنده دانایی را بدین ناتوانی آگاه میساخت.
راوی میتواند بدون استناد، پراکنده، جابجا و حتی متناقض، داستان خود را شرح و گاه دگرگون کند؛ بیآنکه نیازمند توضیح باشد. اقتضای داستانپردازی توجه به عناصر زیباشناسانه است تا تعهد به واقعگرایی. انعطافی که از پژوهشگر پذیرفتنی نیست و باید از دیدگاهی دقیق، متقن و روشن برخوردار باشد. بازتاباندن برخی دوگانگیهای روایی از این دوست و همکار دیرینه، روشنگر است و از همین روی خالی از لطف نخواهد بود.
خدری در پاسخ به این پرسش که «شب حادثه کجا بودید؟» میگوید: «آن شب حدود ساعت ۹ یا ۹:۱۵ بود که در خیابان شهرداری در حال قدم زدن بودم که صدای داد و فریادی را شنیدم. مردم داد میزدند سینما رکس آتش گرفته! چند نفر میگفتند سه نفر در آتش سوختهاند. به سمت سینما دویدم. آن شب هم دوربین لوبیتل 12تایی همراهم بود…» (گفتوگو با روزنامه جوان، شماره 5449، دوشنبه 29/5/97)
در روایتی دیگر مینویسد: «آن شب من در آبادان بودم. خبر اولیه حاکی از سوختن و شهید شدن چند نفر انگشتشمار بود. بلافاصله تصمیم گرفتم به هر طریقی شده خود را به سینما رکس برسانم تا از چگونگی حادثه، عکس و گزارش تهیه نمایم. از ایستگاه 8 [کوی] بهار منزل پدری که بیرون آمدم نزدیکیهای ایستگاه ۷ دیدم سیل جمعیت پیاده و دواندوان و بر سرزنان بهطرف محل سینما رکس هراسان میروند. از هجوم و سیل جمعیت و گستردگی آن، راه برای ایاب و ذهاب با اتومبیل نبود. به هر زحمتی بود دوچرخهای از یکی از همسایهها گرفتم و به [خیابان امیری] رفتم…» (یادداشت به قلم رضا خدری، ویژهنامه ققنوس رکس، ضمیمه شماره 13 هفتهنامه یادگاری، 28/5/86)
یا در موردی دیگر میگوید: «غروب بیست و هشتم مرداد از منزل پدرم بیرون رفتم تا به دفتر روزنامه کیهان [نمایندگی آبادان] بروم. در حال راه رفتن بودم که دیدم جمعیتی سراسیمه در حال دویدن هستند. پرسیدم چی شده گفتند میگن سینما رکس آتش گرفته من هم پریدم پشت موتورسیکلت یک جوانی که او را میشناختم. ظرف چند دقیقه خودم را به سینما رکس رسانیدم و ناگفته نماند من همیشه هر جا میرفتم دوربین عکاسیام همراهم بود. یک دوربین آگفا قدیمی آلمانی داشتم…» (جامجم آنلاین، 28/5/97)
در این سه روایت کوتاه، چند تناقض آشکار وجود دارد:
1- مکانی که خدری از آن بهسوی محل فاجعه رفته است. منزل پدری در ایستگاه 8 یا خیابان شهرداری که فاصلهی این دو از یکدیگر حدود 6 کیلومتر است! اگر هم در آن هنگامهی شب در دفتر نمایندگی کیهان حضور داشته که برای پیمودن فاصلهی 200 تا 300 متری برای رسیدن به سینمای سوزان به دوچرخه و موتور نیازمند نبود! بماند که او زمان خروج از منزل پدری را به هنگام «غروب» روایت کرده و در حالی که دو ساعت پس از این زمان، سینما به آتش کشیده میشود.
2- در روایتی او دوچرخهای را از همسایه میگیرد تا خود را به محل حادثه برساند و در مصاحبهای دیگر گفته به پشت موتورسیکلت یک جوانی که او را میشناخته سوار شده است!
3- یکبار میگوید، دوربین «لوبیتل 12تایی» همراهش بوده و جایی دیگر «دوربین آگفا قدیمی» در دست داشته که با یکدیگر تفاوت بسیار دارند و اساسا یکی ساخت روسیه و دیگری آلمانی میباشد.
شرح دو روایت دیگر نشان میدهد تناقضها فراتر از جزئیاتاند و مسئله به عینیت رویداد مرتبط است.
خدری در بخش دیگری از مصاحبه با روزنامه جوان میگوید: «فردای آن روز رفته بودم قبرستان و عکاسی میکردم که از شهربانی آمدند و پرسیدند که رضا خدری کیست؟ فهمیده بودند که فیلم خام بهشان داده بودم، از خودم پرسیدند که رضا خدری کجاست؟ من هم دوستم جلیل صفری که خبرنگار عکاس بود را نشان دادم و از محل فرار کردم. صفری را گرفتند و 10 روز شکنجه کردند.» (جوان، شماره 5449، دوشنبه 29/5/97)
جلیل صفری، خبرنگار باسابقه کیهان ورزشی روایت دیگری دارد. «در روز دوم من و رضا خدری به همراهی مهدی رضوان، عکاس اعزامی [کیهان] برای کسب خبر به سمت گورستان شهر رفتیم. […] مهدی رضوان عکاس روزنامه رفت بالای وانت باری که در خیابانهای گورستان پارک کرده بود تا بتواند از مردم معترض عکس بگیرد، ناگهان یک شیرپاک خورده از میان جمعیت فریاد زد: این مامور ساواک است که داره عکس میگیره، مردم با هجوم به مهدی و من که ناظر عکس گرفتن مهدی بودم، با گرفتن دوربین از عکاس و اعتراض من، هر دو ما را کتک زدند، چند نفری از میان جمعیت متوجه ما شدند و شناختند که خبرنگاریم، ما را از دست مردم نجات داده و دوربین شکسته را به ما بازگرداندند، آنها از عملکرد روزنامه ناراحت و میخواستند تا واقعیت را بنویسند، ما دو نفر که زخمی شده بودیم و جراحاتی هم بر دستوپا داشتیم توسط رضا خدری به بیمارستان کورش در خیابان امیری برده و بستری شدیم.» (ویژهنامه شاهکار، هفتهنامه آبادان نو، شماره 160، 30/5/96)
خدری اصرار داشت همهی روایتها را دروغ بخواند و ناگفته، داستان خویش را به حقیقت نزدیکتر نشان میداد. «هیچکس از سینما رکس زنده بیرون نیامد؛ فقط یک نفر نجات پیدا کرد که آنهم بچهاش گریه کرده بود و بیرون آمده بود.» (انصافنیوز، 27/5/99) درحالیکه آمارهای رسمی میگوید بین 20 تا 40 نفر از این آتشسوزی نجات یافتهاند. عباس امینی، فیلمساز آبادانی نیز در مستند «قصه شب» مدعی میشود شمار نجاتیافتهها خیلی بیشتر است. او میگوید با شمار زیادی از آنها صحبت کرده اما حاضر به معرفی خود نیستند. از بیم اتهام و سوءظن احتمالی، ترجیح میدهند همچنان بر این راز، مهر سکوت بزنند. خدری یکی از آنهاست که در پژوهشهای امینی در تولید مستند سینما رکس، مشورتهایی ارائه کرده و حتی در سکانسهایی جلوی دوربین او میرود و ادعای نجاتیافتهها را برخلاف نظر خود، تلویحاً تایید میکند.
یا ایرادهای آشکار در بیان آمار و تاریخ که نشان میدهد خدری بیش از پایبندی به اصول پژوهش، به داستان خود وفادار و باورمند است. چون این بخش از مصاحبه که میگوید: «سینما رکس یک سینمای قدیمی بود که همان موقع [مرداد 57]، ۶۰ سال سن داشت»، درحالیکه ساختمان سینما در سال 1335 بنا شده و در هنگام فاجعه، 22 سال از احداثش گذشته بود. از اساس 60 سال پیش از این آتشسوزی هیچ سینمایی در آبادان وجود نداشت!
نقد و تشکیک به این جنس روایتها، باعث بیاعتباریشان نمیگردد. دوستی صمیمانهای با خدری داشتم که از 21 سال فرارتر میرفت و حدود دو سال از این زمان را کنار یکدیگر در یک رسانه سرگرم به کار بودیم. آنها که او را میشناسند، گواهی میدهند او با هیجان بسیار؛ علاقه داشت خاطرات را چندباره و لبریز از اغراق برای مخاطب تعریف کند. این حفرهها و جابجاییهای روایی را میشود بهپای همان شور و بایستههای بزرگنمایی و البته افزایش سن رضا گذارد. چه آنکه در واپسین تماس تلفنی چند روز پیش از درگذشتش؛ برخی خاطرههای مشترک و نامها را ناقص یا بهاشتباه بازگو میکرد که مایه لحظاتی مطایبه و شوخی شد.
هیچ رویدادی آنگونه که عینیت داشته، روایت نمیشود و آلوده به انواع سوگیری است و این شیوهی ارائه از خبرنگار جوانی که در 28 سالگی با انسانسوزی در یک سینما روبرو شده قابلپذیرش است. برخی روایتهای خدری البته با منطق داستانی و جنایی همخوانی دارد. او درباره بسته بودن دربهای سینما توضیح میدهد: «دری که گفته میشود، یک درب آهنی نردهای بود که از بیرون میشد داخل را دید. سرهنگ بیات و سرهنگ امینی که الان در رسانههای خارجی دربارهی سینما رکس صحبت میکنند درب آهنی را با زنجیر بسته بودند و میگفتند میخواهیم عاملان را بگیریم؛ برای جلوگیری از در رفتن آنها درب را بستهایم. ولی یک نکته وجود دارد. کسی اصلاً پشت در نبود که گیر کرده باشد اگر کسی پشت در میآمد مردم آنها را میدیدند و کمکشان میکردند. اصلاً کسی نتوانسته بود به پایین برسد. همه سر جای خودشان سوختند.» این روایتی خللناپذیر است و نشان میدهد راوی تجربههای دیدنی خویش را بازگو کرده نه شنیدهها و واگویههای دیگران!
باور دارم همچنان روایتهای رضا خدری به دلیل حضور در صحنه و تجربهی شخصی، میتواند گرانمایهترین محل رجوع باشد. که از درون چنین گفتارهایی، دستکم میتوانیم تناقضها را استخراج کنیم در غیر این صورت همین اندک مواد مورد نیاز در ساخت تاریخ شفاهی هم در دسترس نبود. فراواناند دیگرانی که از سینما رکس گفته و نوشتهاند و از اساس در آن واقعه، تجربهای چون خدری نداشتهاند. در رخدادی که بسیاری افراد خواسته یا ناخواسته، اشتیاقی به شرح ماجرا ندارند؛ همین اندک ارجاعات شهود، بازماندگان و مسئولان وقت میتواند دربرگیرنده نکتههایی باشد. باید چنین روایتهایی را مغتنم شمرد؛ حتی آنها که در ظاهر دارای تناقض بوده و یا برساختهی ذهن راویان پنداشته میشود.
جناب سلیمینمین درجایی از کتاب خود که آن را پژوهش محدود میداند، آورده است: «عامل زمان بهتدریج شهود و راویان دست اول را از دسترس همگان دور میسازد؛ لذا امکان دخل و تصرف در رخدادهای تاریخی تسهیل میشود.» (قتلگاه رکس، عباس سلیمی نمین، دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران)
در روایت اولشخص؛ فراوانی خطاها، فراموشیها و تناقضها بهواسطه جابجاییهای پیاپی نام و تاریخ و آمار، به سهو یا عمد تا اندازهای پذیرفتنی است. روایتهای خدری هم گاهگاه به چنین عارضههای دچار گشتهاند. اگرچه کوشیده در گسترهای از منطق تحلیلی و داستانپردازی؛ تاریخ را روایت کند همچنان به قصه نزدیکتر بودند!
با همه این پراکندگی و تناقضهای روایی؛ بیان شاهدان و روایتهای قدیمی بر یافتهها و سندهای تازه مرجحاند. سندی که بخواهد پس از نیم قرن منتشر شود، خود به شائبه و تناقضی نو دامن میزند و مسئلهی رکس، کم از این شائبهها ندارد که اینک به نمونههایی تازه نیاز باشد.
لحن جوابیه عباس سلیمینمین اما بهگونهای است که انگار پرونده سینما رکس بسته شده و این ختام را همگان پذیرفتهاند! بیآنکه بر آن ابهام یا ابهامهایی وارد باشد. در رویارویی با مسئلهها و ابهامهای فراوان، چون ما میخواهیم و میگوییم دیگران مجبور به پذیرش روایت و رأی ما نیستند! چنین انتظاری، نزدیک به مرز استبدادزدگی و بهدوراز عدالتطلبی و حقیقتجویی است. و این پاسخگویی سلبی به تاریخ؛ حتما که مجال روشنگری را فراهم نمیکند.
در این سالها هر گروه و جریان سیاسی؛ از این ماجرا، تفسیری به دست داده و روایتهایی که بیش از حقیقت، مستمسکی برای محکوم کردن رقیب و مخالف بوده است. بنابراین نباید با آوردن چند فکت و استناد، حکم فرجامین این پرونده را به همین سادگی صادر کرد. همین رفتار از سوی طرفداران و مخالفان هر نگره البته با شدت و انگیزه بیشتری پی گرفته میشود. برای واقعهای که مستندات دقیق و کافی درباره آن وجود ندارد، به قطعیت نباید داوری کرد! مادامیکه ماده خام قابل استفادهای در توضیح این فاجعه وجود ندارد، چگونه موفق به تحصیل فرآوردهی نهایی یا «مکاشفه حقیقت» خواهیم بود. درباره این فاجعه سندی بیش از محتواهای در دسترس؛ وجود ندارد. اگر باشد، همگانی نبوده و شاید ممهور به قید «محرمانگی» شده باشد.
دریافتن این پاسخ که مقصر آتشسوزی چه فرد، افراد یا جریانی بوده در بنیان ماجرا چه تغییری ایجاد میکند؟ مادامیکه هیچیک ادله؛ کفایت کشف واقعیت را نمیدهد بهتر است داوری را به تاریخ وانهیم و اگر علاقهمند به این برش از تاریخ یا وامدار قربانیان این فاجعهی ضد انسانی هستیم، شیفتگی و بدهی خود را به وجهی دیگر پرداخت نماییم.
سالها پیش در حاشیه بازگشایی نمایشگاه عکس در ماهشهر، استاد «بهمن جلالی» فقید، درباره روش برخورد هنرمندان با پیشامدها و رویدادها، نکتهای مهم به ما آموخت. «کار هنرمند داوری نیست و او فقط روایت میکند. داوری را باید به مخاطب سپرد». بهتر است همگی چنین کنیم و هر که خوانشی از آن رویداد تلخ و دیگر رخدادها دارد فقط به کاشت و برداشت در اثر خود بپردازد. بهدور از سوگیریهای مرسوم، بیآنکه بر کرسی قضاوت تکیه زنیم؛ قرائت خود را در مدیوم دلخواه نشر دهیم.
از هنگامه وقوع، انواع نظریه توطئه پیرامون ابژه «سینما رکس» وجود داشته و نبرد روایتها و سندها بهاندازه کافی قابل توجیه و تطبیق نبودهاند. به نمونهای ساده از این عدم قطعیت میتوان اشاره کرد که ناسازگاری در گزارشهای رسمی -کارشناسی- و روایتها و سندهای پسینی را گواهی میدهد. شهربانی در گزارش آن زمان، ماده سوختنی را بنزین اعلام و وبگاه استنادی «ویکیلیکس» چند سال پیش در سندی محرمانه که حاوی برخی افشاگریهای تاریخی بود، ماده اشتعالزا را از نوع گازوئیل نام میبرد. جناب سلیمینمین هم در مصاحبه با مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مدعی میشود ماده آتشزا، از نوع بنزین هواپیما بوده است که همانندی نزدیکی با گزارش کارشناسی شهربانی دارد. خدری در مصاحبه خود، مخالف هر سه انگاره است. او میگوید: «معلوم نیست اینها را با چه چیزی سوزاندهاند؛ چراکه در حدود ۲۰ دقیقه آن بدنها آنطور سوخته بودند. بنزین و گازوئیل اینطور نمیسوزاند. ساختمان یکطوری سوخته بود که سقف سینما با آن ارتفاع هم سوخته بود؛ این کار بیست لیتر بنزین نیست.» (انصافنیوز، 27/5/99)
فاجعه سینما رکس را میتوان تلاقی تناقض و تضاد دانست. بزنگاه آمیزش راست و دروغ و زایش ولد شبهه و تردید. مواجهه داستانسرایی و مستندگویی و کوشیدنهایی بیهوده برای پی بردن به واقعیت. معتقدم کوشش بیشتر در اینباره، به ابهامهای بیشتر میانجامد. هر که روایتی از این فاجعه ارائه داده، خطوط بیشتری ترسیم کرده و همین به سردرگمی بیشتر داستان منجر شده است. همه که اهل نظر نیستند تا صورت را از سیرت تمیز دهند و فراواناند کسان که سردرگمیها؛ مبدأ انحرافشان میگردد.
نه آن روایتهای فراوان خدری و دیگر شاهدانی چون او را میتوان واقعیت بیچونوچرا دانست نه این مرحلههایی که جناب سلیمینمین در نوشتهشان برای اثبات نگرهی دلخواه خود روایت کردهاند. مکاشفه ایشان در رمزگشایی از روایتها و خاطرههای قرینه اگرچه ارزشمند اما تکرارنویسیهایی است که باعث کمتوجهی مخاطب میگردد.
گرانیگاه سلیمینمین، مبتنی بر تعدد روایتهای اعترافگونه و منتسب به برخی مردان دور و نزدیک شاه است که به محتوای ثابت و استنادی در نوشتهها، مصاحبهها و جوابیههای این تاریخنگار تبدیل شدهاند. از آن دسته باید به گفتهها و خاطرات «منصور رفیع زاده» آخرین رئیس شعبه ساواک در آمریکا؛ تیمسار «نعمتالله نصیری» فرماندهی گارد سلطنتی؛ ارتشبد «عباس قرهباغی» آخرین رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران؛ «عبدالمجید مجیدی» معاون وقت حزب رستاخیز؛ «احمد بنیاحمد» نماینده وقت مجلس شورای ملی و «هوشنگ نهاوندی» وزیر علوم دولت شریف امامی اشاره کرد. شش راوی که مدیر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران، همواره برای مدلول خویش به دالهای ایشان تمسک میجوید.
برای ارجاع تاریخی، نکتههای فراوان و قابل تأملی در این دست منابع یافت میشوند اما از جنس مستندات متقن به شمار نمیروند. آنگونه که درباره کتاب «پاسخ به تاریخ»؛ سلیمینمین معتقد است بعد از فرار محمدرضا شاه از ایران به نام او نگارش شده است. مشخص نیست همه یا بخشی از محتوای گفتهها و کتابهای مورد استناد، به چنین عارضهای مبتلا نگشته باشند!
گویی با جمعبندی بر همین خرده روایتها، سلیمینمین هر بار قصد دارد به شیوهای تکراری از ماجرای سینما رکس شبههزدایی کند و در هر برهه، فقط همین بخشها بازنشر شوند. همین جوابیه سلیمینمین به مصاحبه خدری، شباهتهای زیادی در فرم و محتوا با کتاب «قتلگاه رکس» و جوابیه چهار سال پیش به مقالهای در روزنامه سازندگی -حماقتی که فاجعه آفرید- دارد. بندهایی که عیناً بازنشر همان نوشتهها و پاسخهای گذشته این پژوهشگر تاریخ معاصر است؛ مانند یک کلیشه آماده که هر بار با اندکی تغییر، تازه میشود.
کوشش این تاریخپژوه برای پاسخ به جهل و جعل تاریخ معاصر اگر به این بازگوییهای پرتکرار منحصر شود، نهتنها اقناع که به القای مخاطب نیز نمیانجامد. سالیانی است ایشان بهطور مبسوط بر حادثه سینما رکس مطالعه کرده و حیف میشود اگر یافتههایشان به تحریف کینهتوزان مبتلا گردد.
به تعبیر خود ایشان، «دشمنان سرمایهگذاریهای کلانی برای تحریف تاریخ انقلاب اسلامی انجام دادهاند؛ چراکه تاریخ سهلالوصولترین راه برای تغییر عقاید و باورهاست.» و این «سرمایهگذاری دشمنان بر روی تاریخ یک سرمایهگذاری هوشمندانه است.» (تسنیم، مصاحبه با عباس سلیمینمین، 6/6/98)
دیگران اما به دلیل همین دست تکرارگوییها، مخاطب نقد سلیمی شدهاند. «حرفهای تکراری راجع به مسائل زیاد داریم و هزینهها هم در مورد این تکراریها زیاد است. حرکت در سطح، تکرار آن و هزینه برای آن زیاد است و باید به حرکتها با اطلاعات عمق داد.» (همان، 6/6/98)
بپذیریم در دو دهه گذشته، هر چه به فاجعه سینما رکس بیشتر توجه شده، ابهام این ماجرا فزونی یافته است! این ابهامها و عدم قطعیتها، در یکسخن نمیتواند نشانهای از بسته بودن یک پرونده تاریخی به شمار رود!
در فرایند پژوهش؛ گستردن پرسشهای فرعی، موازی، بیپاسخ یا بدیهی، ممکن است حقیقت را از دسترس ما دور سازد. از این نظر نقد سلیمی بر این رویکرد خدری وارد است. «نمیتوانیم بر اساس سؤالاتی همچون […] احتمالات متضادی را مطرح کنیم، که نه منطقی است و نه با اصول پژوهش سازگار» (انصافنیوز، 24/7/1402) چنین پرسشهایی اما همیشه ایجاد پریشانی نمیکنند و برخی رخدادهای معماگونه چونان راز سربهمهر؛ سؤالبرانگیزند و ناگزیر از پرسشهای فراوان! در معمای انسانسوزی آبادان، نمیتوان بر پرسشهای بسیار خط قرمز کشید به این برهان که منطقی و علمی نیستند! یا پروندهی بسته شده را نباید متوجه شبهه کرد.
گمانهای مسئلهساز خدری بهعنوان شاهد و راوی درگیر درصحنه شاید از دید جناب سلیمی که آن روزگار سرگرم به تحصیل در انگلستان بوده و از فضای اجتماعی آبادانِ بحرانزده بهدور؛ موردپذیرش نباشند اما درخور طرحاند. بایسته است پا در کفش آبادانیها کرده و چند قدمی پیاده پیرامون سینما رکس در تلاقی خیابانهای امیری و شهرداری قدم زد تا حس نگاه کردن به سازهای که سینما رکس است و هم نیست، بهتر درک شود! آنچه در این مکان معروف گذشته آنقدر به تکرار نقل گردیده که بسیاری کودکان این شهر، هرچند کمرنگ و گنگ اما میدانند روزگاری در بالای این پاساژ، آدمهایی سوزانده شدهاند.
به نظر میرسد افرادی چون آقای سلیمینمین، اصرار دارند برای توجه و تمرکز بیشتر بر قرائت آنها؛ پرسشهایی بیشتر و تازه طرح نشوند تا مبادا مایه سردرگمی مخاطب و خوانشهای موازی گردد. خواستی که برآیند آن به «محو فاجعه انسانسوزی سینما رکس» منجر خواهد گشت. مدیر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران، بیعملی و بیتوجهی به این فاجعه پس از انقلاب را به شرایط ویژه آن سالها و وقوع جنگ هشتساله گره میزند. با پذیرش مشروط چنین ادلهای، ناگزیر پرسشی دیگر به ذهن میرسد. آیا نحوهی مواجهه با فاجعه سینما رکس؛ 35 سال پس از جنگ را هم باید به وضعیت 10 سال پیش از آن پیوند زد؟!
اگرنه، چرا همهی گزارهها در خدمت محو و اثرزدایی از این فاجعه در آمدهاند؟! حس «دیداری» و «ادراکی» بسیاری از ما آبادانیها بر دریافت «ذهنی» و «استنباطی» از هر چه درباره رکس گفته و نوشته شود، غلبه میکند. کاری که با این رویداد ضد انسانی در 45 سال گذشته شده از خود به آتش کشیدن سینما نیز بدتر بود! حافظهی تاریخ، مُجاز به طرح پرسشها و تردیدهای موردنیاز خود است و بر چنین پرسشهایی نباید خرده گرفت. درست یا غلط؛ خدری پرسشهایی در مصاحبه خود آورده که بدانها میتوان موارد دیگر افزود.
سینما رکس بارزترین نمونه جنایت یک حکومت علیه ملت خود بود و از این نظر موقعیتی سیاسی، تاریخی و حتی تراژیک بهحساب میآید. افسوس که در سالهای پس از جنگ؛ چنین ابژهای توجه بیشتری میطلبید و هیچگاه نصیبش نشد. فاجعهای که «آتشدان انقلاب» بود، رویدادی محذوف از تقویم رسمی شد و گویی در جایی از تاریخ، مسیر جلو روندهی خود را گم میکند! از رهگذار همین بیتوجهی و کجسلیقگی؛ مجال قلب واقعیت برای کینهتوزان تاریخ فراهم گشت تا به نام «تاریخنویسی» به «تاریخسازی» مطلوب خویش مشغول باشند. ورود دیرهنگام و با تعلل ما به هر گزاره و ابژه از آن فرصتی برای ملکوک ساختنش فراهم کرده و میکند.
پژوهندگان علاقهمند به سخنگویی رسمی، بد نیست گامی برای رفع تضادهای ادعایی و عملکردی درباره ابژههایی چون آتشسوزی سینما رکس بردارند. این اندازه خودسانسوری و دلواپسی از پرداختن بدین واقعه در تضاد با نتیجهگیریهای امثال استاد سلیمینمین بهحساب میآید. گفتار و نوشتار ایشان به پیوست رفتاری نیاز دارد وگرنه سینما رکس هنوز هم موضوعی برای نپرداختن به شمار میرود. «میترا مهتریان» کارگردان فیلم «سینه
ما رکس» در نشست نقد و بررسی این مستند در خانه هنرمندان بر این ادعا صحه میگذارد. «حادثه سینما رکس حاشیههایی دارد که اجازه نمیدهد همه با قوت دربارهاش تحقیق کنند و جلو بروند. […] بارها من را تهدید کردند و هشدار دادند که سراغ این موضوع نروم…» (گزارش نشست نقد و بررسی مستند سینهما رکس، هممیهن، 29/5/1401)
مرور فکتهای سلیمینمین، شرایطی ادراکی فراهم میکند تا انتساب این فاجعه دهشتناک به عوامل ساواک را قطعیتر از هر فرد، گروه یا جریان دیگر بدانیم. با وجود این قطعیت در داوری توسط ایشان و دیگر مراجع رسمی، مشخص نیست چرا همچنان باید درباره ابژه سینما رکس احساس نگرانی داشت؟!
چهار دهه و نیم میگذرد و بر قصهی آن شب گرم تابستانی، کسی پایانی ننوشته و انگار سرنوشت قربانیان این آدمسوزی به پایانی باز گره خورده است. شگفتا این داستان دراز، همچنان کشش دارد و برای بسیاری خواندنی و شنیدنی است. امید که آیندگان درکی درستتر نسبت به این فاجعه داشته باشند. کار ما با گذشته تمام شده و این دیروزهاست که نمیخواهد دست از سر ما بردارد.
انتهای پیام
بعد از گذشت ۴۴ سال دقیقا میشه گفت چه کسانی سینما رکس رو آتیش زدند