تو خود حجاب خودی | پاسخی به یادداشت بیژن عبدالکریمی
حامد زارع، روزنامهنگار در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار دادهاست، نوشت:
چندی پیش مقاله مفصلی با عنوان «من شکست خوردم و این شکست را میپذیرم» به قلم دکتر رضا داوری و به مناسبت نودسالگی ایشان در شماره بیست و هفتم سیاستنامه منتشر شد. شمارهای که با تصویری از دکتر داوری و پروندهای درباره اندیشه ایشان با تیتر اصلی «فیلسوف بازنده» توجهات برخی از صاحبنظران و علاقمندان را به خود جلب کرد. با بالا گرفتن توجهات به تیتر و جلد سیاستنامه در فضای مجازی، دکتر داوری یادداشتی کوتاه در اینستاگرام خود منتشر کرد و در آن با اشاره دو نوع شکست بیرونی و شکست درونی، نوشت: «من در درون شکست نخوردهام، زیرا تعلقم به تفکر را حفظ کردهام.» دکتر داوری در ادامه نوشت که متن منتشرشده در مجلهی سیاستنامه، یادداشتهای تنهایی او بوده که آن را برای چاپ ننوشته است.
قبل از هر چیز باید صراحتا عرض کنم که بنده مقاله مذکور را به قصد نشر و شخصاً از آقای دکتر داوری دریافت کرده و خود آقای داوری نیز از این انتشار آگاه بودند و بر همین منوال قرار است در کتابی که انتشارات پگاه روزگار نو تا چندی دیگر منتشر کند نیز منتشر شود. اما فرمایش دکتر داوری درباب اینکه این نوشتهها برای تنهایی بوده ناظر به روحیه و طبع مخصوص ایشان است که نشانگر این واقعیت است که جنس مطلب دلنوشته است و در زمان نوشتنش تعهدی برای چاپ آن در خودشان احساس نکردهاند. کمااینکه این مضمون در مقدمه پیشگفتار کتابی که این مقاله فصلی از آن است نیز آمده است.
اما یکی از صاحبنظرانی که درباره تیتر مجله –و نه محتوای مقاله و پرونده– اظهارنظر کرد، آقای بیژن عبدالکریمی بود. او در گفتوگو با خبرگزاری ایبنا ابتدا میگوید: «من فکر میکنم آنجایی که دکتر داوری میگویند «من شکست خوردم» در حوزه اجتماعی است، نه در حوزه فلسفه!» سپس در جملهای دیگر این سخن خود را نقض کرده و میافزاید: «در حوزه فلسفه، همهی فیلسوفان شکستخورده هستند.» مشخص نیست از دید آقای عبدالکریمی سخن گفتن دکتر داوری از شکست معطوف به حوزه اجتماعی است یا حوزه فلسفه؟! چه اینکه عبدالکریمی ابتدا میگوید این شکست را باید در حوزه اجتماعی فهمید و نه در حوزه فلسفه و سپس میگوید در حوزه فلسفه همه فیلسوفان شکست خوردهاند! آقای عبدالکریمی به این تناقض که ناشی از تمایل به مصاحبه درباره هر موضوعی است بسنده نکرده و در ادامه سخن دکتر داوری را طنز ارزیابی کرده و با اذعان به اینکه زبان دکتر داوری در بیان «من شکست خوردم» طنز است و ما نباید این جمله را به معنای حقیقی در نظر بگیریم میافزاید: «این هجمهها و شیطنتها، حرکتی ژورنالیستی است برای اینکه خواننده و فالوور جذب کنند.»
محض اطلاع آقای عبدالکریمی باید عرض کنم که عنوان «من شکست خوردم و این شکست را میپذیرم» عین عبارت دکتر داوری است که بر پیشانی فصل دوم کتاب «گفتگوهایی با سایهام» نشسته و قرار است به زودی منتشر شود. از این بابت صحبت آقای عبدالکریمی ناظر به شیطنت ژورنالیستی نهتنها خلاف واقع بلکه سخنی بیهوده است. مجلهای که حداکثر تیراژ آن چهارهزار نسخه است و خوانندگانی منظم و ثابت و فنی دارد، چه احساس نیازی به جذب مخاطب عادی دارد که به قول آقای عبدالکریمی به شیطنت نیز متشبث شود. اگر ایشان به خود زحمت داده بودند و مقاله مفصل آقای داوری را خوانده بود، نیازی نداشتند برای نقد مجله به یک تیتر اکتفا کرده و صحبتهای خود را سرشار از مطالب پراکنده کند.
آقای عبدالکریمی در صحبتهای خود در نقد تیتر مجله مانند اکثر مواقع فرصت را مناسب یافته تا آنونسی تبلیغاتی برای خود نیز فراهم کند و با مقایسه واکنش به تیتر «فیلسوف بازنده» با واکنش به سخنانش در ویدئویی که همانند کلیپهای تبلیغاتی دست به دست میشود میگوید: «درست مثل همان کلیپ مشهور من شد که وقتی گفتم: من در این کشور جا ندارم، این کشور، کشور فوتبالیستها و سلبریتیهاست. برخی از دوستان حتی از اساتید فلسفه و همکاران گفتند فلسفه ذاتاً ارزشمند است و هنوز برخی در خیابان که من را میبینند میگویند شأن شما بالاتر از شأن ورزشکار پولدار یا فلان سلبریتی است. منتهی دوستان توجه نداشتند، آنجا هم بیان بیان نقد اجتماعی بود، نه اینکه من در این کشور بیارزش هستم یا فلسفه ارزش ندارد. سخن در این بود که جامعهی منحط، برای فوتبال یا برای سلبریتی ورزشی و سینمایی ارزش قائل است و شأن تفکر را نمیفهمد.» روشن نیست لزوم مثال آوردن آقای عبدالکریمی از خودش و هدفش از ارجاع دادن به اتفاقاتی که برای خودش افتاده در این مصاحبه چیست!
آقای عبدالکریمی سپس تیتر مجله و واکنشها به آن را حاصل حاکمیت سیاستزدگی و ایدئولوژیک اندیشی میداند و میگوید: «جامعه ما به شدت با تفکر فلسفی بیگانه است.» برای ما روشن نیست که چرا آقای عبدالکریمی منتظر و متوقع است که جامعه ایران با تفکر فلسفی آشنا باشد؟ مگر جوامع دیگر با تفکر فلسفی آشنا هستند؟ اصلا لزوم آشنایی جوامع با تفکر فلسفی به مثابه یکی از شعب علوم انسانی و یا حتی بنیاد علوم انسانی چیست؟ آیا توسعهیافتگی جوامع غربی به سبب آشنایی مردم در آن جوامع با مقولات فلسفی است؟ این پرسشهایی است که آقای عبدالکریمی به آنها توجهی نشان نمیدهد، به این دلیل که قرار نیست پرسشی طرح کند، بلکه قرار است فتوایی صادر کند و در ذیل آن یک حکم کلی را بیان کند. این جمله مغشوش و مبهم که «جامعه ما به شدت با تفکر فلسفی بیگانه است.» اگر حکم کلی نیست پس چیست؟ آیا آقای عبدالکریمی را برازنده است که به عنوان یک نویسنده فلسفی سخنان کلی و مبهم بگوید؟
آقای عبدالکریمی در بخش دیگری از مصاحبه درباره تیتر مجله سیاستنامه، بار دیگر خود را در کانون بحث نشانده و علیه روشنفکران حکم صادر میکند و میگوید: «عمدهی روشنفکران جامعه، عوام هستند و پدیدهی روشنفکری با عوامیت پیوند دارد. این حرف را از قول من منتشر کنید هرچند به خاطر آن موج و هجمهای هم بر علیه من هم به راه خواهد افتاد.»
آقای عبدالکریمی ضمن بیان سخنانی نظیر اینکه روشنفکران در ایران تبدیل به کانون قدرت شدهاند؛ دست به قضاوتی میزند که همواره از سوی حاکمیت سیاسی نیز با استفبال روبهرو شده و میگوید: «روشنفکران ما هم مرجعیتی در جامعه دارند و درباره اهل تفکر فتوا میدهند درصورتی که به هیچ وجه صلاحیت این را ندارند.» او بدون نام بردن از روشنفکر خاصی، همه روشنفکران را با یک چوب رانده و بیهیچ دلیل مشخصی مصاحبه درباره تیتر «فیلسوف بازنده» در شماره بیست و هفتم سیاستنامه را تبدیل به کیفرخواستی علیه روشنفکران میکند.
ظاهرا آقای عبدالکریمی وظیفه یا تعهدی بر دوش خویش احساس میکند که هر از چندی بر پیکر نحیف روشنفکران ایرانی هجمهای وارد آورد. هجمه عبدالکریمی درباره سکوت روشنفکران پیرامون جنگ اسرائیل و حماس را نیز ناشی از همین تعهد باید فهمید. ای کاش او حداقل یک روشنفکر را نام میبرد که در منازعه میان اسرائیل و حماس، جانب اسرائیل را گرفته باشد! قطعا آقای عبدالکریمی چنین کسی را نمیتواند بیابد چه برسد به اینکه نام ببرد. تا زمانی که اولویت سخن گفتن شفاهی بدون تحقیق و مطالعه و تدبیر باشد، اینگونه خطاهای اعتبارزدا نیز رخ خواهد داد. پیشنهاد بنده به آقای عبدالکریمی این است قبل از هر گونه داوری و قضاوت درباره روشنفکران، تحقیق کند، همانطور که قبل از هر گونه صدور حکمی درباره تیتر یک مقاله، ابتدا خود مقاله را بخواند تا خدای ناکرده خودش تبدیل به حجابی علیه خود نشود.
انتهای پیام
دکتر رضا داوری اردکانی سالها در راهروهای قدرت در رفتوآمد بودند و اتفاقا دستاوردهای قابل ملاحظهای هم داشتند از ریاست بر فرهنگستان علوم به مدت حدود چهل سال تا عضویت در شورای عالی انقلاب فرهنگی و … اما فقط با یک نگاه اجمالی به سالها زیست آکادمیک اساتیدی مثل دکتر کریم مجتهدی و قیاس آن با سوابق جناب دکتر داوری اردکانی میتوان دریافت واقعا نام «فیلسوف» برازنده چه کسی است
ضمن احترام به آقای زارع که برخی کارهای ارزشمندشان را خواندهام، و اذعان به اینکه شخصا از آقای عبدالکریمی خوشم نمیآید، این نوشته آقای زارع بیش از آنکه نقد علمی گفتههای عبدالکریمی باشد، نقد شخصیتی اوست و جا به جا نیتخوانی کرده (مثلا تمایل عبدالکریمی به مصاحبه و دیده شدن).
کلا آقای زارع یک ژورنالیست علاقه مند به فلاسفه است و این وجه تمایز او از دیگر ژورنالیست هاست…