خرید تور نوروزی

نسبی گرایی فرهنگی و مدارا

جان تیلی مقاله‌ای با عنوان «نسبی گرایی فرهنگی و مدارا» نوشته‌است و امید کشمیری، پژوهشگر فلسفه، آن را ترجمه کرده‌است که متن کامل آن را در ادامه می‌خوانید.

صدانت نوشت: «نسبی‌گرایان فرهنگی اغلب چنین براین نظرند که نظریه آنها مستلزم مدارا یا به نحوی ضامن آن است. احتمالاً نظر آنها چنین است که یک شخص کاملاً سازگاراندیش که از نسبی‌گرایی فرهنگی استقبال می‌کند مطمئناً در برابر رفتاری که از فرهنگ‌های دیگر مواجه می‌شود مدارا می‌کند. بسیاری از مردم این نظر را می‌پذیرند اما بسیاری دیگر از جمله فیلسوفان اخلاق با آن مخالف‌اند. شوربختانه استدلال کسانی¬که این نظر را پذیرفته اند به¬ندرت مورد بررسی قرار گرفته و استدلال قابل‌توجه فیلسوفان که در مخالفت با آن طرح شده، شنیده نشده است. دراین مقاله استدلال نهفته در این دیدگاه را که می‌گوید نسبی‌گرایی فرهنگی متضمن مداراست را بررسی می¬کنم و نشان می‌دهم که اشکال متداول به آن به شکست می‌انجامد. البته این امر به این معنا نیست که نظر من این است که نسبی¬گرایی، مدارا را تضمین می‌کند. درحقیقت نشان خواهم داد که استدلال نهفته در این دیدگاه، مغالطه‌آمیز است و نمی‌تواند میان مدارا و نسبی‌گرایی فرهنگی پلی ایجاد کند. بعد از نشان دادن این موضوع، به دوپاسخ احتمالیِ اردوگاه مخالف می‌پردازم.
I
مرادم از “نسبی‌گرایی فرهنگی” (ازین پس “نسبی‌گرایی”) این نظریه خواهد بود:
آنچه در فرهنگی اخلاقا درست (نادرست، وظیفه و…) است لزوما قابل تعمیم به فرهنگ دیگر نیست. به این دلیل که صدق هر داوری که درستی یا نادرستی اخلاقی را به عملی نسبت می¬دهد، به نوعی وابسته یا “در نسبت با” هنجارهای فرهنگی جامعه عامل است و هنجارهای فرهنگی از یک جامعه به جامعه دیگر متفاوت است.

آیا این نظریه مستلزم مداراست؟ بسیاری مردم بر مبنای دلایلی که درپی می‌آید چنین نظری دارند. نسبی‌گرایی به این معناست که ما نمی‌توانیم اخلاقیات خود را به مردم دیگر فرهنگ‌ها تحمیل کنیم که این خود به معنای این است که ازین کار دوری کنیم که دوری از چنین کاری درواقع همان مداراست. بنابراین اگر نسبی-گرایی را بپذیریم منطقا موظف به خط‌مشی مداراجویانه می‌شویم.

این استدلالی جذاب اما نامعتبر است. علت جذابیت آن این است که اگر همدلانه خوانده شود بهره‌هایی از حقیقت دارد و نامعتبر است چون حتی اگر همدلانه فهمیده شود در رسیدن به نتیجه ناکام می‌ماند. همه این‌ها را مختصرا تبیین خواهم کرد، اما در ابتدا پاسخ معیارِ فیلسوفان اخلاق که اشکال مشهور به این دیدگاه که در پی می‌آید بررسی می‌کنم که می‌گوید نسبی‌گرایی باعث تضمین مداراست. دعوی نسبی‌گرایی به شکلی نه‌چندان دقیق این است که اخلاق وابسته به هنجارهای فرهنگی است. اگر مدعای نسبی¬گرایی صادق باشد، یک عمل اخلاقا درست است اگر و تنها اگر در جامعه عامل مقبول باشد. بنابراین اگر بی‌مدارایی در یک جامعه مورد تایید باشد، مردمان آن جامعه اخلاقا حق دارند که اهل مدارا نباشند. بنابراین فارغ از مسأله مدارا، نسبی‌گرایی به این معناست که بی‌مدارایی برای برخی اخلاقا مجاز و چه‌بسا وظیفه باشد. به این دلیل که نسبی‌گرایی، درستی اخلاقی، وجوبِ اخلاقی و… را کاملا تابعی از هنجارهای فرهنگی می‌کند.
این استدلال به دلیل اولین پیشفرض خود شکست می¬خورد چون نسبی‌گرایی را چنین تفسیر می‌کند:

A) یک عمل اخلاقا درست است اگر و تنها اگر در جامعه عامل مورد تایید باشد.
این خوانش همدلانه نیست. پیش از هرچیز خوانش‌های متعارف دیگری از این مدعا که می¬گوید اخلاق وابسته به هنجارهای فرهنگی است وجود دارد. برای نمونه می¬توانیم آن را چنین بفهمیم:
B) یک عمل اخلاقا مجاز است تنها اگر در جامعه عامل مورد تایید باشد.

برای درک اینکه (B) خوانش قابل قبولی است، این مدعا را در نظر بگیرید که تجرد (وصف مجرد بودن) در نسبت با وضعیت ازدواج تعریف شود. احتیاجی به خوانش مضحکی از این مدعا که یک شخص مجرد است اگر و تنها اگر ازدواج نکرده باشد نیست. درعوض می‌توان می‌توانیم آن را چنین بفهمیم که یک شخص مجرد است تنها اگر ازدواج نکرده باشد. به همین‌سان در نظریه مذکور، جمله (B) خوانشی متعارف از این نظریه است که اخلاق وابسته به هنجارهای فرهنگی است. ثانیا به همان¬سان که در مثال تجرد، جمله اول نسبت به جمله دوم کم¬تر قابل¬قبول است، (A) نیز نسبت به (B) کمتر پذیرفتنی است. خوانش نسبی¬گرایی مطابق با ادعای (A) آن را در معرض اشکالاتی قرار می¬دهد که توانی علیه خوانش (B) ندارند. یکی از این اشکالات این است که اگر ادعای نسبی¬گرایی صادق باشد، می‌توانیم عمل درست را با کشف آنچه در جامعه امری متداول است (مثلا از طریق نظرسنجی و…) مشخص کنیم و چون پیامد این جمله امری نامعقول است باید نسبی‌گرایی را کنار بگذاریم.
این اشکال تهدیدی علیه (A) است نه (B). اظهار (B) برای درستی اخلاقی صرفا شرط لازم است نه شرط لازم و کافی. شاید به (B) نقد وارد باشد اما نمی‌توان آن را به سادگی (A) رد کرد.

مع‌الوصف (B) خوانشی متعارف از این مدعا که اخلاق وابسته به هنجارهای فرهنگی است است. همچنین (B) نسبت به (A) پذیرفتنی‌تر است. بنابراین انصاف اقتضاء می¬کند که در تفسیر این مدعا که “آنچه برای شخص درست است وابسته به تاییدات جامعه‌اش است” خوانش (B) را بر (A) ترجیح دهیم. اگر چنین کنیم انتقادات مشهور فیلسوفان به این دیدگاه که می‌گوید نسبی‌گرایی ملازم با مدارا است، وارد نمی¬شود. برخی ممکن است با همه این‌ها مخالف باشند و چنین پاسخ دهند که نسبی‌گرایان عمدتاً دیدگاه¬شان را به گونه ای بیان می¬کنند که به خوانش(A) نزدیک تر است تا (B). بر ما نمی¬توان خرده ای گرفت که اگر برای فهم منظور نویسنده کاملا به متن او وفادار باشیم، این حق را داریم که نسبی¬گرایی را مطابق با (A) یا چیزی شبیه آن بفهمیم. هر انتقادی که (A) را رد کند منصفانه است که علیه نسبی‌گرایی به کار رود.

این پاسخ بر این فرض اشتباه است که باید همیشه تعابیر خود نویسنده را در نظر بگیریم. اصل همدلی ایجاب می¬کند که گاهی تعابیر نویسنده را نادیده بگیریم و به مضمون منطقی¬تر نهفته در آن تمرکز کنیم. در مثالی آشنا، فایده¬گرایان گاهی به گونه ای سخن می¬گویند که گویی نظریه آن¬ها، آموز¬ه “بیشترین خیر برای بیشترین افراد” است. فیلسوفان بر این¬ که این، صورت¬بندی ضعیفی از فایده¬گرایی است اتفاق نظر دارند. اما همچنین براین امر متفق¬القول¬اند که اگر صورت¬بندی بهتری شود از گزند انتقادات مصون می¬ماند و انصاف اقتضاء می¬کند که در تفسیر فایده¬گرایی یکی از همین صورت¬بندی¬های بهتر را مبنا بگذاریم. بر همین¬سبیل، انصاف حکم می¬کند که در تفسیر نسبی¬گرایی (B) را بر (A) رجحان دهیم.

II
بیایید به استدلالی که برای نتیجه گرفتن مدارا از نسبی¬گرایی طراحی شده است برگردیم. مطابق با این استدلال نسبی¬گرایی بر¬این دلالت می¬کند که ما نمی¬توانیم اخلاقیات خودمان را بر مردم دیگر فرهنگ¬ها تحمیل کنیم، که این خود به معنای خودداری از این کار است. اما خودداری از انجام این کار همان مداراست. بنابراین نسبی¬گرایی ما را ملزم به مدارا با مردم دیگر فرهنگ¬ها می¬کند. این استدلال اگرچه از انتقادات معمولِ فیلسوفان جان سالم¬ به در می¬برد اما استدلالی مغالطه¬آمیز است. مسأله این است که عبارت “تحمیل اخلاقیات ما” مبهم است. این جمله که “ما نمی¬توانیم اخلاقیات خود را به مردم دیگر فرهنگ¬ها تحمیل کنیم” دست-کم سه معنا می¬تواند داشته باشد:

1- وقتی درباره دیگر فرهنگ‌ها صحبت می¬کنیم نمی‌توانیم بگوییم که: “آنها موظف به انجام عمل x هستند” (درجاییکه (وقتی) x عملی است که مردم فرهنگ ما موظف به انجام آن هستند) و با اطمینان از صدق آن سخن بگوییم.
2- ما نمی‌توانیم مردم فرهنگی دیگر را تنها به این دلیل که خواسته مردم فرهنگ ماست، وادار به رعایت مطالبه¬ای اخلاقی کنیم. چرا که این خواسته‌ای است که مربوط به مردم فرهنگ ما است.

3- ما نمیتوانیم مردم فرهنگ دیگر را قربانی اخلاق خود کنیم.
چگونه باعث می‌شویم که شخصی قربانی اخلاقیات ما شود؟ هرگاه که درنتیجه دیدگاه¬های اخلاقی خودمان به شخص بی‌گناهی آسیب برسانیم چنین کرده ایم. می‌توان این موضوع را با بررسی رفتارمان با حیوانات، که به-کرّات قربانی اخلاقیات ما می‌شوند روشن کنیم. ما نه تنها به آنها آسیب می‌رسانیم بلکه به‌خاطر باورهای اخلاقی‌مان که به آن¬ها آگاهانه باور داریم، این کار را انجام می‌دهیم. به عنوان یک نمونه واضح، اکثر مردم چنین فکر می‌کنند که کشتن حیوانات برای خوردن، اخلاقا مجاز است. در نتیجه [این دیدگاه] بسیاری از حیوانات کشته می‌شوند.

مردم غالبا مردم دیگر را قربانی اخلاقیات خودشان می‌کنند. در قرن هفدهم قوم تاتارهای کریمه چنین فکر می‌کردند که به بردگی گرفتن روس‌ها و قزاق‌ها اخلاقا مجاز است. از همین روی سالانه به آنها حمله می‌کردند و آنها را به عنوان برده در سراسر امپراتوری عثمانی می‌فروختند. بدون شک برخی تاتارها فکر می-کردند که از نظر اخلاقی و اصطلاحا “برای انجام دادن سهم خود از کار”، ملزم به این حملات هستند. بنابراین تاتارها درواقع روسها و قزاقهایی را که به آنها حمله میکردند به بردگی نمی گرفتند تا به آنها آسیب بزنند بلکه آنها اینکار را از سر باورهای اخلاقی¬شان انجام میدادند. روس‌ها و قزاق‌ها نه قربانی تاتارها، که قربانی اخلاقیات آنها بودند.

حال سه خوانش از “تحمیل” را می¬توانیم با استفاده از واژگان “تحمیل1″، “تحمیل2” و “تحمیل3” از یکدیگر تفکیک کنیم. برای نمونه اینکه بگوییم نمی توانیم اخلاقیات خود را به دیگران تحمیل3 کنیم، به این معناست که بگوییم، نمی¬توانیم دیگران را قربانی اخلاقیات خود کنیم.

بیایید به استدلال مدارا بازگردیم و آن را گام به گام بررسی کنیم:
(C)اگر نسبی¬گرایی صادق باشد نمی¬توانیم اخلاقیات خود را به مردم سایر فرهنگ¬ها تحمیل کنیم.
(D) بدین معنی که باید از تحمیل اخلاقیات خود به مردم فرهنگ¬های دیگر اجتناب کنیم.
(E)اجتناب از تحمیل اخلاقیات خود به دیگران همان مدارا با دیگران است.
(F)بنابراین نسبی¬گرایی ما را به مدارا با مردم سایر فرهنگ¬ها ملزم می¬کند.

برای صادق بودن (C) باید تفسیر اول از “تحمیل” را بکار بگیریم. یعنی باید “تحمیل” را به معنای “تحمیل1” بخوانیم. نسبی¬گرایی می‌گوید صدق اخلاقی چیزی غیر از فرهنگ است. از این رو اگرچه به این معنی است که نمی‌توانیم اخلاقیات خود را به مردم فرهنگ‌های دیگر تحمیل1 کنیم اما به این امر دلالت نمی-کند که به معنای دوم و سومِ آن نمی‌توانیم چنین کنیم. با رجوع به تاتارها به آن فکر کنید. آنها ممکن است نسبی‌گرایی را بپذیرند و نتیجه بگیرند که به خاطر تفاوت‌های فرهنگی میان تاتارها و روس‌ها، این جمله که “ما موظف به حمله و به بردگی گرفتن مردم هستیم”، درست است درحالیکه جمله “روس‌ها موظف به حمله و بردگی مردم هستند” نادرست است. اما این صرفا برای دادن نقطه نظری درخصوص شرایط صدق احکام اخلاقی است. این امر منطقا یا اخلاقا تاتارها را به خودداری از حملاتشان نمی‌کند. به تعبیر دیگر تاتارها به می¬توانند به نحو سازگاری نسبی¬گرایی را بپذیرند و از این¬رو با این امر موافق باشند که نمی‌توانند اخلاقیات خود را به روس‌ها تحمیل1 کنند. در حالی‌که قویاً براین نظرند که می‌توانند اخلاقیات خود را به روس‌ها تحمیل3 کنند. بنابراین برای صادق بودنِ فرض(C) می¬بایست “تحمیل” را در معنای “تحمیل1” بخوانیم و چون(D)، نتیجه(C) است باید (D) را به همین طریق تفسیر کنیم.

وقتی (E) را بررسی می‌کنیم باید “تحمیل” را نه به معنای “تحمیل1” بلکه در معنای “تحمیل2” و “تحمیل3” بفهمیم. به این دلیل که مدرا با توفیق و شکست در بیانِ حقایق اخلاقی ندارد. مدارا مستلزم اجتناب از اعمال مختلفی که باعث مداخله در زندگی آدمیان است است. حتی اگر اخلاقیات خود را به دیگران “تحمیل1” نکنیم کاملا می¬توانیم بگوییم با “تحمیلِ3” اخلاقیاتمان با آنها بی‌مدارا باشیم. به‌طور معقولی می‌توان گفت که با تحمیل نکردن اخلاقیات خود به دیگران با آن¬ها مدارا کرده ایم، که از “تحمیل” باید معنای “تحمیل2″ و تحمیل3” را مراد کنیم.

بنابراین استدلال [به سودِ] مدارا چنین می¬شود:

(C´) اگر نسبی¬گرایی درست باشد ما نمی¬توانیم اخلاقیات خود را به مردم فرهنگ‌های دیگر تحمیل1 کنیم
(D´) بنابراین ما باید از تحمیل1 اخلاقیات¬مان به مردم دیگر فرهنگ‌ها خودداری کنیم.
(E´) خودداری از تحمیل2 و تحمیل3 اخلاقیات مان به دیگرام به معنای مدارا کردن با آن¬هاست.
(F) بنابراین نسبی¬گرایی ما را به مدارای با مردم سایر فرهنگ¬ها ملزم می¬کند.
این استدلال نامعتبر است.(در حقیقت حتی اولین مرحله استدلال یعنی حرکت از (C´) به (D´) نامعتبر است اما از آن چشم¬پوشی می¬کنم). (C´) و (D´) با تحمیل1 اخلاقیات ما به دیگران ارتباط دارند اما (E´) با تحمیل2 و تحمیل3 مربوط¬اند. نتیجه، استدلالی مغالطه¬آمیز به این شکل است که:

اگر نسبی گرایی صادق باشد، نمی توانیم X را انجام دهیم، یعنی باید از انجام X خودداری کنیم. خودداری از Y و Z همان مدارا است. بنابراین، نسبی گرایی ما را ملزم به مدارا می¬کند.
نتیجه این¬که هیچ دلیلی مبنی بر اینکه نسبی¬گرایی باعث ضمانت مدارا می‌شود برای ما فراهم نشده است. نسبی‌گرایی به این معنی است که انواع احکام اخلاقی را نمی‌توان به شکلی واقعی نسبت به فرهنگ‌های دیگر اعمال کرد، اما این با خط مشی مبتنی بر مدارا فاصله بسیار دارد. این امر اغلب به دلیل ابهام در عبارتِ “تحمیل اخلاق ما به دیگران” مورد توجه قرار نمی گیرد.

III
من دو پاسخ به مدعاهای سابق را بررسی خواهم کرد. اولین پاسخ این است که اگرچه نسبی‌گرایی مدارا را تضمین نمی‌کند اما نسبت به نانسبی‌گرایی ارجح است. چون برخلاف دومی بی‌مدارایی را تضمین نمی‌کند. مختصراً اینکه نسبی‌گرایی جذاب‌تر است، چون مقابل آن یعنی نانسبی‌گرایی مستلزم بی‌مدارایی با دیگر فرهنگ‌هاست.
این پاسخ اشتباه است. نا‌نسبی‌گرایی تنها با نسبی¬گرایی اخلاقی که مجموعه ای از نظریه‌ها که شامل نسبی-گرایی فرهنگی است، مخالف است و با مدارا مشکلی ندارد. درواقع بسیاری از نا-نسبی¬گرایان این گزاره که: “مدارا با دیگران اخلاقا درست است” را فرافرهنگی می¬دانند.

برخی نسبی¬گرایان منکر این نگاه هستند و چنین استدلال می¬کنند:
(G) نا-نسبی¬گرایی به این معناست که برخی اعمال را به شکلی غیرِ-نسبی نادرست بدانیم و نادرستی¬شان را تابعی از هنجارهای فرهنگی ندانیم. آن اعمال را x، y و z بخوانید.
(H) اما اگر براین باور باشیم که x، y وz به این شکل نادرست¬اند، به باور دیگری ملزم شویم که می¬گوید باید در هر فرهنگی که x، y وz را انجام داد دخالت کنیم.
(I) اما این شکل دخالت کردن همان بی¬مدارایی است.
(J) بنابراین اگر نا-نسبی¬گرایی را بپذیریم، ملزم به بی¬مدارایی با فرهنگ های دیگر، به ویژه فرهنگ¬هایی که x، y و z را انجام می دهند می¬شویم.

این استدلال در مرحله (H) نادرست است. این دیدگاه که x به شکلی غیر-نسبی نادرست است، مستلزم این نیست که ما موظف به دخالت درx هستیم. می¬توانیم دیدگاه اول را بپذیریم و دومی را خیر. به بیان دیگر نا-نسبی¬گرایی با داشتن چنین نظریه¬ای سازگار است:

می¬بایست در عمل x دخالت کنیم اگر: الف) x به شکلی جدی خودآیینی شخص را نقض کند یا متضمن درد و رنج معتنابهی شود، ب) عمل x در دفاع از شخصی بی¬گناه از آسیبی نباشد و پ) مداخله ما محتملاً آسیب¬های x را دفع کند( آن¬هایی که در الف اول آمد).
برخی این نظریه را به چالش می¬کشند و می¬گویند که آن بیش و پیش از هرچیز به ایضاح و اصلاح نیاز دارد. برای اهداف ما هیچ¬یک از اینها موضوعیت ندارد. نکته مهم این است که جمله فوق با نا-نسبی¬گرایی سازگار است. با این حال کسی¬که آن را با رغبت پذیرفته باشد به ندرت در رفتار دیگران دخالت می¬کند. حتی اگر فکر کند که رفتارشان نادرست است.

شاید گاهی شخص در کار دیگران دخالت کند. مثلا وقتی ¬که آن¬ها مرتکب کودک¬آزاری، تبعیض نژادی و امثالهم هستند. اما دخالت در این موارد مصداق بی¬مدارایی نیست، لااقل نه به شکلی که یک رذیلت محسوب شود. این نکته قابل¬توجهی است زیرا کسی¬ که از (J) حمایت می¬کند وقتی از “بی¬مدارا بودن”حرف می¬زند مطمئناً یک رذیلت در ذهن دارد. اگر او چنین نکند، استدلالش در نقدِ نا-نسبی¬گرایی شکست می¬خورد.

پاسخ بعدی به مدعاهای بخش دوم این است که اگرچه نسبی¬گرایی منطقاً مدارا را تضمین نمی¬کند اما مطمئنا منجر به مدارا می¬شود. به این معنا که هرکس به این باور داشته باشد که اخلاق وابسته به فرهنگ است مطمئناً نسبت به فرهنگ¬ها و سبک¬های زندگی دیگر، “دیدگاهی گشوده” دارند.

دراین‌جا ایده محوری این است که به عنوان یک واقعیت روانشناختی باور به نسبی‌گرایی معمولا باعث مدارا می‌شود. درباره این دیدگاه سه ملاحظه دارم. اول این که این مدعا تا زمانی که با تحقیقات تجربی پشتیبانی نشود بخشی از روانشناسی پشت¬میزنشین است و تا آنجا که می‌دانم این ادعا فاقد چنین پشتوانه‌ای است. دوم این که این امر نمی¬تواند نسبی‌گرایی را نسبت به نا-نسبی‌گرایی قابل¬اعتنا¬تر کند مگر اینکه الف) “مدارایی” که از آن صحبت می¬شود مدارایی واقعی باشد نه [عملی از رویِ] بی¬تفاوتی و خودپسندی، ب) ضمن این¬که مدارکی ارائه شود که دال بر این باشد که هیچ شکل قابل¬قبولی از نا‌نسبی‌گرایی که چنین خصوصیت جالب¬توجهی که باور به آن باعث تقویتِ [روحیه] مدارا می¬شود وجود نداشته باشد. اما چنین دلائل و شواهی وجود ندارد، کما اینکه انواع مختلفی از نا-نسبی¬گرایی (نظیر قاعده زرین) وجود دارد که راه و روش مدارا را تجویز می‌کنند. سوم این¬که اگرچه نمی‌توانم دیدگاه فوق را قاطعانه رد کنم، اما آن را مشکوک می‌دانم، آن‌هم نه فقط به صورت پیشینی. من به این امر نمی پردازم و به سادگی این مقاله را با یکی از شواهد تجربی که باعث شک من می‌شود خاتمه می‌دهم. نقل قول زیر از یک نسبی¬گرای مشهور( یا بهتر بگویم بدنام) در خاطر دارم که نظریه اخلاقی‌اش باعث نشد که دیدگاه “گشوده¬”ای نسبت به دیگران پیدا کند.

نسبی‌گرایی یک واقعیت ساده است… هرچه در این سال‌های اخیر گفته و انجام داده‌ام [برمبنایِ] نسبی‌گرایی است… اگر نسبی‌گرایی به معنای تحقیر دسته‌بندی های ثابت و مردانی که معتقد به داشتن حقیقت عینی جاودانه‌ای هستند… چیزی نسبی‌تر از نگرش و اعمال فاشیستی وجود ندارد… ازاین واقعیت که همه ایدئولوژی¬ از ارزش یکسانی برخوردارند… نسبی‌گرای مدرن بر این¬است که هرکسی حق دارد ایدئولوژی خودش را خلق کند و با تمام توانی که دارد بکوشد که آن را اعمال کند. (بنیتو موسولینی)»

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا