چرخه مبارزه و سرکوب | مهدی شیرزاد
مهدی شیرزاد، فعال سیاسی اصلاحطلب در یادداشتی با عنوان «چرخه مبارزه و سرکوب» در روزنامهی شرق نوشت:
تاریخ ما، تاریخ مبارزه و سرکوب است. سلسله های پادشاهی پشت سر هم آمده اند و رفته اند. تقریبا هر یک با خونریزی یا شورش. و پس از استقرار، هر یک، خاندان سلسله قبل را یا اعدام کرده اند، یا تبعید. تقریبا حذف رقبای جدی و گاهی جانشینان، دغدغه اغلب پادشاهان ایران بوده است. طوری که گاهی حتی برخی از ایشان، فرزندان خود را کور کرده اند یا کشته اند. موقعیت ژئوپولتیک کشور ما و منابع آن به گونه ای بوده که دائم مورد طمع دشمنان و همسایگانش بوده است و بارها گرفتار جنگ های خارجی بوده ایم. البته جنگ هایی با هدف کشورگشایی هم کم نبوده اند.
در ادبیات ما، تغزل و شور عاشقانه همواره بوده است. اما بن مایه فرهنگ ما، زبان فارسی و شاهنامه فردوسی است که نظمی سراسر حماسی است. روایت رزم و رشادت است. قصه جهان پهلوانان و قهرمانان است. غالبا سیر تاریخ ادبیات ما این گونه است که همزمان با جنگ و آشوب، حماسه رونق می گیرد. اگر پیروز جنگ باشیم احتمالا ذکر رشادت ها و جنگاوری ها در غالب حماسه تا مدتی پابرجاست ولی اگر در جنگ شکست خورده باشیم تا مدتی، دور، دور قصیده و مرثیه و نالیدن از زمانه است. در دوره افول و سرکوب، جامعه در لاک خود می رود و حدیث نفس و نوعی زندگی فردی پر رنگ تر می شود. شعرا و ادبا در اوج ناامیدی و سیاهی گاهی با غزل و شعر عاشقانه یا با دعوت به نوعی خوش باشی خیامی کوشیده اند روزنه جدیدی به روی فرد خسته، مستأصل و غمگین ایرانی بگشایند.
پس از ورود اسلام به ایران، جنگ و دفاع، پشتوانه مذهبی یافت. کشتن کافران یا دفاع از سرزمین اسلام، دفاع از دین و آیین، دفاع از مسلمانان، توجیه و معنابخشی ماورائی یافت. دست خدا در بسیاری جنگ ها در کنار سپاه اسلام دیده شد. به خصوص از صفویه به این سو، با استقرار حکومت شیعی در ایران، عاشورا و مظلومیت امام حسین، الهام بخش بسیاری از مظلومیت ها و توجیه گر بسیاری از مبارزات شد.
در سده گذشته، با سر برآوردن بسیاری از ایسم ها، مبارزه در جامعه ما، پشتوانه ای ایدئولوژیک یافت. مارکسیست ها، حزب توده و جریانات چپ از یک سو، سید جمال الدین اسدآبادی، اقبال، شریعتی و اسلام سیاسی از سوی دیگر کوشیدند با ایدئولوژی به مبارزه معنا دهند و آن را موجه کنند. جامعه درگیر یا در معرض جنگ، زمینی حاصلخیر برای بر آمدن استبداد است. این جامعه، احساس بی پناهی و ناامنی می کند. پادشاهان جنگاور برای این جامعه امنیت می آورند و البته این امنیت، با چاشنی استبداد است. غرض من، پرداختن به تاریخ و ادبیات نیست!
این جامعه پس از قرونی جنگ و مبارزه و استبداد، بعد از دو انقلاب مهم در 150 سال اخیر، بعد از میزبانی از گروهک های مختلف چریک و مسلح، بعد از یک جنگ پر حماسه تحمیلی 8 ساله، و بعد از هزار و یک اتفاق خوب و بد، امروز، به نقطه ای رسیده که ما در آنیم. نهاد دولت به رغم رنگ و لعاب مدرنش، اما بن مایه های مفهومی فرسوده و کلنگی دارد. قانون و حاکمیت قانون، پارلمان، عدالتخانه، تفکیک قوا، ارتش یکپارچه، آکادمی آزاد و مستقل و … همگی صورت و ظاهری در جامعه ما دارند، اما این که تا چه اندازه به مبانی تئوریک این مفاهیم وفاداری وجود دارد نیازمند یک ارزیابی است که از توان و مجال این نوشته خارج است. حکومت دینی، نهاد مذهب و روحانیت را بسیار مستهلک کرده است. به سیاقی که اگر در گذشته نهاد مرجعیت، از چنان اقتداری برخوردار بود که نهاد سلطنت را به چالش می کشید، امروز، به نظر می رسد تمام اقتدار این نهاد در کشور ما، به نهاد ولایت فقیه منتقل شده است و عملا مراجع، جایگاه و اقتدار سابق را ندارند. تکنولوژی و جهانی شدن، آشکارا زیست فردی و اجتماعی ما را دگرگون کرده اند. رفاه و زندگی با آرامش و عزت دیگران در دیگر جوامع، پیش چشم و موضوع مقایسه فرد و خانواده ایرانی است. آن هم در شرایطی که تورم افسارگسیخته، و شرایط نابسامان اقتصادی و اجتماعی امان همه را بریده است. به نظر می رسد خانه و خانواده، تقریبا آخرین سنگر و مهم ترین نهادی است که فرد ایرانی در آن مأوا می گزیند!
با سقوط بلوک شرق و تحولات جهانی، در همه جای جهان (غیر از اسرائیل)، ایدئولوژی ها رو به افول نهاده اند. در ایران عزیز ما نیز، به لطف حکومت دینی، با شتاب بیشتری، جامعه روز به روز از هر ایدئولوژی فاصله گرفته است. دیگر هیچ ایدئولوژی نمی تواند شرایط نابسامان کنونی را موجه کند. نمی تواند جنگ و خشونت را توضیح دهد. نمی تواند با ارائه کلان روایت های تاریخی در گستره جهانی، آرمانشهر جذابی را در پیش چشم ایرانیان گذارد. با چنین توصیفی بهتر می توان فهمید که چرا بر خلاف بسیاری کشورهای دنیا، تظاهرات های گسترده غیرحکومتی در محکومیت اسرائیل در ایران دیده نمی شود. چون جامعه اصرار دارد که خود را از کلان روایت «محور مقاومت» متمایز و حتی دور کند. این که نسل های جدید جامعه ما کمتر میلی به خواندن یا شنیدن تاریخ دارند، یا کمتر میلی به ارتباط برقرار کردن با گذشته و درس آموزی از حافظه تاریخی دارند، دلایل متعددی می تواند داشته باشد. اما شاید یکی از مهم ترینش همان باشد که تاریخ ما، تاریخ مبارزه و سرکوب است. جامعه از مبارزه خسته و از سرکوب درمانده است و اساسا دوست ندارد از مبارزه بشنود یا بیش از این، سرکوب را تجربه کند. این که اکثریت جامعه در ایران پس از مهسا، به خیابان نپیوست، این نبود که با گفتمان “زن، زندگی، آزادی” مشکل داشت. بلکه از چشم انداز “فردای پیروزی” بیمناک بود. خشونت خیابان، او را نگران بازتولید سرکوب، این بار به دست عده ای دیگر کرد. و این که بسیار تردید کرد که آیا مبارزه خیابانی یا حتی سیاسی برای او رویای “زن، زندگی و آزادی” را به ارمغان می آورد یا نه.
جمهوری اسلامی از بدو شکل گیری در معرض انواع تهدیدات خارجی یا داخلی مورد حمایت بیگانه بوده است. پناه دادن به شاه، چند نوبت طراحی کودتا از جمله کودتای نوژه، حمایت بیگانگان از سازمان مجاهدین خلق، حمایت همه جانبه از صدام در جنگ تحمیلی، انواع کارشکنی ها در مسیر توسعه ایران توسط بیگانگان پس از جنگ، انواع تحریم ها و جنگ اقتصادی، نظام را در موقعیتی قرار داده که همواره خود را در موقعیت جنگی و آرایش نظامی می بیند. اینست که تفکر خودکفایی همچنان برایش پر رنگ است. این است که در وارد کردن اقتصاد به زنجیره جهانی، مقاومت دارد. این است که همچنان بسیاری امور را دولتی نگه داشته و حاضر نیست به بخش خصوصی اعتماد کند. وضع امروز ما، حکومتی است که چند دهه است خود را در تقابل با دشمنان، تعریف و هویت یابی می کند و جامعه ای است که از جنگ، گریزان و از مبارزه خسته است و نفس تقابل را به چالش کشیده است که اساسا چرا و برای چه؟ تا کجا قرار است با همه دنیا در بیافتیم؟
اصل مدعای من در این یادداشت، اینست که در چنین جامعه ای نمی توان با امر سیاست، مواجهه ایدئولوژیک داشت. دیگر نمی شود با زبان مبارزه و حماسه، جامعه را تحریک به کنش و واکنش کرد. آرمان های بزرگی چون آزادی و عدالت، که در گفتارهای ایدئولوژیک مختلفی مصرف شده اند، به تنهایی برای به حرکت وا داشتن این جامعه کافی نیستند. گویی باید چاشنی «زن و زندگی» داشته باشند تا توجهی را در جامعه بر انگیزانند! کم این مضمون را نشنیده ایم که: “غرب پس از خون و خشونت های بسیار به توسعه و پیشرفت رسیده است. ما هم بدون هزینه دادن، رنگ دموکراسی و توسعه نخواهیم دید.” مسأله اینست که این جامعه کم هزینه نداده است، اما نه به توسعه رسیده و نه به دموکراسی و دچار این مسأله شده که باز هم هزینه دادن برای چه؟ آن هم، وقتی که سال، سال، دریغ از پارسال! اینست که حتی نسبت به هزینه دادن پاک ترین و فداکارترین فرزندانش نیز نسبتا بی تفاوت است. برخی فکر می کنند حضور عده ای از سیاسیون در زندان، یک نیروی ذخیره برای جنبش اعتراضی ایران ایجاد می کند. زندانیان سیاسی سرمایه اجتماعی جمع می کنند و این سرمایه روزی به کار یک جنبش اجتماعی خواهد آمد. نظیر اتفاقی که مثلا در چین افتاد. تصور می کنم این نگاه، قدری خوش بینانه و به دور از واقعیت است. غیر از جمع محدودی از رفقای هر زندانی سیاسی، کمتر دیده ام که در مردم عادی کوچه و بازار، اساسا کسی اخبار زندانیان سیاسی را دنبال کند یا اساسا آن ها را بشناسد. دیگر چه رسد به این که این عزیزان به گروه مرجع اثرگذاری در جامعه تبدیل شده باشند! دست کم به نظر می رسد شواهد روشنی برای چنین اثرگذاری در دست نیست. البته نوشتن این جملات بسیار سخت و تلخ است. اما حداقل، برداشت نگارنده از واقعیت است، اگر واقعیت نباشد! هیچ مبارزه ای بدون مردم، قرین پیروزی نخواهد بود. برای مردم گریزان از مبارزه، هل من مبارز طلبیدن و رهبری را مخاطب سخن قرار دادن و بی پروا او را نقد کردن، چندان جاذبه ای ندارد! دست کم، جاذبه ای معطوف به کنش ندارد! احتمالا جمعیت قابل توجهی از جامعه با آن چه که توسط عزیزان زندانی سیاسی بیان می شود، همدلند؛ اما با آن همراه نیستند! و حاضر نیستند برای آن هزینه دهند! بی تفاوتی مردم به سیاسیون و سیاست را نه می توان تأیید نظام و رضایت از آن دانست، نه می توان آن را به همراهی با اپوزیسیون داخلی و خارجی نظام تعبیر کرد! بسیج اجتماعی برای هر نیروی سیاسی وقتی اتفاق می افتد که یا مطالبات، به قدری کم هزینه باشند که کسر بزرگی از جامعه امکان و توان همراهی با آن را داشته باشند، یا دال مرکزی گفتمان آن نیروی سیاسی، حول موضوع و مفهومی باشد که مبتلا به و مورد توجه کسر بزرگی از جمعیت باشد. حجاب، مثال مهمی از چنین موضوعاتی است.
تحلیل رفتار اجتماعی مردم در رابطه با حجاب اجباری، نمونه بسیار جالبی از تغییر انتخاب و روش جامعه در مواجهه با سرکوب است. بخش بزرگی از جامعه اعتقادی به حجاب اجباری ندارد و در هر فرصتی که به دست می آورد، هر جایی که حکومت غایب باشد، آن را نشان می دهد. هر جا که حکومت حاضر باشد، سبک و سنگین می کند. اگر برداشتش این باشد که زورش می رسد، حجاب نمی کند. اگر حس کند زورش نمی رسد و باید هزینه دهد، خود را درگیر نمی کند. دم محل بازرسی سپاه یا موقع گرفتن کارت پرواز، حجاب می کند. اما روی صندلی هواپیما، روسری سر نمی کند! برای عقب راندن حکومت و پس زدنش از تحمیل یک سبک زندگی خاص، تلاش می کند. اما کنشش ایدئولوژیک و از جنس یک مبارزه تمام عیار نیست! ممکن است حتی تا یکی، دو بار پرداخت جریمه و توقیف خودرو را تحمل کند. اما بعید است برای بیش از آن، حاضر باشد هزینه بپردازد! و این قدری باهوش هست که بفهمد کجاها ممکن است رد خودرویش را بگیرند. آنجا حجاب می کند. اما بقیه جاها نه!
اگر حضور بی حجابش در مجامع رسمی و عمومی هزینه سنگینی برایش ایجاد کند که برای رفع آن مجبور به عذرخواهی عمومی و بیان ندامت شود، چنین می کند. گویی هر چه او می گوید را مخاطب چیز دیگری می فهمد! و این گونه گوینده و شنونده در فهم جدیدی از پیام، هر دو ایدئولوژی رسمی را به سخره می گیرند! این کنش متفاوت جدید کجا و جان را در کف دست گرفتن برای اعزام بدون روسری به بیمارستان کجا؟ ممکن است چنان مقاومتی توسط عده ای تحسین شود. اما احتمالا عده دیگری هم هستند که در درون خود می پرسند: “این به مخاطره انداختن جسم و جان، برای چه؟” غرض، داوری ارزشی درباره این دو کنش نیست! صرفا بیان مثال از تغییری است که در جامعه اتفاق افتاده است. علامت سؤال داشتن نسل جدید نسبت به چرایی کنش های ایدئولوژیک پرهزینه ای که برای ما دهه شصتی ها و بزرگترهایمان تحسین برانگیزند، چیز غریبی نیست! احتمالا این اندازه که کشف حجاب فلان خانم نواندیش دینی برای ما ممکن است ساختارشکنانه و مهم باشد، برای یک جوان 20 ساله امروز، لزوما اهمیتی ندارد. پیش خود می گوید: “این هم یکی مثل بقیه! روسری از سر برداشته! کار خاصی که نکرده! اصلا از اول بیخود گذاشته که حالا بخواهد بردارد!”
مخلص کلام این که به نظر می رسد جامعه ایران، با ساز و کارهای اجتماعی، با نوآوری و خلاقیت، با تکثیر مقاومت در سطح فرد و خانواده ایرانی، می کوشد خود را از چرخه مبارزه و سرکوب خارج سازد. احتمالا نیروی سیاسی ای می تواند از این جامعه نمایندگی بگیرد، که چشم اندازی که پیش رویش ترسیم می کند، رویایی بیرون از چرخه مبارزه و سرکوب باشد!
انتهای پیام