خرید تور تابستان

گزارشی از متن و حاشیه‌ی دیدار سالانه‌ی شعرا با رهبر انقلاب

مهدی قزلی
ساعت كمی از بیست گذشته بود كه جمع شعرا در حیاط سرسبز بیت رهبری جمع شده بودند. دیگر همه به‌تجربه می‌دانستند كه آقا قبل از مغرب می‌آیند. همه سرك می‌كشیدند آمدن ایشان را و طنین صلوات پایان این انتظار بود. رهبر انقلاب آمدند تا جلوی صف‌های نماز كه دیگر به هم ریخته بود و نسبتش با جماعت مثل كانون بود به آیینه‌ای مقعر، شعرا هلال شدند گرد كانون. آقا با یك نفر همان جلو دست دادند و بلند گفتند: «به نیابت از همه» و بعد نشستند. جمع هم خندیدند و نشستند؛ نشستن كه نه، نیم‌خیز، آماده بودند به اشاره‌ای بریزند دور آقا به گپ و گفتی و ارائه‌ی كتابی.
این جلسه با همه‌ی جلسات دیگر فرق‌هایی داشت؛ یكی‌اش این‌كه هركس می‌خواست با خودش می‌توانست برای میزبان، شعر و كتاب و … بیاورد!

طلبه‌ی جوانی جلو آمد، دست آقا را بوسید و گفت: من به نیابت از بچه‌های شهرری آمده‌ام. ضمناً من پدر جانبازی دارم كه خیلی دوست دارند شما را … رهبر انقلاب رو كردند به كاركنان بیت و گفتند هماهنگ كنید در یكی از جلسات پدر ایشان بیاید.

شاعری از لرستان كتابی به آقا داد و گفت: سند درد و رنج آزادگان لرستان است.  از ایشان خواست برای كتاب تقریظ بنویسند. آقا جواب دادند: نوشتن تقریظ دست خود آدم نیست. گاهی كتابی می‌خوانم و احساسم غلیان می‌كند چیزی به قلمم جاری می‌شود. نباید از كسی خواست تقریظ بنویسد یا او را تحت فشار گذاشت.

سمت راست آقا ازدحام شده بود. قزوه ایستاده بود و هركس را كه پیش رهبر می‌نشست، معرفی می‌كرد. همه كت و شلوار پوشیده بودند. ازدحامشان و گرمای هوا هم مزید بر علت شده بود كه حسابی عرق كنند. یك نفر جلو آمد از میانسالگی گذشته، تمام سر و رویش عرق كرده بود. آقا گفتند: شما حسابی گرمتان شده. مرد اشاره‌ای به ازدحام كرد. آقا نیم‌نگاهی كردند و به‌تأسف سری تكان دادند.

یك نفر با ریش توپی نشست جلوی آقا و دو تا كتاب گرفت سمت ایشان. گفت: آقا من كتاب ندارم، تقلب كردم این‌ها را دست گرفتم خدمتتان برسم برای دست‌بوسی. آقا خندیدند و دستی كشیدند به صورت و ریش‌های توپی.

روحانی افغانی جلو آمد. قزوه داشت معرفی‌اش می‌كرد كه آقا گفتند: می‌شناسم ایشان را … بعد رو كردند به روحانی افغان و گفتند: شما الان مشهد هستید یا افغانستان؟


http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/23219/C/13920501_1323219.jpg
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/23219/C/13920501_2823219.jpg

از گوشه‌ی حیاط پیرمردی سر و رو سفیدكرده با قدم‌های لرزان جلو آمد. استاد حمید سبزواری بود. یك نفر دست او را گرفته بود. نزدیك آقا كه رسید، از سمت چپ، از جلوی دوربین‌ها جلو رفت، خلاف قاعده‌ی مجلس و آدم‌های توی صف اعتراضی نكردند. آقا گل از گلشان شكفت: به‌به آقای حمید! دلمان تنگ شده برایتان، نمی‌بینیمتان. سبزواری آرام جواب داد: می‌بینید كه، دلیلش كهولت است.
همان جلو جایی برای سبزواری درست كردند كه بنشیند.

نویسنده‌ی رمانی كتابش را داد به آقا و چیزهایی گفت. آقا كتاب را نگاه كردند و گفتند: «چه طرح جلد خوبی.» شاید طراح آن خوشحال بشود كه طرح جلد آن كتاب زودتر از اسم و موضوعش نظر رهبر را جلب كرد. كمی بعدتر صادق كرمیار –نویسنده‌ی نامیرا- هم آمد پیش آقا تا معلوم شود بعضی داستان‌نویس‌ها هم بین شعرا آمده‌اند. شاید هم حق داشته باشند. آنها هم دوست دارند از این جلسات با رهبر داشته باشند و البته كمتر از شعرا دارند.

http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/23219/C/13920501_0323219.jpg

یك نفر سلام كرد و دست آقا را گرفت و گفت: دستتان را بدهید؛ از طرف خیلی‌ها مأموریت دارم ببوسمش! در خیلی از دیدارها وقتی كسی می‌خواهد دست آقا را ببوسد، ایشان دستشان را با‌ظرافت كمی عقب می‌كشند. در همین جلسه هم دو سه نفری را دیدم كه همین‌طور نتوانستند دست ایشان را ببوسند.

قزوه یك نفر را معرفی كرد: فلانی از شیراز. آن بنده‌خدا هم كتاب‌هایش را داد و سلام كرد. آقا با لبخند گفتند: از معدن لب لعل و حُسن آمدید؟

یك شاعر همدانی نشست. سلام كرد و بعد از گفتن سلام، یك دو‌بیتی خواند: بیرقی دوخته‌ام نذر اباالفضل كنم …
زرنگی كرد. لابد می‌دانست موقع شعرخوانی نوبتی به او نمی‌رسد.
جوانی هم از آقا انگشترشان را خواست، آقا به‌شوخی و خنده (شاید بلكه هم جدی) گفتند: اگر بخواهم به هركسی كه از من انگشتر می‌خواهد یكی بدهم، باید انگشتر‌سازی باز‌كنم!
راستش قبلاً با خودم فكر می‌كردم روزی در موقعیتی یك قلم از ایشان یادگار بگیرم، اما حالا فكر می‌كنم خوب است آنهایی كه رهبر انقلاب را دوست دارند، چشم از وسایل شخصی ایشان -چفیه و انگشتر و عبا- بپوشند.

جوان قدبلند بود و كمی سبزه. جلو آمد و بر خلاف همه كه به احترام آقا روبوسی نمی‌كنند، صورت رهبر را بوسید. قزوه او را معرفی كرد: عزیز مهدی از هند. معلوم شد این خلاف عادت از یك غیر هم‌وطن سر زده. آقا حال پدر عزیز را پرسیدند (كه گویا سال گذشته در این محفل حاضر بوده) و جوان سلام پدرش را ابلاغ كرد.

از جلوه‌های دلچسب این مجلس، مجتبی رحماندوست بود؛ یك دست و یك پایش سمتی می‌رود كه جمعیت و ازدحام می‌كشد، یك دست و پای دیگرش كه هنوز در اراده‌اش مانده، می‌رود سمت آقا؛ دلش هم.

جوانی پاكتی دربسته داد و گفت: اگر می‌شود این نامه را شخصاً مفتوح كنید. آقا نامه را دادند دست یكی از همراهان و گفتند: این را خودم ببینم.

حرف چطور از دُرّ و صدف افتاد بین آقا و كسی، نمی‌دانم، اما متوجه شدم ایشان دارند توضیح می‌دهند: این اشتباه مصطلح شده كه دُرّ از دل صدف برمی‌آید، دُر مال بیابان‌های نجف است. داخل دل صدف، مروارید پیدا می‌شود.

یك نفر بلند اذان گفت و فهمیدیم زمان چه زود گذشته و در گرمای تابستانه‌ی این ماه رمضان، اولین روزی است كه افطار انتظار ما را كشیده نه ما انتظار افطار را. آقا تكبیر گفتند و شعرا قامت بستند. بعد از نماز اول، آقا بلند شدند ایستادند. همه نشسته بودیم و فقط آقا و كاج‌های حیاط ایستاده بودند؛ ما به عادت، كاج‌ها به غریزه و آقا به نافله.

نماز دوم را هم خواندیم و دیگر بیشتر مهمان‌ها مسیر و برنامه را بلد بودند. همه بلند شده بودیم و آماده‌ی رفتن سر سفره.

http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/23219/C/13920501_3723219.jpg

موقع بالارفتن از پله‌ها آقا به سبزواری گفتند: یك نفر باید شما را بغل كند تا كنار سفره. یكی دو نفر اعلام آمادگی كردند برای این كار. سبزواری چیزی گفت كه نشنیدم. آقا به آن یكی دو نفر گفتند: خودش قبول نمی‌كند، حتی اگر شما آماده باشید. به هرحال بعضی‌ها سبزواری را كمك می‌كردند. یكی‌شان می‌گفت: من دارم حمیدداری می‌كنم! با همین ترفند حمیدداری هم سر سفره‌ی افطار نشست؛ درست روبه‌روی آقا.

پیش از این‌كه آقا بروند سرِ سفره، اول به خانم‌ها سرزدند و سلام و علیك كردند. طبق معمول هم ابراز ارادت خانم‌ها به‌راه بود و البته گله‌گذاری از این‌كه كمتر از آقایان هستند و باید بیشتر به آنها توجه بشود در این جلسه و …. یكی‌شان كاغذی داد به آقا و گفت بعد از این‌كه خواندید، پاره كنید بریزید دور! یكی دیگر هم چفیه را برای پسرش طلب كرد كه البته آقا قبلاً آن را به دیگری داده بودند.
موقع رفتن برای همه‌شان دعای عافیت و عاقبت‌بخیری كردند.

این بار سر سفره‌ی افطار، از هر زمانی به آقا نزدیك‌تر بودم. خوب نگاه كردم ببینم جلوی ایشان چیزی هست كه جلوی ما نباشد؛ برنج، مرغ، نان سنگك، پنیر، شكر، قند، خرما، حلوا، سبزی، چای، آب، نمك. نه! همه چیزمان سر سفره با ایشان یكی بود. آقا با یك دست، آرام و با طمأنینه غذا می‌خوردند. ما دو دستی و البته كمی باعجله. بعضی عجله می‌كردند تا قبل از بلندشدن ایشان خودشان را به هوای آزاد برسانند برای استنشاق هوای پردود! بعضی هم مثل من عجله می‌كردند، چون وسط غذاخوردن باید یادداشت هم می‌نوشتم. وزیر ارشاد اما طبق معمول آرام بود. شاید آرام از این‌كه بار مسئولیت را تا چند روز دیگر زمین می‌گذارد.

خوراك آقا به نیمه نرسیده بود كه اطرافیان باب حرف‌زدن را باز‌كردند. در این چند ساله ندیده‌ام رهبر انقلاب راحت غذایشان را بخورند.
بعد از غذا آقا بلند شدند و با خوش‌و‌بش از پله‌ها بالا رفتند. بین راه امیری اسفندقه و حمیدرضا برقعی را بوسیدند، همین‌طور جعفریان را. به شهرام شكیبا هم گفتند كه برنامه‌اش را از تلویزیون گاهی می‌بینند. محسن مؤمنی را هم بالای پله‌ها دیدند: به‌به آقای مومنی! كجا بودید ندیدمتان؟ مؤمنی جواب داد: زیر سایه‌ی شما بودیم همین‌جا.

قبل از این‌كه آقا وارد جلسه بشوند، كسی را نشانشان دادند و گفتند پسر آقای سبزواری است. آقا صحبت‌هایی با او كردند و در آخر هم گفتند: «ما جلسات زیادی منزل جناب سبزواری رفتیم.»

بعد وارد جلسه شدند و شعرا برای بار دوم همه به احترام ایشان بلند شدند و صلوات فرستادند. با جاگیر شدن هركسی روی صندلی خودش، قاری شروع كرد به تلاوت و مثل همه‌ی جلسات دیگر، بعد از تلاوت مورد لطف رهبر قرار گرفت.

یا رب از سرمستی غفلت به هوش آور مرا
از شراب معرفت چون خُم به جوش آور مرا
قزوه از آقا اجازه گرفت و با غزلی از مرحوم قهرمان با این مطلع، جلسه را آغاز كرد. قزوه كه می‌خواند، رهبر لابه‌لای شعر آرام می‌گفتند: خدا بیامرزد.
بعد قزوه یادی كرد از خلیل عمرانی، شاهرخ اورامی، حبیب‌الله معلمی و مرحوم قهرمان كه در یك سال گذشته از دنیا رفتند. همین‌طور از همه‌ی گذشتگان دور و نزدیك. یاد كرد از احمد عزیزی و علی معلم كه هر دو بیمار هستند. شروع جلسه را هم سپرد به آقای سبزواری و شعرش كه بزرگ جمع بود:
مگو كه كشتی از این موج بر كران نرود
كه بر دماغ خرد هرگز این گمان نرود
بعد از او، گرمارودی دعوت شد به خواندن شعر. دكتر گرمارودی می‌خواست وقتش را به جوان‌ها بدهد، ولی قزوه اصرار كرد و او هم قبل از این‌كه یك غزل پنج‌بیتی در اقتفای رعدی آذرخشی بخواند، آشنایی‌اش با رعدی در جلسات سه‌شنبه‌ی امیری فیروزكوهی را یادآوری كرد. از رعدی گفت كه قصیده‌سرای معروفی است و بیتی از قصیده‌ی معروف او را كه برای برادر كر و لالش گفته بود، خواند. آقا هم زیر لب با او می‌خواندند:
به نگاه تو ندانم كه چه رازی است نهان
كه من آن راز توان دیدن و گفتن نتوان
گرمارودی گفت كه رعدی یك غزل خیلی خوب دارد:
خوش است ناله نای و نوای زیر و بمی
دم خجسته و در صحبت خجسته دمی
و این غزل پنج‌بیتی به اقتفای آن غزل رعدی است:
منم كه می‌رسدم نو‌به‌نو زخویش غمی
ز‌دست خویش نیاسوده‌ام به عمر دمی

رهبر انقلاب پس از شعر گرماوردی فرمودند: «مرحوم رعدی چندتا مثنوی عالی هم دارد. سفرنامه است در واقع. مدتی در اتیوپی بوده و این‌ها را به شعر درآورده و چاپ شده است.»

http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/23219/C/13920501_5423219.jpg

جلسه با مدیریت قزوه باسرعت و شتابان پیش می‌رفت. دلیلش هم این بود كه هر شاعری دوست داشت در این جلسه شعر بخواند و تعداد زیاد شعرا این مجال را نمی‌داد. به هرحال، جلسه بی‌هیچ حاشیه‌ای ادامه یافت.
كیومرث عباسی قصری -از قصرشیرین- شعر خواند:
نه شهر دارد نه كوه و صحرا
توان و تاب جنون ما را
به شهر ما را زنند زنجیر
به كوه و صحرا زنند خارا
شعر این مرد موسپیدكرده  زیبا و دلنشین بود. آقا بعد از تحسین او  رو به قزوه كردند و گفتند: از ایشان مثل این‌كه شعر نشنیده بودیم؟
بعد، غلامرضا شكوهی -از مشهد- شعر خواند كه آقا بعد از شعر او بالبخند گفتند: شعر طعم مشهد می‌داد.
علی انسانی هم از وقت خودش به نفع جوان‌ها گذشت.

مثل سال گذشته، از افغانستان و تاجیكستان و هند چند نفری مهمان این سفره‌ی شعر پارسی بودند. از بین آنها مبشّر از افغانستان اولین شعر را خواند درباره‌ی بهار.
عزیز مهدی -جوان هندی- قبل از شعرخوانی سلام كرد و سلام همه‌ی مقلدان آقا در هندوستان را ابلاغ كرد. آقا هم فرمودند «علیكم و علیهم السّلام». بعد غزلی خواند:
بوی نارنج آمد از آرامگاه پیر ما
شد دعای صبحگاهی ناله‌ی شبگیر ما
آقا بعد از شعر او گفتند: به غیر زبان مادری شعرگفتن  خیلی كار مهمی است، آن هم به این روانی و به این صافی. یعنی هیچ مشكلی از لحاظ زبانی واقعاً نداشت شعر شما. موفق باشید.
قزوه خطاب به رهبر انقلاب گفت: حاج‌آقا علاوه بر ایشان، تعدادی از جوان‌های هم سن و سال ایشان -كه اكثراً هم دكترای زبان و ادبیات فارسی هستند، در همین سن شعر می‌گویند. مثل مهدی باقر، نقی عباس كیفی و چند نفر از هندوها … آقا هم خطاب به عزیز مهدی گفتند: «خدا ان‌شاءالله همه‌تان را حفظ كند. سلام ما را به همه‌ی دوستان برسونید.»
رستم وهاب‌نیا از تاجیكستان هم با معرفی قزوه شعر خواند. بعد از خواندن مورد تشویق رهبر و حضار قرار گرفت. آقا گفتند: خیلی خوب، غزل شُسته‌رفته‌ی مضمون‌دارِ متعهدِ خوبی بود. خیلی خوب! بهره بردیم. ان‌شاءلله موفق باشید.

فرید (قادر طهماسبی) شاعر بعدی، تنها روشندل جمع هم بود. به سنت چند سال گذشته، قبل از شعرخواندن كمی گلایه‌ی نرم كرد و بعد شعرش را خواند.
قزوه  كاظمی را معرفی كرد برای خواندن. كاظمی گفت وقتش را بدهد به یك جوان افغان. آقا گفت: كاظمی خودش جوان است، بفرمایید. او هم گوش كرد و شعر قوی‌ای خواند درباره‌ی قلمرو پاره‌پاره‌شده‌ی جغرافیای زبان فارسی:
بادی وزید و دشت سترون درست شد
طاقی شكست و سنگ فلاخن درست شد

شعر كاظمی درباره‌ی جداشدن سرزمین‌های اسلامی و فارسی به كوشش بیگانگان بود و رهبر انقلاب حسابی آفرین گفتند و ادامه دادند: آن چیزی كه احیاناً بیشترین امید به آن هست كه این مقصود را برآورده كند، همین كاری است كه الان شما دارید می‌كنید. یعنی گفتن! گفتن … پراكندن این فكر؛ آن هم در قالب ابیات زیبا و سخن استوار فارسی. آفرین.
كاظمی ادب كرده بود و شعر را نوشته بود تا بدهد به آقا كه با اصرار ایشان خواند. می‌خواست دیگران از وقت جلسه استفاده‌ی بیشتر ببرند. در مجلس شعر شعرای آیینی، قبلاً توجه و علاقه‌ی آقا به كاظمی را دیده بودم.

كاظم نظری‌بقا غزلی آذری خواند. آقا بعد از شعر او آفرین گفتند و ادامه دادند: خدا ان‌شاءالله به شما توفیق بدهد، كمك كند. آللاه كمك اِلَ‌سین. قزوه بالبخند گفت: تركیش سخت بود! و آقا هم فرمودند: بله، خیلی سخت بود.

http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/23219/C/13920501_11223219.jpg

حافظ ایمانی از خراسان، امیر سیاهپوش از لرستان و علی عباسی از تهران هم شعر خواندند تا نوبت به خانم‌ها برسد. سارا سادات‌باختر از كاشان اولین نفر از خانم‌ها بود كه غزلش را خواند. بعد از او فاطمه سلیمان‌پور از قم توسط قزوه معرفی شد. قزوه گفت دكتر شفیعی كدكنی از شعرهای خانمی جوان تعریف كرده بود كه آن شاعر همین خانم سلیمان‌پور هستند. او هم شعرش را این‌طور شروع كرد:
در شهر من این نیست راه و رسم دلداری
باید بفهمم تا چه حدی دوستم داری
حمیده‌سادات غفوریان از مشهد شعری بلند و حماسی خواند. آقا در پایان شعر او گفت: چه پرحماسه و پرشور بود. الفاظ هم خیلی خوب بود.
حسنا محمدزاده هم كه برنده‌ی جایزه‌ی قلم زرین بود، شعر حماسی دیگری خواند. آقا از شعرهای حماسی این دو نفر از خانم‌ها خوششان آمد: چه خانم‌ها پرحماسه شده‌اند!

ندا هدایتی از شیراز معرفی شد برای شعر خواندن. هدایتی با بیماری‌ای هم دست به گریبان بود كه آثارش در راه‌رفتن و حتی صدای او نمایان بود. به درخواست قزوه جمع برای سلامتی‌اش صلواتی فرستادند.
وقتی آقا بعد از افطار از حیاط به سمت محل جلسه می‌رفتند، این خانم هدایتی پایین پله‌ها ایستاده بود به كمك كسی و وقتی آقا را دید، منقلب شد و گفت كه باورش نمی‌شود در محضر ایشان است و از آرزوهایش همین بوده؛ دیدن آقا.
خانم هدایتی بعد از خواندن شعرش خواست یك شعر عاشورایی هم بخواند، ولی قزوه مخالفت كرد. آقا گفتند: آن شعر را بدهید من می‌بینم.
آخرین خانمی كه شعر خواند، زهرا حسین‌زاده از افغانستان بود. آقا بعد از غزل او، از شعر جوان‌های افغان و شكوفایی‌شان تمجید كردند و گفتند «افغانستان ماشاءالله حسابی شكوفا دارد می‌شود از لحاظ ادب. اگرچه از قبل هم تا آن‌جایی كه ما آشنا بودیم، شعرای بزرگی در افغانستان بودند و ما بعضی‌شان را دیده بودیم،  بحمدالله امروز هم معلوم می‌شود جوان‌ها مشغولند. خدا خیرتان بدهد. ان‌شاءالله موفق باشید.»

محمدرضا عبدالملكیان وقتش را به جوان‌ترها داد. اصغر عظیمی‌مهر -شاعر جوان كرمانشاهی- قصیده‌ای درباره‌ی پیامبر صلّی‌الله‌علیه‌واله خواند و بعد از او هم محمدحسین مهدویانی قصیده‌ای خواند در بهانه‌ی پاسخ به فیلم توهین‌آمیز درباره پیامبر صلّی‌الله‌علیه‌واله. رهبر انقلاب هم آفرین گفتند و فرمودند: «قصیده‌ی هم پرمغز و هم استوار و قوی».
پدرام پاك‌آیین شعری درباره جناب مالك اشتر خواند و قادر طراوت‌پور -شاعر یاسوجی- قصیده‌ای را به حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها تقدیم كرد. كه حضرت آقا بعد از آن گفتند: خیلی خوب؛ قصیده‌ی مفصل و مطنطن و خوش‌لفظ و خوش‌مضمونی بود.
در ادامه، خلیل ذكاوت از لامرد فارس  غزلی خواند كه آقا با توجه به مضمون غزل او گفتند:
تو هم در آینه حیرانِ حسن خویشتنی
زمانه‌ای‌ست كه هركس به خود گرفتار است

مهدی مظاهری در غزلی كه خواند، در مصرعی از آقا با عنوان «یار خراسانی» یاد كرد.
همین موقع‌ها بود كه قزوه گفت: آقای كیاسری و میرشكاك -كه چندباره از جلسه بیرون رفته و برگشته بود- آمدند و چون جلو جا نبود، عقب مجلس نشستند و از كیاسری خواست كه جلو بیاید تا نوبت شعرخوانی‌اش برسد. آقا هم كه متوجه حضور میرشكاك شدند، گفتند: «میرشكاك را بگو كه بیاید.» بعد هم گفتند: یك جایی باز كنید بیاید جلو بنشیند.

وقتی نوبت شعرخوانی غلامعلی مهدی‌خانی (با تخلص مجرد) از شیراز شد، گفت: دو غزل دارم؛ یكی درباره‌ی حضرت زهراسلام‌الله‌علیها و یكی عاشقانه، كدام را بخوانم؟ آقا گفتند: «عاشقانه بخوان.» و او خواند:
به باغِمان دم اردیبهشت جان بدهد
اگر خزان به درختانمان امان بدهد

محمد مرادی و كیاسری هم شعر خواندند. امسال شعرها خوب بود. شعرا می‌خواندند و آقا هم آفرین و احسنتی می‌گفتند. بهانه‌ای پیش نمی‌آمد برای حرفی حاشیه‌ای. تا این‌كه آقا گفتند امیری اسفندقه شعر نخوانده. اسفندقه قطعه و غزلی زیبا برای استاد قهرمان خواند كه بیت به بیت مورد تشویق رهبر و حضار قرار می‌گرفت. در یكی از بیت‌های غزل اسفندقه خواند:
برگشته‌ای دوباره به پنجاه‌سالگی
هشتاد و چند سال دگر همچنان بمان
آقا گفتند: «البته ایشان گوش نكرد!» و همه خندیدند.
بیت دیگری هم در شعر او بود كه خیلی جدی از طرف حضار مورد توجه و تشویق قرار گرفت:
از شاعر بزرگ، پر است آن جهان، بس است
ای شاعر بزرگ! تو در این جهان بمان
آخرسر آقا گفتند: آقای امیری رفته‌رفته بهتر از پیش می‌شود. به قول شاعر «تا تو نكوتر می‌شوی من مبتلاتر می‌شوم». بعد هم یادی از مرحوم قهرمان كردند و سوابق زیادی كه با او داشتند و گفتند: در زمان ما فكر نمی‌كنم كسی در غزل به پای مرحوم قهرمان می‌رسید.

قزوه در پایان جلسه گفت: یك شاعر جدید در میان مقامات ظهور كرده؛ آقای دكتر حسینی وزیر ارشاد هم می‌خواهد شعر بخواند. همه‌ی جمع تعجب كردند. رندی از بین جمع آرام گفت: غزل خداحافظی می‌خواهد بخواند! حسینی شعری درباره‌ی همین جلسه خواند:
چو ماه چهاردهی به نیمه ماه
گرفته‌ام من از این شب به صدق گواه
دراز باد شب بیدلان در این محفل
دروغ باد اگر صبح صادق است پگاه
بعد از وزیر هم دكتر حداد غزلی خواند تا جلسه از سمت شعرا با این بیت قزوه تمام شود كه: به پایان آمد این دفتر حكایت همچنان باقیست.

آقا طبق معمول، بعد از شعرخوانی شعرا، چند دقیقه‌ای صحبت كردند. اول گفتند: «دیگر دیروقت شده و از وقت خواب من هم مبالغی گذشته.» ساعت را نگاه كردم. كمی از یازده‌و‌نیم گذشته بود. این نكته‌ای كه ایشان درباره‌ی ساعت خوابشان گفتند، برای كسانی كه اهل درآوردن سبك زندگی هستند، شاید جالب باشد.

صحبت‌های رهبر انقلاب به صورت كامل منتشر شده است. [صوت | بیانات | مرور | روزنگار] تأكید آن صحبت هم روی اندیشه و حكمت شاعر در كنار به‌رسمیت‌شناختن احساسات و دلتنگی‌های او است.

صحبت‌های ایشان كه تمام شد، شعرا دوباره جمع شدند دورشان و همپای ایشان كه می‌رفتند سمت در، می‌آمدند و حرفی می‌زدند و نكته‌ای می‌گفتند. برقعی شعری به ایشان داد. امیری اسفندقه كتابی داد. بعضی جلو آمدند به دست‌بوسی و بعضی به خداحافظی. وقتی رهبر تشریف بردند، هنوز دقایقی به نیمه‌شب مانده بود و با حساب سرانگشتی حدود ۴ ساعت این محفل طول كشیده بود.

شعرا اما هیچ‌كدام خسته به نظر نمی‌رسیدند. بیشترشان خندان بودند. غیر از یكی دو نفر كه به قزوه اعتراضاتی داشتند. بعضی تازه فرصت دیدن همدیگر را پیدا كرده بودند و این‌چنین یك شب شعر رمضانی دیگر شاعران ایران به پایان رسید.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا