بحران کنونی جامعه ما چیست؟
«یکی از گرفتاریهای ایران که از ابتدای مشروطه پر رنگتر شد و تا به امروز ادامه دارد، بحران روشنفکری بیمار و وارداتی است.»
ابوالقاسم فاتحی دهاقانی، عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی در عطنا (رسانه تحلیلی دانشگاه علامه طباطبایی) نوشت: این بحران با ورود عناصر مدرنیته مانند، نظام اداری جدبد، نظام سیاسی جدید، نظام فرهنگی جدید، نظام آموزشی جدید، نظام اجتماعی جدید و مانند آن در دوره پهلوی اول و دوم، آرام آرام ساختارهای معرفتی و سازمانهای جدید اداری و حکمرانی را تحت تاثیر خود قرار داد. مفاهیمی مانند؛ مدرنیزاسیون، توسه، رشد اقتصادی، شهری شدن، صنعتی شدن، دروازه بزرگ تمدن و مانند آن، در واقع مفاهیمی هستند که به مثابهی ابزارهای تحلیلی و پارادیمی نطری و حکمرانی (عملی) در بحران روشنفکری بیمار تا کنون توسط روشنفکران غرب گرا بخوبی استفاده یا بهتر است بگوییم سوک استفاده شده است.
برخی را امثال کسروی و میزا ملکم خان و تقی زادهها نمایندگی کردند و برخی را هم شاه نمایندگی کرد. (بخش حکمرانی و عملی آن را) و این جریان بیمار گونه روشنفکری از مشروطه تا زمان حاضر با خوانشهای جدیدی وجود داشته و دارد.
انقلاب اسلامی به عنوان، رخدادی بزرگ، با پشتوانهای از معرفت سیاسی مبتنی بر رسالت پیامبران الهی با رهبری فردی فقیه، سیاستمدار، انقلابی، فیلسوف، حکیم، عارف، عملگرا، مردمی، ضد بنیانهای معرفتی مدرنیته، یعنی ضد سکولاریسم صد امانیسم، ضد ابژکتیویسیم، از یک سو و ضد حکمرانی سرمایه داری غرب یعنی نظام سرمایه داری آمریکا و ضد تفکر اشتراکی و مادیگرایی بلوک شرق شوروی سابق، به نا گاه به عنوان بدیلی و آلترناتیوی جدید، مطرح کرد و نه تنها مطرح کرد که عملی ساخت و نه تنها عملی ساخت که اکنون ۴۴ سال است، علی رغم همهی بحران سازیهایی که از فردای ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تا کنون شروع شد، استوار، مقاوم، و موفق در سطح منطقه و جهان آن را هدایت و راهبری و رهبری کرد، انقلاب اسلامی و نظام اسلامی، خواهی نخواهی، نقش خود را در هزاره سوم پس از پیچ تاریخی که جنس آن تمدنی است، ایفا خواهد کرد. در هندسه جدید قدرت در جهان، تفکر و تمدنی که آغاز آن با وقوع انقلاب اسلامی ایران بود حتما بازیگر اصلی خواهد بود؛ و دیگر از جهان تک قطبی یا دو قطبی خبری نیست.
در ایران ممکن است برخی از دینداران، نتوانند و یا نخواهند که دین را در همهی زوایای فردی و اجتماعی خود بروز و ظهور دهند که حرف جدیدی نیست، مراتب دینداری دینداران در سطوح مختلف است، اما بحران دینداری غیر از مشکلات رفتاری برخی از دینداران است. در جامعه فعلی ایران بحران دینداری نداریم، اما بحرانهای متعدد معیشتی و مسکن و خودرو ناشی از سه دهه حکمرانی حاکمان دینداری را داریم که دین آنان در حکمرانی در سیاست گداری و در اجرا، یا سر از آخور بانک جهانی و صندوق بین المللی پول در آمد، یا سر از روشنفکری غرب گرایانهای که معتقد بود باید از موی سر تا ناخن پا فرنگی بود تا بتوانیم آفتابه بسازیم.
بحران جامعه فعلی ما ریشه در مدیران غرب گرا و روشنفکران دل و ایمان باخته به غرب دارد که هویت ایرانی اسلامی را مانع پیشرفت و توسعه جامعه ایرانی میدانستند و اکنون نیز با صدای رسا در شبکههای اجتماعی و در رسانههای خود میگویند و معتقدند که تا هویت فرنگی و غربی نداشته باشیم هرگز به آب و نان و رفاه و مسکن و خودرو و صنعت و… نمیرسیم. مشکلات فعلی را ناشی از نغلتیدن در دامن غرب و مشخصا آمریکا میدانند. بحران جامعه کنونی ایران، بحران دینداری نیست، بحران فعلیرجانعه ما ریشه در سیاستها و الگوهای وارداتی غرب زده در الگوهای توسعه اقتصادی، در الگوهای توسعه سیاسی، در الگوهای توسعه اجتماعی و در الگوهای توسعه فرهنگی دارد که برخی از مدیران عالی در دولتهای سازندگی، دولت توسعه سیاسی، دولت امید دنبال کردند؛ و فرصتها را به تهدید تبدیل کردند بحران فعلی جامعه ایران، بحران دینداری نیست، بحران مدیران عالی تکنوکرات و لیبرال مسلک و غرب گرا است که مشخصا از پایان هشت سال دفاع شرافتمندانه و مقدس، تا کنون سیاست گذار و برنامه ریز و مجری برنامههای پنجساله توسعه اقتصادی و اجتماعی اول تا هفتم بودند.
وقتی صدام به نمایندگی از غرب به ایران حمله کرد و ۸ سال جنگید تا نهال تازه انقلاب اسلامی را لگدکوب کند، این جوانان دیندار مرز و بوم بودند که خمینی و انقلاب اسلامی، آنان را پرورش داده بود، رفتند و ورق را عوض کردند و امروز از نتایج جنگ تحملی است که ایران در بسیاری از فناوریهای روز دنیا حرف اول را میزندند. شهدایی مانند همت، باکری، کاظمی، بروجردی، سلیمانی، زین الدین، فخری زاده، شهدای دانشمند هستهای، شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع سلامت، شهدای مدافع امنیت، اینها اتفاقا نه تنها بحران دینداری نداشتند که در عمل و نه در شعار و نه فقط در مقالهها و در همایشها و در کلاسها و در میزگردهای روشنفکری و در عمل ثابت کردند، بحران جامعه فعلی ما تحریف است. تحریفی که از تحریم خطرناکتر است و توسط برخی از نظریه پردازان غرب محور در حوزه علوم انسانی و اجتماعی بر سر مفاهیم سیاسی آورده اند.
بحران فعلی جامعه ما ریشه در خودخواهی ها، تضاد منافع و فسادی است که نوعا متعلق به جنس مدیران باکری صفت و چمران صفت نیست، بلکه از مدیرانی برخاست که ۸ سال، معیشت مردم، اقتصاد کشور، صنعت کشور، مسکن کشور، نظام آموزشی و تربیتی کشور، نظام فرهنگی و هنری کشور را یا به تحریم گره زدند یا در رهن سند ۲۰۳۰ برد ند یا در گروی قرادادهای کذایی FATF و مانند آن بردند، اتفاقا این نسل اول، دوم و سوم انقلاب بودند و هستند که خود را فرزندان روح الله و سربازان رهبری میدانند، که با جانشان و با آبرویشان و با صرف عمر و زندگی و آسایشان در میدان عمل و نه در فضای مجازی، در میادین عمل گاهی در غرب و جنوب و گاهی در آزمایشگاهها و گاهی در کارخانهها ثابت کردند، بحران جامعه ایرانی دینداری نیست، بحران کشور ما بحران حکمرانی روشنفکری بیمار و غرب گرا و غرب گدا است، بحران فعلی ما را کسانی تولید کردند که فرهنگ اشرافیتی که به برکت انقلاب اسلامی، منسوخ شده بود، را دوباره زنده کردند. فرهنگ مردم محوری و مردم گرایی را که انقلاب اسلامی زنده کرده بود را به حاشیه برد. فرهنگ سرمایه داری و سبک زندگی آمریکایی را که انقلاب منسوخ کرده بود را دوباره زنده کردند.
امثال آقای دکتر فراستخواه اگر میخواهند گونههای روشنفکری اعم از دینی، سکولار، و التقاطی را صورت بندی و معرفی کنند باید از گونه روشنفکری مبنایی که در فرهنگ اسلام ناب محمدی و در فرهنگ انقلابی و مکتب امام خمینی پرورش یافت و اکنون نیز زنده و پویا و فعال است، نیز نام ببرند؛ و حق آنان را ادا کنند. گونهای از روشنفکری مبنایی بر آمده از انقلاب اسلامی که در داخل شامل تمامی روشنفکران دانشگاهی و حوزوی و اصحاب رسانهای و مدیران واقعا جهادی، میشوند، که همچنان ثابت و استوار پای انقلاب اسلامی ایستاده اند و در خارج از ایران شامل جوانانی میشود که رهبران حرب الله، انصارالله، حشدالشعبی، حماس، جهاد اسلامی، آنان را نمایندگی میکنند و یا فرزندان روح الله که شیخ زکزاکی تربیت کرده است، و یا روشنفکری، روشنفکران انقلابی در بحرین در افعانستان در پاکستان، اینان نیر گونهای از روشنفکران دیندار و انقلابی هستند که چه در داخل یا خارج از کشور، هرگز در صورت بندی و گونه شناسی انواع روشنفکری امثال آقای دکتر فراستخواه دیده نمیشود. گونهای که استیلای بحران روشنفکری بیمار غرب زده اجازه دیده شدن را به آنان نمیدهد. آنان باید از ادبیات سیاسی ایران حذف شوند اگر چه نقش آفرینان واقعی صحنه سیاسی ایران آنان باشند.
انتهای پیام
فقط روشنفکری ما نیست که بیمار گونه است.
در حیطه های دیگر نیز نمی توانیم اعتدال را حفظ کنیم.