فرهنگ رجایی: یادگار طباطبایی برای «ایران خانم» اندیشه ایرانشهری در قرن 21 است / طباطبایی نه گذران زندگی که زندگی به جا گذاشت
هر تجمع انسانی برای برآوردن نیازها، و خواست های وی تشکیل شده است. در حالی که مدینه و شهر به بیان ارسطو برای برآوردن خیر برین، یعنی برای تحقق تعریفی که یک حوزه تمدنی خاص از استعلای انسانی آدمیزادگان می کند، ایجاد می شود. به روایت طباطبایی چنین تاسیسی وقتی در ایران اتفاق افتاد، به کمک و در حمایت در بیان وی در اندیشه ایرانشهری، اندیشه سیاسی ایرانشهری، یا نظریه ایرانشهری بود. ایشان هر سه تا مفهوم را استفاده می کند.
گروه اندیشه: آیین یادبود شهریار اندیشه ایرانشهر؛ زنده یاد دکتر سید جواد طباطبایی در خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد. به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، در این مراسم دکتر فرهنگ رجایی در یک پیام تصویری، مهمترین مساله های ذهنی و عینی مرحوم طباطبایی را مطرح کرد، از نظر او «کسروی، شهریار، و جواد طباطبایی در جهت تعریف، توصیف و روزآمدی خودتعریفی جمعی ما ایرانیان اهتمام کرده اند»، زیرا «زندگی سیاسی نیازمند اندیشه سیاسی است. و زندگی سیاسی در دوره های جدید نیازمند اندیشه سیاسی جدید است»، او در این بخش به چگونگی بنیادگذاری اندیشه سیاسی در ایران می پردازد. از نظر رجایی سامانه فکری طباطبایی به گونه ای است که «اندیشه ایرانشهری روزآمد، شکل و شمایل جامعه ایران در قرن بیست و یک میلادی را خواهد داشت و این است یادگار و ذکری که جواد طباطبایی از ایران کرد.» فرهنگ رجایی، اندیشمند، پژوهشگر علوم سیاسی، استاد تمام گروه فلسفه سیاسی و روابط بینالملل دانشگاه کارلتون و رئیس دانشکده علوم انسانی این دانشگاه است. او دوره کارشناسی را در دانشگاه تهران، کارشناسی ارشد را در دانشگاه اوکلاهما و دکتری را در دانشگاه ویرجینیا گذراند. متن سخنان او در سالگرد درگذشت شهریار اندیشه ایرانشهری از نظرتان می گذرد:
***
هر کسی پنج روز نوبت اوست
عنوان امروز عرایض من تذکار یا ذکر است؟! و با بیانی از شیخ بزرگ زمانه حضرت سعدی آغاز می کنم.
دنیی آن قدر ندارد که بر او رشک برند یا وجود و عدمش را غم بیهوده خورند
سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
جواد طباطبایی احتیاج به تذکار یا یادبود ندارد. چون او نمرده است تا نیاز به یادبود داشته باشد. در فرصتی که در این نشست مهم برای من در نظر گرفته شده است، مایلم دو مقوله را ذکر، و تاکید کنم.
۱-ابتدا ذکر مام وطن بانوی بزرگ ایران خانم و ۲-دیگری ذکری از بازیگری یکی از فرزندان خلف اش سید جواد طباطبایی.
در این ذکر دو نکته را برجسته می کنم.
نکته اول این که از گزاره جواد طباطبایی نمرده است، چه می فهمم؟
نکته دوم مگر این فرزند خلف چه ذکری از ایران خانم می کرد که برای ما جاودانه شده است؟
نکته اول را با سرنمون، سرآمد، و الگوی ایرانی بودن آغاز می کنم که به گمان من حضرت حافظ است.
دور مجنون گذشت و نوبت ماست هر کسی پنج روز نوبت اوست
تک تک آدمیزادگان به تصادف از میان این همه موجودات، آدمیزاده نشده اند
نکته اول این که از گزاره جواد طباطبایی نمرده است، چه می فهمم؟ مفروض من که ممکن است مورد مجادله هم باشد این است که هر آدمیزاده ای تاکید می کنم تک تک آدمیزادگان به تصادف و بی حساب و کتاب از میان این همه موجودات، آدمیزاده نشده و یا بی دلیل در منطقه جغرافیایی خاصی زاده نشده و بروز نکرده است. حساب و کتابی در کار هست و همین حساب و کتاب وظیفه ای برلی هر یک از ما به بار می آورد.
با این مفروض است که پنج روزه نوبت معنا پیدا می کند. پرسش برای هریک از ما این است که خوب در این ۵ روزه نوبت چه نوع زیستی داشته یا باید داشته باشیم ؟ در رابطه با نشست حاضر جواد در ۵ روزه نوبت اش چگونه زیست؟
طباطبایی گذران زندگی می کرد یا زندگی به جا می گذاشت؟
می توان از دو شیوه زیست یاد کرد: ۱-گذران زندگی ۲- ویا زندگی به جا گذاشتن.
چرخه اولی روزمره بودن و به اجبار و یا به انتخاب در چرخه ولادت ماندگاری، و مرگ و میر گیر کردن است. که من آدمیزادگان از صبح تا شب در قیل و قال مدرسه یا کسب و کار جهان و کار جهان درگیر می ماند. یعنی وضعیتی که به بیان حضرت حافظ هیچ در هیچ است. این همان چرخه گذران زندگی است.
چرخه دوم انتخابی و ارادی است که همانا زایش، زندگی و نامیرایی است. که خود آدمیزادگان پس از زایش دوباره، که بادست خود و با دردی که خود می کشد، به بیان سهروردی به صورت زنده بیدار انسان ورزی و بازیگری می کند.
این چرخه همان است که آدمی برای آبرو، آب حیات را رها نمی کند، و درد را به بی دردی ترجیح می دهد. ممکن است به دنیا و در دنیا دچار عسرت و تنگی باشد. اما از ماندگانی در دنیا رسته است. و تناقض نما این است که در دنیا جهان سرمدی و جاودانگی را تجربه می کند. هم سخنانش زرتشت و بودا و دیگر پیامبران و اولیایی چون فردوسی و فارابی و افلاطون و ارسطو می شوند. و عرصه زیست جهانش نه عرصه خصوصی و گروهی که همگانی و در رابطه با کشور خودمان نه خانه و محله، که ایرانشهر می شود. به گمان من جواد در چرخه دوم سیر می کرد.
در نخستین کتابی که نشر داد همسخنانش را به خوانندگانش معرفی کرد؛ آکوایناس، ابن خلدون، ابن مقفع، اراسموس، افلاطون، بوعلی سینا، بیهقی، تنسر، خواجه نصیر، خواجه نظام الملک، نجم الدین رازی، زرتشت، سقراط، سهروردی، غزالی، فارابی، فردوسی، ماوردی، تاماس مور، و کتاب های ماندگاری چون اوستا، کلیله و دمنه، نامه نامه طرن قنسر و فهرست ادامه دارد.
از این روی به گمان من چند روزه نوبتش، نه گذران زندگی، که زندگی از خود به جا گذاشتن بود. که من و شما و دیگران روایت می کنیم، و از او به امید خدا الگو می گیریم. این است که می گویم جواد نمرده است.
نکته دوم: اما من چه مطلبی از لایه های زندگی به جا گذاشته شده اش را مایلم امروز روایت کنم؟ لایه ای را روایت می کنم که به گمان من مهمترین نکته ای است که می توان در باره بانو ایران خانم هر کسی به جا بگذارد. برای روشن شدن منظورم مقدمتا وی را با دو همشهری دیگرش سیداحمد حکم آبادی تبریزی که ما بیشتر با نام فامیلی اش کسروی او را می شناسیم، و سید محمدحسن بهجت تبریزی که با متخلص اش شهریار وی را می شناسیم، و جالب است که هر دو از فرزندان مشروطیت بودند، قرابت زیادی دارد.
هر سه یعنی کسروی، شهریار، و جواد طباطبایی در جهت تعریف، توصیف و روزآمدی خودتعریفی جمعی ما ایرانیان اهتمام کرده اند. و به خوبی هم موفق بوده اند. خودتعریفی جمعی، به تعبیر چارلز تیلور یا هویت جمعی که تغبیر رایج تری از آن است، و افزون بر آن امروزه به دلیل مذهب مختار بودن دولت – کشور، به عنوان شاخص جمعی در همه جای دنیا، هویت ملی خوانده می شود، مقوله ای بود که هر سه با هم توجه داشتند.
تا وقتی که خودتعریفی جمعی، هویت جمعی یا هویت ملی اولا معلوم نباشد، اجماع کلانی در خصوص آن مطرح نشود، و مرتب روزآمد نشود، هیچ سامان جمعی ای قادر به بازیگری نخواهد بود. از این روست که چون از بعد از صفویه ایرانیان نتوانستند در این مورد به اجماعی برسند، به جای بازیگری، یا جهانگیر بودند، یا به تعبیر روانشاد داریوش شایگان در وضعیت نه این و نه آنی و در نتیجه، روزمرّگی، به سر برده و می برند.
کسروی و شهریار در حوزه کار خودشان، اولی در تاریخ و دومی در ادب و فرهنگ در جهت ارتقاء خودتعریفی جمعی ایرانیان نه فقط کار مهم کردند که سرنخ هایی برای ما به جا گذاشته اند که بتوانیم دنبال کنیم. روانشاد جواد طباطبایی در حوزه کار خود یعنی حقوق اساسی و فلسفه سیاست به ذکر جنبه حقوقی وسیاسی خود تعریفی ما ایرانیان پرداخته اند.
انگاره طباطبایی از دو جنبه حقوق و سیاست اما بومی و ایرانشهری
به گمان من انگاره وی شامل دو جنبه حقوق و سیاست اما بومی، و ویژه ایرانشهر بود. که متاسفانه اکثرا تا به حال یا تحسین کننده، یاتقبیح کننده به خود جلب کرده است. یا تا تحلیل کننده. طباطبایی تعبیر یونانی فارابی از مدینه را با اندیشه تاریخی ایران از یک سو، و مفهوم سامان جمعی جدید که در مطالعه اش از هگل طرف انداخته بود جمع کرد، و بیشتر وعمیق تر از آنچه در تاریخ به آن پرداخته شده است، به آن عمر بخشید، و برای ما به جا گذاشت.
برای توضیح این گزاره از ارسطو آرنت یاد کرده و به بحث طباطبایی بازمی گردم. به زعم ارسطو آرنت آدمی از حیث حیوانی نویی، در رشته پستانداران، نابسنده و منطقا حیوانی اجتماعی است، که به تعبیر آرنت در حوزه های زحمت و کار نه فقط نیازمند به دیگران، که وابسته به آنان است. اما در عین حال از حیث این که موجودی منفرد است، فقط در حضور و در میان دیگران، قادر است توانش انسانیتی، روی این کلمه تامل بفرمایید، من مخصوصا این گونه تلفظ می کنم، توانش انسانیتی خویش را شکوفا کند، و تحقق بخشد.
از این رو هر تجمع انسانی برای برآوردن نیازها، و خواست های وی تشکیل شده است. در حالی که مدینه و شهر به بیان ارسطو برای برآوردن خیر برین، یعنی برای تحقق تعریفی که یک حوزه تمدنی خاص از استعلای انسانی آدمیزادگان می کند، ایجاد می شود. به روایت طباطبایی چنین تاسیسی وقتی در ایران اتفاق افتاد، به کمک و در حمایت در بیان وی در اندیشه ایرانشهری، اندیشه سیاسی ایرانشهری، یا نظریه ایرانشهری بود. ایشان هر سه تا مفهوم را استفاده می کند.
وبعد هر گاه ایرانیان از آن غافل شدند، یا به دامن ایدئولوژی های تاب اندیش وارداتی، یا به بیان خود وی ایدئولوژی های جامعه شناسانه افتادند. و به گمان من به دامن آموزه های برساخته با اجتهاد به رای افتادند. اهمیت اندیشه سیاسی ایرانشهری یا نظریه ایرانشهری از نظر تاریخی این است که هم بومی، و لذا مقبول و مشروع بود، و هم کارآمد. به همین دلیل ماندگار بود.
چگونه بنیادگذاری اندیشه سیاسی ممکن شد
ردپا و بذر این انگاره در همان نخستین کتاب جواد، قابل مشاهده است. به این فقره از کتاب نگاه کنید. در اندیشه ایرانشهری و در فلسفه یونانی سرای طبیعت که جامعه انسانی در آن قوام می گیرد، در اصالت و استقلال خود، در نظر گرفته شده، و از دو دیدگاه متفاوت تعادل میان انسان، جهان، خدا ایجاد شده است. به همین علت است که هم در اندیشه ایرانشهری و هم در اندیشه یونانی بنیادگذاری اندیشه سیاسی ممکن شده است. این اندیشه سیاسی هم با اندیشه ایرانشهری و هم با فلسفه یونانی در نهایت هماهنگی دارد. و از این حیث است که برخلاف حکمت عملی در دوران اسلامی به حاشیه حیات اجتماعی رانده نشده است. این از صفحه ۱۳۸ کتاب «درآمدی فلسفی» است.
چرا تنها آن مقوله برای ایران معاصر مهم و اساسی است؟ زیرا به زعم جواد راه برون رفت از بحران تاریخ معاصر ایران جز با روی آوردن و بازتاسیس روزآمد، من این را اضافه می کنم بازتاسیس روزآمد این اندیشه بومی و اصیل راه دیگری ندارد. با یک فقره دیگر از همان کتاب بحث خود را به پایان می برم.
زندگی سیاسی نیازمند اندیشه سیاسی است. و زندگی سیاسی در دوره های جدید نیازمند اندیشه سیاسی جدید است. اگر آگاهانه به زندگی سیاسی وارد شویم، و بخواهیم حضور فعال داشته باشیم، لاجرم باید به اندیشه سیاسی روی بیاوریم، و اگرنه در بهترین حالت مقلد ایدئولوژی های جامعه شناسانه خواهیم بود.(صفحه ۱۴۴)
و من بیفزایم که اندیشه سیاسی بومی، اما روزآمد و جهانی شده، همچنان که اندیشه ایرانشهری برای خودش و در زمان خودش بومی و روزآمد بود، همانطور که در فقره اول دیدیم، با اندیشه های دیگر که یونان آن زمان نمادش بود تن می زد، و ضمنا با این که جوهرش در دوره هخامنشی یا ساسانی، یکی بود، اما عرض اش در هریک از این دوران ها شکل و شمایل زمان خود را داشت.
به عبارت دیگر اندیشه ایرانشهری روزآمد، شکل و شمایل جامعه ایران در قرن بیست و یک میلادی را خواهد داشت. این بود یادگار و ذکری که جواد طباطبایی از ایران کرد. از ایران خانم مام وطن بزرگ ما. با آرزوی این که نسل های بعدی دانشوران ایرانی در چندروزه نوبت شان این مهم را به انجام برسانند برای همه آرزوی عاقبت به خیری می کنم.