خرید تور تابستان ایران بوم گردی

سکانس «افعی تهران» نقد رفتار آقای کارگردان بود! سطحی نبینید

سیاوش خوشدل، عضو بخش تحلیلی انصاف نیوز، در یادداشتی درباره‌ی حاشیه‌های اخیر برای سریال افعی تهران نوشت:

در سکانسی از قسمت هشتم سریال «افعی تهران» به کارگردانی سامان مقدّم و نویسندگی پیمان معادی، شخصیت اوّل داستان که کارگردانی است دچار مشکلات روحی و عصبی، ناظم دوران راهنمایی­اش را اتّفاقی گیر می‌­آورد و به دلیل کتک‌‌­های آن دوران او را مورد سؤال و سرزنش و تحقیر قرار می‌­دهد.

اگر کسی با همین نگاه گذرا و سطحی این سکانس را دیده­‌باشد، احتمال می­‌رود که برداشت سطحی و سریعی داشته­‌باشد که سازندگان اثر خواسته­‌باشند تنبیه بدنی در مدارس را از طریق مجازات این ناظم، تقبیح کنند.

ولی اگر اجزای قصّه را قدری با دقّت و صبوری دنبال کرده­‌باشیم، گرفتار این برداشت و قضاوت ظاهری و سطحی نمی­‌شویم.

من به دو مثال اکتفا می‌­کنم.

در دقایق 29 و 30 قسمت ششم این سریال، آرمان بیانی در مهد کودک فرزندش، توپ را طوری شوت می‌­کند که به صورت بچّه‌­ای می‌خورد و خون از بینی‌­اش می­‌آید. واکنش اوّلیۀ این مرد بالغ، به جای رسیدگی به آن کودک و سپس دلداری و عذرخواهی از او، این است که به فرزند خودش می­‌گوید «بابک! همون رو برو بیرون.»

وقتی هم که مادر آن کودک به آنجا می‌­آید و مدیر مهد کودک با نگاه­‌های سرزنش‌­گرانه و ملتمسانه‌­اش از آقای بیانی یک عذرخواهی ساده می‌­خواهد تا قضیه ختم به خیر شود، او زورکی و مغرورانه می‌­گوید «اگه باعث ناراحتی شما شدم، عذرخواهی می­‌کنم ازتون.»

مادر کودک با دلخوری اتاق را ترک می‌­کند.

در دقایق آغازین قسمت هشتم، دختربچّه­‌ای که در سریال آقای بیانی قرار است در یک سکانس گریه کند، گریه نمی‌­کند. بیانی بچّه را کنار می­‌کشد و با ترساندن او از اینکه مادرش دقیقاً به دلیل اینکه او بچّۀ حرف­‌گوش‌­کنی نیست و گریه نمی­‌کند، به گریه می‌­اندازد و سکانس را با گریۀ واقعی این بچّه ضبط می­‌کنند.

وقتی هم به خانه برمی‌­گردند، بابک، فرزند آقای بیانی، از او می‌­پرسد که چرا بچّه را اذیت کرده. پاسخ‌­های آقای کارگردان جالب توجّه است. خلاصه‌­اش این است که «باید گریه می‌­کرد. این شغل منه. معطّل بودیم.»

سکانس «افعی تهران» نقد رفتار آقای کارگردان بود! سطحی نبینید

حالا در پایان قسمت هشتم می­‌رسیم به سکانس محلّ بحث و مورد توجّه که در آن بیانی ناظم را با قدری دروغ و خوش­زبانی به دام می‌اندازد و به باد سرزنش و تحقیر می­‌گیرد. این رفتارها و ادّعای دلسوزی برای بچّه­‌هایی که از آقای شکوهی کتک می­‌خوردند، از مردی که دو روز پیش حاضر نبوده بابت خون انداختن دماغ یک دختربچّۀ شش­‌ساله تن به عذرخواهی و جبران بدهد و یک روز قبلش عامدانه و در راستای انجام وظایف شغلی­‌اش کودکی را با تهدید ترک شدن توسّط مادرش به گریه انداخته، چنان تعجّب­‌برانگیز است که نگاه­‌های رانندۀ جوان آقای کارگردان، از آینۀ ماشین روی او خیره می‌­ماند.

آرمان بیانی عقده‌­گشایی کرد، بی آنکه خودش از آنچه تخطئه و سرزنش می­‌کند خودداری کند.

یاد سکانس پایانی «شرم» ساختۀ زنده­‌یاد کیومرث پوراحمد می­‌افتم. آنجا که آقای کارگردان، مجید را به خاطر آنکه شخصیت قصّه را به اشتباه «آقای سلطانی» می‌­نامد و زحمت افراد را به هدر می‌­دهد، به باد سرزنش می­‌گرفت و حاصل طوفان «مهدی باقربیگی» است که می­‌گوید «خسته شدم، خسته شدم، خسته شدم، دیگه نمی‌­خوام فیلم بازی کنم.»

پوراحمد گویی شرمندگی خود از فشاری را که بر نوجوان قصّه‌­اش روا داشته در این سکانس ثبت کرده تا بماند به یادگار که مردی که در «کودکی نیمه‌­تمام» از تنبیه بدنی معلّمانش آزرده بود، خودش نیز نوجوانی را آزرد.

سازندگان «افعی تهران» نیز با هوشمندی و ظرافت، چنین تصویری از هنرمند قصّه ارائه می­‌کنند. امّا سطحی­‌نگری و کوته­‌بینی و غرور باعث می­‌شود از این پازل چند تکّه، فقط یک تکّه­‌اش را ببینیم.

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا