خرید تور تابستان

جان سوخته | قهرمان مست عشق کیست؟

گلاویژ نادری درباره‌ی راز و رمز زندگی شمس و مولانا و بررسی فیلم مست عشق با فرهاد توحیدی، فیلم‌نامه‌نویس آن، در روزنامه سازندگی گفت‌وگو کرده است که متن کامل آن را در ادامه می‌خوانید.

مست عشق» پرفروش‌ترین فیلم‌ این روزهای سینمای ایران است. احتمالاً به زودی تبدیل به پرفروش‌ترین فیلم این دوره از اکران می‌شود چون فروش روزانه‌اش از تمامی فیلم‌ها بیشتر است و اگر این اتفاق بیفتد، تمامی تئوری‌های مربوط به رکوردشکنی فیلم‌های کمدی و مبتذل شدن سلیقه مخاطب با چالش مواجه خواهد شد. «مست عشق» داستان یک نظامی است که به شکل تصادفی زندگی‌اش با شمس و مولانا گره می‌خورد و آنها تاثیراتی روی او می‌گذارند که باعث تحول عظیمی در او می‌شود. تماشاگری که به قصد دیدن داستان مولانا و مواجهه او با شمس به تماشای این فیلم می‌نشیند با اثری متفاوت روبه‌رو می‌شود که بخشی از آن به این دو تعلق دارد و داستان اسکندربیک اصل است. فرهاد توحیدی، یکی از فیلمنامه‌نویسان این فیلم می‌گوید، اسکندر نمادی از همه ماست و او را به این خاطر آفریدند که فیلم هم حرفی از امروز داشته باشد و هم اینکه ملاحظات مربوط به گیشه را مدنظر بگیرند.

این اثر ترکیبی از وقایع مستند و داستان‌هایی است که نویسندگان آن آفریدند. مینی‌سریال «مست عشق» هم ساخته شده که توحیدی می‌گوید در آن به شمس و مولانا بیشتر پرداخته می‌شود. فعلاً که همین داستان هم مقبول تماشاگر قرار گرفته و از آن استقبال کردند. هر چند که مولانا و شمس‌ در حاشیه قرار دارند و اسکندر قهرمان «مست عشق» است.

چه سالی پیشنهاد ساخت فیلم را گرفتید؟
سال 97 بود که آقای برومند، (تهیه‌کننده فیلم) پیشنهاد کردند که سریالی را با داستان روز در ترکیه با یک قهرمان ایرانی و یک قهرمان ترک بسازیم و بعد به سراغ شمس و مولانا برویم. وقتی با آقای فتحی به ترکیه رفتیم به این نتیجه رسیدیم که چرا اول کار دیگری انجام دهیم چون اشتیاق برای ساخت شمس و مولانا هم در آنجا زیاد بود. این بود که از اصل قضیه شروع کردیم. آقای فتحی هم خیلی دوست داشت که اولویت را به کار شمس و مولانا بدهیم.

از ابتدا شما وارد پروژه شدید یا آقای فتحی؟
من ابتدا وارد شدم و بعد از آقای فتحی خواهش کردم که افتخار همکاری بدهند. من 15 سال پیش طرحی درباره مولانا برای تلویزیون نوشته بودم. در آن زمان آقای سرافراز در معاونت برون‌مرزی می‌خواستند سریالی درباره مولانا بسازند. یکی دو جلسه رفتم اما از ابتدا مشکوک بودم که با مدیران تلویزیون اشتراک دیدگاه دارم یا نه و بعد به این نتیجه رسیدم که این کار را نکنم، بهتر است. اما دغدغه‌اش همیشه با من بود. چون مولانا را دوست داشتم و درباره او، حافظ و شاهنامه هم کار کرده بودم. درباره شاهنامه فیلمنامه «تراژدی ایرج» را نوشته بودم و همیشه دوست داشتم که درباره زندگی یا آثار این بزرگان کار کنم. آقای فتحی هم علاقه‌مند بودند و روی موضوعات تاریخی ازجمله ملاصدرا هم کار کرده بودند. پس از پایان فصل سوم شهرزاد بود که در منزل خانم اسکندرفر، ایشان را دیدم و گفتم حسن آقا چنین ماجرایی هست و بیا. آقای برومند هم دوست داشتند که در این ‌باره کار کنیم. در نتیجه وقتی دیدیم چنین چشم‌اندازی وجود دارد چه بهتر که از همان اول این کار را محقق کنیم و در ترکیه هم از این پیشنهاد استقبال زیادی شد.

در ترکیه با چه کسانی از ابتدا شروع به همکاری کردید؟
با بخش خصوصی وارد مذاکره شدیم. با شرکتی که خانم آدا سورملی، رئیس‌اش‌ بود که با بسیاری از سینماگران ایرانی کار کرده و تهیه‌کننده و مجری طرح آنها بوده است. 5- 6 ماه با خانم سورملی همکاری کردیم و سفرهای زیادی به شهرهای مختلف رفتیم. ایشان از ارادتمندان به شمس و مولانا بودند اما وقتی ابعاد پروژه مشخص شد، فهمیدند که نمی‌توانند این کار را انجام دهند. باید سرمایه بیشتری می‌داشتیم که در نهایت با خانواده اوزال به ‌عنوان سرمایه‌گذار آشنا شدیم. در سفر دوم در سال 97 به طرحی 10 صفحه‌ای رسیده بودیم. این فیلمی که می‌بینید، نطفه‌اش در گفت‌وگوهای میان من و آقای فتحی بسته شده، ما تفاهم داشتیم که کار تاریخی جذابیت‌های خودش را دارد اما اینکه صرفاً درباره مقطعی از تاریخ بنویسیم برای ببیننده امروز کفایت نمی‌کند.

باید به این می‌رسیدیم که نسبت میان امروز و آن دوران چیست و باید مسائلی را مطرح می‌کردیم که به درد زندگی امروز بخورد. می‌دانید که در ترکیه مولانا از قداست خاصی برخوردار است. یعنی با همان آدابی که ما به زیارت حرم امام رضا می‌رویم آنها به زیارت مولانا می‌روند. اما افسانه‌هایی هم در جریان است که حتی برخی از آنها مکتوب هم شده‌اند. مثلاً در دوره وزارت معین‌الدین پروانه، مولانا کرامتی از خودش نشان می‌دهد که حمله مغول دفع می‌شود. ما سه منبع را به ‌عنوان منابع اصلی تعیین کردیم که بی‌واسطه‌ترین منابع به آن دوران هستند.

«مثنوی ولدنامه سلطان ولد» پسر مولانا که نزدیک‌ترین روایت است از زندگی مولانا، «رساله فریدون ‌احمدِ سپهسالار» که محضر مولانا را درک کرده و «مناقب‌العارفین» احمد افلاکی که بعد از فوت مولانا نوشته شده اما تصریح شده که او هم در حلقه مریدان مولانا بوده است. این کتاب تنها منبعی است که نام کیمیا خاتون را مطرح می‌کند. مناقب‌العارفین از این رو برای ما جذاب بود که استاد بدیع‌الزمان فروزانفر در کتاب زندگی مولانا دائم در پانوشت‌ها به این کتاب اشاره می‌کند.

البته وقتی به دیدار شمس و مولانا اشاره می‌کند به چند منبع ازجمله ولدنامه، افلاکی، ابن‌بطوطه و محی‌الدین مولف الجواهرالمضیه رجوع می‌‌کند. ما تقریباً منابع مختلف را مقابله کردیم و همه آنچه که رابطه این دو را توضیح می‌دهد، بررسی کردیم. بحث ما این بود که مولانا چه می‌‌گوید و بعد از این دیدار چه اتفاقی می‌افتد. حرف حساب او شبیه عطار است و اگر امروزی‌ترش کنیم، شبیه کی‌یر کگور است که درباره امر نامتناهی و گذر از ساحات مختلف زندگی انسان صحبت می‌‌‌کند. یعنی گذر از ساحات نفسانی، اخلاقی و دینی. مولانا در هر سه این ساحت‌ها عشق را می‌دیده است و به همین دلیل است که نام فیلم را هم مست عشق گذاشتیم.

در فیلم با دوگانه‌های زیادی مواجه هستیم، درویش و فقیه، دین و عرفان و… آیا وجود این دوگانه‌ها تعمدی بوده و ساختار داستان را براساس اینها پایه‌ریزی کردید؟

اتفاقاً از همین نقطه ورود کردیم که ما امروز درگیر چه چیز‌هایی هستیم؟ اگر انسان عاشق شود، عشق او تنها به مرد یا زن منحصر نمی‌شود، عاشق طبیعت هم می‌شود، عاشق تمام زیبایی‌ها می‌شود اما انسانی که عاشق نباشد، طبیعت را تخریب می‌‌کند. خودخواه و خودپرست می‌شود. چقدر در مذمت خودخواهی و دوست داشتن خویش در مثنوی می‌خوانیم؟ تا دلتان بخواهد. ما همدیگر را دوست نداریم، به هم اعتماد نمی‌کنیم و برای منفعت خود حاضریم خون بریزیم. اما اگر عاشق شویم که پیام خداوند است، این مشکلات محو می‌شوند. بحث مولانا این است که اختلافات را کنار بگذارید. همدلی، محبت و عشق را برگزینید.

مولانا می‌گوید: اختلاف خلق از گفت افتاد. می‌گوید همدلی از همزبانی خوش‌تر است. دائم می‌گوید حرف همدیگر را بفهمیم. وقتی هم‌دل باشید، نیازی به زبان ندارید. می‌گوید همدلی زبان دیگری است و مدام این پیام را می‌دهد که به مدارا کنار یکدیگر زندگی کنید. او این اندیشه را در زمانی بسط می‌دهد که عالم در فتنه جنگ می‌سوزد. مولانا می‌‌گوید، نجنگید. صلح کنید، صلح، دوست داشتن یکدیگر است. حرف از تساهل و مدارا می‌زند و می‌گوید از ملت عشق باشید. داستان موسی و شبان که همه خوانده‌ایم ناشی از تاثیر شمس در مولاناست. دائم این مسائل را تکرار می‌‌کند، حالا مقابل این آدم که مدام صلح را تبلیغ می‌‌کند، جنگ‌آوران هستند. دکان آنها در جنگیدن است و این پیام امروز هم همچنان وجود دارد.

در واقع در پاسخ به سوال شما می‌خواهم بگویم، وقتی وضعیت یک طرف را تعریف می‌کنیم، نقطه مقابلش هم روشن می‌شود. پیام مولانا همدلی بوده،‌ چه کسی موازنه عشق را به هم می‌زند و سودش در برهم زدن این وضعیت است. آنهایی که جنگاورند یا جنگ‌طلبند یا بنا بر وظیفه به جنگ رفته‌اند. اسکندر بنا بر وظیفه رفته است. ما مولانا را هم در آستانه یک تحول می‌بینیم. مولانا از این وضعیت ملول و افسرده‌خاطر است. از درس دادن و کار تکراری خسته شده است.

این کارها دیگر او را راضی نمی‌کند. حرف محی‌الدین که به شمس می‌گوید: به آن شهر برو چون سوخته‌ای هست که باید در او آتش بزنی، درست بوده است. ناگزیر به این دوگانه می‌رسیم که در این طرف کسی ندای عشق سر می‌دهد و در طرف مقابل کسی در آتش جنگ می‌دمد، می‌بینیم که افراد دیگری هم در دو سوی این معادله حضور پیدا می‌کنند. به محض اینکه قهرمانان در فیلمنامه متعدد می‌شوند، شما صاحب روایت موازی می‌شوید، بنابراین چه بخواهید و چه نخواهید، ساختار به شکل روایت‌های موازی درمی‌آید. روایت موازی هم لاجرم ما را به زمان غیرخطی می‌رساند. فیلمنامه در زمان سفر می‌کند و رفت و برگشت دارد.

در زمان نوشتن طرح ساختار خطی بود؟
بله.
با روایت اسکندر؟
با هر سه. از نسخه‌های هشتم و نهم ساختار غیرخطی شد. این فرم از خود مولانا می‌آید. او در مثنوی همین کار را کرده. مولانا قصه‌ای تعریف می‌کند اما هنوز تمام نشده به سراغ قصه دوم و بعد همین‌طور به سراغ قصه سوم می‌رود و بعد همه اینها را در معنا به هم پیوند می‌دهد، درحالی که هر کدام از این قصه‌ها سرانجام خودش را دارد.
افرادی که شیفته مولانا هستند، وقتی فیلم را می‌بینند دچار تناقض می‌شوند و می‌گویند، فیلم نه درباره مولاناست و نه شمس. چراکه بخش زیادی از داستان درباره اسکندر است. فیلم از ابتدا هم با او شروع می‌شود و از نیمه قصه هم که دیگر داستان اسکندر را دنبال می‌کنیم و این دو در حاشیه قرار می‌‌‌گیرند. چه پاسخی به این دسته از تماشاگران دارید؟

ما ارادت قلبی به مولانا و شمس داریم اما یادمان نرود، سینما صنعت است. به‌ خصوص سینمایی که متکی به بخش خصوصی است و تماشاگر باید به تماشای فیلم بنشیند، ما هم ناچاریم که به این وجه توجه کنیم. مولانا یکی از بزرگان ادبی فارسی است، شخصیتی بین‌المللی است. وقتی مدونا آلبومی به نام او دارد، یعنی که رومی آنجا را هم فتح کرده و همه به او توجه دارند. با همه اینها وقتی می‌خواهید داستانی را که همه می‌دانند و جزو ابرروایت‌هاست و کتاب‌ها و داستا‌ن‌های متعددی درباره آن نوشته شده، تبدیل به فیلم کنید. باید بدانید که با چه زاویه دیدی به این داستان نزدیک شوید که با روایت تکراری روبه‌رو نباشیم. فکر کنید اگر فقط به ملاقات شمس و مولانا بسنده می‌کردیم با یک روایت کلامی صرف روبه‌رو بودیم.

ما فکر کردیم باید‌ کار دیگری انجام دهیم. باید به این برسیم که مولانا از قرن هفتم چه نیرو و انرژی روانه کرده که بعد از نزدیک 8 قرن هنوز می‌تواند شما را تحت تاثیر قرار داده و تغییر دهد. ما به کسی احتیاج داشتیم که مولانا به عینه روی او تاثیر بگذارد و این شخصیت برای ما اسکندربیک بود. مولانا روی اسکندربیک تاثیر می‌گذارد. در واقع ما همه اسکندربیک هستیم. عملاً داستان مهم‌تر داستان اوست که متحول می‌شود. در واقع «مست عشق» یک فیلمنامه پلیسی است. ما از بحران گم شدن شمس داستان را شروع می‌کنیم. کسی ماموریت پیدا می‌کند که معما را حل کند. داستان اسکندربیک هم یک داستان سه پرده‌ای کوچک است که پیرنگ‌های فرعی دارد. داستان اسکندر،‌ مولانا، شمس و کیمیاخاتون و علأالدین محمد چهار پیرنگ است که هر کدام قهرمانان خودشان را دارند و مهم‌ترین داستان اسکندربیک که داستان مای تماشاگر است که باید متحول شویم و جزو ملت عشق باشیم. پس طبیعی است که باید سرمایه‌گذاری بیشتری روی آن انجام می‌دادیم و به همین خاطر از بقیه طولانی‌تر شد.

چند درصد از داستان مستند است؟

داستان اسکندربیک کاملاً تخیلی است. در برخورد شمس و مولانا بسیاری از داستان‌ها و دیالوگ‌ها از مستندات است و از آن منبع اصلی که نام بردم و کتاب‌های استاد زرین‌کوب و کتاب زندگی مولانای استاد فروزانفر وام گرفته شده است. کتاب‌های مقالات شمس و مقالات مولانا و نیر مجالس سبعه و فیه ما فیه منابعی است که ما برخی از دیالوگ‌های شمس و مولانا را از آنها استخراج کردیم به‌خصوص گفت‌وگوهایی که بین خودشان رد و بدل شده است. یا مثلاً ماجرای افتتاح مدرسه قرآنی خیلی مفصل در منابع آمده است. کل مجالست مولانا با شمس حدود سه سال طول می‌کشد. شمس دو مقطع در قونیه بوده است. بار اول که شمس و مولانا همدیگر را ملاقات می‌کنند. 40 روز در حجره می‌نشینند و وقتی بیرون می‌آیند، شایعات و دشمنی‌ها آنچنان او را می‌رنجاند که شمس به عادت همیشگی‌اش این شهر را ترک می‌‌کند. رفتن شمس، مولانا را به هم می‌ریزد.

در این دوره بحث مرگ شمس در میان نیست. مولانا از خیلی‌ها مدد می‌‌گیرد برای پیدا کردن شمس که خبر می‌رسد، او در دمشق است. مولانا به سلطان ولد ماموریت می‌دهد که همراه چندین نفر با هدایای زیاد به ملاقات شمس بروند. این اتفاق باعث می‌شود که شمس به قونیه بازگردد. سکانسی که ظاهر شمس تغییر کرده و به ملاقات کیمیا خاتون می‌رود، متعلق به بازگشت او به قونیه است. علأالدین محمد، شمس را پس از بازگشت تهدید می‌کند و متعصبان مذهبی هم چنین رفتاری با شمس دارند. این دشمنانی‌ها باعث غیبت دوباره شمس می‌شود. در روایتی مکتوب شده است که هفت عنود حسود با کارد به شمس حمله کرده و بعد فرار می‌کنند.

شمس هم ناپدید می‌شود. استاد فروزانفر اما این روایت را خیلی تایید نمی‌کند. ما چند روایت ازجمله درگیری، افتادن در چاه و حمله به شمس را با هم ترکیب کردیم و به این داستان رسیدیم. این روایت که مرد مستی اعتراف می‌کند که فرد دیگری را کشته، تخیلی است. ما به این خاطر این روایت را در فیلم گنجاندیم چون در خوی مقبره‌ای به نام شمس داریم. برخی روایت‌‌ها می‌‌گویند که شمس پیدا می‌شود و در کنار مولانا در قونیه دفن شده است. اما در ایران اعتقاد بر این است که شمس به خوی برگشته و در همان‌ جا از دنیا رفته و مدفن شده است و مقبره‌ای هم برای او ساخته‌اند که مناره‌ای هم با سبک معماری سلجوقی دارد. ما این روایت را می‌پسندیم که شمس جان سالم به در می‌برد، به خوی برمی‌گردد،‌ به مرگ طبیعی از دنیا می‌رود و در آنجا دفن می‌شود. بنابراین ما از بخشی از روایت‌ها به دلخواه استفاده کردیم. برخی از روایت‌ها هم حاکی از این است که جسد شمس هیچ وقت پیدا نمی‌شود.

الان که فیلم را می‌بینید، احساس نمی‌کنید که به بعضی از شخصیت‌ها خیلی خلاصه و محدود پرداختید. تماشاگر با تماشای فیلم احساسس می‌کند که جزیی از یک کلیت را می‌بیند و تشنه این است که مثلا داستان شمس و مولانا یا کیمیا خاتون را بیشتر ببیند. من در مواجهه با فیلم انتظارم برای تماشای سریال بیشتر شد. خودتان چنین احساسی ندارید؟

آب کم‌ جو، تشنگی‌آور به دست. اگر تشنه شدید،‌ سریال را هم ببینید بیشتر تشنه می‌شوید. تقریباً چهار پنج سال پیش حقوق رمانی به نام «رومی» نوشته آقای بهمن شکوهی را خریدم. آن رمان بهترین متن داستانی است که درباره مولانا نوشته شده است. داستان تولد تا مرگ مولاناست. این رمان خیلی شورانگیز است. داستان پدر، برادر، عشق مولانا، زندگی و مرگ تاسف‌برانگیز همسرش، بزرگ شدن فرزندانش، داستان مهاجرت‌اش به قونیه. تحصیلاتش در دمشق، ملاقاتش با شمس و… در این کتاب آمده که با خیلی‌ها برای ساختش مذاکره کردم.

در پاسخ‌های قبل گفتید که داستان شمس و مولانا تکراری و تخت است، این می‌تواند مناقشه‌برانگیز باشد. چراکه دوستداران مولانا معتقدند که داستان زندگی او به همراه شمس دارای نکات و جذابیت‌های زیادی است و از آن طرف کتاب «ملت عشق» را خواندند که بسیار طرفدار دارد و آنها تصور می‌کنند اگر همین کتاب را هم تبدیل به سریال می‌کردید خیلی جذاب می‌شد. در واقع سوال اینجاست که این روایت فیلم شما، ‌روایت ایرانی‌هاست یا ترک‌ها؟

این روایت ایرانی‌هاست. الان در کتابخانه کوچک می‌بینید که پر از کتاب‌های مختلف درباره شمس و مولاناست. نمی‌توانم بگویم که هیچ یک از این کتاب‌ها در ناخودآگاه من و آقای فتحی تاثیر نگذاشته است. قطعاً تاثیر داشته. اما ما مستقیماً از هیچ جا چیزی برداشت نکردیم. اگر می‌خواستیم فیلم را به شکل زندگینامه‌‌ای بسازیم یا باید از تولد تا مرگ او را می‌ساختیم یا مقطعی از زندگی او مثل همین الان. تصور ما این بود که آن کار، اثر را به سمت خاص شدن پیش می‌برد و دایره مخاطبان را به ‌شدت محدود می‌کرد که ما دلمان نمی‌خواست چنین اتفاقی رخ دهد.

چون ما در اوضاع اقتصادی خیلی خوبی نیستیم و البته شانس هم همیشه در خانه فیلمسازان را نمی‌زند که افرادی حاضر شوند روی رویاهای آنها سرمایه‌گذاری کنند. حالا که کسی پیدا شد، ما حق نداریم که با سرمایه او خطر کنیم. ما با گروه‌ اول ترک‌ها دچار چالش بر سر فیلمنامه شدیم. همکار ترکی داشتم که نگاه تئاتری داشت، هم بر مفاهیم و هم بر بازنمایی بصری و هم چارچوب کلی کار با او تفاوت دیدگاه داشتیم. ما باید با مختصات سینمایی برای تماشاگر عام می‌ساختیم. شما قبل از کرونا هم شروع به کار کردید و سینما پس از آن به محاق رفت. ریسک بزرگی انجام دادید، نگران نبودید که فیلم شکست بخورد؟

همه ما معتقد بودیم که فیلم موفق می‌شود. ما از روز اول با توجه به ظرفیت‌های مولانا به سراغ این فیلم رفتیم. فکر می‌کردیم که این پروژه می‌تواند اقتصادی باشد. البته این فیلم خیلی گران تمام شد. بلاهای زیادی سر آن آمد. چند سکانس مانده بود، فیلمبرداری تمام شود که کرونا آمد و گروه به ایران بازگشتند. کرونا دو سال طول کشید. در طول این دو سال اختلافات با طرف ترک شروع شد. بعد از کرونا آقای فتحی به ترکیه رفتند و آن چند سکانس فیلمبرداری شد و پس تولید شروع شد. با همه این سختی‌ها هیچ وقت اعتقادمان را به موفقیت این پروژه از دست ندادیم. اسم مولانا بود اما مهم این بود که چه قصه‌ای بنویسیم و بسازیم که در گیشه موفق باشد.

ما سرمایه بخش خصوصی را داشتیم به آب کر دولت وصل نبودیم که ساخت سریال سال‌ها طول بکشد و مهم هم نباشد. ما نمی‌توانستیم به سرمایه‌گذار جفا کنیم. بنابراین هر آنچه به ذهنمان می‌رسید که باعث موفقیت فیلم در گیشه شود باید در فیلمنامه پیش‌بینی می‌کردیم. آقای فتحی در ساخت آثار تاریخی استاد است. ما مثل او کم داریم. اما شاید اگر همین حالا آقای فتحی بخواهد این کار را از نو شروع کند و البته اگر خیالش از همه چیز راحت باشد،‌ طور دیگر فیلم را بسازد. ما در تولید چالش‌های بسیار زیادی داشتیم. اگر ما بخواهیم از نو بسازیم حتماً جور دیگری خواهیم نوشت و ساخت. یعنی من حتماً چیزهایی را به فیلمنامه اضافه می‌کردم اما شاکله کار همین‌طور خواهد بود. روایت‌های موازی را کنار نمی‌گذاشتم و نسبتش با امروز برای من اصل بود و حتماً چیزی از امروز را از آن زمانه احضار می‌کردم.

شمس شبیه یک ساحر یا موسی است با آن عصا و ریش. انگار انسان غیرطبیعی تصویر کردید که خنجر نمی‌خورد و به راحتی از مرگ فرار می‌کند. فراانسان بودن از ابتدا مدنظرتان بود یا سلیقه آقای فتحی بود؟

پشمینه‌پوش بودن او قطعی است. لباس‌های شمس به دقت توصیف شده در منابع تاریخی. چوب‌ دستی او سلیقه آقای فتحی است. اما داستان این دو، بازآفرینی داستان خضر و موسی است. اما اینجا در مفهوم خضر شمس و در ظاهر موسی است. در صحنه‌های آخر که وقتی اسکندربیک به او می‌‌گوید بین شما چه گذشته. در واقع این طور گفته می‌شود که شمس دست مولانا را می‌گیرد و به تماشای جهان می‌برد. یعنی دریچه‌ای نو را رو به او باز کرده و چشم سوم او را باز می‌‌کند. بنابراین شباهت‌هایی بین این دو داستان وجود دارد.
فکر می‌کنید، تماشاگری که علاقه‌مند به مولانا و شمس شده با تماشای سریال اقناع می‌شود؟
امیدوار هستم که این اتفاق بیفتد.»

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

پیام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا