خرید تور تابستان ایران بوم گردی

رای دادن یا ندادن؟ فعلا مسئله این نیست

فاطمه علمدار، جامعه‌شناس، در کانال تلگرامی خود نوشت: «یک: کیرکگارد در قرن18، همان زمان که همۀ قدرت‌هایی که قرن‌ها در گوش آدمیزاد زمزمه ‎کرده ‎بودند که خیلی خاص و شکوهمند است؛ در فضای مدرنیته درحالِ احتضار بودند؛هشدار داد که انسان‎مدرن در معرض فروپاشی‎ روانی است و تنها راهِ نجاتش این است که بتواند شالوده‎ای پیدا کند برای دوباره برپاکردن خودش و شایستگی‌‎هایش.

نیچه در همین فضا از شجاعتِ انسان ‎بودن حرف ‎زد و انسان قدرتمند را کسی تعریف ‎کرد که هم به هستیِ خودش معترف است و هم به توانایی انتخاب کردنش. وقتی می‌‎گفت «بشو، هرآن‎که هستی» داشت از قدرتِ نزدیک‌ شدن به خود؛ کشف خود و شکوفایی خود سخن میگفت که البته لازمه‎اش داشتن شجاعتِ انتخاب کردن است.

دو/ما ایرانی‌ها‎ بعد از شکست‌های مکررمان در منازعات دنیای مدرن، کم کم فهمیدیم که چون فردوسی گفته «هنر نزد ایرانیان است و بس»دلیل نمی‌شود باور کنیم که برتریِ خاصی به بقیه ملل داریم و از همانجا شاهدِ احتضارِ دردناکِ همۀ آن قدرت‌هایی شدیم که قرن‎ها در گوشمان زمزمه ‎میکردند که خیلی خاص و شکوهمندیم.

از عصر ناصری حتی انقدر حالمان بدشد که شروع کردیم به خودزنی و توهین به خود. استفاده از مفاهیم «وطن بدبخت» و «مردم بیسواد و بی تربیت» برای صحبت دربارۀ کشور و هموطنانمان از همانروزها شروع شد! خودسرزنشگری انگار ابزاری بود برایمان تا با درد بیدار شویم و سرِغیرت بیفتیم برای حفظ و سربلندی«وطن» و «اسلام».

دو عنصری که هنوز فکر کردن بهشان قلبها‎مان را به تپش می‎انداخت و قدرتِ «آرزوکردن» را درونمان فعال می کرد و به عمل وامیداشت‌مان. قصه‎ روزهاییکه بعداز پیروزی مشروطه دار و ندارمان را با اعتمادکامل به نماینده‎ها میدادیم که مجلس از بیگانگان قرض نگیرد و بانک ملی تاسیس کند، تنها نمونه‎ای از قدرت آرزو ساختن‌مان حول وطن/اسلام است.

سه/«رولو می» می گوید آرزو مقدم بر اراده است. آدمهایی می توانند اراده کنند برای تغییرِ وضعیتشان‎ که به آن‎حد از درماندگی نرسیده‎باشند که حتی ندانند دلشان چه میخواهد.اسلام و وطن منبع تغذیه آرزوهای ما بودند در یک‎قرن‎ونیم اخیر.

از وقتی دلمان مشروطه ‎خواست تا روزهایی‌ که نجاتمان را در داشتن زیرساخت‌های مدرن دیدیم و باورمندانه برای تاسیس راه‎آهن و چرخیدن چرخ‎ صنعت و دانشگاه تلاش کردیم. با اینحال،همیشه بحثِ داغِ اسلام مهمتر است یا ایران روی میز بود!

احساسات وطن پرستانه و اسلامگرایانۀ ما در همۀ این‎سالها،هم به آرزوهامان معنا میدادند و هم باهم میجنگیدند و یکدیگر را تضعیف میکردند و وادارمان میکردند پس از تحقق هر آرزویی -از ساختن احزاب قدرتمند گرفته تا ملی‎کردن صنعت‏نفت و به‌‎دست آوردن حق‎رأی‎زنان و انقلاب57- شکستها و اشتباهات را پررنگتر از موفقیتها روایت کنیم تا بفهمیم وطن پرستان بیشتر خیانت کردند یا اسلامگرایان!

و نتیجۀ این نوع قاب‎‌بندی در بازخوانی تجربیاتمان این شد که همیشه صدای نخراشیده‎ای در گوشمان فریاد میزند: «آنها که فکر میکردی قهرمانانند،پر از اشتباه از کار درآمدند!دفعۀ بعد کمتر اعتمادکن و بیشتر احتیاط که فریب نخوری!» البته که ما در همین بازخوانیها بالغ شدیم و دیگر ساده‌لوحانه از آدمها بت نمیسازیم، ولی افتخار به گذشته و اعتمادمان به امکان تغییر هم انگار همزمان به مسلخ رفت!

ما به هیچکدام از قهرمانهای تاریخیمان افتخار نمیکنیم چون نقاط ضعفشان را بیشتر از نقاط قوتشان میشناسیم و آنقدر نقد خوانده‎ایم در مورد ایده‎های ملیگرایانه و دیندارانه‎-همان ایده‎هایی که به آنها انگیزه میداد برای‎اینکه زندگیهاشان را وقف ایجاد تغییر کنند-که دیگر رگ گردنمان برجسته نمیشود وقت شنیدن این حرفها.

این است که جداافتاده و تنها هستیم انگار در این نقطه از تاریخ این سرزمین.بی هیچ ارتباطی با گذشتگانی ‎که درون خودمان بهشان احساس دِین کنیم و تلاشهاشان را بستاییم و بخواهیم قدم بر جای قدمهاشان بگذاریم.در انتقال آن میراث به ما اختلالی رخ داده.

پنج/مسئلۀ امروز ما اینست که دیگر هیچکدام از آن عناصر هویت‎بخشی که با فکرکردن بهشان قلبهامان میتپید و آرزوهایی به جانمان می‎افتاد،حس قدرتمندی در ما ایجاد نمیکند که بخواهیم زندگیهامان را وقفش کنیم.ما طبق تعریف گذشتگانمان نه وطن پرستیم نه اسلامگرا و خودمان هم هنوز تعریفی از کیستی و چیستی جدیدمان که”ما”را دوباره منسجم کند و قدرتِ آرزوکردن‎ و اراده برای تغییر بهمان بدهد،نساخته ایم.

وضعیت دردناکیست و میشود به فروپاشی روانیمان منجر شود مگر اینکه با همه ترسها و خستگیهامان، شجاعت بازخوانی دوباره خودمان و کشف آن شایستگی‌های از نظر پنهان مانده و آن افتخارات سرکوب شده را درونمان زنده کنیم. ما تا وقتیکه ندانیم چه آرزویی برای خودمان و کشورمان داریم، نمیتوانیم کنشگران انتخابگری باشیم که اراده کرده اند با رفتن یا نرفتن به پای صندوق، تغییری را رقم بزنند؛ دراین حالت،نه رای دادن نتیجه انتخاب آگاهانه مان است و نه رای ندادن. بی آرزوهایی چو تخته پاره بر موج…»

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا