مغالطههای میهن ستیزانه
دکتر ملا صالحی در یادداشتی با عنوان «مغالطههای میهن ستیزانه» در روزنامه ی «اطلاعات» نوشت:
دو و نیم میلیون سال حیات و حضور تاریخی و تاریخمند بشر در جهان، روی پوسته نازک، سرد، شکننده و ظریف غباری کیهانی و اختری کوچک، افکنده در میان صدها و صدها میلیارد اختر و منظومه و کهکشان و غبارهای کیهانی دیگر به مقیاس بیش از سه و نیم میلیارد سال از هنگام پدیدار شدن نخستین مولکول حیاتی روی سیاره زمین تا این لحظه تاریخی که در آن بر صحنه حضور داریم و ایستادهایم؛ زمان بسیار کوتاه و اندکی است. این افتتاح و حضور تاریخی آدمی در جهان در قلب جغرافیای طبیعی، محصور در حیات وحش و مشروط به شرایط و اوضاع طبیعی و منابع و امکاناتی که طبیعت در اختیار تشکلها و گروههای انسانی مینهاده به حرکت در آمده و اتفاق افتاده و استمرار یافته است.
تعبیر دینی این رویداد عظیم و شگفت انگیز و سرگیجهآور در پارهای از متون مقدس و منابع دینی بویژه سنت اعتقادی و آموزههای ادیان ابراهیمی بدر شدن آدم از فردوس برین و ملکوت عصمت و هبوط در ارض حیات و حضور در جهان در سپهر تجربهای دیگر و در مقام و موقعیتی دیگر آمده است. عالمان روزگار ما این رویداد عظیم و بیبدیل را برخاستن از حیوانیت و فراز آمدن برطبیعت معصوم به تعبیر رُمانتیستهای روزگارما که تمنای بازگشت به آنرا در سر داشتند و بدر شدن از حیات وحش و جغرافیای طبیعی و در آمدن در جغرافیای پرچین و شکن حیات و حضور تاریخی بشر تاریخی شده و تاریخمند، تحلیل و تبیین و معناکاوی و تفسیر کردهاند.
باری و به هرروی انسان در مسیرهای پرپیچ وخم و چالشخیز و دشوار این حرکت عظیم و سرنوشت ساز و بیبدیل تاریخی، مرحله به مرحله نیز از جغرافیای طبیعی فاصله گرفت و خصلتها و صفتهای انسانی خویش را هر بار پیش از پیش آشکارترکرد و تحقق بخشید و باز نمود. خصلتها و صفتهایی که گاه بتدریج و گاه نیز خیزشی و جهشمندانه و انقلابی آشکار شد و در تاریخ و حضور تاریخی و تاریخمند انسان در جهان افق گشود.
در این حرکت و حضور سرنوشت ساز و مقدر و بازگشت ناپذیر، صور ابتداییتر تشکلهای گروهی و اجتماعی و ساختارهای فرهنگی با سبکهای زندگی متفاوت در مناطق مختلف سیاره ما با شرایط جغرافیایی و اقلیمی و امکانات زیست بومی متفاوت پی به پی پدید آمدند و در مراحل سپسین انواع زبانها و گویشها و لهجهها از درون روابط و مناسبات اجتماعی مردمان سربرکشیدند و سرانجام پس از آزمودن و آموختن و اندوختن و انباشتن حجم عظیم و سنگینی از تجربیات از هر جنس و نوع در هزارههای پایانی یک دوران دیرینه و دراز آهنگ که اصطلاحاً به پیش از تاریخ تعبیر شده است سر از دو تحول عظیم و مهم و سرنوشت ساز در تاریخ و حضور تاریخی و تاریخمند انسان در جهان برکشید که نخستین آن تحولات هزارههای نوسنگی بود که سکنی گزینی دائم و کشت دانه و پرورش دام و فرآوردن ارزاق از جمله شاخصههای مهم آن وصف شده است. انقلاب سپسین که تحولات جدید دیگری را بدنبال داشت، سراز ظهور تشکلها و تشکیلات و نهادها و سازمانهای جامعه پیچیده اقشاری شهری و گروههای اجتماعیای برکشید که در شهرها زندگی میکردند و امنیت حرفهای شهروندان متخصص و شهرنشینان را مراکز قدرت و حکومت و سیاست و دیانت و مدیریتهای تصمیمگیری و برنامهریزان جامعه شهری میباید مسئولیت تعیین و تضمین و بر شانه میگرفتند.
دلبستگی و تعلق خاطر انسان و پیوند و پیوستگیاش به اقلیم و عالمی که در آن زندگی میکرد و زیر سقف آسمان آن نفس میکشید نه مجازی بود نه ضمنی و نه صوری و سطحی و نامستقیم و معالواسطه و موهوم. هم عمیق بود و اصیل و گوهرین هم زنده و شورمندانه و حیاتی و تعیینکننده و تأثیرگذار و سرنوشت ساز٫ عالمی که انسان در بستر کار گروهی و تشکلهای اجتماعی با امکانات و موهبتهای وجودی خویش با فعل و عمل ذهن و فکر و عقل و فهم و وهم و دانش و دانایی و مهارت و فناوری و ذوق و ذایقه زیبا شناختی بشری فردی و گروهیاش آنرا بنیاد نهاده و ساخته و پرداخته بود.
در متن و میانه آن حضور فعال داشت و رگ و پیوند هستی و حیاتش با رگ و پیوند تاریخ و فرهنگش با مواریث مدنی و معنویاش درهم تنیده بود و نحوه بودن و حضور او را در جهان رقم میزد. تعلق خاطر و دلبستگیاش با عالمی که در آن بر صحنه و پرده نمایش حضور فعال و بازیگرانه داشت سرشتین و حیاتی بود. نه کسی را به دلیل چنین دلبستگی و تعلق خاطر میشد منع و سرزنش و ملامت کرد نه انگ و رنگ قومپرستی و نژادپرستی بر چهره چنین تعلق خاطر و دلبستگی و حساسیت به اقلیم و عالم و آسمانی که زیر سقف و در فضای آن میزیست و در آغوش مواریث مدنی و معنوی و ارزشهایی که تنفس میکرد؛ میشد پاشید. اتفاقاً از جمله شاخصهها و اوصاف ممتاز انسان بودن بهرهمندی آدمی از حافظه بیبدیل و نیرومند است.
به همین دلیل نیز انسان تنها هستنده ایست که هم تاریخ دارد و تاریخمند است هم دارای گذشته است و میراثدار ارزشهایی که او را به ریشهها و سرچشمههای وجودیاش پیوند میدهند. بدون حافظه و تذکر تاریخی نه میتوان رجوع به گذشته داشت و نه روی بسوی آینده.
نسبت با ریشهها و سرچشمههای وجودی و تعلق خاطر و دلبستگی به خانه بزرگی که همه زیرسقف آن زندگی میکنیم و آنرا دوست میداریم و همسایه و همجواری را در آن میبینیم و با آن میفهمیم نه با انگ و رنگ ایدئولوژیهای مسموم و مزموم و مزمن دوره جدید میتوان تیرهاش کرد نه حضور فعال و گوهرین آنرا از جان آدمیان زدود.
خلط کردن آن دلبستگیهای اصیل و واقعی و حیاتی با این اندیشههای مسموم نه معقول است نه منطقی نه مطلوب و نه پسندیده. انسان هماره به امنیت و حفاظت از خانه بزرگ جامعه و جهانی که خود با همکاری و همت گروههای اجتماعی دیگر، پی افکنده و بنیاد نهاده بود و به ارزشها و میراث مشترکی که رگ و پیوند هستی و حیات آنها را از درون بهم پیوند میداد و در میتنید سخت حساس بوده است. تجاوز و تهدید مهاجمان و متجاوزان را برنتابیده است. در حفاظت و صیانت از آن از جان خویش گذشته و دلاورانه و پهلوانانه به آوردگاه آمده و رویاروی متجاوزان و مهاجمان ما ایستاده و علیه دشمنان جنگیده و خطرها و تهدیدها را دفع کرده است. چون میدانسته و میفهمیده برای چه زندگی میکند و برای چه و که میمیرد.
خطوط سبز و قرمز زندگی و ارزشها و میراث مشترکی که به آن تعلق خاطر داشت برایش مشخص و تعریف شده بود. هنگامه تحولات عظیم مدنی و معنوی که فرامیرسید باز با رجوع به ریشهها و تداعی و بازخوانی سرچشمهها و بهره گرفتن و بخدمت فراخواندن همین گنجینهها و ذخایر معنوی و میراث مشترک چونان منابع و مواد عظیم و پایانناپذیر داشتهها و اندوختهها و آزمودههای مدنی و معنوی، طرح عالم و آدمی نو را در میانداخت و تاریخش را در افقی نو افتتاح میکرد و در مسیری نو بحرکت در میآورد.
و هر جامعهای دامنش از چنین گنجینهها و ذخایر معنوی و مواریث فرهنگی پُرتر و کامش سیرابتر و جانش آمادهتر، دستش در بنیاد نهادن و افتتاح عهد و عصری نو گشودهتر. چیکده و عصاره کلام آنکه بدون تشکل گروهی که همبستگی اجتماعی را دامن میزد و مصالح و منافع و مقاصد مشترک را تضمین میکرد، بدون دلبستگی و پایبندی و باور به ارزشهای مشترک، بدون این احساس که در خانه میراث و ارزشهای مشترک سکنی داری، بدون بیدار شدن عواطف انسانی در جان آدمیان و حساسیت به سرنوشت دیگری، بدون حضور زنده و پویا و شورمندانه و زندگی در آغوش خاکی معنوی و زیر سقف آسمانی که در آن پای معنا و حقیقت و غایتی در میان است انسان هرگز تاریخی نمیشد و در هزارههای کهن پیش از تاریخ درنگ میکرد.
ایران شهر تاریخ و فرهنگ ما نیز این چنین و در درون و در مسیرهای پرپیچ و خم و جغرافیای پرچین و شکن همین تاریخ جهانی مرحله به مرحله پس از عبور و از سرگذراندن کوهی از حوادث تاریخی و فراز و فرودها و قبض و بسطهای بسیار چهره ایرانی خود را آشکارکرده و باز نموده است. این جهان غنی و پرمایه از مواریث مدنی و معنوی تاریخ، فرهنگ جامعه و جهان بشری ما حتی در همین جغرافیای سیاسی محدود یک صد سال اخیرش یک کشور معمولی و متفارف نیست.
ایران سرزمین آلاسکا و قاره اقیانوسیه و کشور امارات متحده عربی و قطر نیز نیست. ایران هم به لحاظ مدنی هم معنوی هم جغرافیای پرچین و شکن تاریخیاش هم تنوع و غنای مواریث فرهنگیاش یکی از غنی، معدود و پیچیدهترین قلمروهای تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشریست.
این پیچیدگی جغرافیای تاریخی و غنا و تنوع مواریث فرهنگی و دیرینگی آن مسئولیت سنگین و خطیری را بر شانه هم دولتیان و مجلسیان و قضائیان و نظامیان و روحانیان و مدیران کشور ما هم دیگر اقشار اجتماعی از مردم کوچه و بازار گرفته تا نخبگان فکر و فرهنگ و دانش و دانایی میهن ما مینهد. مسئولیت خطیر و سنگین سرمایه ریختن و عمر و اندیشه هزینه کردن بپای شناختن و شناساندن و صیانت از مواریث مدنی و معنوی کشوری که پارهای فوقالعاده مهم و تأثیرگذار از پیکر تاریخ و فرهنگ و میراث بشریست. لازم میبینم پیش از پرداختن به این مسئله مقدمهای هرچند کوتاه از موقعیت و شرایط شکننده و پیچیده و متزلزل جامعه و جهانی که در آن زندگی میکنیم چیده شود.
متأسفانه برای نخستین بار احساس میکنیم در عصری زندگی میکنیم که موازنه میان جغرافیای طبیعی و جغرافیای تاریخی بطرز نگران کننده و مخاطره انگیز بهم ریخته است. شتاب و تراکم رویدادها و روند تحولات نیز چنان سخت و سنگین و خُردکننده و نفسگیر اتفاق افتاده که آشوب و آشفتگی و آنارشیزم مهلکی را در نحوه زندگی همه گروههای اجتماعی به مقیاس جهانی و انسان شمول در همه جای سیاره ما دامن زده و بدنبال داشته است.
هر چند که هراس از تاریخ و تلاش برای انحلال زمان تاریخی به تعابیر خاص الیاده مورخ بنام آیینها و ادیان و اسطورههای جوامع مختلف از عهد باستان در میان مردمان جوامع گذشته وجود داشته است و پدیده جدیدی نیست.
سنتها دینی و آموزههای اعتقادی هند و خاور دور بیش و مصصمتر از همه، آموزههای بودا و پیروان او در همین مسیر حرکت کرده و گام برگرفتهاند. در دورههای سپسین نیز اندیشه و تلاش و حرکت به سمت انحلال تاریخ و زمان تاریخی از میان نرفت. در آثار عارف و شاعر بنام خراسانی ما جلالالدین محمد بلخی تعابیر و اشارات و استعارات فراوانی را مییابیم که رهیدن و خلاص شدن از هشیاری مامضی و مستقبل که همه یکسرگره است و حجاب، راز همدلی و همنشینی و همآوایی با ذات سرمدی و سرچشمه وجودی آدمیست. ذات سرمدی و سرچشمه وجودی که تاریخ در حجاب شده و خویشتن خویش را گم کرده است. بشنوید:
هست هشیاری ز یاد ما مضی
ماضی و مستقبلت پرده خدا
آتش اندر زن بهردو تا به کی
پرگره باشی ازین هردوچونی
تا گره با نی بود همرازنیست
همنشین آن لب و آواز نیست
(مثنوی معنوی، د، یکم، ص:۱۰۰).
در آثار شاعران و متفکران قاره غربی در دوره جدید نیز هر چند نه به مقصد دستیابی به امر ماورای تاریخی و ملکوت و حقیقت سرمدی جریان سیال واقعیتها و پدیدارهایهای ناپایدار و سرابگون عالم بلکه بشکل یاسآور آن فرار از چنبره تاریخ و فشار سنگین و خُرد کننده و نفسگیر آوار رویدادهای تاریخی بطرز محسوس دیده میشود. متفکران و هنرمندان و عالمانی که در قاره غربی ستون فقرات هستی و حیاتشان زیر آوار زلزلههای سنگین تاریخ خُرد شده و درهم شکسته و یا دیوانه شده و در تجربهای جنونآمیز به زندگی خود پایان دادهاند کم نبودهاند.
نیچه و بودلر و فوکو مشتهایی هستند از خرمن و خروار تقدیر سوگناک و تراژیک و غمانگیز و متزلزل و شکننده انسان دوره جدید. انسانی که برای نخستین تقدیر تاریخی خویش را چونان هستندهای تاریخمند میپذیرد.
انسان دورهای که از آن تجربهها و مشاهدات و مکاشفات ماورای تاریخی عمیقاً اشراقی و عرفانی و ایمانی بسیار فاصله گرفته است. به صراحت میتوان گفت این تمدن بغایت دلربا وسوسه انگیز و جهانی شده که رستنگاه وکانونش باختر زمین بویژه جوامع اروپای غربی قرون اخیر بوده است در قیاس با فرهنگها و تمدنهای ادوار گذشته، تجربه یکی از تاریخیترین تمدنها در تاریخ آدمیست. تمدنی بغایت تاریخمدار، موزه گستروآرکئولوژیک (باستان شناسانه).
این نحوه نگاه و رویکرد موزهای و آرکئولوژیک(باستان شناسانه) را در همه علوم اعم طبیعی و تاریخی و در یک کلام نظام دانایی دوره جدید بخوبی میتوان ردیابی و رصد کرد و دید. تصادفی نیست که برای نخستین بار میبینیم عالمان رشتههای مختلف به منظور دستیابی و بدست دادن منظر و معرفتی قابل قبول و واقعی و قابل اعتمادتر از دادههای مورد مطالعه خود هم دست به تأسیس موزه تخصصی در حوزه رشته علمی خود زدهاند هم کوشیدهاند سابقه و عقبه و پیشینه دادهها و مادهها و مدارک و شواهد مورد مطالعه خود را با کلنگ باستان شناسان و با سبک و سیاق و روشناسیها و ابزارهای شناخت باستان شناسانه و تبارشناسانه بجویند و بکاوند و بیابند و بشناسند و بفهمند .
متفکران و مورخان و فیلسوفان تاریخ و فرهنگ روزگار ما هم از مضرّات یله و بیمهار و لجام گسیخته تاریخی شدن انسان سخن گفتهاند هم به اثرات و تبعات منفی تاریخیگری دوره جدید هشدار دادهاند. فریدریش ویلهلم نیچه حتی از «سودمندی و ناسودمندی تاریخ برای زندگی» (نیچه، سودمندی و ناسودمندی تاریخ برای زندگی، مترجمان، عباس کاشف و ابوتراب سهراب، تهران: نشر فروزان۱۳۹۴) یعنی شناخت تاریخی و سهم آن در زندگی آدمی که در میانه رویدادها ایستاده و آنرا میآفریند سخن گفته است.
و در هیچ دورهای بازار فیلسوفان و مورخان و علوم تاریخی و باستان شناختی آنگونه که در دوره جدید گرم و پررنگ و رونق نبوده است. حتی کشف تاریخ را از جمله دستاوردهای متفکران دوره جدید دانستهاند.کشفی که علیرغم دستاوردهای عظیم و بیسابقهاش، علیرغم طرح پرسشهای بنیادینش مغاکها و شکافهای نفسگیر و پرناشدنی را نیز به تعبیرکارل لویت درپی داشته است (Lowith,Karl.1949.Meaning in History. The University of Chicago Press.).
در هیچ دورهای جابجایی اندیشهها و دادوستد ذوقها و ذایقهها و فکرها و عقلها و عقیدهها و رانشهای عظیم تاریخی و فرهنگی را این چنین پرشتاب و نفسگیر به مقیاس جهانی آنگونه که در دوره جدید شاهد نبوده و نزیسته و نیازمودهایم. مرزبندیهای سیاسی و برآمدن کانونها و مراکز قدرت جدید و تکه پاره شدن امتها و سنتهای اعتقادی گذشته و سر برآوردن کشورها و نظامهای سیاسی نوبنیاد با هویتهای قومی و حرکت بسمت ملت سازیهای حتی موهوم به شکل موزهای آن روی آوار مواریث و مدنی کشورها و ملتهای مادر، طوماری از تصویر واقعیتها و چالشها و مسئلههای ریز و درشت تاریخی و فرهنگی و اجتماعی و انسانی و اقتصادی و مدنی و معنوی را پیشاروی جامعه معاصر ما میگسترند که میباید آماده مواجه با آن و ارائه راحل بود.
تحول عظیم و بیسابقه در فناوریهای ارتباطی در سرعت نقل و انتقال اطلاعات و سیطره فضای مجازی برذهن و فکر و عقل و هوش و فهم و وهم و روان و رفتار اقشار مختلف اجتماعی به مقیاس جهانی برغم دستآوردهای عظیم و بیسابقه و بیبدیلش متأسفانه مدیریت شیطانی که در پشت صحنه نحوه عمل و اطلاع رسانی و ساز و کار تبلیغاتی آنرا بسود خود و بسمت مطامع و منافع خود در کف گرفته است؛ چنان همهمه و هیاهو و آنارشیسزمی را براه انداخته دامن میزند که صدایی شفاف و روشن بگوش نرسد؛ مگر صدای طراحهان و مهندسان و برنامهریزان وکارگزاران کانونهای سلطه و سیادت و سیاست جهانی.
لذت زه و زخمه و ملودی و آهنگ هماهنگ و آواز خوش و دلنشین سازها و نوازندگان و خوانندگان را در اجرای یک سمفونی یک دستگاه موسیقی یک کنسرت هنگامی احساس کردهایم که پیشاپیش و پیش از آنکه سازها به صدا درآیند و نواخته شوند با دقت کوک و برنامهریزی شده باشند.
اساساً سمفونی یعنی همین. یعنی آنکه آهنگ و ملودی زهها و زخمهها و سازها ایکه هماهنگ بصدا و به اجرا در می آیند. واژه یونانی سیمفونیا دقیقاً به همین معناست. گوهر سمفونی هماهنگیست. با یک ساز و یک ملودی سمفونی را نمیتوان به اجرا درآورد. در همهمه و هیاهو نیز صدایی شنیده نمیشود.
در فضای آشوبناک و آنارشیزمی حتی این خطر در کمین است که امور بدیهی و مسلم و مشترک جامعه و جهان بشری ما نقض و انکار بشوند و فهمها بتعلیق درآیند و سوءتفاهمها دامن زده شوند.
تصادفی نیست که نه از زبان اقشار متوسط اجتماعی و مردم کوچه و بازار که از زبان افراد تحصیل کرده جامعه ما بشنویم این خانه ایکه من شما در آن زاده شده و زیر سقف آن در کنار دیگر اعضای آن سالها زندگی کردهایم برای من مفهوم نیست! اصلاً و اساساً همسایه و محله و منطقه و شهر و کشور و میهن و میهنداری و ملت یعنی چه! اینها اندیشههای ملی گرایانه و ناسیونالیستی است.
اصلاً من خانهای که در آن بزرگ شدهام و با همسر و فرزندانم زندگی میکنم نه خانه خانه من است نه نسبتی با همسر و فرزندانم دارم و نه همسایه من همسایه من است و نه همسایه همسایه من همسایه من است.
من همسایه و هم محلی و همشهری و هم میهن نمیفهمم و آنها که میفهمند ناسیونالستاند! هیچگاه اتفاق نیافتاده سارقان بهنگام سرقت خانهای نخست از صاحبان خانه تقاضای سند مالکیت خانه را بکنند و پس از مطمئن شدن به خانهای که قصد و اقدام به سرقت آن کردهاند واقعاً متعلق به صاحبان و مالکان آن است و سپس اموال خانه را بسرقت ببرند. میبینیم که حتی برای سارقان پیشاپیش مالکیت اعضاء و صاحبان خانه مسلم و بدیهی فرض میشود و محرز است.
میهن داری و ملت مندی یک واقعیت بیرون از ما نیست. جغرافیای تاریخی، فرهنگی، مدنی ومعنوی ما نیز صرفاً یک جغرافیای طبیعی با مجموعهای امکانات و فقر و غنای منابع طبیعی آن نیست. جغرافیای عالمی از رویدادهای تاریخی و تحولات فرهنگی ارزشها و مواریث مدنی و معنوی مشترکی است که رگ و پی شان با رگ و پی هستی و حیات و هویت و شخصیت و نحوه بودن من در جهان درهم تنیده و پیوند خورده ومتصل است.
قبض وبسطهای تاریخی وفرهنگی وفراز وفرودهای سیاسی و مدنی ومعنوی وبرآمدن وبدرشدن کانونهای قدرت و حکومت و سیاست و کوهی از حوادثی را که از سرگذرانده نیز سبب نمیشود در این لحظه و اکنون تاریخی که من در آن قرار گرفتهام و زیر آسمان امنیت و استقلال آن که از شطی از خون فرزندانش گذشته و با گنجینهای مواریث مدنی و ذخایر معنویش به من رسیده و در آن زندگی میکنم انکارش کرده و دیگران را به انکار آن تشویق و ترغیب کنم و بذرهای مسموم بیغیرتی و بی همتی و بیتفاوتی را در مزرعه ذهن و فکر فرزندانش بیافشانم و به بپاشانم!
اگر فردوسی خردمند و فرهمند امروز در میان ما بود و خرد و حکمت و اصالت و ریشمندی ایرانیان و حماسه دلاوری و پهلوانی و از خود گذشتگی و غیرت و همت پهلوانان ایرانی را میسرود و
شیخ اشراق شهایالدین سهروردی از سنت و حکمت اشراق خسروانی عهد باستان ایرانی و میراث فکری و مدنی و معنوی و نبوی ایرانیان در عهد باستان و پیوند و پیوستگیشان با اسلام و قرآن سخن میگفت آیا باز انگ و رنگ ایدئولوژیهای مسموم پراکنده در فضای ذهن و فکر و فهم و وهم انسان روزگار ما را برچهره اندیشههای بلند آنها نمیپاشیدیم.کسی که در خانه خویش سکنی دارد و آنرا انکار میکند یقیناً مفهوم همسایه را هم نمیفهمد.
همسایه وقتی همسایه من است که در خانه خویش سکنی دارم و همجواری خانه خویش را با او میبینم و میفهمم و تعریف میکنم. وقتی نمیدانی در کجای تاریخ ایستادهای وقتی نمیدانی برکدام سنت و میراثی تکیه زدهای وقتی نمیفهمی ریشه در کدام اقلیم و عالم و خاک معنوی داری هر که میخواهی باش و هر کجای عالم که میخواهی باش خواه بر صندلی عرفان و اخلاق نشسته باشی خواه بر منبر وعظ و خطابه تکیه زده باشی خواه در مقام صدارت و وزارت خواه سیاست و دولتداری و مدیریت ایستاده باشی خفتهای و خوابگرد و بریده از ریشههای انسانی و مدنی و معنوی خویش و بیبهره از موهبت یک فرهنگ و زندگی اصیل.
انسان ریشهها و اصالتها هم خانه خویش را دوست میدارد هم حرمت و حق همسایگی با دیگری را پاس میدارد و نیک میداند و میبیند میفهمد در کجای تاریخ ایستاده است و برکدام سنت و میراثی تکیه زده است و در چه عصری زندگی میکند و با کدام ارزشهایی پیمان بسته است. ذهن و فکر و خردش در دام مغالطههای میهن ستیزانه گرفتار نیامده است.
ایران سرزمین ریشههاست. ایران و ایرانی بودن و ایرانیت بیرون از ما و بیرون از نحوه بودن ما در جهان نیست. چنانکه فرانسوی و آلمانی و چینی و ژاپنی بودن برون از فرانسوی و آلمانی و چینی و ژاپنی مفهوم نیست و به فهم در نمیآید. مسئله اینجا فخر و فقر و نژاد و قوم و قبیله و عشیره نیست. نحوه بودنی است انسانی با همه رنگارنگی و تنوعش به تعبیر قرآنی برای آنکه یکدیگر را بشناسیم و بدانیم و بفهمیم بودن یعنی بودن من در نسبت با دیگری. آنکه از دیدن خویش محروم است در دیدن و همزیستی با دیگر ناکام است و از دیدن او نیز محروم. عالم بشری ما عالم قرینههاست.
انسان زبان مفهومی را ابداع کرد چونان پیشاپیش این احساس در او بیدار شده بود که در نسبت است و رابطه و بودن با دیگری.
ایران سرزمین ریشههای مدنی و معنوی و میراث بشری ما بسهم خود. میهنداری ومیهن دوستی بویژه میهنی چونان ایرانشهر ریشهها و ارزشها فضیلتیست که تنها آنها که انسان ریشهها و اصالتها و ارزشها هستند جانشان به موهبت چنین فضیلتهایی آراسته است میفهمند ایران و ایرانی بودن محمل چه معنای عظیم انسانی و معنویست. هرچند که از بیاصلها و بینسبهای گسسته و کنده از ریشههای مدنی معنوی خویش انتظار فهم شآن ایرانی بودن بسیار خوشبینانه است.
آنها که صدای شوم و زوزه گرگهایهاررا دردرون و بیرون مرزها در جامعه گرگهای عالم مدرن نمیشوند و دستهای نامریی که با تیشه در درون و از بیرون ریشههای تاریخ و فرهنگ و مواریث مدنی و معنوی کشورما را نشانه گرفته نمیبینند و زنگهای خطر و مخاطرات پیشا رو را احساس نمیکنند:
«صُم ّبُکم عُمی فهم لایعقلون» (لایرجعون).
انتهای پیام