خرید تور تابستان

مامان‌بلاگرها قرار است تا کجا پیش بروند؟

کلاریسا سی‌بگ، مطلبی با عنوان Honey, I sold the kids در سایت ایان نوشته است که متن آن با ترجمه‌ی هادی ایزدی‌تبار در سایت خانه‌ اخلاق‌پژوهان جوان منتشر شده است. متن کامل را در ادامه بخوانید.

کودکی، موضوعی است که تنها در سده‌های اخیر به‌شکلی خاص و به عنوان دوران متمایزی از زندگی به آن توجه شده است. موضوعی که مرتب بر اهمیتش افزوده شده است. اما در همین سال‌های اخیر که بهره‌کشی از کودکان به شدت منفی و ناپسند تلقی می‌شود، با ظهور فضاهای ارتباطی جدیدِ وبلاگ‌ها و شبکه‌های اجتماعی، شاهد شیوه‌های جدیدی از بهره‌کشی و سوءاستفادۀ از کودکان هستیم که اتفاقاً ظاهری زیبا و خواستنی هم دارند و کمتر مورد بررسی و انتقاد قرار گرفته‌اند. در عصر رسانه‌های اجتماعی، کودکان کار دیگرمحدود به لباس کار و کارگاه و کاخانه نیستند.

کودکان کار در فضای مجازی، کارگران فراموش‌شده و آسیب‌پذیرِ صنعت پنهان مامان‌بلاگری

عزیزم! بچه‌ها را فروختم.

ما برای جلوگیری از کارکردنِ کودکان در کارخانه‌ها (یا همان مقابله با کودکان کار) قوانینی داریم؛ پس چرا با والدین‌شان که از زندگی آن‌ها در اینترنت کسب درآمد می‌کنند، کاری نداریم؟

وقتی هوا تاریک می‌شود و چراغ‌ها روشن می‌شوند، می‌توانم مستقیم، داخل خانۀ همسایه‌ام را ببینم. چند روزی به کریسمس مانده و به نظر می‌رسد مشغول اجرای یک نمایش برادوی کوچک در لباس‌های خانگی‌اش است. جلوی درختی که با سلیقه تزئین شده روی زمین زانو می‌زند، دستانش را روبه‌جلو بازکرده و سینه‌اش را تکان می‌دهد و می‌گوید: «الاااااان وقتشه!!» سفیدی دندان‌هایش در خنده‌اش می‌درخشد و موهای عسلی‌اش به‌شکل موج‌هایی ارتجاعی، مرتب شده‌اند. سه دختربچه با لباس‌شب‌هایی یکدست و شکلات‌های عصایی بزرگ در دست، پشت سرش می‌چرخند.

یک روز یک دوربین شکاری برمی‌دارم و برای ساعت‌ها، تصویر آرمانی این مادر و شوهر خوش‌بنیه‌اش و بچه‌هایشان را که فعلاً پنج‌تا هستند، درحالی‌که غذا می‌خورند، مطالعه می‌کنند، شعر می‌خوانند و می‌رقصند، تماشا می‌کنم. همسایه‌ام پرده‌هایش را کمی بیشتر کنار می‌زند. می‌خواهد که من نگاهش کنم. بلافاصله شروع می‌کند کالاهایی را که مصرف می‌کند، به من نشان می‌دهد تا من نیز بتوانم این وجود خیالی را بخرم تا مثل او باشم.

من جاسوسی همسایه‌هایم را نمی‌کنم (وگرنه دستگیر می‌شدم). اما ساعت‌ها مشغول کار مشابهی بوده‌ام که کاملاً قانونی است: حساب کاربری مادران را آنلاین دنبال می‌کنم. مدیسون فیشر از هر چیزی، از امور بسیار مهم (مانند تولد دوقلوهایش) تا کارهای روزمره (مانند تهیۀ غذا)، برای میلیون‌ها دنبال‌کننده‌اش در یوتیوب و اینستاگرام فیلم تهیه می‌کند. او یکی از هزاران مادر فعال در شبکه‌های اجتماعی است (که «مامان‌بلاگر» نامیده می‌شوند) و (داستان) زندگی‌شان را به خورد من می‌دهند.

اینستاگرام که در ابتدا راه سریعی برای افزودن فیلترهایی به عکس‌های تعطیلات بهاره بود، به محبوبیت بالایی رسید. در پی فروش شرکت اینستاگرام به فیس‌بوک در سال ۲۰۱۲، پست‌های حمایت‌شده راه‌اندازی شدند که این نرم‌افزار را به چیز کاملاً جدیدی تبدیل کردند: یک فروشگاه بزرگ. در سال ۲۰۲۱، ۳٫۸ میلیون مورد از پست‌های اینستاگرام در سراسر جهان با هشتگ آگهی (#ad) مشخص شده بودند که این عدد، بیانگر جهشی ۲۷ درصدی نسبت‌به سال قبلش است (منبع). اینستاگرام، قطعاً نیروی محرکه‌اش را از جنسیت می‌گیرد: زنان نیمه‌برهنه، رژلب، کیف‌دستی و مکمل‌های غذایی؛ اموری که خوب فروش می‌روند. همچنین، یکی از چیزهایی که چرخ اینستاگرام را می‌چرخاند، چیزی است که نُه ماه بعد می‌آید: بچه‌.

و همراه بچه‌ها، مادرها می‌آیند و نسخه‌ای اغراق‌شده از مادری را می‌فروشند. این کار پرخرجی است؛ مادر نمونۀ آمریکایی کسی است که شکمی تخت، موهایی درخشان، شغلی خفن، شوهری خوش‌تیپ و توانایی پخت غذای طبیعیِ متعادل دارد و پولدار است. همۀ این‌ها با کمک برندهای مراقبت از پوستِ «ماندگار»، نرم‌افزارهای بدنسازی، برنامه‌های کاهش وزن و آخرین مد روز است. هرچه تصویری خودمانی‌تر باشد، پیامش نیز اصیل‌تر ظاهر می‌شود. امیلی راتایکوفسکی، مدل آمریکایی، عکسی برای ۲۹ میلیون دنبال‌کنندۀ اینستاگرامش پست کرده بود که در وان حمام، برهنه و فارغ از دنیا دراز کشیده بود و پسرک نوپایش او را نوازش می‌کرد. زیر آن با حروف مختصر نوشته شده بود: LOML (یعنی: عشقِ زندگی‌ام). این تصویر، لحظه‌ای دوست‌داشتنی از مادری است و نیز اقدامی است برای برندسازی.

بچه‌های بامزه، کلیک‌خور زیادی دارند. برهنگی بزرگسالان حتی از آن هم کلیک‌خور بیشتری دارد. وقتی واکنش آنلاین شدیدی، راتایکوفسکی را به «نامناسب» بودن محتوایش متهم کرد، با انتشار ویدیویی در برنامۀ تیک‌تاک، پاسخ داد. در این ویدیو با پسر خندانش می‌رقصد و آهنگی از مگان تی استالیون را لب‌خوانی می‌کند: «دربارۀ چیزی حرف بزنید که همۀ تان دوست دارید/ صحبت کردن دربارۀ من را تمام کنید». هدف راتایکوفسکی، دقیقاً همین است که در شعر آمده: «هنوز دربارۀ من حرف می‌زنید» و اینکه دنبال‌کننده‌هایش را زیاد کند.

اتفاقی که می‌تواند به معاملات تجاری سودآوری مثل نمایش‌های مدلینگ یا فرصت‌های شغلی، منتهی شود و هدف راتایکوفسکی نیز دقیقاً همین است. او کسی است که از اینستاگرام برای ارتقای سرمایه‌گذاری‌های تجاری‌اش استفاده می‌کند که یکی از آن‌ها، خط تولید لباس شنای او با نشان تجاری اینامورتا است. اینستاگرام، یوتیوب و تیک‌تاک از ظهور دوره‌ای خبر می‌دهند که تمایل به برندسازیِ شخصی در آن زیاد است. جایی که موفقیت با دنبال‌کننده‌ها و «پسندها» محاسبه می‌شود. نمایش‌دادن بر (حفظ) حوزۀ خصوصی، غلبه می‌کند و شهرت به سرمایۀ نقد تبدیل می‌شود. همه چیز در زندگی یک اینفلوئنسر، برای فروش است حتی کودکان.

اول‌بار در زمان همه‌گیریِ (کرونا) بود که وارد کندوکاوِ دنیای مامان‌بلاگرها شدم. درحالی‌که ساکن نیویورک بودم و بارداری‌ام دیگر نمایان شده بود، با یکی از اینفلوئنسرها آشنا شدم که همان اواخر، بچۀ خودش را به دنیا آورده بود.

جایی که سایر مادران از نرم‌افزارهایشان برای اشتراک‌گذاری مشکلات‌شان (ازجمله مشکلات بارداری و قشقرق‌های کودکان خردسال) و ارائۀ راهکارهایشان استفاده کرده‌اند، این مامان‌بلاگرها یک سری مطالب سمی‌تر را مطرح کرده‌اند؛ مطالبی خواستنی، شگفت‌‌انگیز و غیرواقعی. هیچ چیزی در زندگی یک مامان‌بلاگر، مقدس نیست.

او نمایش‌هایی برای معرفی اطراف خانه‌اش راه انداخته و به صورت مشخص سرامیک‌های سفارشی خانه، کاغذدیواری و صندلی‌هایی که به طور اختصاصی طراحی شده‌اند را نشان می‌دهد. با بچه‌اش که او را منِ کوچولو خطاب می‌کند، عکس‌هایی حرفه‌ای می‌گیرد که این تصویربرداری‌ها، نمایشی برای کمپین‌های تبلیغ لباس است. و تعطیلاتش را در استراحتگاه‌ ساحل‌های خصوصی می‌گذراند. بسته‌هایی تمام نشدنی از محصولات شرکت‌هایی که نشان‌های تجاریشان به دنبال تبلیغ‌اند، به خانه‌اش می‌رسند. کودکش دوست‌داشتنی و شوهرش حامی و پشتیبانش است. او این‌طور نشان می‌دهد که زندگیِ بی‌رنج و زحمتی دارد! درحالی‌که به‌‌نظر می‌رسد رسیدن به این زندگی، خیلی کار دارد.

کودکان، هر روز بیشتر از قبل، معرّفِ برندها می‌شوند و این مسئله دیگر امری پنهان در نقطه‌ای کور نیست. ما (به درستی) از اینکه یک لباس را کارگری هشت ساله با بیگاری، در بنگلادش تهیه کرده باشد عصبانی می‌شویم؛ اما اگر همان لباس را کودکی هشت ساله در آمریکا بدون آنکه مزدی دریافت کند یا مراقبتی داشته باشد برای ما تبلیغ کند تا بخریم، حتی ملاحظاتی اخلاقی هم در این رابطه به ذهن‌مان خطور نمی‌کند.

در سال ۲۰۱۶، ارزش صنعتِ در حال شکل‌گیریِ بازاریابیِ اینفلوئنسری در ایالات متحده، ۱٫۷ میلیارد دلار بود. تا سال ۲۰۲۱ این صنعت به ارتفاع ۱۳٫۸ میلیارد دلاری رسید. در چنین جهانی، مامان‌بلاگرها جایگاه ویژه‌ای دارند. آن‌ها محتوایی ایمن، دوستانه و مناسب خانواده ارائه می‌کنند؛ ظاهرا دیگران را بر خودشان مقدم می‌کنند و کمکی برای مادران‌اند. با توجه به اینکه ۸۳ درصد خریدهای سال ۲۰۱۹ در آمریکا توسط زنان انجام شده، پس بازار پرسودی است.

۹۲ درصد از جمعیت نسل وای، اینفلوئنسرها را از تایید سلبریتی‌ها یا تبلیغات سنتی قابل اعتمادتر می‌دانند. «(اینفلوئنسرها) با زنانِ دنبال‌کننده‌شان، ارتباط طولانی مدتی برقرار کرده‌اند. جامعۀ دنبال‌کننده‌هایشان به آن‌ها اعتماد دارند». این صحبت را ماریا بیلی به من گفت که یک متخصصِ بازاریابی ویژۀ مادران و بنیانگذارِ بی‌اس‌ام مدیا است که در فلوریدا مستقر است. «به همین خاطر است که آن‌ها در فروش اجناس به بقیۀ مردم موفق‌اند».

اقتصاد مامان‌بلاگری خیلی شبیه اقتصاد متعارف است: شدیداً نابرابر. آن یک درصدی که بالا هستند، حقوق‌های شش رقمی به‌دست می‌آورند؛ برای یک پست، بیش از ۱۲۵ هزار دلار می‌گیرند. (اما بقیه) دست‌وپا می‌زنند و برای چند صد دلار به فروش پوشک نیز راضی می‌شوند. اما یک ظرفیت طلایی (و در حال افزایش) برای کسانی که موفق شوند وجود دارد: (رسانۀ) فوربْز در ۲۰۱۹ تخمین زد که «اقتصاد تازه-مادران» (که شاملِ نرم‌افزارها، کالاها و خدماتی که هدفشان والدین نسل وای است) در حد ۴۶ میلیارد دلار است.

یک چیز قطعی است: بدون بچه‌ها نمی‌توانید مامان‌بلاگر باشید. همچنین نمی‌شود مگر اینکه این بچه‌ها را بِکشید جلوی چشم مردم؛ انگار باید مثل یک گارسون، بچه را روی بشقابی دیجیتالی به تماشاگرانِ همیشه گرسنه‌ای که مشتاق دسترسی‌اند بدهید. و نمی‌شود یک مامان‌بلاگر باشید مگر اینکه از کودکانتان کار بکشید.

همانا کودکان در طول قرن‌های گذشته هزینه‌هایشان را به‌شکل‌های مختلفی به‌دست آورده‌اند: در مزرعه، کارخانه‌ها، داخل معادن یا انجام کارهای خدمتکار خانه. ایدۀ «بچگی» به عنوان مفهومی مقدس، کم‌وبیش امر جدیدی است که در نتیجۀ آن، بازی امری حفاظت شده است، تحصیل، مورد تشویق است، و کار کردن کودکان شدیداً قانونگذاری شده است. هر دوی کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها اعتقاد دارند که انسان‌ها حامل گناه [حضرت] آدم‌اند.

توماس بِکون، روحانی انگلیسی در ۱۵۵۰ اعلام کرد که: «کودک در کتاب مقدس، انسان شروری است که غافل است و در مسیر الهی عمل نمی‌کند.» یک دستورالعملِ نورمبرگی مدعی این مطلب بود که حتی کودکان متولد نشده نیز دارای «شهوات و امیال شیطانی» هستند. سستی، ناپسند بوده و کودکانِ تنبل، بدسیرت هستند. این نگره‌ها به انقلاب صنعتی وارد شدند؛ صنعتی‌شدنی که سوختش، کودکان کار بودند. یک صنعتگر لندنی در سال ۱۷۹۰ برای «پیشگیری از بیکاری مداوم و بدرفتاری» که عامل انحطاط جامعه‌اند، استفاده از کودکان در کارخانۀ نساجی‌اش را پیشنهاد داد.

هنگامی که ژان ژاک روسو در اثر گران‌سنگش امیل، یا در باب آموزش (۱۷۶۲)، مفهوم گناه نخستین را انکار کرد، دیدگاه‌های او افراطی بودند. روسو اصرار داشت که کودکان، معصوم متولد شده‌اند؛ تنها به این دلیل که این دنیاست که آن‌ها را فاسد می‌کند. در دهۀ ۱۸۰۰، رمانتیسم این ایده را مخصوصا به جهت مقابله با شرایط کاری سخت کودکان، برجسته کرد. شاعرانی مانند ویلیام وُردز-وُرث و ویلیام بِلِیک یک کودکی ایده‌آلِ بی‌تکلفی را تصور کردند که وقتی از دست رفت، دیگر به‌دست نخواهد آمد. چارلز دیکنز، نویسندۀ پرطرفداری که مانند تولیدکنندۀ سریال‌های سرگرمیِ اچ‌بی‌اویِ زمانۀ خودش بود، در کتاب‌هایش بهره‌کشی از کودکان را نشان داده است.

هِیو کانینگهام تاریخ‌پژوهِ موضوع کودکی در دانشگاه کِنتِ انگلیس می‌گوید:«آنچه در قرن نوزدهم در حال رخ دادن است، امر خیلی جدیدی است: مردم شروع به فکرکردن دربارۀ جهانی می‌کنند که کودکان نباید کار کنند». ازاین‌پس، کودکانِ کارِ کارخانه‌ها و معادن، شهروندانی مثمر ثمر محسوب نمی‌شوند بلکه به اصطلاح او «کودکانی بدون کودکی» هستند.

در این میان، مرگ و میر کودکان کمتر شده و خانواده‌ها کوچک‌تر می‌شدند. «کودکان کمی ارزشمندتر شدند» این گفتۀ جیمز مارتِن، نویسندۀ کتابِ یک معرفی خیلی کوتاه از تاریخ کودکی (۲۰۱۸) است. البته همچنان تنها خانواده‌های ثروتمندتر بودند که توانایی حفاظت و پرورش کودکانشان را داشتند. کودکان طبقۀ کارگر، نیازمند کمک دولتی بودند. در ۱۸۳۳ قانون کارخانۀ بریتانیا، استخدام کودکان زیر نه سال را ممنوع، ساعت کاریشان را محدود و تاکید کرد که باید در مدرسه آموزش ببینند. در ایالات متحده این امر تا سال ۱۹۳۸ اتفاق نیفتاد تا اینکه با پروندۀ «قانون فدرال برابر قانون استانداردهای کار منصفانه» کار کودک، قانون گذاری شد.

امتداد تقریباً تقلیدی این مسیر به اینجا رسیده است که نه تنها کودکان امروزی نسلی هستند که بیشترین مراقبت و محافظت را در طول تاریخ دارند بلکه مرزهای کوکی نیز همچنان درحال گسترش‌اند: سرشماری سال ۲۰۱۷ در ایالات متحده نشان داد که بیش از یک سوم بزرگسالان (سن ۱۸ تا ۳۴) با والدینشان زندگی می‌کنند. ما با این دورۀ زندگی‌مان نسبتی یادگارخواهانه برقرار کرده و آنچنان آن را دنج و عاری از مسئولیت واقعی کرده‌ایم که می‌خواهیم تا جایی که امکانش هست، در پناه آن بمانیم. دوران خوش‌شانسی است؛ پوشیده در هدیه‌های مادی، محافظت شده از خطرات فیزیکی و دریافت‌کنندۀ تمام فرصت‌های آموزشی در دسترس.

با این همه، تکنولوژی نشان می‌دهد که آن‌ها همچنین بیش از هر زمانی در معرض خطر قرار دارند: (ازجهتِ) ذهنی، احساسی، و قانونی. یک کودک معمولی در دهۀ ۱۹۵۰ ممکن بود دستش به یک مجلۀ مستهجن برسد ولی امروزه بچه‌های کم سنِ یازده ساله می‌توانند مشغول تماشای فیلم‌های مستهجن باشند. موضوع نگران‌کننده‌تر این است که این‌ها نسلی هستند که کودکی‌شان برای خانواده و دوستان، و برای سرگمی جمعی از غریبه‌ها در حال ضبط و عرضه است.

کودکی‌های احساساتی شده در کنار روایت‌های نوستالژیکشان، از پیش برای همکاری با تبلیغات‌ها انتخاب شده‌اند. در دهۀ ۱۹۰۰ طراحی‌ها و سپس عکس‌هایی از بچه‌هایی تپل، برای فروش صابون گلابی استفاده می‌شدند. در دهۀ ۱۹۳۰ شیرلی تِمپِل، کودکِ ستاره، در تبلیغی برای غلات گندمی شرکت کرد. در دهۀ ۱۹۷۰ پَت‌سی کِن‌سیت، بازیگر بریتانیایی، نقطۀ عطف فعالیتش در تلویزیون را به عنوان کودک چهار ساله‌ای دوست داشتنی به‌دست آورد که نخودفرنگی‌های نشان تجاری چشم پرنده را می‌فروخت با عبارتی که در ذهن می‌ماند: «همین که زیر دندانت بره، دهنت شرین میشه». کالایی شدنِ کودکی به این شکل، به قوت ادامه دارد. اما در تاریکی فرایندهای شبکه‌های اجتماعی، دیگر صرفاً اینطور نیست که کودکان به‌شکلی مشخص و با عنوان تبلیغات، کالاهایی را بفروشند. بلکه، آنان نمادهایی از سبک‌زندگی حسادت‌برانگیزی هستند که والدینشان می‌خواهند آن را به سود برسانند.

مامان‌بلاگرها قرار است تا کجا پیش بروند؟
مامان‌بلاگرها قرار است تا کجا پیش بروند؟

ممکن است سایت مامان‌بلاگرها بداهه و پراز محتواهایی اتفاقی به‌نظر بیاید، اما اینگونه نیست چراکه امروزه امری عادی است که کلان-اینفلوئنسرها (آن‌هایی که بیش از صد هزار دنبال‌کننده دارند) محتوای چندین ماه را از پیش برنامه‌ریزی کنند و شرکت‌های واسطه‌ای، نمایندۀ آن‌ها باشند. این مطلب را دَنیِل وِیلی، بنیانگذار یک شرکت بازاریابیِ اینفلوئنسری، در مجلۀ فوربز نوشته است. اینفلوئنسرها به طور فزاینده‌ای از عوامل حرفه‌ایِ فیلمسازی و همچنین عکاسی استفاده می‌کنند و هزینه‌اش را خودشان یا نشان تجاری مربوطه پرداخت می‌کند.

«وقتی مادران، دختربچه‌هایشان را وسط عکس غذاها می‌گذارند، من معذّب می‌شوم.» این را بیلی از رسانۀ بی‌اس‌ام به من گفت و افزود که: «چون دنبال‌کننده‌ها را که نگاه می‌کنیم، میزان خیلی بیشری از آن‌ها مردان‌اند».

برای هر عکسی که استفاده می‌شود، صدها عکس گرفته شده و سپس ویرایش و فتوشاپ می‌شوند. در این میان برندهایی که هزینه را پرداخت می‌کنند، انتظار دارند که فرستۀ نهایی را پیش از انتشار آنلاین، تایید کنند و نماینده‌ها نیز پیش‌دستانه دربارۀ حضور یا عدم حضور بچه‌ها، مذاکره می‌کنند. محتوا نیز بیشتر اوقات، نوشته شده است: از کودکان خواسته می‌شود که گزین-گویه‌ها را جوری که مخاطبان هدف، می‌پسندند، بی‌لکنت تکرار کنند. همچنین مامان‌بلاگرها در پست‌هایشان درباره اینکه چقدر کوچولوهایشان را دوست دارند صحبت می‌کنند. و زمانبندی ارسال‌هایشان اغلب طوری طراحی شده که در تعطیلاتی مانند روز مادر یا ولنتاین باشد.

«تعامل»، تعداد «پسندها» و نظراتی که یک پست دریافت می‌کند، پیگیری می‌شوند تا تاثیر یک اینفلوئنسر در به‌دست آوردن مخاطب، مشخص شود. اگر یک پست،به محصولی هم مربوط نیست، همچنان نیازمند این است که با نشان تجاریِ شخصیِ اینفلوئنسر، در ارتباط باشد؛ این نشان شخصی می‌تواند شیک‌پوشیِ زننده یا صنایع دستی مادری یا دخترمستقلی باشد که رئیسی کارآفرین است. اگر مامان‌بلاگر، توان مالی برای به‌خدمت‌گرفتن یک تیم همکار بیرونی را نداشته باشد، باز هم به‌دست آوردن این‌چنین تصاویر شیکی، نیازمند تدبیری فکرشده و یک برنامه‌ریزی دقیق‌اند. به همین خاطر است که یک واسطۀ ارتباطی این صنعت، به من گفت: «خیلی کم پیش می‌آید که اینجا چیزی اصیل باشد.»

در سال ۲۰۱۷، دو قلوهای آریزونایی، میلا و اِما استافرِ دو ساله با وایرال‌شدن ویدیوی اینستاگرام‌شان که در آن به یکدیگر مشاورۀ شغلی می‌دهند، مشهور شدند؛ ویدیوئی که در کمال تعجب بیش از پنج میلیون بار دیده شد. اِما می‌خواست معلم شود. میلا جواب می‌دهد که: «اِما! تو که از بچه‌ها متنفری!». اِما می‌پرسد: «دکتری چه‌طوره؟» میلا: «اِما تو از خون متنفری!» ویدیو جایی تمام شد که اِما به صورت میلا چنگ زده و می‌گوید: «عزیزم، ما از این مشکل عبور خواهیم کرد». از آن زمان تا الآن که دو قلوها هشت‌ساله شده‌اند، قراردادهای سودآوری به دست آورده‌اند و برای نشان‌های تجاری‌ای چون آمازون و والمارت کار می‌کنند. این وضعیت، شرایطی را ایجاده کرده که مادرشان، کیتی استافر، توانسته دنبال‌کننده‌های مجازی قابل‌توجهی برای خودش به‌دست بیاورد و از شغل روزانه‌اش که مشاور املاک بود، خارج شود.

موضوع غم‌انگیزتر، تمرکزی چشمگیر، روی دختربچه‌هایی است که یادآور حال و هوای مسابقات زیبایی‌اند؛ با لباس‌های مجللِ تزیین‌شده جلوی دوربین می‌چرخند و آبنبات می‌مکند درحالی‌که مژه‌های ریمل‌شده‌شان را باز و بسته می‌کنند. هالستون، دختر سه سالۀ مَدیسون فیشر در حساب کاربری اینستاگرام خودش (که ۵۷۰ هزار دنبال‌کننده دارد) یک ویدیوئی منتشر کرد که داشت صورت کاملاً آرایش شده‌اش را مرتب می‌کرد و با حالتی اغواکننده روبه دوربین می‌گفت: «من رژلب زدنم حرف نداره».

کارش هم واقعاً خوب بود؛ حرفه‌ای و کاملا بزرگسالانه که با چشم‌های بزرگ و صدای بچه‌گانه‌اش در تضاد است. احتمالش هست که مادرش فکر می‌کند این کار با نمکی است، با‌این‌حال این ویدیو به‌شکل تلویحی، نشانگر خشنوتی پنهان علیه کودکی است که از آن استفاده شده است. «وقتی مادران، دختربچه‌هایشان را وسط عکس غذاها می‌گذارند، من معذّب می‌شوم.» این را بیلی از رسانۀ بی‌اس‌ام به من گفت و افزود که: «چون دنبال‌کننده‌ها را که نگاه می‌کنیم، میزان خیلی بیشری از آن‌ها مردان‌اند».

کودکان، هر روز بیشتر از قبل، معرّفِ برندها می‌شوند و این مسئله دیگر امری پنهان در نقطه‌ای کور نیست. ما (به درستی) از اینکه یک لباس را کارگری هشت ساله با بیگاری، در بنگلادش تهیه کرده باشد عصبانی می‌شویم؛ اما اگر همان لباس را کودکی هشت ساله در آمریکا بدون آنکه مزدی دریافت کند یا مراقبتی داشته باشد برای ما تبلیغ کند تا بخریم، حتی ملاحظاتی اخلاقی هم در این رابطه به ذهن‌مان خطور نمی‌کند. کودکانی که اینفلوئنسرند از مدرسه محروم نمی‌شوند؛ در فقر شدید زندگی نمی‌کنند و قرار نیست به‌خاطر خرابی دستگاه، عضوی از بدن‌شان را از دست بدهند اما این بدین معنا نیست که در معرض هیچ نوع آسیب روانی‌ای قرار ندارند. اینکه کودکی‌ات، به‌مثابۀ نقشی باشد که آن را برای مخاطب جهانی ناشناس بیرونی‌ای که بزرگسال است اجرا می‌کنی، می‌تواند زندگی شما را بهم بریزد؛ کافی است از مکالی کالکین بپرسید.

بااین‌همه، اینفلوئنسری به بالاترین طبقات شهرت رسیده است. امروزه، برخی ستاره‌ها فکر می‌کنند که این توانایی را دارند که خودشان را از تصویرهای عمومی‌ای که زندگی خصوصی‌شان را مقابل چشم‌ها قرار داده است، معاف کنند. این تصاویر، کودکان‌شان را نیز دربرمی‌گیرد. در واقع اینفلوئنسری با خودنمایی مدام شاهزاده هری و مگان مارکل، به جایگاهی سلطنتی رسیده است. به نظر می‌رسد که آن‌ها همیشه در حال رونمایی از چیزی هستند (کتاب‌هایشان، مستندهایشان، حمام آفتاب گرفتن‌شان، مدل مویشان به سبک‌زندگی کالیفرنیایی) و از کودکان‌شان هم در جایی که بشود استفاده می‌کنند. حتی اعتراضشان را هم به اینکه اخبار، به حریم خصوصی‌شان تعرض کرده، به‌شکلی عمومی رونمایی و اعلام می‌کنند؛ هری درحالی که تحت فشار بود اشاره می‌کند که روزنامه‌ها هیچگاه به‌دنبال اجازه‌ای برای استفاده از انتشار عکس‌های دزدیده شدۀ کودکی‌اش در صفحات اولشان نبودند.

او با استفادۀ از عکس‌های بچه‌هایش در مستند هری و مگان (۲۰۲۲) که پربازدیدترین مستند سال در نتفلیکس بود، موافقت کرد. او گفت: «من فکر می‌کنم اجازه، یک قطعۀ کلیدی مهم در این قضیه است. به‌این شکل که اگر بچه دارید، باید این اجازۀ شما باشد که مشخص کند چه چیزی را منتشر می‌کنید». با این حال سوال از اجازه، چیزی جدا از اصل مسئله است؛ مشکل اصلی، پیامدهای این کار هستند و قانون هنوز خیلی مانده که خودش را به این مسائل برساند.

من جاسوسی همسایه‌هایم را نمی‌کنم (وگرنه دستگیر می‌شدم). اما ساعت‌ها مشغول کار مشابهی بوده‌ام که کاملاً قانونی است: حساب کاربری مادران را آنلاین دنبال می‌کنم.

از نظر قانونی، والدین اختیار کامل این را دارند که تصمیم بگیرند چه مطلبی را دربارۀ فرزندانشان به‌شکل عمومی به اشتراک بگذارند البته تاجایی که سوء استفادۀ آشکاری در میان نباشد. این کودکان هیچ اختیاری ندارند و اصلا در موقعیتی نیستند که بتوانند برای استفادۀ عمومی از تصویرشان، اعلام موافقتِ معناداری داشته باشند. با این حال، همین کودکان هستند که به تنهایی با عواقب طولانی مدت آن روبرو خواهند شد. وقتی پول دست‌به‌دست می‌شود، یک تعارض منافع شکل می‌گیرد: بیشترین سود به والدین می‌رسد و با این حال، همان‌ها هستند که برای مشخص کردن محدودیت‌های حفاظتی، بهشان اعتماد می‌شود.

برخی دولت‌ها متوجه این مشکل هستند، اما این مربوط به مواردی خاص است و عمومیت ندارد. در سال ۲۰۲۰، فرانسه قانون جدیدی را برای محافظت از اینفلوئنسرهای کودک، معرفی کرد. قانونی که ساعت کاری این بچه‌ها را مشخص می‌کرد. و تعیین کرده بود که بخشی از درآمدشان باید کنار گذاشته شود و حق فراموش‌شدن نیز باید برایشان محفوظ بماند. در بخی ایالت‌های خاص آمریکا از جمله کالیفرنیا، کودکانی که در نمایش‌های تلویزیونی و فیلم‌ها حاضر می‌شوند و نمایش اجرا می‌کنند، حقوق مشابهی دارند و ذیل قانون کوگان، والدین باید مجوز کاری بگیرند و پانزده درصد از درآمد کودکان را در یک صندوق امانی قرار دهند. به هر حال، کودکانی که در شبکه‌های اجتماعی دیده می‌شوند حتی آن‌هایی که در کمپین‌های تبلیغی حضور دارند، از چنین محافظت‌هایی بی‌بهره‌اند.

«هیچ صنعت دیگری نیست که این‌چنین متکی به کودکان کار باشد درحالی‌که به هیچ وجه قانونگذاری هم نشده است». این صحبت لیا پِلانکِت است؛ استاد مدرسۀ حقوق هاروارد و نویسندۀ کتاب: «(کودکی یا) دوران اشتراک‌گذاری: چرا باید ابتدا فکر کنیم پیش از آن‌که دربارۀ کودکانمان به‌شکل آنلاین صحبت کنیم (۲۰۲۰)». اینفلوئنسرها کسب و کاری خانوادگی را می‌چرخانند که دولت تمایلی به دخالت در آن ندارد. اما همان‌طور که پلانکت به من گفت: «خیلی فرق می‌کند که کودک، آخر هفته‌ها در شیرینی‌پزی خانوادگی کار کند یا اینکه درحالی‌که خواب است، بازی می‌کند یا درس ‌می‌خواند از او فیلم گرفته شود و مخاطبینی جهانی که تعدادشان مشخص نیست الان و در آینده او را تماشا کنند».

اینفلوئنسرها برای اینکه هواداران را پیگیر نگه دارند، باید دائماً به‌شکلی پیش‌دستانه ریسک کنند. در ویدیوئی که به‌شکلی گسترده محکوم شده است، ساوانا لاب‌رانت، ستاره‌ای یوتیوبی در کالیفرنیا به دخترش اِوِرلی رُز می‌گوید که می‌خواهند سگشان را به دیگری بدهند. همین‌که دخترک از شدت ناراحتی حالش طوری می‌شود که نمی‌تواند صحبت کند و سرش را از دوربین، مخفی می‌کند، مادرش می‌گوید که حرفش، دروغ آوریل بوده است. خانوادۀ فیشر در ایالت یوتا هم به همین شکل صحنۀ نمایشی از تنش و درام راه می‌اندازند. در صفحۀ ویدیوییِ «تیتوم در برابر اُواکلی: یک اسباب‌بازی (۲۰۱۹)»، مدیسون، روی دوقلوهایش آزمایشی انجام می‌دهد تا به آن‌ها اشتراک‌گذاری را آموزش بدهد؛ به یکی از بچه‌ها یک اسب اسباب‌بازی تازه به بازار آمده و به دیگری یک شاخه از درختِ حیاطشان می‌دهد.

سپس هدیه‌ها را عوض می‌کند: به دختری که شاخه داشت، اسب و به دختری که اسب داشت، یک مربع نارنجی می‌دهد. دومی درحالی‌که عصبانی است مربع را پرت می‌کند روی میز. و حالا رونمایی بزرگ معرفی می‌شود: به هر دویشان اسب‌های جدیدی داده می‌شود و حالا خوش‌حال‌اند! این فیلم بیش از ۱٫۷ میلیون بازدید به‌دست آورد؛ به همراه کرور کرور تعریف و تمجیدهای فراوانی مانند: «به‌هرحال عاشق لباس‌هاشونم!! خیلی تو دل برواند!!» اما یک سری نظرات انتقادی هم بودند: «شما به‌خاطر اینکه خوشگل هستید و وسایل را پرت می‌کنید، اسباب‌بازی‌های جدیدی می‌گیرید… عجب تجربۀ آموزشی خوبی!»

قانونگذاران تنها زمانی مداخله می‌کنند که کار اینفلوئنسرها به بدرفتاری آشکاری منحرف شود. در سال ۲۰۱۹ میشل هابسون در آریزونا به‌خاطر مجبور کردن بچه‌های هفت ساله‌اش به اجرا در یوتیوب با زدن آن‌ها و استفاده از اسپری فلفل، بازداشت شد. سایر پرونده‌ها به این سرراستی نیستند. هنگامی که مایکا و جیمز استافر (که البته نسبتی هم با کیتی استافر ندارند) یک پسر اوتیسم چینی را به فرزندخواندگی گرفتند تا به جمع چهار فرزند تنی‌شان در اوهایو اضافه شده و بخشی از خانوادۀ استافر باشد، استافرها، اسم او را به هاکسلی تغییر دادند و در سال ۲۰۱۸ از پسرک سه ساله برای فیلم‌برداریِ پستی که یک مادۀ شویندۀ ضدِحساسیت را نشان می‌داد، استفاده کردند.

در این ویدئو، مایکا زمزه می‌کند که: «یک کاری که به صمیمی شدن ما کمک کرد، این بود که تصمیم گرفتیم از شویندۀ لباسی به نام دِرِفت استفاده کنیم». در اینستاگرام، جلوی سبد لباس‌های تازه شسته‌شده، ژست گرفته، هاکسلی را نوازش می‌کند و در توضیحات نوشته است: «او را با هیچ چیزی عوض نخواهم کرد!» درهرحال مشخص است که عکس او را با پول عوض کرده است. و دو سال بعد هم خانوادۀ استافر، خود بچه و نه عکسش را مبادله کردند؛ بی‌سروصدا خانۀ هاکسلی عوض شد و پیش خانوادۀ جدیدی رفت. نمی‌توان به این پرسش فکر نکرد که نکند قبول فرزندخواندگی این پسر، یک نماسازی بیرونی و کار خوبی بوده که به استافرها کمک کرده تا نقاشی خوبی از دنیای فوق‌العادۀ رنگارنگشان بکشند؟

اگر قانون وظیفه‌اش را به‌درستی انجام می‌داد، بهره‌کشی از یک کودک اوتیسم آسیب‌پذیر برای فروش مایع لباس‌شویی باید برای تبلیغ‌کنندگان متعارف، منطقۀ ورود ممنوع حساب می‌شد. اما اینفلوئسرها در جایی که معادل غرب وحشی دیجیتال است، کار می‌کنند. البته مشخص است که مانند هر امر دیگر، اینجا نیز طیفی از اقدامات وجود دارند. راتایکوفسکی از پسرش مانند یک اکسسوری استفاده می‌کند؛ انگار پسرش ستاره‌ایست در کنار ماه که خودش باشد. درحالی‌که کودکان خانوادۀ فیشر اساسا بازیگرانی خردسال‌اند، هزاران کودک در جایی در میان این طیف کار می‌کنند. بیشترشان قرار نیست نه میلیون‌ها اسباب‌بازی پلاستیکی برای جعبه‌گشایی بگیرند و نه اینکه به‌شکل وحشیانه‌ای مورد سوءاستفاده قرار بگیرند. کار آن‌ها مانند کار هر کس دیگری باید گفت خسته‌کننده است.

اما این بچه‌ها کار می‌کنند. اگر فکر می‌کنید کار سختی نیست که یک بچۀ خردسال را جوری ثابت نگه داری که به دوربین نگاه کند و بگوید «سیب»، و در همین حال درخواست‌های نشان تجاری‌ای که دارد هزینه می‌کند را هم رعایت کند، پس معلوم است که آنچنان با بچه‌ها وقت نگذرانده‌اید. یک «#ترفندمادری»: عینک آفتابی روی چشم بچه‌ات بگذار تا این حقیقت که به دوربین نگاه نمی‌کند مشخص نباشد. یک ترفند دیگر: رشوه. اَبی هِربِرت مگا-اینفلوئنسری در پنسیلوانیا در یک عکس‌برداری با شوهر و فرزند خردسالش در توضیح پست، اعتراف کرد که: «درسته، یک بیسکوئیت دستشه و بله ما از این استفاده کردیم تا چندتا عکس بیشتر بگیریم».

مامان‌بلاگرها قرار است تا کجا پیش بروند؟
مامان‌بلاگرها قرار است تا کجا پیش بروند؟

این فشارها واقعی‌اند: اینفلوئنسرها امپراتوری‌های رسانه‌ای کوچکی را می‌گردانند که به‌مثابه یک مجلۀ روزانه، عمل می‌کنند.«آن‌ها در تکاپو هستند؛ بخش تبلیغاتشان را خودشان می‌گردانند؛ بخش ویراستاریِ خلاقشان را خودشان می‌گردانند» این صحبت جو پیازا است؛ روزنامه‌نگاری که پادکستش دربارۀ تاثیرگذاری اینفلوئنسری، ورود عمیقی به مامان‌بلاگری داشت. «هر کاری که تو می‌کنی یک انتخاب برای ساخت نشانی تجاری است؛ زندگی‌ات ساختن نشانی تجاری است که این کار از نظر ذهنی و روانی، کاری خسته‌کننده است».

بااینکه می‌دانیم که نوجوانان به‌خصوص دخترانی که از شبکه‌های اجتماعی زیاد استفاده می‌کنند، بیشتر در معرض رنج از اعتماد به نفس پایین، افسردگی و اضطراب قرار دارند، هنوز نمی‌دانیم که نمایش‌دادن، چگونه بر کودکانی که در موقعیت‌های عمومی بزرگ می‌شوند، اثر خواهد گذاشت؛ اینکه چه احساسی خواهند داشت هنگامی که نوجوان‌اند و دیگر توانایی این را ندارند که به حسابِ ارزشِ «بانمکی»شان معامله کنند. بزرگ شدن در ساختاری خودپسند که آشکارا به دنبال به‌دست آوردنِ تایید دیگران است، چه اثری بر آن‌ها خواهد گذاشت؟ باتوجه‌به اینکه اینفلوئنسری پدیدۀ خیلی جدیدی است، باید گفت که تقریبا هیچ مطالعۀ دانشگاهی‌ای دربارۀ اثرات آن بر کودکان خردسال انجام نشده است.

در یک سری ویدیوهای تیک‌تاک از سال ۲۰۲۱، لیو نومینگتون که آن زمان ۲۶ ساله بود عواقبِ ادامه‌دار اینکه به عنوان یک کودک در وبلاگ «مادری» مادرشان حضور داشتند را تشریح کرد؛ نومنیگتون اینگونه توصیف می‌کند که درحالی‌که موهایت در یک دسته بافته شده‌اند و عروسک اسباب‌بازیِ کوالایت را در آغوش داری، همیشه «روشن بودن دوربین» را حس می‌کنی: «حتی در حریم خصوصی خانه‌مان، همیشه زمینه‌اش هست که انتظار داشته باشی دوروبَرت دوربین باشد و هرچه گفته‌ای جدا از اینکه چقدر خجالت‌آور یا خودمانی یا خصوصی بوده، ممکن است ضبط شده باشد و از وبلاگ سر دربیاورد ».

نومینگتون «استرس‌داشتن» را یادآوری می‌کند؛ اینکه چگونه این استرس را از غریبه‌ها دریافت کرده‌اند. نومینگتون در یک مصاحبه با دکتر رایان، فعال یوتیوبی، در سال ۲۰۲۱ از این مطلب به‌طور خاص برافروخته بود که چگونه مخاطبان مادرشان «دربارۀ رشد ما در هر صحنه‌ای از زندگی‌مان، دست به قضاوت می‌زدند».

کارن نورث، متخصص رسانه‌های دیجیتال و روانشناسی در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی، به من می‌گوید که تعجب نمی‌کنم که: «ما می‌بینیم که مشکلات بازیگران خردسال تشدید شده چراکه نمایش‌ها، همپای تقاضاها در دسترس‌اند. افزون بر اینکه دیگر کودک در حال بازی‌کردن شخصیتی دیگر نیست بلکه این زندگی واقعی یک کودک است و این آسیب‌پذیری‌های خود اوست که برای سرگرمی دیگران به نمایش گذاشته می‌شود. هیچ راهی برای مواجهۀ خصوصی با این مشکلات و حل‌کردنشان نیست؛ چراکه دیگر مشکلاتشان برای بررسی عمومی در دسترس‌اند».

چه کسی سود می‌برد؟ اینفلوئنسرها؟ بله. بچه‌ها؟ شاید. شرکت‌های بزرگ فناوری؟ قطعا. شرکت‌هایی مانند مِتا که هم مالک فیسبوک است هم اینستاگرام، به دنبال حداکثرسازی تعامل‌اند و با استفاده از ترفندهای روان‌شناختی، کاربران را هرچه بیشتر پای تلفن‌هایشان نگه می‌دارند تا داده‌ها را ردیابی کرده و برای بینندگان، تبلیغات پخش کنند. مدیسون فیشر ممکن است یک میلیونر باشد ولی مارک زاکربرگ، مالک مِتا، یک میلیاردر است.

پیش از آنکه این مادرها را محکوم کنیم باید این را هم در نظر بگیریم که مادری در این دوران مدرن، به چه تکلیف غیرممکنی تبدیل شده است. امروزه بزرگ‌گردن یک بچه در ایالات متحده سالی حدود شانزده تا هفده هزار دلار هزینه دارد. امروزه «هیچ سیستمی برای مراقبت و نگهداری از کودکان وجود ندارد، ساعت فعالیت مدارس با ساعت کاری والدین هماهنگ نیست و سالمندانی که در مراقبت از بچه‌ها کمک کنند هم نداریم» این را جسیکا گِرُز نویسندۀ فریاد کشیدن در درون: ناپایاداری مادریِ آمریکایی (۲۰۲۲) می‌گوید. افزون بر اینکه مادرانِ شاغل همچنان بیشتر کارهای مهم خانه را نیز انجام می‌دهند. گویا مشاغل اینستاگرامی، چیزی را وعده می‌دهند که این‌قدر خوب است که بیشتر شبیه خواب و خیال است تا واقعیت؛ یعنی: یک راه‌خروج. راهی برای چیرگی بر چرخۀ اقتصادی درحالی‌که در خانه کنار بچه‌هایت هستی.

در اصل این بچه‌ها هستند که کار را انجام می‌دهند همانطور که کریس مک‌کارتی بنیانگذار هجده سالۀ سایت مراقبتیِ «کلیک کردن روی بچه‌ها را ترک کنید» می‌گوید: «بسیاری از کانال‌ها به لطف بچه‌ها به یک جهشی می‌رسند. وقتی بچۀ جدیدی دارند، تعداد بینندگان و آمارشان بالا می‌رود. معمولا هرچیزی را که می‌شود از بارداری و تولد تا نام‌گذاری، منتشر می‌کنند». و به همین نسبت، کار ادامه پیدا می‌کند؛ به‌شکلی که تصویر تولد نوزادشان یا اولین تماس دستشان را به عنوان محتوایی که تحت حمایتِ نشان‌های تجاری است، منتشر می‌کنند.

آیا داشتن شغلی که به جای جریمۀ فرزندان، به آن‌ها پاداش بدهد، خیلی بد است؟ شغلی که استانداردهای زندگی کودک را ارتقا می‌بخشد، بد است؟ احتمالا بچه‌هایی که آنلاین بزرگ شده‌اند، مهارت‌های دیجیتالشان بیشتر از این است که بخواهند چیزی از درس‌هایشان دربارۀ اینکه چگونه خودشان را یک نشان تجاری بکنند، بگویند. حضور کِندال و کایلی پیش از نوجوانی در نمایش واقعیِ همراه با کارداشیان‌ها (۲۰۰۷-۲۱)، شهرت و ثروت را برایشان به‌دنبال داشت: کندال جَنِر الان یک سوپر مدل است و کایلی جنر، ملکۀ خرده‌فروشی‌هاست. مسیر ثروتمندشدن آن‌ها برای بسیاری از مامان‌بلاگرها الهام‌بخش و اطمینان‌بخش بوده است. همان‌طور که نمایش‌ناپسند خواهرشان کیم کارداشیان که «اینترنت را ترکاند»، هدیه‌ای بود برای فعالان مثبت‌نگری به بدن.

مامان‌بلاگرها مثل هرکس دیگری عاشق بچه‌هایش هستند. ولی این به این معنا نیست که این تقلا و جنب و جوش‌شان، دستکاریِ در رشد طبیعی کودک و احتمالا کاری خودخواهانه نباشد. بیشتر مامان‌بلاگرها، مادرانی از طبقۀ کارگری نیستند که درحال دست و پنجه نرم‌کردن با نیازهای روزمره‌، ساکن خانه‌های دولتی باشند و برای تامین مواد غذایی محتاج کوپن‌های غذایی باشند؛ بلکه زنانی از طبقۀ متوسط‌اند که پیشاپیش در آسایش مادی زندگی می‌کنند و پیامشان به ما این است که مصرف کنیم مصرف کنیم و مصرف کنیم.

یک مادر در ایالت اوهایو که فرزندش دارد آخرین مدل باربی را با معصومانه‌ترین روش یعنی با شادی کودکی! می‌فروشد، آگاهانه سیستمی را ترویج می‌دهد که در آن ماده‌گرایی به نشانه‌ای از موفقیت اخلاقی و رفاه شخصی تبدیل شده است. مامان‌بلاگرها، چیزی که ظاهرا عرضه می‌کنند را، یعنی خانواده‌ای دوست‌داشتنی که برای همه قابل دستیابی است، نمی‌فروشند. بلکه زندگی‌شان را به نحوی که با ایده‌آل‌های مصرف‌گرایی هماهنگ باشد، تنظیم می‌کنند و فرزندانشان را به مثابه وسایل نمایشی برای فروش و دریافت کالاهای مادی انتخاب می‌کنند.

بااین‌همه، انگیزۀ پول‌درآوردن می‌تواند توجه ما را از سرمایه‌ای به همان اندازه قدرتمند که به صراحت بیان نمی‌شود، برباید؛ یعنی: درخواست تاییدشدن و نیازشدید انسان‌ها برای دیده‌شدن. اگر یک زمانی کودکان با انگیزۀ بحث‌برانگیزِ جلوگیری از بطالت به کار گرفته می‌شدند، امروزه از آن‌ها به عنوان ابزاری برای تقویت اعتماد به نفس والدینشان استفاده می‌شود؛ چه کسی بدش می‌آید که بهش بگویند فرزندش باهوش است یا اینکه موسیقی بلد است یا اینکه زیبا است؟ هرگاه کسی یک عکسی را «پسند» می‌کند یا برایش نظر می‌گذارد، مراکز پاداش در مغز ما فعال می‌شوند. دریافت تعامل و پول، دوپامینِ پایین مغزشان را دو برابر می‌کند.

این «یک دستورالعمل برای اعتیاد است که خیلی هم قوی است». این نکته را میچ پرینستین، روانشناس و نویسندۀ کتاب توده‌پسند: قدرت دوست‌داشتنی بودن در دنیایی وسواس‌گونه (۲۰۱۷) گفته است و اینکه: «مردم برای رسیدن به این نتیجه، هر کاری را که لازم باشد انجام می‌دهند هرچند نیازمند انتخاب‌هایی شبهه برانگیز باشد».

کارن نورث متخصص رسانۀ دیجیتال، معتقد است که مامان‌بلاگرها به مثابه بازیگرهای جایگزین در فیلم‌های کمدی موقعیتِ دوره‌های پیشین‌اند. در دنیایی دنج و رنگی، جایی که هیچ چیز بدی اتفاق نمی‌افتد ما والدینی را می‌بینیم که پدری و مادری می‌کنند، کودکانی که بزرگ می‌شوند، و جشن‌هایی که می‌آیند و از پس هم می‌روند و به ما معیارهایی برای قضاوت و ارزش‌گذاری کارهایمان عرضه می‌کنند.

با این همه یک سرخوردگیِ پنهان نیز در رابطۀ اینفلوئنسر و طرفدار جای‌گذاری شده است: علم به اینکه زندگی طرفدار، ناقص است؛ خانواده‌شان آن‌چنان خوش‌عکس نیستند؛ شامشان، غذایی آن‌چنان سالم نیست و تعطیلاتشان کمتر جادویی و خاص است. اینفلوئنسرها قول می‌دهند که آنچه خودشان دارند و آنچه هستند، برای شما نیز امری در دسترس است، تنها اگر شما بر روی لینک محصولات کلیک کنید و از آن‌ها الگو بگیرید. باید خودت را خیلی محکم مینگوش بگیری تا یادت بیاید که تمام این‌ها، صحنه‌سازی است. تو نمی‌توانی مادرِ خوبی بودن را برای خودت بخری. نمی‌شود یک خانوادۀ فوق‌العاده را خرید. حتی اینفلوئنسرها نیز آخرش باید برگردند خانه، پیش بچه‌هایی که جیغ و داد می‌کنند.

من و شوهرم یک آلبوم اشتراک‌گذاری شده برای دوستان و خانواده داریم که عکس‌هایی از دختر دو ساله‌مان در آن منتشر می‌کنیم؛ اما هیچگاه عکسش را به صورت عمومی منتشر نکرده‌ایم. ما می‌خواهیم به دور از چشمان ستایشگر، بازی کند؛ می‌خواهیم به حریم خصوصی‌اش چنانکه امری غیرقابل قیمت گذاری است، ارزش بگذاریم تا بداند که اگر مرتکب اشتباهاتی شود، مشکلی ندارد چراکه زندگی چیز خیلی درهم‌برهمی است. واقعیت روزمرۀ زندگی او با تصاویر دلنشین اغراق‌شدۀ کودکانی که در رسانه‌های اجتماعی دیده می‌شوند، خیلی فاصله دارد. هر روز صبح، سراسیمه برای ماچی آبدار و بغل به سمت من می‌دود؛ غذاهایش را روی زمین می‌ریزد؛ بطری‌های آب را در توالت خالی می‌کند و وقتی نمی‌تواند کفش‌هایش را بپوشد، درمانده می‌شود.

وقتی در اینستاگرام می‌چرخم، برای من این‌طور است که تصور می‌کنم که در حال نگاه کردن به داخل مجتمعی مسکونی، از پنجره‌هایش هستم. صدها نفر برای به‌دست آوردن توجهِ من، بایکدیگر رقابت می‌کنند؛ انگار عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی‌اند که در جعبه‌هایی کوچک و در حوضچه‌هایی از نور می‌چرخند. من تصمیم گرفته‌ام که به محصولات آن‌ها و الهام‌بخشی‌هایشان نیازی ندارم. من نیازی ندارم که ببینم آن‌ها چگونه زندگی می‌کنند تا بفهمم که باید چه‌طور زندگی کنم. و نیازی به آخرین فناوری‌ها و نشان‌های تجاری بزرگ ندارم که در خدمتم باشند تا چیزهای بیشتر و بیشتری بخرم. بگذار برای کس دیگری خوش رقصی کنند؛ من پرده‌های پنجره را می‌بندم.»

انتهای پیام

بانک صادرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا