خرید تور نوروزی

شهروند يا خودكامه

تأملی در نسبت ادبيات و آزادی

محمدرضا مهدی‌زاده، دكترای جامعه‌شناسی دانشگاه تهران، در روزنامه اعتماد نوشت: «اگر جويا و پوياي توسعه و بهزيستي و رفاه و آسايش دو گيتي در هر جامعه هستيم، احتمالا نخست بر بعد ذهني يعني «توليد و ترويج و تثبيت» بيشترِ «ارزش‌ها و نگرش‌هاي حامي توسعه» و سپس تبلور ساحتِ عيني يعني بروز و تحقق «رفتارها و برنامه‌هاي مبين و تجلي‌بخش رشد و توسعه» انگشت خواهيم نهاد. به عبارتي ارتقاي آگاهي و شناخت و رسيدن به «آگاهي در خود و بر خود» (به قول ماركس) شرط نخست بلوغ و رشيد شدن جامعه و افراد و توسعه معنوي و ارزشي آنهاست.

بدون جامعه رشديافته و آگاه و داراي بلوغ فكري و انديشگي نمي‌توان شاهد رفتارها (ي عادي و روتين يا همان عادت‌واره‌ها) و كنش‌ها (نوآوري و خلاقيت و ايده‌پردازي و افق‌گشايي) و برنامه يا action plans‌هاي كارآمد و كارگشا در سطح فرد و گروه و سازمان و جامعه بود.

تمامي اين دو بعد، سازنده چيزي است كه آن را «شهروندِ» ساكن و در حال زيست در شهر يا جامعه مدني مي‌ناميم. يعني اجتماعي كلان و بزرگ كه برمبناي قانون، احترام و آگاهي از جايگاه هر چيزي (عدالت يا جايگاه قانوني و مشروع هر فرد و شيء و ساختار) شكل مي‌گيرد و خود تجلي و نمونه يا اركيتايپ (سرنمون) توسعه است. در واقع توسعه همان خلق و نگهداشت و ارتقاي «جامعه مدني» يا جامعه به هم پيوسته، مسوول در پيشگاه هم، برابر و داراي كنش و نظر (گفت‌وگو) و تناسب و حق و حقوق و برابري و عدالت و آزادي مسوولانه پيشاپيش هم تلقي مي‌شود.

پس ارزش و نگرش آگاهانه و توسعه يافته و رشيد، پيش‌نياز اصلي توسعه و بهزيستي هر جامعه در كنار نهادها و دولت و حكمراني توسعه يافته و نيكو و فوق مدني است. اگر بنياد اين رشد و رونق، معرفتي و فرهنگي است -زيرا مبتني بر ارزش و نگرش و باور به مفاهيم و عقايدي است كه شهروندان آن را دروني مي‌كنند (مانند حقوق بشر و انسان تا حيوان، آزادي، تكثر، مدار، عدم خشونت، گفت‌وگو، ارتباطات انساني، معنويت و تعادل در امور مادي و معنوي و…)‌- پس برخي تربيت‌ها و آموزش‌ها و مطالعات و امور، نقش بيشتري در رشد بعد ذهني و آگاهي توسعه نسبت به بقيه دارد. يكي از اين فرهيزش و آموزش‌ها را در كنار نهادهاي مختلف جامعه (خانواده، دين، سياست، دانشگاه، مدارس و…) برعهده و زاييده ادبيات مي‌دانند. به عبارتي توليد و توزيع و مصرف ادبياتي كه ياددهنده و يادآورنده و دروني ساز و تربيت‌كننده شهروندان «آگاه و مسوول» از آغاز تا فرجام زندگي است.

اما ادبيات چيست؟ در اينجا ادبيات به قول يوسا (1402)، قلمرو بزرگ جهان ارتباطي و انديشگي ما انسان‌هاست (عرصه تنوع‌پذيري، تفاوت‌گذاري و گفت‌وگو و فرارفتن از تاريخ)‌. هر آنچه با كلمه و مهم‌تر خواندن و نوشتن واژه و جمله و تأمل و تأثر پذيرفتن از كلمات پديد مي‌آيد و از اين رو ادبيات گاه حوزه شفاهي و نقالي و دانش حكيمانه و عامه (common sense) و كردار خردمندانه مبتني بر زندگي روزمره يعني همان ادبيات عامه را هم دربرمي‌گيرد، چيزي كه به نظر بسياري بن‌مايه اصلي شاهكارهاي كهني چون اوستا يا شاهنامه قبل از قالب‌گيري مكتوب هم شد (گوسان‌ها و قصاصان و ايلياتي‌ها و…)، لذا پيوستاري فراخ از تاريخ و شعر و هنر و آيين و رسوم و روايت در جامه و قالب‌هاي مختلفِ «سخن سخته و سفته» سرزمين ادبيات را مي‌سازد و در بر مي‌گيرد و پيش‌شرط و نياز بهره از ادبيات هم حداقلي از سواد و علاقه به ادبيت يا فرهيزش و ميل به حكمت است كه با عمدتا خواندن و بازانديشي و نوشتن حاصل مي‌شود. اين توان كلمه‌پردازي و واژه‌سازي و قالب‌آرايي ظرايفِ احساس و انديشه و تجربه يا «دروني ‌كردن جهان بيرون در قالب و اسلوب كلمات در هر ژانر منسجمي» هرگونه رخ دهد، ادبيات است.

بي‌جهت نيست كه گذشته و تاريخ و روايت ماسبقِ هر رويدادي را در بيشتر علوم «ادبيات موضوع» هم مي‌گويند.
واضح است كه مانند هر چيز و هر فرآورده بشري و كار فكري و عملي او، سطح‌بندي ابتدايي تا پيچيده شامل ادبيات هم مي‌شود، لذا رمان و داستان جديدترين و مدرن‌ترين ژانر براي جمع كثير و طبقه متوسط داراي سواد و رفاه نسبي تلقي شده تا با آن درگير و همدم خواندن و انديشيدن باشند. به قول لوكاچ (1381) حماسهِ جهانِ بي‌روح مدرن، برخلاف جهان باستان، «رمان» شد. رمان با دو كاركرد فراغت و تفكر (ادبيات‌گريز و بالين/خواب و تسكين و ادبيات تفكر و تغيير) و ايجاد جهاني از لذت (گريز) تا بازانديشي (دگرگوني)، بيشتر از هر ژانري فراگير شد و در بطن و دل توده و عامه تا فرهيخته و برگزيده جا گرفت و تثبيت شد.

اما آيا دادن نقش اول، ستاره‌اي و گاه افسانه‌اي و سنگين به ادبيات براي تغيير و شهروندسازي يا توسعه درست، واقعي و تكليف مالايطاق نيست؟ به عبارتي ادبيات تحمل بار هستي يا امانت مدرن را دارد؟ و اين نقش واقعي است؟ اگر رهايي‌بخشي و تأمل در نفس/ آگاهي دو هدف مهم ادبيات تلقي شوند كه پيشران توسعه به شمار آيند، آيا ادبيات و خاصه ادبيات داستاني و رمان خوشخوان و روايت‌محور (مردمي) امكان اين مهم را دارد؟به عبارتي نقش دگرگون‌ساز آن به نحوي معجزه‌گون نيست؟ احتمالا آري، از اين رو كه اين نقش تك، برگزيده و با پذيرندگان كمينه بوده است. اما همان نادر و كمينه و موثر بودش براي معجزه دانستن و داشتن خواص اسطوره‌اي كافي است. همچون آب حيات دست‌نيافتني، اما آرمان همه جاودانه‌جويان.

هر قدر جامعه‌اي در پذيرش، خلق و پيدايش و گسترش ادبيات پيشگام و پيشرو و فعال و پشتكاري بيشتر داشته باشد، شدت و كيفيت تغييرات و توسعه آن كم‌هزينه‌تر، با آمادگي و سريع‌تر پيش‌ خواهد رفت. نسل و شهروند كتابخوان و نويسنده‌اي كه با ادبيات در معناي كامل، چندجانبه، بينارشته‌اي، ملي و اصيل خوگرفته و پيش آمده باشد، بيشتر آماده تغييرات فكر شده، درست و جمع‌گراست، حساسيت جمعي و دغدغه اجتماعي بيشتر دارد و از خودمحوري، خودكامگي و رذايل انساني آگاه و چه بسا منزه يا مردد يا به دور است و آمادگي بيشتري براي كسب فضيلت‌ها يا رسيدن به جامعه آرماني و رو به توسعه دارد.

به علاوه در جايي كه سخن از ادبيات جهاني (گوته) و جمهوري جهاني ادبيات (كازانوا 1392) رفته و آرمان‌هايي جهان‌وطن درحوزه ادبيات نيز ترسيم شده (به‌رغم محقق نشدن هر سه يعني ادبيات جهاني، زيستن جهان‌وطنانه و جمهوري جهاني ادبيات) شهروند فضيلت‌جو احتمالا بيشتر به واقعيت و عمل نزديك خواهد بود .
خواندن و نوشتن تنها كنشي است كه همگاني و رايگان است و كمترين هزينه و مقدمه را براي محقق ‌شدن لازم دارد، پس چرا كاربست آن بر متون درجه يك بشري و نيوشاندن تقطير و جوهره عقل و احساس نسل‌هاي انساني را با چنين ويژگي آن معجزه و اكسير به حساب نياوريم؟

اما يك نمونه به ظاهر خلف را بايد در برابر اين معجزه موسايي و مس‌هاي طلا شدهِ ادبيات هر عصر توجيه و تشريح كنيم و آن استفاده فرعوني از ادبيات است؟ اگر هنر ادبيات و رمان راستين، اصيل و غيرگريز، رهايي‌بخشي و آزادي و عدالت و تعالي‌آور است و اين ساحت در برابر استبداد و تك‌خواني و تكصدايي و تك‌محوري و خودكامگي و عدم تكثر و قدرت‌طلبي، مقاوم و گرانجان است، ادبيات خودكامگان را چگونه تحليل كنيم. از گيلگمش آشوربانيپال تا زبيبه صدام و كتاب سرخ مائو و نبرد من هيتلر و دوره كوتاه استالين و… احتمالا نمونه خلفِ (خلف يا مثبته) معجزه ادبيات به نظر خواهند رسيد؟ آيا ادبيات در نزد اينان نيز دستاويز و ابزار تحميق و تحكيم استبداد و خودكامگي و بسط قدرت فرهنگي و خودكامگي است؟

به گونه ديگر اگر ادبيات مي‌تواند معجزه و عامل شهروندساز باشد، خودكامگان كتابخوان يا حتي رمان‌نويس را در كجاي پازل و اكسير اين «هوم» باستاني يا فرهيزش ادبيات از عامي تا باسواد بايد قرار داد؟ اگر هدف و نهايت ادبيات، شهروندان آزاد و آزادي‌خواه و اهل ‌گفت‌وگو است چرا خوانندگان اهل قدرت خود را نه به فرش استغنا از قدرت بل عرشِ فراگشت به استبداد سوق ‌داده‎اند؟

احتمالا پاسخ نه در نتيجه و عملكرد ادبيات، بلكه كم و كيف و جهت (طول/عرض/عمق) خواندن و بهره از ادبيات نهفته باشد و دزداني كه با چراغ ادبيات مي‌آيند و از اريكه قدرت توان پايين‌ آمدن يا همسطح نظر كردن را ندارند، صفرايي هم بر آن مي‌افزايند و مي‌خواهند قدرت را گزيده‌تر برند. همان‌گونه كه خواندن انواعي دارد (منصوريان1389و1396) صرفا خواندن‌هاي فعال و مطالعه خلاقانه و پيوسته و پيگير و هدفمند توان دگرگوني‌هاي اساسي در وجود و يكي كردن جهان ادبيات رمان با جهان فردي و كاتارسيس لازم در خواننده را دارند.

خواندن‌هاي منفعل، مقطعي و بي‌هدف و تفنني و مغرضانه جز به كار اسنوبيسم و نمايش و تفرعن و ابزار كسب و قبضه قدرت به ويژه نمايش و قدرت فرهنگي نخواهد آمد. كيچ به قول كوندرا در كمين استالين و فرزنداني از او است كه سبكي تحمل‌ناپذير هستي را با دم‌دمي خواندن و دمي به خمره ادبيات زدن و مستي بي‌معرفتانه دنبال مي‌كنند. حتي اگر از خودكامگاني بگذريم كه كتب منسوب به خودشان را عمدتا كسان ديگر براي‌شان نوشتند يا در اصل آماده كردند (پهلوي دوم و شجاع‌الدين شفا، صدام و خانم مجيب العزيزي,دومناش: 271، 1402) نويسنده و هنرمندترين آنها هنوز پا در عمق و مركز باغ ادبيات و همرازي گل و بلبل و ارزش‌ها و بنيادهاي آن ننهاده بودند.

به عبارتي ادبيات آنها نيز گونه ديگر ادبيات گريز از آزادي به سوي قدرت بوده و تفاوت چنداني با ادبيات گريز از پيچيدگي و دشواري نياز به تفكر و انديشه تا راحتي لذت و ميل نداشته است. آنها باز هم از ناگريزها، چونان عامه كتابخوان اما فاقد قدرتِ بزرگ و شر، گريز را انتخاب كردند (ادبيات گريز) و خودكامگي و خودرايي جاي زيادي براي بسط طول و عرض و عمق ادبيات (تنوع، تفهم، تخصص) آنها و توجه به ديگران و غير خود باقي نگذاشته است ورنه چون بيهقي، سهروردي، واتسلاو هاول يا… در اوج قدرت سياسي يا در سايه آن نيز آرمان‌هاي پيشبرنده آنها نه قدرت و سياست بل ارزش‌هاي انساني و معنوي جهان ادبيات مي‌بود.

بديهي است در عصر دانش و توانش و تكثر انساني، سخن از معجزه، جز رنگي استعاري و انگيزشي نخواهد داشت، اما كماكان خرد و فرزانگي حرف آخر يا لااقل دست بالا را در تعيين تكليف رسيدن به دموكراسي و شهروندان توسعه يافته، به مثابه الفباي زندگي (فاضلي 1403) به خود اختصاص خواهد داد. اثبات آن را به برهان خلف همان‌گونه در خواهيم يافت كه ديكتاتورها هم در اوج قدرت مادي و نظامي خويش، توان چشم‌پوشي از طنازي و وسوسه ادبيات را نداشته‌اند و نخواهند داشت (رك كالدر1400).

پس همان‌طور كه هر حوزه و علم و ديني در نقاط عطف تاريخي خود تاثير و دگرگوني‌اي در جامعه و اجتماع پيروان خويش آفريده كه ساير عوامل و حوزه‌ها عاجز از آن بوده‌اند، ادبيات هم معجزه خويش را در زمان و مكان تاريخي و فرارسيده و مقدر (با همراهي ساير عوامل شتاب‌دهنده) مي‌آفريند و وضعيتي نو در شهروند نو به‌پا مي‌كند. مگر نه اين است كه معجزه آخرين رسولانِ مبشر، با خواندن آغاز و به كتاب و نبوت (صاحب خبر) ختم مي‌شود: «آن را كه خبر شد خبري باز نيامد»

منابع:
يوسا ماريو 1402 چرا ادبيات، مترجم عبدالله كوثري، چ 13 ،نشر لوح فكر
منصوريان يزدان 1389 هشت ضلعي مطالعه: مدلي براي خواندن، نشريه الكترونيكي عطف، ش 6
منصوريان يزدان 1396خطرات خواندن: چرا خواندن مي‌تواند خطرناك باشد؛ جهان كتاب
لوكاچ، جرج 1381، نظريه رمان، ترجمه حسن مرتضوي، نشر قصه، تهران
دو مناش ديويد 1402 كتاب مدفون، ترجمه مصطفي حسيني، تهران: نيلوفر
فاضلي نعمت‌الله 1403 الفباي زندگي تهران: همرخ
كازانوا پاسكال 1392 جمهوري جهاني ادبيات، ترجمه شاپور اعتماد، تهران: مركز

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا