خرید تور نوروزی

كالايی ‌شدن موقعيت قربانی |‌ آرش حیدری

آرش حيدری، جامعه‌شناس، در روزنامه اعتماد نوشت: «موضوع ترويج هويت‌يابي افراد با برچسب اختلالات حوزه روان، از دو جهت قابل ‌بررسي است؛ يكي روانشناسي اجتماعي و ديگري جامعه‌شناسي كه اين دو مورد با هم گره مي‌خورند. يك الگوي رفتارگرايانه مبتني بر تنبيه-پاداش است كه براساس آن احتمال تكرار رفتاري كه پاداش دريافته كرده باشد بيشتر است.

اين رفتار را در تمام گونه‌ها مي‌توان مشاهده كرد. براي مثال اگر كلاغي با بال شكسته مقابل يك مغازه، غذايي دريافت كند احتمال اينكه كلاغ‌هاي ديگر با تقليد رفتار او درصدد گرفتن غذا باشند زياد است. اين رفتار را حتي در بين گونه‌هاي جانوري در حيات شهري نيز مي‌توان مشاهده كرد. جهان انساني‌ هم از اين پديده بري نيست؛ بسياري از رفتارهاي نينديشيده انساني با بسياري از گونه‌هاي ديگر مشترك است و قواعد مشابهي بر رفتارشناسي آن حاكم است.

در انسان اين رفتارها پيچيده‌تر و نمادين‌تر مي‌شود اما منطق ساختاري حاكم بر آن در بسياري از موارد مشابه است. به عنوان ‌مثال، رفتار يك متكدي كه خود را معلول جا مي‌زند، يا اداي بيماري درآوردن براي دريافت پول، رفتار شايعي است به درازاي تاريخ شكل‌‌گيري اجتماعات انساني. اين رفتار، يعني بهره ‌بردن از نقش قرباني، نوعي بهره‌كشي عاطفي محسوب مي‌شود. در جهان بشري، به دلايل اخلاقي، تمدني و سياستي ايجاب مي‌كند كه افراد داراي معلوليت و بيماري مورد حمايت قرار گيرند.

به ‌عبارت ‌ديگر، در اينجا نوعي تبعيض مثبت بايد وجود داشته باشد. افراد داراي نقص و ناتواني به دلايل انساني و اخلاقي مي‌توانند از بسياري از مسووليت‌هاي اجتماعي معاف شوند و اين بخشي از حيات اخلاقي انسان است كه در اين زمينه او را از ديگر گونه‌هاي جانوري متمايز مي‌كند. درست در همين موقعيت است كه پاداشي كه افراد داراي نقص دريافت مي‌كنند، تبديل به كالايي رقابتي مي‌شود؛ به‌ شكلي كه مجموعه بزرگي از افراد ديگر هم براي دريافت آن پاداش، به تقليد اين رفتار رو مي‌آورند. در اينجا مي‌توان وجه جامعه‌شناختي اين تحليل را وارد معادله كرد.

غلبه فرهنگ رقابت از يك‌سو و خشونت‌هاي نظام‌مند و نمادين از ديگر سو، چنين رفتارهاي عميقا ضداجتماعي و خودمدارانه را تقويت مي‌كنند. خشونت نظام‌مند و ساختارهاي مولد اضطراب و طرد بخش بزرگي از افراد را ناديدني و طرد مي‌كنند. به اين ترتيب، بسياري از افراد از عمده‌ترين حقوق حقه زيست‌شان محروم مي‌شوند و اين محروميت اثرات روان‌شناختي وسيعي را بر جاي مي‌گذارند كه ريشه‌هاي اجتماعي دارند.

عزت‌نفس، ارزشمند بودن، ديده ‌شدن، مورد تحسين قرار گرفتن و… جزو نيازهاي رواني بنيادين انسان هستند. به ميزاني كه يك ساختار سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي، موجب طرد نظام‌مند مي‌شود، امكان هويت‌يابي و كسب عزت نفس از طريق فعاليت‌هاي اجتماعي در حوزه عمومي را از افراد سلب مي‌كند. در اين فضا، احساس انزوا و طردشدگي از يك‌سو و بسته ‌بودن در هويت‌‌يابي از مسيرهاي اخلاقي و اجتماعي موجب نوعي رفتار انحرافي مي‌شود به‌طوري‌كه افراد به ‌سمت منابعي براي دريافت توجه حركت مي‌كنند كه در ساز و كارهاي اخلاقي و اجتماعي لزوما براي آنها تدارك ديده نشده است. اينجا نقطه هجمه وسيعي است به بنيان‌هاي اخلاقي جامعه.

نقش بيمار، فرد را در موقعيت خاصي قرار مي‌دهد تا بتواند مجموعه‌اي از پاداش‌ها را دريافت كند، پاداشي كه ويژگي ذاتي جايگاه بيمار است و بخشي از تداوم حيات اخلاقي جامعه را برمي‌سازد كه مبتني بر داشتن حس شفقت، همدلي، انسان‌دوستي و احساساتي از اين قبيل است. نظم اقتصادي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي طردكننده، تحقيركننده و به‌شدت اضطراب‌آور، موجب مي‌شود افراد براي گريز از وضعيت بحراني، به ‌سمت موقعيت‌هايي حركت كنند كه اين فشار را روي آنها كاهش دهد. از اين‌رو نقش بيمار، به عنوان نقشي كه مي‌تواند از بخش قابل‌توجهي از مسووليت‌هاي فشارآور معاف شود، نقشي جذاب و نوعي گريزگاه رفتاري خواهد بود.

در اينجا با «كالايي ‌شدن موقعيت قرباني» مواجه مي‌شويم. از يك‌سو بخش بزرگي از افراد جامعه واقعا قرباني نظامات طردكننده هستند، اما از ديگر سو، قربانياني شديدتر و آسيب‌ديده‌تر داريم كه به عنوان بيماران واقعي نيازمند حمايت و مراقبتند. درست در همين فضا است كه انواعي از رفتارهاي تمارض‌گونه، حيله‌گرانه يا ترحم‌طلبي ناشي از فشار و اضطراب در هم تلاقي مي‌كنند و تقاضا براي پذيرفتن نقش بيمار براي گريز از موقعيت اضطرابي و كسب ترحم و محبت افزايش مي‌يابد. به باور من، فضاي مدرن جهان‌سومي كه ما در آن زيست مي‌كنيم، يك سيستم مولد اضطراب است. يعني از صبح كه بيدار مي‌شويم، مجموعه بزرگي از ضرباهنگ‌هاي اضطرابي، آينده را براي ما پيش‌بيني‌ناپذير مي‌كند. به اين دليل كه چنين سيستم اضطراب‌زايي، با زمان زيسته افراد در يك دشمني سيستماتيك است.

به اين معنا، پيش‌بيني‌‌ناپذيري آينده، كنش و رفتار ديگري، نوعي آشفتگي حاد درست مي‌كند كه فرآيندي اضطرابي است و عجيب نيست حجم گسترده‌اي از افرادِ حواس‌پرت يا فاقد تمركز و توجه بسازد. اين اضطراب سيستماتيك، منجر به مجموعه‌اي از واكنش‌هاي اضطرابي مي‌شود كه طي آن افراد مضطرب و طردشده، به مجموعه نمادهايي چنگ مي‌زنند كه بتوانند خود را به بيان دربياورد. اين احساس طرد و اضطراب خودبيمارانگاري را تقويت مي‌كند.

در اينجا است كه با بيمار قلمداد كردن خود، نوعي تسلي خاطر نيز حاصل مي‌شود: «من بيمارم پس رفتارهايم متناسب با وضعيت بيمار است.» اين حالت در فرآيندهاي درماني نيز مي‌تواند بسيار خطرناك باشد. اينجا سمپتوم يا تقليد سمپتوم با ساختار رواني فرد همخواني خواهد داشت و نوعي امتياز براي گريز از واقعيت خواهد بود و حتي هويت اجتماعي نيز به فرد عطا مي‌كند و به‌ نوعي برند هويتي نيز مي‌تواند بدل شود چون نوعي حق را مي‌سازد.

يعني، حتي اگر فرد واقعا به فلان اختلال مبتلا نباشد و مانند بسياري ديگر از مردمان ما دچار اضطراب‌هاي سنگين ناشي از زيست ناپايدار باشد، برچسب اختلال خاص داشتن نوعي احساس هويت كاذب و متمايز كردن خود از ديگر افراد جامعه را به بار مي‌آورد كه در تداوم فرهنگ خودشيفتگي قابل‌ تحليل است.

درست در همين نقطه است كه ارزش‌هاي زندگي وارونه مي‌شوند. ناتواني، نفهميدنِ ديگري، بي‌توجهي، بي‌مسووليتي، كينه‌ورزي، پرخاشگري و… همه و همه به‌ نوعي حق براي فردي كه ذيل برچسب بيماري خود را بازآفريني كرده است، تبديل مي‌شوند. درست در همين فضا، حق آن كس كه بيمار واقعي است و ناتواني بنيادين دارد نيز تضييع مي‌شود. حالا ما با نظاماتي ارزشي مواجه خواهيم بود كه به فرد مي‌گويد شما يك موجود ناتوان هستيد و حق داريد توانش‌ها را نفي كنيد و اين نه ‌تنها بد نيست كه اساسا يك ارزش است.

در اينجا داشتن يك اختلال رواني نه به عنوان قسمي ناتواني كه جامعه و خود فرد در قبالش مسووليت دارند كه نوعي برچسب هويت‌ساز است براي حق خودخواهي. فرد داراي بيماري رواني واقعي و فلج‌كننده نيز در اين فضا دچار طرد مضاعف مي‌شود، چراكه نظامات تشخيصي و الگوهاي توزيع انواعي از يارانه‌هاي اجتماعي (از حمايت‌هاي فردي گرفته تا نهادي و عاطفي و…) از كار مي‌افتند. اختلال رواني در اينجا شبيه به ساير برندها عمل خواهد كرد، گوشي‌ها، لباس‌ها، نمادها و… هر يك در جهت هويت ‌دادن به فرد براي برساختن تمايزي خيالي با ديگران واجد كاركرد خواهند بود و بهنجارسازي مي‌شوند.

در همين فضا است كه جامعه به اجزايش تجزيه مي‌شود و با ظهورات مداوم خرده‌هويت‌هايي كه خود را بالكل از كليت حيات اجتماعي منفك مي‌دانند، مواجه مي‌شويم. افرادي كه به ‌شكل واقعي درون جامعه هستند اما به ‌شكل خيالي خود را بيرون از آن تعريف مي‌كنند. از منافع زيستن در جامعه بهره مي‌برند اما مسووليت‌هاي خود در قبال آن را به ‌واسطه برچسب هويتي خاص انكار مي‌كنند.

فرهنگ خودشيفتگي درست چنين چيزي است. از ظهور پديده ووكيسم گرفته تا ساير اشكال تمايزيابي پرخاشگرانه در مقابل كليت متكثر حيات اجتماعي، خود را در تقابل با حيات جمعي تعريف مي‌كند و در پي نوعي مساعده accomodation گرفتن مداوم است. اين همان‌جايي است كه آن فردگرايي‌اي كه جامعه‌شناسان كلاسيك اوليه به‌ دنبال آن بودند و ذيل دموكراسي و آزادي‌هاي فردي و اجتماعي آن را مي‌فهميدند، به نوعي خودمداري تبديل مي‌شود و نتايج سياسي وحشتناكي نيز خواهد داشت.»

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا