خواستهای آتشنشانان | احمد مسجدجامعی
احمد مسجدجامعی عضو شورای شهر تهران در یادداشتی در روزنامه ی «اعتماد» نوشت:
چندي قبل در چهلم فاجعه پلاسكو، با تعدادي از آتشنشانان بزرگوار گفتوگويي داشتم كه به نظر ميآيد لازم است همه ما به حرف و نظر آنها دقت داشته باشيم. اين عزيزان، كساني هستند كه با جان و زندگي شهروندان سر و كار دارند و اگر انگيزهشان براي كار و فداكاري كاهش پيدا كند همه جامعه زيان آن را خواهد ديد؛ گرچه اين فداكاران در سخنانشان گفتند كه سختيها و مشكلات، مانعي بر سر راه فعاليتشان نخواهد بود. وظيفه خود به عنوان نماينده مردم تهران در شوراي اسلامي شهر تهران ميدانم گزارشي از اين ديدار را بنويسم تا خواستههاي آنان مورد توجه بيشتري قرار گيرد. به نظرم رسيد حرفها و مسائلشان بايد به مسوولان و مردم منعكس شود تا از اينطريق گامهاي اساسي براي حل مشكلاتشان برداشته شود. از آنجا كه اين ديدار بيشتر شنيدن درددلهاي آتشنشانان گرانقدر بود بنابراين حرفهاي آنها را فهرستوار ميآورم.
١ـ ما آتشنشانها خودمان اين كار را قبول كرديم. خودمان قبول كرديم كه تا انتهايش برويم و به مردم خدمت كنيم و روزي حلال به خانه ببريم، اما الان ديگر اين كافي نيست. ما همه تلاشمان را ميكنيم و ادامه هم ميدهيم اما در مواردي ديگر جسم ما جواب نميدهد و بايد به فكر آن بود. يكي از بچهها در طبقه منفي يك پيرزني را بغل گرفته بود و ميبرد كه از محدوده خطر خارج كند، ناگهان ايست قلبي كرد؛ از دنيا رفت. بدن به جايي ميرسد كه ديگر جواب نميدهد. آدم ميداند چه بايد بكند، اما بدن ديگر جواب نميدهد.
تجربه شخصي يكي از بچهها را بگويم كه دو بار در مواقع و جاهاي مختلف حين ماموريت سرگيجه گرفت. گفت مرا بياوريد پايين. رفت درمانگاه و گفت سردرد و سرگيجه دارم. تقاضاي ۳ روز – فقط ۳ روز – مرخصي درماني كرد. موافقت نكردند. گفتند تشخيص ما سرماخوردگي است.
با همه اينها ما با علم به اين خطرات اين كار را انتخاب كرديم و با عشق هم ادامه خواهيم داد. چيزي كه بچهها را اذيت ميكند، نابرابريها و بيعدالتيهاست
٢ـ اكتفا به نام شهيد كافي نيست. در حال حاضر كه دوستانمان شهيد شدهاند، هنوز مقرري خانوادههايشان برقرار نشده است. بالاخره اين خانوادهها به اين مقرري نياز دارند. حالا كي بشود كه سري به اين خانواده بزنند و چيزي بدهند. بايد براي نيرويي كه ١٠، ٢٠ سال كار كرده براي اين سازمان و جانش را از دست داده و همينطور براي خانوادهاش ارزش قايل باشيم. خانواده اميد عباسي هنوز هيچ مقررياي دريافت نكردهاند. بعد از شهادت هم كه حكم بازنشستگياش را زدهاند. وقتي شهيد علي قانع كه نيروي عملياتي بود و در حادثه جنتآباد شهيد شد، ما آتشنشانها براي كمك به خانوادهاش مراسم گلريزان برگزار كرديم. مبلغي جمع كرديم و تحويل خانوادهاش داديم. همين. خدا ميداند كي مقرري خانواده برقرار شود.
٣ـ در شغل ما آسيبهاي جسمي هم موضوع جدياي هستند، ديسك گردن، ديسك كمر، شكستن دنده و چيزهاي ديگر. قبلا اهميت نميداديم. ميگفتيم چيزي نيست. پلاسكو كه ريخت اين نگاه ما هم انگار يكباره فرو ريخت. در يك ساختمان چندين طبقه وسط دود و آتش و خطرِ فرو ريختن ساختمان بايد ۹۰ كيلو يا ۱۰۰ كيلو بار را به دوش بگيريم و ببريم. اگر قانون سختي كار شاملمان شود، بايد تا بيست سال اين شرايط را تحمل كنيم، حالا كه نيست، سي سال.
بحث سختي كار ما در مجلس تصويب شده ولي ابلاغ و اجرايي نشده و چيزي عايد پرسنل نشده. هيچ كس از بچهها نبوده كه با سقف سابقه بازنشسته شود.
حدود يك سال و اندي پيش، آتشنشانان مقابل شهرداري تحصني برگزار كردند براي بيان خواستههاشان. بعضي از آنها را تعليق كردهاند، و بعضي را به ايستگاههايي بسيار دور از محل زندگيشان فرستادهاند. در بسياري موارد اين كارها شفاهي و بدون نامه و دستور قابل پيگيري انجام شده.
مشكلات با گفتن حل نميشود. چندين سال است كه گفتهايم. ديگر بايد چه كار كنيم؟ ۲۲ آذر پارسال، تعدادي از همكاران جلوي شهرداري تحصن كردند كه فقط يكي از مسوولان بيايد بپرسد دردتان چيست. واقعا ما ماندهايم اصلا «سختي كار» نياز به گفتن دارد؟ مسوولان خودشان نميدانستند كه اين شغل را بايد از مشاغل سخت به حساب آورد؟ گفتن لازم بود؟ الان سازمان آتشنشاني دنبال گواهينامه استاندارد جهاني يا همان ايزو است. تجهيزاتمان را بهروز كنيم. رفتارشناسيمان را به روز كنيم. موقع حادثه تاكتيك داشته باشيم. اما چرا نبايد هنوز كسي به فكر اجرايي كردن قانون سختي كار باشد.
به فرض اين قانون به ما تعلق گرفت و استفاده كرديم و بعد بيست سال بازنشسته شديم و رفتيم. آنها كه پيش از شمول قانون بازنشسته شدند يا شهيد شدند چه؟ اين ظلم است در حقشان. الان بيش از سي سال است كه كسي ۲۰ ساله بازنشسته نشده.
چهارم بهمن ۹۰ لايحه سختي شغل ما به مجلس رفت، اما حتي پس از تصويب اجرايي نشد.
يك نقص قانوني هم هست. آتشنشانها اغلب زير ۲۵ ساله هستند كه استخدام ميشوند. سختي شغل به كسي تعلق ميگيرد كه بالاي ۵۰ ساله باشد. عملا جز موارد بسيار استثنايي كسي در شمول شرايط قانون قرار نميگيرد.
تا به حال آتشنشانان دو بار تحصن كردهاند؛ يك بار مقابل اداره مركزي خودمان در خيابان ميمنت و يك بار هم مقابل شهرداري. بار اول مسوولان آمدند و صحبتهايي كردند و قولهايي دادند و تمام شد. بار دوم حتي همان گفتوگوي بيفايده هم انجام نشد و علاوه بر آن ما را تهديد هم كردند. ايستگاههاي آتشنشاني بعضي بچهها را عوض كردند و به ايستگاههايي فرستادند كه دورتر از محل زندگيشان باشد.
وقتي يك آتشنشان در يك ايستگاه چند سال خدمت ميكند، كارآيياش در آن ايستگاه به حد ايدهآل ميرسد و با گذشت چند سال با محدوده خدماتي ايستگاه آشنا ميشود. ياد ميگيرد جايي اگر ترافيك داشت، راه دررو كجاست؟ يا برجي كه در اين منطقه است، پله فرارش كجاست؟ خلاصه به منطقه اشراف پيدا ميكند. در اداره آتشنشاني به جاي اينكه اين موضوع يك امتياز محسوب شود، در عمل به راحتي ناديده گرفته ميشود و ممكن است بعد از مدتي بيهيچ دليل منطقي اقدام به جابهجايي نيروهاي ايستگاهها كنند. فكر ميكنم اين موضوع به حتم در حادثه پلاسكو نيز تاثير داشته است.
واقعا چرا بايد اين جابهجايها به عنوان تهديد انجام بگيرد. كار ما يك كارتجربي است و هر روز بر تجربههايمان افزوده ميشود. اين طور نيست كه طرف يك شغلي را ١٠ سال ياد گرفته باشد و بعد برود كار ديگري انجام دهد. هر روز كه ميگذرد تجربه ما نسبت به حريق، نسبت به حادثه بيشتر و بيشتر ميشود. هر روزي كه ميگذرد بچهها در اين كار كارآمدتر ميشوند. اما مديران يا اعضاي شوراي شهر و عوامل شهرداري اين ديد را نسبت به شغل ما ندارند. نقش تجربه را در اين شغل ناديده يا دست كم ميگيرند.
نه اينكه بگوييم همه جابهجاييها مضر هستند. صحبت از جابهجاييهايي است كه بر منطق صحيحي استوار نيست. اگر جابهجايي با دلايل منطقي انجام شود، پذيرفتني است. ولي معمولا كار روي حساب و كتاب نيست و بر اساس تصميمات شخصي است.
٤ـ تعداد نردبانهاي بلند آتشنشاني در تهران، ۴ يا ۵ است كه دو تا از آنها در حادثه پلاسكو از رده خارج شد. دستگاههاي ديگري هم در كار ما هست كه از لحاظ ظاهر شبيه نردبان است اما كاربريهاي ديگري دارد.
شايد نيمي از هزار برجي كه در تهران ساختهاند در كوچههاي تنگ تا عرض ١٢-١٠ متر قرار گرفتهاند كه اصلا ماشين آتشنشاني از آنها رد نميشود. حالا اگر نردبان داشته باشيم كه ديگر هيچ. اين ضعف شهرسازي است. فيلمهاي خارجي را نگاه كنيد، دور و بر برجها تا شعاع ۵۰ تا ۱۰۰ متر هيچ ساختمان ديگري نميسازند. اينجا اين طور نيست. اينجا برجها را در همسايگي هم ميسازند. در حادثه پلاسكو هم اگر اطراف ساختمان خالي بود و ساختمانهاي ديگر نبود، اين اتفاق نميافتاد.
ممكن است به نظر بيايد در جاهايي مثل منطقه يك يا دو يا بيست و دو، چون انبار و كارگاه توليدي نداريم، مقابله با حوادث سادهتر است، اما حضور اين همه برج در كوچههاي تنگ، اين منطقه را مانند بمب ساعتي كرده است.
در منطقه يك برجهايي هست كه تا ۱۴ طبقه زيرزمين دارد. اگر اتفاقي بيفتد آتشنشان چه كند؟ نه كپسول هوايش در چنين عمقي به او اجازه حضور ميدهد نه اگر هم خودش را به آن پايين برساند كارايياي براي كمك كردن دارد.
استرس رانندههاي آتشنشاني در اين كوچههاي تنگ و خيابانهاي فرعي و حتي در خيابانهايي مثل خيابان فرشته خيلي بالاست.
در ماشينهايي كه در اختيار اينها است، ۴۰۰ قلم تجهيزات هست. همگي ارزشمند و بعضا قيمتها بالا، خود ماشين هم قيمت خودش را دارد. رانندهها در هر ماموريت يك حق ماموريت جزيي دريافت ميكنند، اما اگر تصادف كنند، به كميسيون خسارات ارجاعشان ميدهند و معمولا به دليل سرعت بالا كه اقتضاي عمليات است مقصر شناخته ميشوند و بايد ۵۰ درصد خسارت را از حقوق با كسر ماهيانهشان بدهند. اگر بگويند اين شامل رانندگاني ميشود كه تعداد تصادفاتشان بالاست، پذيرفتني است اما رانندهاي كه خيلي كم تصادف ميكند چرا بايد در چنين شرايطي قرار بگيرد؟ نميشود به راننده بگوييد در اين شرايط كه جان آدمها در خطر است آهسته برو مبادا تصادف كني و يك هزينه سنگين به دوشت بيفتد. آن هم در آن خيابانهاي تنگ و ترافيك شديد.
راننده ميبيند، ميتواند تندتر برود و با دو سه دقيقه زودتر رسيدن جان انسانها را نجات بدهد يا با احتياط بيشتر براند و احتمال خطر تصادف و جريمه مالي را پايين بياورد، حق دارد دچار ترديد شود كه كدام را انتخاب كند. البته هنوز هم وقتي صداي زنگ عمليات بلند ميشود همه اين افكار از ذهن ما پاك ميشود و فقط دنبال خدماترساني سريع هستيم.
٥ـ قبلا وقتي ميخواستيم برويم سر كار، يك خداحافظي معمولي ميكرديم و راه ميافتاديم. زنگ اعلام ماموريت را هم كه ميزدند، ميگفتيم فرمانده كارمان دارد و ميرفتيم ماموريت. نميگفتيم عازم ماموريتيم. الان وقتي از خانه خارج ميشويم انگار داريم ميرويم جنگ. خودمان با اين شغل و استرسهايش آشنا بوده و هستيم و با آگاهي انتخابش كردهايم، اما اين موضوع براي خانوادههامان خيلي دشوارتر شده و دايم در اضطراب و دلواپسي هستند.
فرض كنيم خانوادههامان هم با مشكلات كار ما كنار بيايند، كسان ديگري كه بخواهند بعد از ما به اين كار بيايند، راه خيلي سختي پيش رو دارند. نه خودشان انگيزه كافي خواهند داشت و نه خانوادههاشان راحت اجازه خواهند داد كه چنين شغلي انتخاب كنند. اگر اين طور شود، در آينده سازمان آتشنشاني مجبور است از كشورهاي ديگر نيرو بگيرد. تا الان آتشنشاني تهران فقط از بچههاي تهران استفاده ميكرد.
آدم ميشنود، ميگويند در بسياري كشورها نگاه به آتشنشان نگاه ارزشي است. اصلا عدد ميگذارند. ميگويند يك آتشنشان مثلا معادل ۳۰۰ نيروي ساده. براي ما چنين وضعي نيست. بايد فقط مثل آدم آهني كار كنيم. فرمانده با ۲۰ يا ۲۵ سال سابقه هنوز مستاجر است. اين فرداي من است. بقيه ارگانها و نهادها را در همين كشور خودمان ميبينيم كه چه تسهيلاتي براي كاركنان متخصصشان فراهم ميكنند. يك نفر با پنج سال سابقه دارد كار ميكند و فضايي برايش فراهم كردهاند كه دغدغه مسكن و ماشين نداشته باشد. فكرش را از اين دغدغهها آزاد ميكنند، كارآيياش بالا ميرود.
٦- روي كاغذ شايد تسهيلات باشد اما در عمل اين اتفاق نميافتد. مثالش تورهاي گردشگري. تا چهار پنج سال پيش ميشد هر دو سال يك بار سفر برويم. مكان و زمانش را اعلام ميكردند و هزينهاش را هم از حقوقمان كسر ميكردند. الان تورها اينترنتي شده. تراكم تقاضا هست، همان دقيقه اول كه اعلام ميكنند برويم انتخاب كنيم، جاها پر ميشود. نتيجه؟ هست و نيست. هست اما در عمل به ما نميرسد.
تعاوني مسكن داريم. يعني امكان خانهدار شدن داريم. ميگويند ۵۰ ميليون پيشقسط واريز كنيد تا يك خانه تعاوني را به نام شما كنيم. بياييد حقوق يك آتشنشان را ضرب و تقسيم كنيم ببينيم ۵۰ ميليون تومان براي او يعني چه و چه طور ميتواند چنين پولي فراهم كند. اغلب نميتوانند. با اتكا به حقوق آتشنشاني قطعا نميتوانند.
تعاوني مسكن زميني در حكيميه گرفته. زمين مشكل كاربري داشت بالاخره حل شد. اگر يكي دو طبقه ديگر به مجوز ساخت اضافه كنند تعداد بيشتري از آتشنشانها ميتوانند صاحب خانه شوند.
كمترين كاري كه از من خواسته بودند اين بود كه نظرات آنها را انعكاس دهم. در شورا كه گزارشي نتيجهبخش داده نشد و سوالات اعضا بيجواب ماند. دستكم به اين صورت قدمي برداشته باشيم.
انتهای پیام