خرید تور تابستان

تعطیلات خود را چگونه گذراندید؟

«مریم پیمان» که در یادداشت هایی درباره ی زندگی با «ام اس» در روزنامه ی «شرق» می نویسد، این بار درباره ی تعطیلات نوروزی نوشت:

ستاره‌های آسمان آشکارند، مثلِ اشک‌های هویدای من در تاریکی پیچِ دستانم. کم‌خواب شده‌ام مثلِ همه بهارهای زندگی با «ام‌اس». کلافه‌ام. دلم می‌خواهد زمان بایستد و این آخرین روزهای خُنک و خلوتِ تهران را با همه وجودم دریابم، اما همین سکوت و فراغت آزارم می‌دهد. هنوز سال نو را باور نکرده‌ام. در پیچِ تلخی‌ها مانده‌ام. ترس از گرما سراغم آمده است. اگر روند کاهش قرص‌ها ادامه پیدا نکند، نمی‌دانم چه بر سرم خواهد آمد. روزهای تعطیل و نیمه‌تعطیل شهر با عطسه و سرفه گذشت.

کتاب‌های تلنبارشده روی میز دست‌نخورده باقی ماندند و سفری کوتاه اما پر آبِ چشم در خاطر. بی‌حوصله‌ام. خاطره‌اش نهیب می‌زند: «هیچ‌وقت منتظر خودت نبودی/ و تا خود را در آغوش نکشی/ آغوش تو نیز برای کسی امن نخواهد شد/ کمی بایست! خود را در آغوش بکش!». گیجم. در ماهیچه‌ها و استخوان‌ها دردی می‌پیچد. «خوب می‌دانم خودم را آخرین نفر هم دوست ندارم». از دستِ خودم عصبانی‌ام. به قولم وفا نکردم و «او» نیز. باید به دیدار دوستی می‌رفتم، نشد. پیامِ عذرخواهی می‌فرستم و با خشمِ او عقب می‌نشینم. منتظر بوده است و الان دلگیر از من. لحظه‌ای سکوت می‌کنم و حرف‌هایی را به او می‌گویم که باید به خودم بزنند تا به «انتظارِ این غبارِ بی‌سوار» پایان بدهم. با خودم خلوت می‌کنم؛ «چقدر باید انتظار کشید؟ انتظارِ پزشک، انتظار در صفِ داروخانه، انتظارِ کشف و تأثیر دارو، انتظارِ سلامتی، انتظارِ دیدنِ دوستان، انتظارِ شدن‌ها و بودن‌ها و حتی انتظارِ مرگ». انتظار برای دوستِ بیمارم بیش از همیشه غیرقابل تحمل و برای من دشوارتر از همیشه شده است. شعری به ذهنم هجوم می‌آورد؛ «در انتظارِ تو تا کی سحر شماره کنم؟ / ورق ورق شب تقویم کهنه پاره کنم؟».

نوسان دما آزارم می‌دهد؛ یک روز خیس از باران، یک روز داغ از آفتاب. بعد از مدت‌ها تلویزیون نگاه می‌کنم و هر دقیقه به عقربه‌های ساعت، التماس تا بگذرند. به خودم هشدار می‌دهم: «این سبکِ من برای گذراندنِ فراغت نیست». تلویزیون را خاموش می‌کنم. دنبالِ دستمالی بی‌حوصله پتو را کنار می‌زنم. مقاله‌ای را که مدت‌هاست در نوبت گذاشته‌ام، ورق می‌زنم؛ «بیشتر بیماران «ام‌اس» فراغت خود را با دیدن تلویزیون و حضور در جمع می‌گذرانند». طاقت می‌آورم و تا پایان آن را دنبال می‌کنم؛ «خواب، تماشای تلویزیون، حضور در جمع، بیرون‌رفتن و مطالعه راه‌هایی است که بیماران برای گذراندن اوقات فراغت خود به ترتیب اظهار کرده‌اند». خنده‌ام می‌گیرد. «چه راه‌های دیگری برای گذراندن اوقات فراغت وجود دارد؟» ورزش و سفر برای همه دشوار و هزینه‌بردار است و مبتلایان به هر بیماری باید نوع ورزش و برنامه سفر خاصی را دنبال کنند. درصدهای این مقاله به نظرم غیرواقعی است، وقتی نگاهی به برنامه زندگی خودم و دوستان بیمارم می‌اندازم؛ «اینترنت، قدم‌زدن، گشت و گذار، دید و بازدید، سفر، مطالعه، تماشای فیلم و… روش‌های ما برای گذرانِ تعطیلات است»، اما این سرماخوردگی بهاری و کلافگی، من را براساس این مقاله به یک «خواب‌آلوی تلویزیون‌بین» تبدیل کرده. «ام‌اس» روش متفاوتی برای گذراندن نوروز به من یاد نداده بود، اما سرماخوردگی همه‌چیز را تغییر می‌دهد. صدای عطسه‌ام سکوت خانه را می‌شکند. سرم تکانی می‌خورد.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا