باز خوانی دو مناظره در تاریخ ایران هنگام رویارویی مسلمانان و ایرانیان
مناظره اول
وقتی که مسلمانان به رهبری سعد وقاص در سال 16ه.ق به قادسیه آمدند و یک ماه اقامت کردند و ایرانیان در واکنش به یورش مسلمانان با لشکری 120هزار نفری که در برابر سی هزار مسلمان مواجه بودند، خود را برای دفاع از کشور و دفع هجوم مسلمانان آماده ساختند. (ابن اثیر، الکامل، ج2،ص458.)
در این جنگ خود یزدگرد همراه با رستم فرخ زاد(سردار سپه) حضورداشتند و با نمایندگان مسلمانان درباره انگیزه و هجوم و یورش به قادسیه مذاکره نمود. سخنگوی مسلمانان که از طرف هیئت چهارده نفره به نمایندگی از همه مسلمانان با شاه مذاکره میکرد، لقمان بن مقرن بود، وی انگیرههای مسلمانان را چنین توضیح داد:
خداوند به ما رحم کرد و برای ما پیامبری فرستاد که ما را به خیر دعوت میکند واز ارتکاب شر و بدی نهی مینماید و ما را به خیر دنیا وآخرت (در صورت اطاعت وی) وعده داد. همه قبایل عرب این دعوت را شنیدند، عدهای پذیرفته و عدهای آن را رد کردند. او ما را به مبارزه کسانی که اسلام را رد کردند دستور داد. عدهای اطاعت کردند و دستهای نیز به اکراه تسلیم شدند. کار پیامبر رونق گرفت. ما فهمیدیم که آموزه های او مفید است، عداوت و تنگنظری را کنار گذاشتم ]و با هم برادر شدیم.[ سپس او دستور داد که دعوت اسلام را به دیگر ملت ها برسانیم، آنها را به عدل و انصاف دعوت کنیم. اکنون ما، شما(ایرانیان) را به سوی آیین مان دعوت مینماییم. دین حقیقی است که حسن و زیبایی را تأیید میکند و زشتی و قباحت را انکار مینماید. اگر شما اسلام را بپذیرید، شما را به کتاب خدا وا میگذاریم که به احکامش عمل کنید و ما به سوی مدینه بر میگردیم و شما را به حال خود وا میگذاریم. اگر جزیه بپذیرید آن را میپذیریم و از شما دفاع میکنیم و اگر از هر دو امتناع ورزید، با شما میجنگیم.(همان، ص7-456 و تاریخ طبری، ج3، ص17).
در مقابل یزدگرد [با عصبانیت و تکبر] گفت:
من در روی زمین اقلیتی شقیتر، کمتر و بدذات تر از شما نمی دانم. ما به وسیله شما (عرب ها) مرزها را نگه میداشتیم و شما آن را انجام میدادید. به خیال جنگ نیافتید و طمع نورزید. اگر عدهای به شما پیوستهاند و جمعیتتان زیاد شده است، هرگز مغرور نشوید. اگر ناداری و فقر شما را سبب شده است که به خیال هجوم بیافتید، دستور میدهم به رفاهتان افزوده شود، اعیان و برزگانتان را گرامی میداریم و به شما لباس ] فاخر[ میدهیم پادشاه مهربانی را به شما منصوب میکنیم که با شما محبت نماید. (ابن اثیر، ج2،ص457 و تاریخ طبری، ج3،ص17.)
سکوت به مجلس حاکم شد. مغیرة بن زراره (مترجم) یکی از اشراف و محترمین عرباند و خجالت میکشند که بیادبانه حرف بزنند. اشراف و اشخاص محترم را شخصیتهای محترم، پاس دارد و حقوقشان را رعایت میکند. اینها همه پیامهای خود را نگفتند و به سخنان شما پاسخ ندادند. به پرسشهای من پاسخ گویید که از جانب شما به آنها بگویم، آنچه از بدی اوضاع عرب و دوره جاهلی گفتید، همهاش درست است و حتی بدتر از آن، اما خداوند پیامبری فرستاد و او ما را هدایت کرد. اکنون یکی از سه پیشنهاد را بپذیرید وگرنه با شما میجنگیم. (همان) یزدگرد گفت: اگر نبود که سفیر را نمیکشند، دستور میدادم تورا بکشند.!
این روایت تاریخی، نخوت و تکبر و خیره سری یزدگرد را در برابر اعتماد به نفس، ایمان و اتحاد دینی اعراب نشان میدهد که چگونه روحی سرشار و ایمانی قوی، پیام ضد طبقاتی اسلام را به جامعه اشرافی ایران، ابلاغ میکنند و منطق را در دعوت خود ابزار تبلیغ مینمایند.
مناظره دوم
گفتوگوی دیگری میان مسلمانان و رستم فرخ زاد سردار سپاه ایرانیان واقع شده است که ساختار اجتماعی و ایدهئولوژی های دو طرف را نشان میدهد.
یک ماه بعد که ایرانیان با لشکری انبوه همراه با فیل های جنگجو به جنگ مسلمانان آمده بودند. رستم با پیشنهاد پولی به زهره بن حویه(مترجم)- در روایتی مغیرة بن شعبه-، به عنوان اعانه و کمک بلاعوض که هسایگان ایرانی هستند، خواست که مصالحه کنند و برگردند. زهره به نمایندگی از مسلمانان، رشوه را رد کرد و در پایان گفت:
مسئله نه چنین است که شما (ایرانیان) میپندارید. ما به خاطر مال و ثروت به دنیا نیامدهایم. بلکه مطلوب و خواسته ما، آخرت است. ما، چنان بودیم که شما (رستم) توصیف کردید تا این که خداوند پیامبری میان ما مبعوث کرد. او ما را توحید یاد داد و ایمان آموخت. ما مبلغان این آیین توحیدی آزادی بخش هستیم. هرکس آن را بپذیرد، عزت می یابد و هر کس آن را در نماید، ذلیل می شود.
رستم: اصول دین شما چیست؟
مغیره:عمود اسلام که بدون آن پایدار نیست: «شهادت لا اله الا الله و محمد رسول الله» است.
رستم: چه زیبا…. دیگر چی؟
مغیره: آزادی بندگان خدا از پرستش انسان(بندگان) به پرستش خدای واحد.
رستم: چه زیبا، دیگر چی؟
مغیره: اینکه فرزندان آدم و حوا، همگی مساوی و یکساناند. همگی فرزند یک پدر و مادرند.
رستم: این از همه آنها بهتر است و اضافه کرد: اگر ما آیین شما را بپذیریم، آیا شما بر میگردید؟
مغیره: آری به خدا! حتی هرگز به حدود کشور شما هم نمیآییم مگر به تجارت و یا نیاز
رستم: راست گفتی به خدا، ایرانیان از زمانی که اردشیر آنها را حاکم شده است، هیچکس از درون پایگاه اجتماعی(مردم عادی) را اجاازه ندادهاند که از طبقه خود پای بیرون گذارد و میگویند اگر طبقات پایین اجتماع از طبقه خود بیرون روند و از کارشان و وظیفه شان تجاوز نمایند به اشراف و بزرگان خود تعدی کرده و شوریدهاند.
مغیره: ما (مسلمانان) بهترین مردم به حال آنان هستیم. ما همچون شما نیستیم. در مورد طبقات جامعه به ویژه طبقات پایین، عدالت میورزیم و به حال ما کسی که به خداوندگناه میکند ضرری نمیرساند. (ابن اثیر، الکامل،ج2،ص462 و تارخ طبری، ج3، ص32)
در این روایت تاریخی، آییه وار همه چیز جامعه های آن روز روشن است. طبقات و اشرافیگری از طرفی، عدالت و بی طبقاتی بودن از طرف دیگر. تواضع و فروتنی اخلاقی در مسلمانان و اشرافیت و نخوت ایرانیان. ابهام و خرافات در آیین زرتشتی، صف و سادگی در آیین توحید، وجود پرده و حجاب اجتماعی در ایران، یگانگی و وحدت ملی در اسلام و اینها هستند اصول آرمانی و ایدهئولوژیکی یک تمدن که میخواهد به همه جهان نوید بدهد و انسان را از یوغ استعمار انسان آزاد سازد.
مدتی بعد ایرانیان در برابر منطق قوی مسلمانان در رابطه با تساوی اجتماعی و وضوح توحیدی عاجز مانده وایرانیان؛ به ویژه طبقات پایین را به سوی خود جذب کردهاند و در برابر اعراب، عقبنشینی کردند و همگی اشراف، شاهزادگان و حتی خود یزدگرد از صحنه نبرد فرار نمودند. گویند وقتی مسلمانان در مدائن غربی(شهر بهریر) (دهکده ای در جانب خاوری دجله که اصل آن «به اردشیر» است. ترنج، سرزمینهای خلافت شرقی، ترجمه محمود عرفان، ص36.) در کنار رودخانه دجله بودند و آب به فراوانی به جهت (جذر و مد ماه) در دجله جاری بود، یک ایرانی آنان را به منطقهای هدایت کرد که آب باریک بود و میتوانستند با اسبان خود از آنجا عبور کنند. گفت: چرا درنگ میکنید. سه روز نمیگذرد که مسلمانان به جرئت آمدند، از دجله گذشتند و به مدائن رسیدند. مسلمانان آن چنان روی دجله روی اسبان خود شناکنان عبور میکردند و با خوشحالی و نشاط به مانند صحرا، با همدیگر صحبت میکردند انگار که رودخانه را مجاهدان پر کرده بودند. سلمان فارسی همراه سعدو قاص که ارتش اسلام را رهبری میکرد بود. سعد دعا میخواند و میگفت:
خدای ما را کفاف می دهد و خداوند اولیای خود را پیروز میکند، دین خود را آشکار میسازد و دشمنش را شکست میدهد اگر در میان ارتش، زناکاری نباشد یا گناهگاری که حسنات را نابود سازند.
سلمان میگفت: اسلام آیین جدیدی است ، دریاها و صحراها، برای آن ذلیل خواهند شد و انسانها دسته دسته به آن وارد خواهند شد.
وقتی مسلمانان وارد قصر مدائن شدند، آن را خالی یافتند. اشراف، همگی فرار کرده بودند. تنها مردم عادی مدائن را دیدند و دیلیمیان از نگهبانان مدائن به عادت روزانه خود بیدار شدند و به سع وسلمان مراجعه کردند که سه روز باآنان به فارسی صحبت کرده بود. انگار که هیچ اتفاق و حادثه ای نیافتاده است. سعد وقاص ایوان مدائن و قصر ابیض را مصلی قرارد داد و هیچ یک از گچبری ها و مجسمه های آن را تغییر نداد. اولین نماز جمعه به امامت سلمان فارسی در مدائن اقاه گردید. گویند وقتی سعد وقاص داخل ایوان کسری شد این آیات را با خود ترنم میکرد:
وقتی سلمان ایرانیان را دید گفت: من یکی از شمایم(و از اصل و تبار ایرانی هستم) و به شما با محبت و مهربانم و از شما سه درخواست دارم. مسلمان شوید، برادران ما هستید یا جزیه دهید و گرنه میجنگیم. گویند وقتی مسلمانان دجله را گذشتند و ایرانیان آن را دیدند گفتند: دیوان آمدند…. دیوان آمدند. با انسانها نمیجنگند، با جنها می جنگند.(ابن اثیر، الکامل، ج2،ص524، تارخ طبری، ج3، ص126) سپس سعد وارد مدائن شد و غنائم آن را تقسیم کرد.
(ابن اثیر، الکامل، ج2،ص518). گویند همه مسلمانان، غنائم و اشیای نفیس مدائن را که به هر کسی بخشی از آن رسیده بود، سالم در مدینه تحویل خلیفه عمر بن الخطاب کردند و شمشیر و زره و لباسهای شاه را تحویل او دادند و وقتی خلیفه چنین دید گفت:قومی که این غنائم را تحویل دهد، آنها آدمهای امینی هستند. وقتی امام علی(علیه السلام) آن را شنید، فرمود:
تو چون عفت ورزیدی، ملت عفیف شدند.
(ابن اثیر، الکامل، ج2،ص518)
انتهای پیام