قاعده‌ی پنهان زندگی

اندی اوونز مطلبی درباره‌ی قاعده‌ی پنهان زندگی نوشته است که متن آن با ترجمه‌ی میلاد کاظمی در سایت خانه اخلاق پژوهان منشر شده است.

«تصور کنید دو نفر با توانایی‌های یکسان، تلاش یکسان و حتی آرزوهای مشابه، در دو نقطۀ کاملاً متفاوت از جهان متولد شوند: یکی در کشوری جنگ‌زده با کمترین فرصت‌ها، و دیگری در منطقه‌ای مرفه با امکانات بی‌پایان. آیا موفقیت یا شکست آن‌ها واقعاً فقط به «سخت‌کوشی» بستگی دارد؟ این مقاله با ترکیبی از خاطرات شخصی از میدان جنگ، تحلیل‌های اقتصادی و مطالعات روان‌شناسی، پرده از حقیقتی برمی‌دارد که بسیاری از ما ترجیح می‌دهیم نادیده بگیریم: شانس، نه یک استثنا، که قاعدۀ پنهان زندگی است.

از سربازی که جانش را مدیون تصادفی‌بودن مسیر خمپاره‌ها است، تا کارآفرینی که ثروتش را مرهون زمان‌بندیِ تصادفی بازار می‌داند، داستان‌ها ما را به پرسشی اساسی می‌کشانند: اگر بپذیریم که کنترل ما بر زندگی کمتر از چیزی است که فکر می‌کنیم، آیا این پذیرش، ما را ناتوان می‌کند یا برعکس، انسان‌تر؟ پاسخ این سؤال شاید نگاه شما به موفقیت، شکست، و حتی عدالت را برای همیشه تغییر دهد. از میدان جنگ تا میدان بازی، نقش شانس را نادیده نگیرید.

یک ضرب‌المثلی بود که در عراق شنیده بودم: «آسمان بزرگ، خمپاره کوچک» این جمله به ما دلگرمی می‌داد. به‌این‌خاطر که احتمال برخورد موشک‌هایی که به سمت پایگاه شلیک می‌شد، خیلی کم است. شاید به همین خاطر بود که، وقتی برای اولین بار یک موشک بالای سرم دیدم، از این شوکه شدم که چقدر خط تیرۀ سیاه در برابر آسمان روشن عراق، کوچک به نظر می‌رسد. خیلی سریع پشت یک دیوار بتنی، پناه گرفتم. بقیۀ سربازها که فاصله زیادی هم با من نداشتند، خیلی خوش‌شانس نبودند. بعضی‌ها شب وقتی که خواب بودند، کشته شدند. تنها تفاوت بین من و آن‌ها شانس بود.

اریش ماریا رمارک در رمان خودش، به نام در جبهۀ غرب خبری نیست (۱۹۲۸) ادعا می‌کند: «هر سربازی زنده‌ماندنش را مدیون هزاران شانس است نه چیز دیگر. هر سربازی به شانس باور و اعتماد دارد.» با اینکه تمرین‌های نظامی و مهارت زیادی داشتیم، خیلی از کسانی که با من خدمت می‌کردند، قبول داشتند که رمارک درست می‌گوید. در جنگ، تجربۀ انسان به نقطۀ اوجش می‌رسد. زنده‌ماندن بیشتر به عواملی بستگی دارد که از کنترل شما خارج است.

وقتی انسان در موقعیتی قرار می‌گیرد که جانش فقط به یک شانس بستگی دارد، دیگر آن آدم قبلی نمی‌شود. این تجربه برای من یک سؤال مهم ایجاد کرد: چقدر از زندگی من در دنیای عادی (غیرنظامی) نتیجۀ انتخاب‌های خودم است، و چقدرش مثل تجربه‌هایم در میدان جنگ است؟ آیا فقط در موقعیت‌های غیرعادی مثل جنگ، شانس نقش اصلی را بازی می‌کند؟ یا همیشه در زندگی‌مان هست و ما متوجهش نیستیم.

جورج اورول (نویسندۀ معروف) می‌گوید: «ورزش، مثل جنگ بدون شلیک گلوله است.» مثلاً در ورزش کریکت، عوامل زیادی هستند که می‌توانند نتیجۀ بازی را تغییر بدهند (بیشتر از خیلی از ورزش‌های دیگر) بازی با انداختن سکه شروع می‌شود (تا مشخص شود کدام تیم اول بازی کند). جنس زمین بازی و وضعیت هوا می‌تواند باعث شود بعضی وقت‌ها پرتاب توپ مؤثرتر از ضربه‌زدن باشد.

تیم حریف هم می‌تواند به ۱۰ روش مختلف، بازیکن را از بازی اخراج کند. دیوید گوئر بازیکن سابق تیم ملی کریکت انگلستان، قبول دارد که شانس نقش بزرگی در بردن مسابقات حساس داشته است. او نقل قولی از کاپیتان سابق استرالیا ریچی بناود می‌کند: «کاپیتانی‌‎کردن ۹۰ درصد شانس، و ۱۰ درصد مهارت است، اما بدون آن ۱۰ درصد مهارت، اصلاً سمتش نرو.» گوئر، لحظاتی از بازی‌ها را تعریف می‌کند که یک ذره شانس، نتیجه کل بازی را تغییر داد. مثلاً شروع یکی از مسابقات، یکی ضربه زد و توپ نزدیک خط زمین افتاد، کمی دورتر از جایی که بازیکن حریف ایستاده بود.

اگر یک باد خفیف از جهت مخالف می‌وزید، توپ کند می‌شد و بازیکن می‌توانست آن را بگیرد. این اتفاق نیفتاد، گوئر توانست امتیاز زیادی بگیرد، و انگلستان مسابقه را ببرد. یک بازیکن معروف دیگر از انگلستان، یان بل هم قبول دارد که شانس نقش زیادی دارد (خصوصاً وقتی حرف از مصدومیت‌ها می‌زند). او می‌گوید: «فشار روانی زیادی روی بازیکن هستش؛ چون حتی اگر همه چیز را درست انجام بدی، باز هم ممکنه فقط به‌خاطر شانس بد، از بازی بری بیرون.»

فقط در جنگ و ورزش، شانس همچین نقش بزرگی را ندارد. در اقتصاد جهانی بهم پیوستۀ امروز، تمام کسب و کارها در محیطی پر از نوسان و تغییر، کار می‌کنند. این پدیدۀ جدیدی نیست. تیموتی دکستر، شاید خوش‌شانس‌ترین تاجری باشد که تا حالا دنیا به خودش دیده است، در اواخر دهۀ ۱۷۶۰ یا در اوایل دهۀ ۱۷۷۰ با یک زن بیوۀ ثروتمند ازدواج کرد. او از ثروت همسرش، مقدار هنگفتی ارز بی‌ارزش شده خریداری نمود که سود زیادی را در پایان انقلاب آمریکا برای او به ارمغان آورد. او از این ارز برای صادرات استفاده کرد. رقبایش برای دست‌انداختن او گفتند که برای مناطق گرمسیر، گرم‌کن تخت‌خواب بفرستد.

ناخدای کشتی‌اش آن‌ها را به جای ملاقه به صنعت شیرۀ نیشکر فروخت. ناخدای او سپس محموله‌ای از ذغال‌سنگ به نیوکاسل انگلستان برد (جایی که انواع ذغال‌سنگ‌های معدنی وجود داشت!) دقیقاً زمانی رسید، که کارگران معدن اعتصاب کرده بودند، او توانست محموله‌اش را در بالاترین قیمت بفروشد. دکستر عمارت خود را با مجسمۀ افراد مشهور از جمله جورج واشنگتن و ناپلئون بناپارت و مجسمۀ خودش (که روی آن این متن حک شده بود: من اولین نفر در شرق هستم، من اولین نفر در غرب هستم و بزرگترین فیلسوف در جهان غرب هستم.) تزئین نمود.

دکستر آدم عجیب و غریبی بود. کسی که اتفاقات خارجی که تحت کنترل او نبود، در تصمیم‌هایش کمکش می‌کردند؛ اما آیا موفقیت او خیلی با موفقیت یک مدیرعامل مشهور که شرکتش را در دوران رونق اقتصادی هدایت می‌کند، تفاوت دارد؟ نسیم نیکولاس طالب معامله‌گر اوراق بهادار و نویسنده، از شبیه‌سازی صدها معامله‌گر استفاده می‌کنند که سکۀ شیر یا خط را پرتاب می‌کنند، تا شیر بیاورند.

در هر دور، کسانی که خط می‌آورند حذف می‌شوند، تا فقط یک نفر باقی بماند. آیا برنده، در پرتاب‌کردن تاس بهترین هست، یا اینکه خوش‌شانس‌ترین؟ یک خطای معروف دیگر هم وجود دارد که به آن «خطای بنیادی اِسناد» گفته می‌شود. این خطا به این معناست که انسان‌ها معمولاً نقش افراد را در موفقیت‌ها بیش از حد بزرگ می‌کنند، و نقش شرایط و محیط را دست‌کم می‌گیرند. مثلاً یک مدیرعامل در دوران رونق اقتصادی، رهبر بهتری به نظر می‌رسد نسبت به کسی که در زمان رکود اقتصادی مدیریت می‌کند؛ حتی اگر توانایی‌های هر دو یکی باشد.

ایلان ماسک قبول ندارد که آدم خوش‌شانسی است و همه‌چیز را مرهون تلاش شدید می‌داند.

هنوزهم کارآفرین سال ۲۰۲۰ ایلان ماسک توییت می‌کند: «۱۶ ساعت کار در روز، ۷ روز در هفته، ۵۲ هفته در سال، اما هنوز مردم به من می‌گویند: خوش‌شانس.» از نظر ماسک، موفقیت گره خورده به کار سخت، نه شانس.

اگر به اندازه کافی سخت کار کنی، شانس نمی‌تواند عامل موفقیت باشد، ولی هیچ تضمینی نیست. همان‌طور که سیاستمدار استرالیایی اندرو لی گفته: «در حالی که خیلی از مردم، به‌زور کار سخت به موفقیت رسیده‌اند، خیلی از مردم دیگر که با تمام وجود تلاش کرده‌اند، موفق نشده‌اند. درست است که تلاش، شرط حیاتی برای موفقیت است، ولی شرط کافی نیست.»

آیا مهم است که ما عموماً نقش شانس را در موفقیت در نظر نگیریم؟ اقتصاددان رابرت هریس فرانک، معتقد است: «اینکه زیاد به نقش شانس در موفقیت فکر کنیم، مضر است. یادگیری و مهارت نیاز به تمرین و تلاش دارد. انجام این کار سخت و انگیزه می‌خواهد. اگر روی شانس تمرکز دارید، بهانه برای تلاش‌نکردن دارید، و امید به شانس دارید. پس نادیده‌گرفتن نقش شانس، باعث انگیزه و تلاش بیشتر می‌شود.

بعضی از ورزشکاران حرفه‌ای، مثل کریکت‌بازها، از خرافات برای کنترل فشار روانی استفاده می‌کنند. اعتقاد، آن‌ها را به این باور می‌رساند که ایمان می‌تواند یاری‌رسان آن‌ها باشد. مثلاً وقتی که گوئر امتیاز خوبی را با یک وسیلۀ ورزشی ثبت کرد، برای او خوش‌یمن بود تا وقتی که امتیاز منفی کسب نمی‌کرد، به محض کسب امتیاز منفی، آن را دور می‌انداخت تا تقصیر را بندازد بر گردن آن. از این قبیل خرافات در ارتش نیز وجود دارد و خود من شاهدش بوده‌ام.»

در هر صورت، اینکه ما متوجه نقش شانس در زندگی‌مان باشیم، یا نباشیم، می‌تواند تأثیر عمیقی در نحوۀ نگاه و رفتار ما با دیگران داشته باشد. فیلسوف توماس نِیگل معتقد است: کارهایی که ما برای‌شان قضاوت اخلاقی می‌شویم، بیشتر از آنچه فکر می‌کنیم، تحت تأثیر چیزهایی هستند که در کنترل ما نیستند. اینکه ما چه کسی هستیم، چه می‌کنیم، به چه چیزی تبدیل می‌شویم یا چه کاری از ما سر می‌زند، همۀ این‌ها وابسته به چیزی است که او «شانس اخلاقی» (moral luck) می‌نامد.

نیگل، چهار نوع شانس که بر داوری‌های اخلاقی ما تأثیر می‌گذارند را بررسی می‌کند. اولین مورد، ویژگی‌های شخصیتی ماست: باهوش، منظم، قدبلند (مثلاً تعداد زیادی از مدیران عامل شرکت‌ها، قدشان متوسط رو به بالا است). مورد دوم، شرایط شما است: شانس در شرایطی است که در زندگی با آن‌ها روبه‌رو می‌شویم. مورد سوم، شانس در این است که چه‌طور شرایط قبلی، رفتارهای ما را تعیین می‌کنند. چهارمین مورد، شانس در نتایج اعمال ما است.

مثالی که نیگل می‌زند مربوط به رانندگان مست است. یکی از آن‌ها را پلیس گرفته و فقط به جرم رانندگی در حال مستی محکوم می‌شود؛ اما در دنیایی دیگر، راننده‌ای مشابه در همان حالت مستی در حال رانندگی است، و ناگهان کودکی جلوی ماشینش می‌پرد. (به‌طوری که حتی یک رانندۀ هوشیار هم نمی‌توانست از تصادف جلوگیری کند.) با این حال، ما معمولاً رانندۀ دوم را خیلی شدیدتر قضاوت می‌کنیم؛ چون اتفاق بدتری افتاده است. نیگل این پرسش را مطرح می‌کند: چه‌طور ممکن است که میزان تقصیر ما بستگی به این داشته باشد که کودکی جلوی ماشین ما می‌پرد یا نه؟

بنابر دیدگاه نیگل، در میان عناصر شانس اخلاقی، این ایده که ما اختیار واقعی داریم (که در نتیجه می‌توانند ما را قضاوت اخلاقی کنند)، روند کاهشی دارد. با این حال، ما خودمان را فقط نتیجۀ شرایط بیرونی یا ژنتیکی نمی‌دانیم. ما هنوز حس می‌کنیم که مرزی بین «چیزی که هستیم» و «چیزی که برای ما اتفاق می‌افتد» بین «کاری که انجام می‌دهیم» و «کاری که به ما تحمیل می‌شود» بین اینکه «چه کسی هستیم؟» و «سرنوشت چه‌چیزی بر سر راه‌مان می‌گذارد» وجود دارد.

حتی وقتی که با حرف نیگل موافق باشیم که ما مسئول وجود خود، شخصیت‌مان، یا شرایطی که باعث پیامدهای اعمال‌مان می‌شود، نیستیم، باز هم این حس مرزداشتن باقی است. از آن‌جایی که ارتباط نزدیکی بین احساساتی که نسبت به خودمان داریم، و احساساتی که نسبت به دیگران داریم، وجود دارد، به خودمان این حق را می‌دهیم که دیگران را قضاوت کنیم، حتی با اینکه می‌دانیم در بعضی موقعیت‌ها مسئولیت کمی دارند.

روان‌شناسانی مانند دنا ام. گرومِت، کیمبرلی اِی. هارتسون، و دیوید کِی. شرمن، به این نتیجه رسیده‌اند که، چه شما ایدۀ نیگل را قبول کنید و چه قبول نکنید، در هر صورت، با اعتقادات سیاسی شما ارتباط دارد. محافظه‌کاران بر خلاف لیبرال ها معتقدند که شانس، نقش بسیار کمی در موفقیت ما دارد، و کسی که نشان می‌دهد خوش‌شانس است، تلاش و دستاورد خودش را زیر سؤال می‌برد.

محافظه‌کاران معتقد به اخلاق پروتستانی هستند: کار سخت و رسیدن به موفقیت، نشانۀ فضیلت است.

مطالعات روان‌شناسان، نشان داد که وقتی موفقیت به عوامل بیرونی‌ای نسبت داده می‌شود که روی شانس تأکید ندارند، مثل کمک گرفتن از یک شبکه ارتباطی، نتایج مشابهی ایجاد نمی‌شود. افراد محافظه‌کار، وقتی که نقش «شانس تصادفی» کمتر جلوه داده شود، راحت‌تر آن را می‌پذیرند.

چون به این صورت، با اعتقادشان به اینکه مردم شایستۀ نتایجی هستند که بدست می‌آورند، در تضاد نیست. مثل ایلان ماسک، محافظه‌کاران نمی‌پذیرند که افراد موفق، ثروت و موفقیت خود را از روی شانس بدست آورده‌اند، و معتقدند افرادی که کمتر موفق هستند، به‌این‌خاطر است که به اندازۀ کافی سخت کار نکرده‌اند. افرادی که دیدگاه اجتماعی محافظه‌کارانه دارند، بیشتر از لیبرال‌ها به مفاهیمی مثل «اخلاق کاری پروتستانی» (جهت مطالعۀ بیشتر رجوع کنید به: وبر، ماکس، اخلاق پروتستانی و روح کاپیتالیسم) – که می‌گوید کار سخت و موفقیت نشانۀ فضیلت است – و این باور که «دنیا عادلانه است» اعتقاد دارند.

روان‌شناس پاول پیف معتقد است که وقتی ما باور داشته باشیم که سزاوار شانس‌مان بوده‌ایم، این باور روی رفتارمان با دیگران تأثیر می‌گذارد. او در یک بازی تقلبی مونوپولی، به‌طور تصادفی افراد را در آزمایشگاه «خوش‌شانس» یا «بدشانس» معین کرد. بازیکنان خوش‌شانس، طوری رفتار کردند که انگار از حریفان خود برتر هستند. وقتی از آن‌ها پرسیدند که چرا برنده شدید؟ آن‌ها این پیروزی را به تواناییِ خودشان نسبت دادند نه شانس.

کتاب‌های خودیاری (Self-help)، معمولاً این نوع طرز فکرهای نادرست را رواج می‌دهند. مثلاً در کتاب معروف بیندیشید و ثروتمند شوید نوشتۀ ناپلئون هیل در سال ۱۹۳۷ گفته شده که: «کسانی که از فقر رنج می‌برند، خودشان باعث بدبختی خود هستند.» اگر باور داشته باشید که موفق می‌شوید، موفق خواهید شد.

دونالد ترامپ رئیس جمهور سابق ایالات متحده، تحت تأثیر علاقۀ زیادِ پدرش به نویسندۀ خودیاری نورمن وینسنت پیل قرار داشت. پیل اذعان داشت که برای پیشرفت، فقط به اعتماد به نفس نیاز دارید. ترامپ هم خودش را خودساخته می‌داند و این شانس – که در خانواده‌ای بسیار ثروتمند و در یکی از ثروتمندترین کشورهای دنیا متولد شده است – را به راحتی انکار می‌کند. این نوع باورها در روابط انسانی، سیاست‌ها، و احساس عزت نفس ما تأثیر می‌گذارد.

غرب در چنگال یک جنگ فرهنگی پیچیده است، که در آن واژۀ «امتیاز» به یک کلمه سنگین تبدیل شده است. این مفهومِ امتیاز، در واقع، ترکیبی از دو نوع اول شانس اخلاقی‌ِ نیگل است: اول اینکه چه‌کسی هستی؟ (مثلاً با چه نژاد، جنیست و…) و دوم اینکه در چه شرایطی به دنیا آمده‌ای؟ اکثر ما قبول داریم که همۀ ما با شخصیت‌های متفاوتی خلق شده‌ایم، همچنین در شرایط متفاوتی هم به دنیا آمده‌ایم. (بعضی در کاخ و بعضی در کوخ.) با این حال، اختلاف نظر حول این است که چه‌چیزی باعث خوش‌شانسی یا بدشانسی فرد می‌شود.

فرقی نمی‌کند که گرایش سیاسی ما چیست، ما بدشانسی‌های خودمان را بیشتر از بدشانسی دیگران می‌بینیم، همین‌طور هم خوش‌شانسی‌های دیگران را بیشتر از خوش‌شانسی خودمان می‌بینیم. من حرفۀ نظامی‌ام را با این توهم که سرنوشتم را در دست دارم شروع کردم.

بعد از اینکه بدبختی کسانی را دیدم که قربانی اتفاق‌هایی خارج از کنترل‌شان شده بودند، به کارم با این ذهنیت پایان دادم که من چقدر خوش‌شانس بوده‌ام و چقدر شانس روی نتیجه‌ها تأثیر می‌گذارد. شاید این دیدگاه بدی نباشد برای جهان‌بینی این دنیا: باید خودت را مسئول موفقیت‌های آینده‌ات ببینی، اما موفقیت‌های گذشته‌ات را مدیونِ خوش‌شانسی بدانی، و در پایان زندگی هم قبول کنی که بیشتر از آنچه که لایقش بودی، رسیدی.»

انتهای پیام

بانک صادرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا