خرید تور تابستان

روایت‌های عاشقانه‌ی شریعتی از زبان همسرش

«شریعتی در همه جای این قصه‌ها از عشقی می‌گوید که تقریبا آسان آغاز شده اما مشکل‌ها یکی پس از دیگری خودنمایی کرده‌اند. حالا سال‌ها از وداع عاشق و معشوق می‌گذرد اما عاشقانه‌ها هنوز شور زندگی به زنی ۸۲ ساله می‌دهد و او را قادر می‌کند بارها و بارها از عاشقی‌های مردی فیلسوف بگوید تا ثابت کند فیلسوف‌ها چه زیبا و ساده عاشق می‌شوند.»

به گزارش چلچراغ، «سال‌هاست که عشقش را در این دنیا گذاشته و برای همیشه رفته است اما هنوز می‌توان رد حضورش را در گُله به گُله خانه به چشم دید، عکس سیاه‌وسفید او در کنار همسرش روی میزی که گویی موزه تصویری خانواده است، قاب‌عکسی قدیمی و بزرگ از او که به نظر می‌رسد از ابتدای ورود به این خانه جای خودش را روی دیوار میانی در سالن اصلی پیدا کرده، مجسمه‌ای نیم‌تنه از او که طوری روی میز تحریر گوشه سالن خانه جا خوش کرده کَانّه برای سکوت مطلق آن مکان ساخته شده، کتاب‌های داخل کتاب‌خانه که یک‌صدا نام او را با افتخار فریاد می‌زنند و با قلم او خواندنی شده‌اند و البته ردپاهای دیگری هم باید باشد که تنها برای صاحب‌خانه معنا دارد؛ یادگارها و یادبودهایی که فقط خودشان از آن خبر دارند.

اما مهم‌ترین ردپا در هزارتوی ذهن پوران شریعت‌رضوی است؛ هنگامی که لب به سخن باز می‌کند، می‌توان این ردپاها را یکی‌یکی دنبال کرد و به عشقی رسید که در دهه ۳۰ جرقه آن روشن شده و حالا بعد از گذشت سال‌ها در دهه ۹۰ هنوز آن‌چنان در قلبش شعله‌ور است که با هیجان از آن یاد می‌کند. آن‌ طور که نام «علی» را بر زبان می‌آورد، دست آدم را می‌گیرد و با خودش به خاطرات تلخ و شیرین سال‌های دور می‌برد؛ خاطراتی که نشستن گَرد زمان بر آنها نتوانسته هیچ‌یک از جزئیات را از نظر این زن ۸۲ ساله محو کند.

در این خانه، گذر زمان، حریف عشقی که در دل این زن لانه کرده، نشده و از همین روست که پوران شریعت‌رضوی می‌تواند همچون شهرزاد قصه‌گو، هزار و یک عاشقانه آرام و ناآرامی را که در کنار دکتر علی شریعتی داشته، به هم گره بزند و لحظه‌های فانی را برای همیشه ابدی کند.

قصه این عاشقانه به گفته پوران‌ خانم از «جوان شوریده‌احوال فروتنی» شروع می‌شود که چندان «شیک‌وپیک» نبوده و گویی «کت پدرش» را به تنش داشته؛ جوانی که همیشه ته کلاس می‌نشسته و با استادها بحث می‌کرده تا این‌ که در خلال بحث‌های سنگین فلسفی‌اش، عاشق دختری می‌شود که در دهه ۳۰ به جای آشپزی کردن در خانه و آماده شدن برای رفتن به خانه شوهر، سرگرم تحصیل بوده و فکر و ذکرش درس خواندن و دست یافتن به استقلال بوده است.

خودش می‌گوید: «دختر تحصیل‌کرده ۷۰ سال پیش بودم!» و البته که دل بردن از چنین دختری کار ساده‌ای نبوده اما علی شریعتی بالاخره موفق می‌شود با قلم جادویی و تفکر جلوتر از زمان خودش، راه به قلب دختر پیدا کند. آن‌ طور که پوران‌ خانم می‌گوید، آنها در دنیای علمی با یکدیگر در ارتباط بوده‌اند.

دکتر شریعتی در خلال رفت‌وآمدهای تحصیلی بالاخره فرصت پیدا می‌کند تا نخستین نامه را برای «پوران عزیزش» بنویسد اما چنین کاری در آن زمان، آن‌ قدر خطیر بوده که دختر تنها جرات می‌کند نامه را بخواند و بلافاصله آن را برای همیشه سربه‌نیست کند؛ مبادا به دست کسی بیفتد و دردسر درست کند. حالا که پوران شریعت‌رضوی از این خاطره یاد می‌کند، به این ماجراها می‌خندد. به‌ هر حال محتوای نامه هر آن‌ چه بوده، برای رام کردن دل دختر کافی نبوده و کار به میانجی‌ها و خواستگاری‌های چندباره می‌کشد تا این‌ که بالاخره پوران‌ خانم به شرط‌ها و شروط‌ها فیلسوف قصه را به قلب خود راه می‌دهد.

جوان شوریده‌احوال فروتنی که این همه تلاش کرده تا دل دختر را به دست بیاورد، در شب عقد ناگهان غیبش می‌زند. پوران‌ خانم با جزئیات از خاطره شب عقدش می‌گوید؛ زمانی‌ که عاقد می‌خواسته خطبه را بخواند، علی‌ آقا به دنبال شیرینی رفته بود و هنوز برنگشته بود. وقتی هم می‌آید، چنان ظاهر شلخته و نامناسبی دارد که پوران‌خانم رضایت نمی‌دهد آن‌ طوری با مرد زندگی‌اش پای سفره عقد بنشیند.

البته مادر پوران شریعت‌رضوی که به نظر می‌رسد پیش‌بینی چنین وضعیتی را کرده، کت‌وشلوار مرتبی به دکتر شریعتی می‌دهد تا ایشان بالاخره جواز نشستن پای سفره عقد را کسب کنند. ناگفته نمانَد که شیرینی خریدن آقای داماد هم چندان موفقیت‌آمیز نبوده و منجر به مسموم شدن چند نفر می‌شود. قصه غیبت‌های علی شریعتی در زندگی زناشویی از شب عقد شروع می‌شود و تا همیشه ادامه پیدا می‌کند. البته اندک روزها و شب‌های حضور او با خاطرات دلنشینی همراه بوده که هنوز در خاطر این زن مانده است.

هر بار که شریعتی در کنار همسرش نبوده، سعی می‌کرده با «کاغذ» نوشتن از او دلجویی کند. او مرتب تلاش می‌کرده به مدد قلم خواندنی‌اش، طرحی ماندگار در دل پوران بزند اما وقتی که حضور داشته، با وجود همه نویسنده بودنش که احسان شریعتی هم به آن اشاره می‌کند و می‌گوید حتی «روی پاکت سیگار هم می‌نوشت»، ناگزیر به نشان دادن عواطفش بوده و آن‌ طور که معشوقش می‌گوید، در این مسیر نیز با طنازی‌هایش میان‌بُری به دل همسرش می‌زده؛ نمونه‌اش شبی که با هم به قطعه‌ای موسیقی عاشقانه از گرامافون خانگی‌شان گوش می‌دادند.

پوران با خنده می‌گوید: «یک دفعه به علی گفتم پاشو برقصیم!» این جمله را طوری می‌گوید که گویی همسرش همین حالا جلوی رویش نشسته و او دعوتش می‌کند. دکتر که شیفته همسرش بوده و به قول پوران‌ خانم «کم نمی‌آورد!» پیشنهاد را می‌پذیرد و می‌گوید: «خب برقصیم!» البته دقایقی بعد دست از همراهی با همسرش برمی‌دارد و می‌گوید: «هی داریم دور خودمون می‌چرخیم؛ اینم شد کار زن حسابی!» و این‌ طوری برنامه تمام می‌شود. پوران شریعت‌رضوی تمام این روایت‌های عاشقانه و ساده را طوری تعریف می‌کند که گویی همین حالا اتفاق افتاده و او دختری ۲۰ ساله است که تازه عاشق شده و این لحظه‌ها را تجربه می‌کند.

دختر تحصیل‌کرده قصه گاهی هم تلاش می‌کرده با آشپزی کردن به شیوه زنان آن روز از همسرش دلربایی کند. یک بار میز عاشقانه‌ای می‌چیند که به قول خودش «محتوا نداشت، اما ژست بود» و بعد برای همسرش اسکالپ درست می‌کند اما گویا غذا به دل دکتر نمی‌نشیند و دست‌ آخر می‌گوید: «ترجیح می‌دهم تا شب که به خانه می‌آیم، یک کتاب خوانده باشی تا این‌ که آشپزی کنی!» این روایت‌های کوتاه و شیرین آن‌ قدر زیاد است که پوران‌خانم می‌تواند ساعت‌ها از آنها سخن بگوید.

او در همه جای این قصه‌ها از عشقی می‌گوید که تقریبا آسان آغاز شده اما مشکل‌ها یکی پس از دیگری خودنمایی کرده‌اند. حالا سال‌ها از وداع عاشق و معشوق می‌گذرد اما عاشقانه‌ها هنوز شور زندگی به زنی ۸۲ ساله می‌دهد و او را قادر می‌کند بارها و بارها از عاشقی‌های مردی فیلسوف بگوید تا ثابت کند فیلسوف‌ها چه زیبا و ساده عاشق می‌شوند.»

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا