«با کتاب چاپ کردن و سلفی گرفتن کسی در ادبیات نمیماند»
«آصف بارزی»، داستان نویس و روزنامه نگار در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز با موضوع ضعف داستان نویسان معاصر نوشت:
اگر بگوییم در ایران ریشه ی همهی هنرها ادبیات است حرفی به گزاف نگفته ایم. برای مثال اگر به موسیقی ایران دقت کنیم، میبینم که موسیقی ایران بیش از موسیقی به ادبیات تکیه دارد. شاید اگر حافظ نبود، شجریان و شهنازی هم نبود و اگر براهنی نبود، هرگز محسن نامجو را نداشتیم. هنوز هم مخاطب ایرانی، به کلام بیش از موسیقی توجه میکند، و واضح است که فاتحه هنری که بیش از خودش به هنر دیگری تکیه داشته باشد، خوانده است. حالا چه شده که ادبیات فارسی که روزگاری شالودهای در هنر جهان بود به این افلاس رسیده است؟ و ما به عنوان وامداران این میراث چه باید بکنیم؟
مخاطب ادبیات داستانی فارسی، امروز مخاطب چه نوع ادبیات داستانیست؟
اگر سینمای ایران امروز به جایزههای معتبری مثل کن و اسکار رسیده یکی از دلایلش اینست که این سینما پیش از هر جای دیگر، بین مردم خودش در ایران تا حدودی مخاطب دارد. یعنی مخاطب سینمای ایران از مسعود کیمیایی به اصغر فرهادی رسیده و این هزار قدم به جلو و باعث خوشبختی و شعف است که مخاطب ایرانی سینما در حد وسعش مخاطب به روزیست ولی از ادبیات داستانی که اکثر مخاطبینش هنوز از دولت آبادی و کلیدر به هوشنگ گلشیری، رضا براهنی، رضا قاسمی و… نرسیده اند، چه توقعی میتوان داشت؟ ادبیاتی که بین مردم خودش جایی ندارد چطور میتواند جهانی بشود؟ باید ادبیات پیشرو ما در جهان و ایران شناخته بشود تا ره به جایی ببریم، وگرنه تا زمانی که زمام ادبیات داستانی فارسی در دست کسانی باشد که نه جهان و انسان امروز را میشناسند و نه رغبتی به شناختش دارند اوضاع چنین است و بدتر هم خواهد شد. فردی مثل رضا براهنی که با ادبیات امروز جهان و زبان ملل مترقی آشناست نماینده ی مناسب تری برای ادبیات داستانی ماست تا شخص یا اشخاصی که آشناییشان با ادبیات و انسان در حد گذشته هاست.
حالا نسل جدید ادبیات داستانی با میراثی که به دستش رسیده چه باید بکند؟
ادبیات داستانی امروز و ادبیات داستانی پس از براهنی و گلشیری، اغلب ادبیات کارگاهیست. یعنی حتی اگر از این کارگاه ها چیزی هم یاد نگیری، باید برای مخاطب پیدا کردن و وارد دسته شدن، از این فیلتر رد بشوی. منظور این نیست که این کارگاه ها بی فایدهاند که اتفاقا گاهی خیلی مفید هم هستند؛ نمونه موفقش همان کارگاه های براهنی و گلشیری که ذکر شد. ولی چیزی که در این بین فراموش شده و باعث سردرگمی نسل جدیدالورود به ادبیات میشود اینست که تصور می کنند با شرکت در کارگاه ها الزاما داستان نویس میشوند که نخواهند شد. مگر همهی افرادی که داعیهی استادی دارند و کارگاه راه انداخته اند خودشان به سبک و سیاق و نحله ای رسیدهاند و متونشان از متون دیگری قابل تشخیص است که حالا در پی انتقال تجربیاتشان به دیگرانند؟ در اکثر این کارگاهها بود و نبود هنرجو برای استاد اهمیتی ندارد و از طرف هنرجو هم همینطور. چه کسی دغدغه دارد که هنرجو یا استاد یا همکلاسی که تا امروز بوده و حالا نیست، چه بر سرش آمده؟ وقتی فضای کارگاهها صمیمی نباشد و به عنوان هم صنف دل در پی سرنوشت هم نداشته باشیم، کم کم فضا سرد میشود و احتمال رابطه ای مثل رابطه گلشیری و مندنی پور بعید است و احتمال خلق آثار آنچنانی بعیدتر و محال تر. اگر این تعداد کم، خودشان در پی صنفشان نباشند، پس میخواهند چه کسی به فکرشان باشد؟ با این طریق اصلا جریانی ادبی نخواهد بود که کارورزی داشته باشد.
برای داستان نویس شدن مثل هر کار دیگری باید هستهی اولیهای داشت و پرورشش داد ولی اگر این هسته ی اولیه نباشد، دیگر چیزی برای پرورش نیست. اگر استعداد داستان نوشتن نداشته باشیم و جنون قصهپردازی و توهم و درک انسان و جهان، در ما نباشد، کارگاه و مطالعه و هیچ چیز ما را به جایی نخواهد رساند و در نهایت تکنسین خواهیم بود، نه هنرمند. جوانی که هنوز نمیداند علاقهای به هنر دارد یا نه و نمیداند در کدام هنر بیشتر علاقه و استعداد دارد، همه کارهای هیچ کاره است و بس و از فضای ادبیات چیزی جز تعدادی پست اینستاگرامی و شاید روابطی چند، بهرهای نخواهد برد. کسی که جنون و استعداد و فهم نوشتن دارد باید بداند که با مطالعهی آثار درجه یک ادبیات جهان میتواند نوشتن را از حالت غریزی و موقتی به حالت تربیت شدهی مادام العمر برساند و اگر فقط کارگاه بیاید و در خلوت زحمتی نکشد و نوشتهاش را بارها بازنویسی نکند و نتراشد، آخر سرشکسته این میدان را ترک خواهد کرد. با کتاب چاپ کردن صرف و سلفی گرفتن کسی در ادبیات نمانده و نخواهد ماند. تاریخ ادبیات غربالگر بیرحمیست که دانه های خرد و تقلبی را دور خواهد ریخت. کارورز جوان ادبیات داستانی امروز باید گذشته را بخواند و حال را بفهمد، باید به اهمیت خود و کارش پی ببرد و درک کند که گرچه نباید کپی باشد ولی ادامه راه بزرگانی چون هدایت و چوبک و گلستان و گلشیری و براهنی و… است. باید اهمیت خودش و صنفش را بفهمد. نباید یک اشتباه را دو بار تکرار کند، نباید به خودش اجازه بدهد در عین این که عنوان نویسنده را به خودش سنجاق می کند، تفاوت <ه> و کسره را نداند. نباید کم مطالعه باشد و از جهان ادبیات فقط به ویکی پدیا اکتفا کند، اگر شخص داستان نویس، اهل مطالعه نباشد و آثار بزرگان را در حد توانش هضم نکرده باشد، چطور متوقع است عده ای متون دم دستی اش را مطالعه کنند؟ چطور به خودش اجازه می دهد که بیش از خودش از اجتماع و اوضاع بیرونی طلبکار باشد؟ اشتباهات و پرت بودنهای در این حد فاحش در شأن هیچکس نیست، چه برسد به شان اشخاصی که به زعم خودشان نویسنده اند.
انتهای پیام