خرید تور نوروزی

روایت پیمان عارف از دستگیری‌اش در ترکیه [+توضیح]

«پیمان عارف»، فعال سیاسی مقیم لبنان، چندی پیش در فیسبوک یادداشتی با عنوان «قشلاق در تورُس»، درباره‌ی دستگیری‌اش در ترکیه نوشته بود که در پی می‌‌آید:

«دو ساعت سخت رو از 1 تا 3 شب پشت سر می‌گذاریم؛ وارد 10 دسامبر شده‌ایم: روز جهانی حقوق بشر! «سمیرا» لایو داده و زیرش هر کسی خلاقیتی از خودش ارایه میده؛ یکی از دوستان که ماشالا برای خودش کسی هم هست تز میده که یخچال و ماشین لباس‌شویی‌تون رو بکشید جلوی در تا نتونند بیایند داخل؛ اون یکی آدرس میخواد که خودش رو برسونه اونجا!

کم‌کم کاربران ترک زبان هم میایند و پشت بندش سایبری‌های «میت» ترکیه که می‌ریزند اون زیر که اینها تروریست هستند و طرفدار «فتح الله گولن» هستند!

بیرون رو دارم از چشمی تماشا می‌کنم، «محمر آبی»* از آپارتمانش بیرون اومده و داره به اینا فحش میده که چی می‌خواهید از جون مون؟ بهش میگن که برو تو اینها تروریست «پ‌ک‌ک» هستند که اومدیم بگیریمشون! محمر بیک داد میزنه که پ‌ک‌ک کدومه؟ من این جوون رو بیشتر از یکساله که اینجا زندگی میکنه و خوب می‌شناسمش، این حرف‌ها بهش نمیچسبه!

دوستان مختلفی از اقصی نقاط آنکارا اعم از ترک و ایرانی تماس میگیرن که داریم میایم اونجا؛ یکی از دوستان ایرانی که خانه‌اش نزدیک ماست میگه امشب جایی مهمان هستم در مرکز شهر اما تاکسی گرفته‌ام و دارم میایم اونجا؛ دوست ایرانی دیگرمان که پاسپورت غربی هم دارد و این یعنی ترکیه هیچ کارش نمی‌تواند بکند هم مسیج می‌دهد که داخل تاکسی هستم و دارم میایم آنجا؛ تاکسی‌هایی که البته نه آن شب و نه هیچ وقت دیگر به مقصد نمی‌رسند! وعده آمدن‌هایی که نه به درخواست من است و نه حتی با موافقت من، چه آنکه در جواب “دارم میایم آنجا” شان گفته‌ام که آمدنتان فایده‌ای ندارد!

یک چشمم به در است که کی خواهند شکستش و چشم دیگرم به سمیرا که با دستان لرزان گوشی‌اش را به سوی در گرفته و لایو داده و در همان حال چشمی هم به «ایوب» دارم که با توجه به بیماری صرعی که دارد غش نکند.

هر آن احتمال می‌دهم در را بشکنند؛ پیش خودم میگویم حالا کاش کلیدساز بیاورند و فقط مغزی قفل را بشکنند که گرچه آن را هم تازه عوض کرده‌ام ولی به‌هرحال قیمتش 60،70 لیر بیشتر نیست اما اگر وحشی بازی درآورند و در را بشکنند، حالا بیا جواب «یالچین بیک» صاحبخونه رو بده! اون وقت در کهنه‌اش حکم طلا را پیدا می‌کند که بابتش هزاران لیر طلب خواهد کرد.

ساعت 3 را قدری گذشته است که صدای «اوغور بیک» مدیر ساختمان از پشت در میاید؛ رفته‌اند بیدارش کرده‌اند از طبقه ششم؛ از بازپرس کشیک «موسی یوجل» هم دستور مکتوب بازداشت را گرفته‌اند؛ اوغور بیک دستور را از پشت در می‌خواند دیگر راهی جز باز کردن در ندارم؛ میگویم بذارید کفش بپوشم ولی آنها آنچنان به در می‌کوبند که ناخودآگاه در را باز می‌کنم؛ بلافاصله دستم را می‌گیرند وبا همان لباس منزل و دمپایی رو فرشی بیرونم می‌کشند؛ دستبند را که میزند آخرین نگاه را به سمیرا می‌کنم بوت و سویی شرتم را دوان دوان آورده به مأمور می‌دهد که به من بدهند.

هلم می‌دهند داخل آسانسور و سه نفری می‌ریزند سر منی که دستانم بسته است. یکی داد میزند 2 ساعت ما را معطل کردی پدر…..؛ آن دیگری داد میزند به رییس جمهور ما توهین کرده‌ای؟ با هر عربده‌ای که می‌زنند لگد و مشتی است که حواله‌ام می‌شود. آسانسور که به همکف می‌رسد یکی از دستبندم می‌گیرد و کشان کشان به سمت ماشین می‌بردم؛ تونل کتک درست کرده‌اند؛ ماموران بیشتر از 8،9 نفر هستند. هر کسی مشت و لگدی با فحش نثارم می‌کند. مشت یکی‌شان صاف می‌خورد وسط چشم چپم و یکباره تصویر تیره می‌شود؛ با دستان بسته فقط سرم را گرفته‌ام که سرم آسیب نبیند! لحظه سوار شدن به ماشین اوغور بیک مدیر ساختمان را می‌بینم که گردنش را کج گرفته به نشان اینکه ببخشید. شاید منظورش این است که این وحشی‌ها را مبنای قضاوت درباره‌ی همه‌ی ملت ما قرار نده.

ضرب و شتم در ماشین هم تداوم پیدا می‌کند؛ رییس‌شان عقب ماشین پیش من نشسته و داد میزند چه کسی به زنت گفت لایو بدهد؟ از کجا خط گرفتید؟ همان است که بیشترین کتک را زده بهش نگاه می‌کنم چقدر شبیه «اورال بیک»** شخصیت به شدت منفی سریال “رستاخیز، ارطغرل” است!

کشیده‌ای می‌خواباند و می‌گوید چرا به «اردوغان» در «بی‌بی‌سی» توهین کرده‌ای؟ می‌گویم اصلاً توهینی نکرده‌ام. داد می‌زند پس میت دروغ می‌گوید که گزارش فرستاده توهین کرده‌ای؟!

چشم چپم به شدت می‌سوزد کم کم دستانم را از روی سرم برمیدارم و می‌بینم دانشگاه «بیلکنت» را رد کرده‌ایم و جلوی دانشگاه «خاورمیانه» هستیم و این یعنی مسافتی نزدیک به 10 کیلومتر از خانه‌مان در «چای یولو» زیر کتک اینها بوده‌ام.
داد می‌زند چرا زنت عکس ما را پخش کرد؟ برویم او را هم بگیریم بیاوریمش؟

کلکی به ذهنم می‌رسد! ترک‌ها از اروپایی‌ها حساب نمی‌برند و حتی اروپا را بعضاً متصرفات خود می‌دانند اما از امریکایی‌ها به شدت حساب می‌برند و شهروند امریکا را روی سرشان می‌گذارند؛ دوستی ایرانی در همین آنکارا دارم که همسرش شهروند امریکاست و خودش منتظر پروسه‌ی پناهجویی و همسرش هم از امریکا آمده پیش او در ترکیه! به مأمور شبیه اورال بیک جواب می‌دهم که همسرم شهروند امریکاست حواست باشه بهش نزدیک بشی سروکارت با دولت امریکاست! این را که می‌گویم گویی آبی بر آتش ریخته باشی آرام می‌گیرد.

بعد از دانشگاه خاورمیانه به سمت باغچه‌ی «لی اولر» و بیمارستان «غازی مصطفی کمال» می‌پیچند؛ می‌دانم که طبق قوانین قبل از تحویل به بازداشتگاه باید معاینه پزشکی و گواهی عدم شکنجه صادر شود. چشم چپم را نشان پزشک می‌دهم؛ می‌گوید به شدت ضربه دیده است و ممکن است موجب آستیکمات شدن بشود. از صدور گواهی سلامت خودداری می‌کند و می‌گوید این بیچاره را شکنجه کرده‌اید. اورال به سراغم میاید که چرا چشمت را نشانش داده‌ای؟ برو بیرون بنشین.

نیم ساعتی بیرون اتاق معاینه می‌نشینم می‌روند رییس بیمارستان را میاورند تا او راسا گواهی سلامت صادر کند.

به سمت دانشگاه خاورمیانه برمی‌گردند؛ روبرویش دو مرکز خرید «جپها» و «کنت پارک» قرار دارد و از وسطش خیابانی به پشت می‌رود؛ با سرعت پشت جپها می‌روند و از بغل صنایع نظامی «هاولسان» رد می‌شوند؛ وارد محوطه‌ای می‌شوند که ظاهراً بعد از بمباران ساختمان پلیس امنیت آنکارا در شب کودتا، امنیت به اینجا منتقل شده است.

ساختمان را بالا می‌برند.

طبقه‌ی پنجم شعبه‌ی سوم مجادله با ترور:

مأمور جوان سوئیشرت و بوتی که از سمیرا گرفته را برایم میاورد؛ گوشی‌ام را می‌گیرند؛ پسوردش را می‌خواهند نمی‌دهم و می‌گویم غیرقانونی است! اورال که ظاهراً چنین مقاومتی را قبلاً از کسی ندیده، داد می‌زند که این انگار با تجربه است و درسش را خوب یاد گرفته!

می‌گویم من 7،8 بار در ایران بازداشت شده‌ام که شما انگشت کوچک آنها هم نیستید.

عصبانی می‌شود و از پشت میزش در حالیکه صورتش سرخ سرخ است به سمتم میاید؛ به سقف نگاه می‌کنم دوربین مدار بسته دارد؛ قدری خیالم راحت می‌شود که احتمالاً اینجا نمی‌تواند ضرب و شتم کند! می‌گوید دستانش را باز کنید و از پشت بهش دستبند بزنید. دستانم را از پشت می‌بندند و داد می‌زند که رو به دیوار بگذاریدش.
این وضعیت شاید بیش از ده دقیقه طول می‌کشد؛

بعد از چند دقیقه می‌گوید اینجا هر کسی میاید گریه و التماس می‌کند تو مثل اینکه خیلی پررو هستی؛ دستانش را باز کنید تا صورت جلسه را امضا کند.
صورتجلسه بازداشت را می‌خوانم. دلیل بازداشت را اینگونه نوشته:

şahs farsça BBC’de kendisini Türkiye ve ortadoğu uzmanı göstererek Türkiye devleti ve Cumhurbaşkanının aleyhine ifadeler’de bulunmuş dur.

یعنی متهم در بی‌بی‌سی فارسی در حالیکه خود را کارشناس ترکیه و خاورمیانه نشان می‌داده اظهاراتی را علیه دولت و رییس جمهور ترکیه بیان داشته است.

می‌گویم من این صورتجلسه را امضا نمی‌کنم. اورال بیک دستور می‌دهد تحویل بازداشتگاهش بدهید.

از ساختمان پایین میاییم و به سمت ساختمان دیگری می‌رویم؛ ساختمانی که شبیه سالن ورزشی است.

وارد اتاقی می‌شویم رییس بازداشتگاه پیرمردی است با محاسن سفید بسیار بلند با قیافه‌ای شبیه داعش یا طالبان! بهش «حاجی» میگویند؛

اول بازرسی بدنی‌ام می‌کند، در حالیکه از جیبم فیش دریافت از حساب دلاری «آیش بانک»ام در همان روز را پیدا می‌کند چشمانش از خوشحالی برق می‌زند و می‌گوید برای کارهایتان از آیش بانک استفاده می‌کنید؟ می‌گویم کدام کارها؟ می‌گوید مشخص خواهد شد. پوستتان را می‌کنیم اینجا!

می‌گوید تمام لباسهایت را منهای لباس زیر تحتانی در بیاور؛ در میاورم بازرسی می‌کند؛ حتی بوت هایی که بالا پوشیده‌ام را نیز بازرسی می‌کند!

از مأمور همراهم سؤال می‌کند اتهامش چیست؟ فتو (گروه فتح الله گولن) است؟ مأمور می‌گوید نه تروریست نیست به رییس جمهور توهین کرده است؛ حاجی می‌گوید پس چرا اینجا آوردیدش؟

مأمور می‌گوید متهم مال میت است؛ ما کاره‌ای نیستیم فقط بازداشتش کرده‌ایم. حاجی می‌گوید من نمی‌توانم اینجا قبولش کنم؛ اینجا فقط اتهامات تروریستی را نگه می‌داریم.

مأمور همراه تلفن می‌کند؛ بعد از چند دقیقه تلفن روی میز حاجی زنگ می‌خورد از دفتر بیرون می‌رود و بعد از حدود 15 دقیقه غرغرکنان برمیگردد. داد می‌زند که بیایید این ایرانی رو ببرید داخل.

مأمور چشم روشنی میاید؛ از در که رد می‌شویم می‌بینم وارد سالن والیبالی شده‌ایم که رویش موکت پهن کرده‌اند و حدود 300 نفر روی همان موکت به‌صورت خیارشوری خوابیده‌اند.

می‌گوید کفش‌هایت را در بیار و برو یک گوشه‌ای جای خالی پیدا کن بگیر بخواب!

آخرین باری که ساعت مچی‌ام را موقع تحویل دادن به حاجی نگاه کرده‌ام ساعت 5 صبح بوده و الان حدود نیم ساعت می‌گذرد؛ گوشه‌ی خالی‌ای را در پایین سالن پیدا می‌کنم و با کشیدن سوییشرت روی صورتم به خوابی عمیق فرو می‌روم. انگار خستگی هزاران ساله را در این سالن بر زمین گذاشته‌ام…..

*آبی در ترکی استانبولی مخفف “آقابیک” (ağabey) است و برای وصف یا خطاب برادر بزرگ‌تر به‌طور اخص و هر شخص بزرگتر و مسن‌تر از خود به‌طور اعم بکار می‌رود.
** سریال دیریلیش ارطغرل که به فارسی می‌شود رستاخیز ارطغرل از ساخته‌های به شدت ایدئولوژیک تلویزیون دولتی ترکیه است و آهنگ حماسی تیتراژ آن نزدیک 3 سال است که موسیقی میتینگ‌های آک پارتی و اردوغان محسوب می‌شود به دوران تکوین دولت عثمانی از دل قبایل ترکمان در دوران سلطان علاء الدین کی قباد سلجوقی می‌پردازد و قهرمان داستان ارطغرل فرزند سلیمان شاه در درون قبایل ترکمان رقیبی بنام اورال بیک دارد که تصویری از آن را در کامنت می‌گذارم».


توضیح در ساعت یک بامداد چهارشنبه 6 دیماه: 

پیمان عارف پس از انتشار متن بالا، در فیسبوک نوشت:

«ظاهرا انصاف نیوز بخش دوم «قشلاق در تورس» را بدون آنکه بخش اول یا 9 بخش دیگر تاکنون منتشر شده‌ی آن را دیده باشد با تیتر «روایت پیمان عارف از دستگیری‌اش در ترکیه» منتشر کرده است.
سه نکته وجود دارد:
یکم آنکه به گمانم برای بازنشر مطلب بهتر بود از نگارنده اجازه گرفته می‌شد که متاسفانه گرفته نشده است!
دوم آنکه قریب به 10 ماه است لبنان را به مقصد اروپا ترک کرده و مقیم آن کشور نیستم که اگر سردبیر محترم زحمت کسب اجازه به خود می‌دادند احتمالا از محل اقامت‌مان نیز مطلع شده چنین اشتباهی نمی‌کردند!
سوم آنکه انصاف نیوز، متن اصلی را تقطیع و سانسور کرده و آنچه به دست داده نسخه‌ی سانسور و دست برده شده متن اصلی است و نه بازنشر آن.
لذا بدین وسیله اعتراض خود را بر مبنای سه محور فوق الذکر خدمت مدیرمسوول این سایت جناب علی اصغر شفیعیان ابراز داشته، امیدوارم نسبت به تصحیح عملکرد خود اقدام نمایند».

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا