خرید تور تابستان

صرفاً برای قدردانی!

«مرتضی روحانی»، مدیرمسوول فصلنامه‌ی «ترجمان» در یادداشتی تلگرامی درباره‌ی «حسین انتظامی» نوشت:

نوشتن درباره‌ی مسوولی دولتی که به عدد انگشتان یک دست هم او را ندیده‌اید ولی عمیقا برایش احترام قائل هستیم چگونه باید باشد که نه بوی مجیزگویی بدهد و در عین حال قدرشناسانه باشد؟ این تمام چیزی است که در تمام مدت نوشتن این یادداشت و تأمل‌های قبل از آن به آن فکر کرده‌ام. بهترین راهی که به ذهنم رسیده آن است که ماجرای این چند دیدار را بیان کنم.

برداشت اول:

اواخر سال ۹۴ بود که ما درخواست مجوز یک فصلنامه را در سامانه ارشاد ثبت کرده بودیم و با توجه به تجربه‌های مشابه مانند گرفتن مجوز انتشارات و مؤسسه فرهنگی چند منظوره منتظر بودیم که چند ماهی بگذرد تا کم کم در یک سیستم اداری فرسوده کارمان را به پیش ببریم.

عید شد. دو هفته‌ای تمام مملکت تعطیل شد. یادم نیست سیزدهم بود یا چهاردهم فروردین که پیام فضلی‌نژاد، سردبیر وقت مجله عصر اندیشه زنگ زد و گفت: معاونت مطبوعاتی ارشاد جناب آقای دکتر انتظامی دیدار نوروزی دارد، بیا با هم برویم و آنجا بحث مجوز را مطرح کن بلکه در این فرآیند تسریعی بشود. ناامیدانه گفتم: «دلت خوش است ها! اولا که ما از جهت سیاسی با دولت اختلاف نظر داریم و ثانیا تا به حال خیری از این جلسات و التماس کردن‌ها ندیده ایم.» فضلی‌نژاد اصرار کرد که نه ایشان فرق دارد. حالا بیا ضرر که نمی‌کنی.

گمانم روز یکشنبه بود. پیام فضلی‌نژاد خودش با آژانس آمد دنبالم و تأکید کرد که آقای انتظامی جنس شناس است و چندتایی از کتاب‌های انتشارات ترجمان را با خودت بیاور. راستش به عنوان ناشری نوپا که به تک تک کتابهایش حساست می‌ورزد و به پول نسخه به نسخه‌اش محتاج است با کمی اکراه پنج شش عنوان کتاب را با خودم برداشتم و به جلسه رفتیم. کمی نشستیم. اهالی مطبوعات تک تک جلو می‌رفتند و احوال پرسی می‌کردند و احتمالا نکته یا درخواستی هم اگر داشتند مطرح می‌کردند، نوبت به ما رسید؛ فضلی‌نژاد معرفی کرد و من هم چند جلد کتاب را تقدیم کردم. دکتر انتظامی با دقت فهرست چند کتاب را نگاه کرد. من هم کمی از ایده و کارها برایشان تعریف کردم، بعد هم گفتم ما یک درخواست فصلنامه هم ثبت کردیم و هنوز خبری نشده. گفتند: کی؟ گفتم حدودا نیمه اسفند؛ یک نگاهی کردند و با خنده گفتند: قبل از تعطیلات ثبت کردی خب. توقع داشتی تو عید کار انجام شود؟ گفتم خلاصه ما خیلی عجله داریم، می‌خواهیم مجله‌امان به نمایشگاه کتاب برسد. ایشان گفت نمایشگاه که یک ماه دیگر است، شما الان باید برید برای چاپ؟ گفتم ما همه محتوایمان آماده است و فقط منتظر مجوزیم، ایشان هم قول مساعد دادند و شماره ثبت مجله را از من گرفتند.

از جلسه آمدیم بیرون و من هم مثل همه جلسات اداری که با مسئولین دولتی داشتیم هیچ امیدی به کمک و تسهیل فرایند نداشتم تا اینکه دوشنبه ظهر گوشی‌ام زنگ زد. یک خانمی از آن طرف خط گفت: در جلسه امروز هیئت نظارت بر مطبوعات مجوز فصلنامه ترجمان علوم انسانی صادر شد. لطفا مدارک تکمیلی را بیاورید تا مجوزتان تکمیل شود. راستش باورم نمی‌شد، الان هم که فکر می‌کنم هنوز باورم نمی‌شود که با این سرعت (کلا کمتر از دو ماه) کارمان انجام شده باشد آن هم نه از طریق پارتی که ما اصلا هیچ گاه ایشان را ندیده بودیم و ایشان هم ما را نمی‌شناخت.

برداشت دوم:

از جلسه با آقای دکتر انتظامی گذشت، ما هم به خاطر مشکلات مفصل نتوانستیم فصلنامه را دربیاوریم، اما مجوز صادر شده بود تا اینکه بالاخره ما با چند بار تغییر لی اوت مجله و تغییر طراح به الگوی دلخواه رسیدیم و اولین شماره را در پاییز ۹۵ یعنی حدود ۹ ماه دیرتر از آنچه که گمان می‌کردیم، منتشر کردیم. یکی از شب‌هایی که خسته و کوفته به منزل رسیده بودم، حدود ساعت هشت و نیم شب تلفنم زنگ خورد. با اکراه تلفن را جواب دادم که آقایی گفت: از دفتر جناب آقای دکتر انتظامی معاونت مطبوعات تماس می‌گیرم ایشان می‌خواستند با شما صحبت کنند و خط را وصل کردند به دکتر انتظامی. ایشان خیلی کوتاه اما گرم و صمیمی انتشار اولین شماره فصلنامه را تبریک گفتند و آرزوی استمرار و موفقیت کردند، گمان نمی‌کنم که گفتگویمان به یک دقیقه هم رسیده باشد اما اثر همان گفتگوی کوتاه تا همین الان بر روی تیم جوان فصلنامه ترجمان هست. همان خسته نباشید اولیه، همان که یک مسوول بگوید آقا من کارتان را دیدم، خوب بود، ادامه دهید، یاعلی.

برداشت سوم:

در مساله مالی فصلنامه دارای مشکلات جدی بودیم. از آنجا که به معنای اخص کلمه مطبوعاتی نبودیم و اقتضای کار ما را به این وادی وارد کرده بود از قوانین حمایتی ارشاد مانند پرداخت حق بیمه اهالی مطبوعات و … هم مطلع نبودیم. این بار علی حق‌شناس که خودش از مطبوعاتی‌های قدیمی است به من اصرار کرد که به جناب آقای دکتر انتظامی پیام بده. گفتم من شماره ایشان را ندارم و از دفتر هم بعید است آبی گرم شود. گفت: نه، روی تلگرام پیام بده، جواب می‌دهد.

خیلی لطف کنه می‌گه با دفتر تماس بگیرید. خلاصه اصرار علی حق‌شناس و دادن شماره تلفن ایشان باعث شد که من یک پیام کوتاه در ساعت پنج بعد از ظهر با این مضمون به ایشان بدهم که: «سلام و ادب. روحانی هستم مدیر مسوول فصلنامه ترجمان. به خاطر مشکلاتی که داریم می‌خواستم یک صحبتی با شما بکنم. هر وقت مقدور بود بفرمایید تماس بگیرم.» با خودم فکر می‌کردم حتما از نرم‌افزارهای مکمل استفاده و احتمالا سین می‌کند ولی تیک نمی‌خورد. در همین سوء ظن دو ساعتی گذشت تا اینکه یکهو پیام آمد اگر فوری است الان تماس بگیرم و اگر نه به دوستان دفتر بگویم با شما جلسه‌ای را تشکیل دهند. بنده هم گفتم نخیر فوری نیست و دوباره رفتم در سوء ظن که دیدی ما را پیچاند؟ دیدی بازی افتاد در گیر و دار دفتر؟

برداشت چهارم:

فردای روزی که من به ایشان پیام دادم ساعت هشت و نیم صبح تلفنم زنگ زد. احتمالا همان آقایی که بار قبل هم زنگ زده بود و گفت آقای دکتر انتظامی گفتند با شما یک قرار فوری تنظیم کنیم. برای شما پس فردا ساعت ۹ شب خوب هست؟ راستش هنوز تو شوک تلفن بودم که من دیشب ساعت هفت پیام دادم و الان هشت صبح دارم قرار می‌گذارم که شوک ساعت قرار من را خلع سلاح کرد. گفتم ۹ شب؟ دیر نیست؟ گفتند نه. اگر برای شما مشکلی نیست آقای دکتر این ساعات شب را برای دیدار با اهالی مطبوعات قرار دادند. تشکر کردیم و قرار گذاشتیم.

ساعت ۹ شب به همراه سردبیرمان به معاونت مطبوعاتی رفتیم. به نظرم ساعت هوشمندانه بود. خیابانی که هیچ وقت جای پارک نداشت حالا خالی بود و ما راحت ماشین را گذاشتیم و بدون استرس قرارهای بعدی یک ساعت و نیمی مهمان معاون وزیر بودیم. این جلسه بیشتر از هر چیز نشانگر دلسوزی معاون وزیر برای نوپایان عرصه مطبوعات بود. اگر بخواهم بگویم که آنجا چه گفتیم سخن به درازا می‌کشد اما همینقدر بگویم که ایشان به مثابه بزرگتری که چم و خم مسیرها را می‌داند و سال‌ها در این کار استخوان خرد کرده است به ما مشورت‌های صادقانه می‌داد، مشورت‌هایی درباره تیراژ، چاپ، بیمه اهالی مطبوعات و ….

اما اینها را نگفتم که ذکر خاطرات کرده باشم و از حسن خلق کاری ایشان سخن گفته باشم. اینها را گفتم که بگویم الناس علی دین ملوکهم. مردم بر طریق ملوک و رییس‌هایشان هستند. برای همین هم هست که معاونت مطبوعاتی با جاهای دیگر حتی در خود همین معاونت ارشاد فرق دارد. سیستم اداری‌اش به لحظه کار شما را پیگیری می‌کند. اتوماسیون فرایندها را تسهیل کرده و شما بدون مشکلات به راحتی می‌توانید کارتان را جلو ببرید و راستش من این را تنها به دلیل ریاست این مجموعه می‌دانم.

حقیقتش از رفتن آقای دکتر انتظامی از معاونت مطبوعاتی عمیقا ناراحت شدم و تنها چیزی که کمی این ناراحتی را جبران کرد این بود که چه بسا ایشان بتواند در جغرافیای بزرگتری همین الگوی کاری را دایر کند. الگویی مبتنی بر احترام، پاسخگویی و دسترسی به مسوولین.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا