خرید تور تابستان

خوشبختی را در نیمه‌ی خالی لیوان بجویید

فهم شکست مسیر احتمالی رسیدن به رضایت خاطر

مروجان مثبت‌اندیشی مدام زیر گوشمان می‌خوانند که نیمه‌ی پر لیوان را ببین، همه چیز درست خواهد شد. اما همه‌چیز درست نخواهد شد. مثبت‌اندیشان امید واهی می‌دهند. زندگی سخت است و قضایا آن‌طوری که دلمان می‌خواهد پیش نمی‌رود. بااین‌حال، نباید چیز دیگری را هم فراموش کرد: حتی وقتی اوضاع بد است، آنچه واقعاً اتفاق می‌افتد بهتر از چیزی است که فکر می‌کنیم. ازدست‌دادن یک رابطه بدبختمان نمی‌کند و ازدست‌دادن شغل مساوی مردن از گرسنگی نیست.

به گزارش انصاف نیوز، متن مقاله‌ی «الیور برکمن»، با ترجمه‌ی «حمیدرضا محمدی» که در وب‌سایت «ترجمان» منتشر شده بود در پی می‌آید:

در مجتمع اداری-تجاریِ پیش‌پاافتاده‌ای بیرون شهر آن‌آربور در ایالت میشیگان یادبودی اندوهناک برای رؤیاهای بربادرفته‌ی بشریت ساخته‌اند، گرچه این اندوه از ظاهر آن به نظر نمی‌آید. حتی هنگامی که وارد این مجتمع می‌شوید -که عموم مردم به‌ندرت چنین می‌کنند- مدتی طول می‌کشد تا چشمتان به آنچه می‌بینید عادت کند. مثل یک سوپرمارکت بسیار وسیع و سازمان‌یافته است؛ در امتداد هر راهرو قفسه‌های فلزی خاکستری رنگ، از هزاران بسته غذا و محصولات خانگی انباشته شده است. چیز عجیبی درباره‌ی ویترین‌ها وجود دارد که به‌زودی دلیل آن را خواهید فهمید: اینکه برخلاف یک سوپرمارکت واقعی از هر جنسی تنها یک عدد وجود دارد و بسیاری از آن کالاها را به‌هیچ‌وجه در سوپرمارکت‌های واقعی پیدا نمی‌کنید: این‌ها اجناس شکست‌خورده‌اند، محصولاتی که پس از چند هفته یا چند ماه دیگر فروخته نمی‌شوند، زیرا تقریباً هیچ‌کس مایل به خرید آن‌ها نبوده. در کسب و کار طراحی صنعتی، این فروشگاه -که شرکتی به نام تحقیقات بازرگانی آمریکای شمالی جی.اف.کی آن را اداره می‌کند- نامی مستعار یافته است: موزه‌ی محصولات ناموفق.

این موزه گورستانِ کاپیتالیسم مصرفی است، سویه‌ی تاریکِ فرهنگِ بی‌اندازه خوش‌بین و موفقیت‌محورِ بازاریابیِ مدرن. یا اگر بخواهیم به زبان ساده‌تر بگوییم: تقریباً به‌طور قطع تنها جایی بر روی زمین که می‌توانید شامپوی ماست کلیرول را در کنار تیغ اصلاح مخصوص موهای چرب و تعدادی بطری خالی پپسی رژیمی برای صبحانه بیابید (تولید ۱۹۸۹؛ انقضا ۱۹۹۰). این موزهْ خانه‌ی آبجوهای کافئین‌داری است که تولید آن‌ها متوقف شده است؛ همچنین غذاهای نیمه‌آماده‌ای که نام کارخانه‌ی خمیردندان کولگیت روی آن‌ها زده شده است؛ قوطی‌های سوپ گرم که تمایل عجیبی به منفجرشدن توی صورت مصرف‌کننده داشتند؛ بسته‌های خنک‌کننده‌ی دهان که باید از خط تولید خارج می‌شدند چون شبیه بسته‌های کوچک کوکائین بودند که فروشندگان خیابانی مواد مخدر در آمریکا پخش می‌کردند. این موزه همان جایی است که تخم‌مرغ‌های مخلوط‌شده‌ی قابل استفاده در ماکروویو -تخم‌مرغ‌هایی که قبلاً هم زده شده‌اند و در یک لوله‌ی مقوایی با یک مکانیزم بالابرنده برای راحتی مصرف در ماشین فروخته می‌شوند- به‌سمت نابودی می‌روند.

اصطلاحی ژاپنی وجود دارد که می‌گوید مونو نوآواره ۱ که تقریباً به «ترحم‌برانگیزی اشیا» ترجمه می‌شود: این اصطلاح به نوعی افسردگیِ تلخ و شیرین در ناپایداری زندگی اشاره دارد: آن زیبایی‌ای که به شکوفه‌های گیلاس یا چهره‌های انسانی نسبت می‌دهیم، هردو نتیجه‌ی گذر گریزناپذیر زمان در زمین است. این جملات تنها قدری پیچ و تاب دادن به احساس مالک این موزه است: کارول شری، کارمند خوش‌لباس جی.اف.کی که به نگهداری بسته‌های شیرموز یا کلوچه‌های شانس برای سگ‌ها مشغول است. از نظر او هر جنس ناموفقی قصه‌ی تلخ خود را در نگاه طراحان، بازاریابان و فروشندگان آن دارد. او آگاه است که وام، قسط ماشین و تعطیلات خانوادگیِ بسیاری از مردم وابسته به موفقیت محصولاتی مانند شامپوی ماست بوده است.

شری با اشاره به خوشبوکننده‌های دهان که شبیه مواد مخدر بودند می‌گوید «من واقعاً برای طراح این محصول متأسفم». سری تکان می‌دهد و می‌گوید «منظورم این است که من این فرد را ملاقات کرده‌ام. چرا او باید وقت خود را در خیابان‌ها صرف فروش مواد مخدر کرده باشد؟» «این‌ها افرادی هستند که صادقانه می‌خواهند نهایت تلاششان را بکنند ولی اتفاقات ناگواری پیش می‌آید.»

ایجاد موزه‌ی محصولات ناموفق خود حاصل نوعی اتفاق بوده است، هرچند اتفاقی مبارک. خالق آن بازاریابی به نام رابرت مک‌مث بود که اکنون بازنشسته شده است. او صرفاً می‌خواست یک «کتابخانه‌ی مرجع» برای همه‌ی محصولات مصرفی و نه صرفاً محصولات ناموفق ایجاد کند. بنابراین در دهه ۱۹۶۰ آغاز به خرید و نگهداری یک نمونه از هر محصولی که می‌توانست بیابد کرد. چیزی نگذشت که مجبور شد مجموعه‌ی جمع‌آوری شده در دفتر خود در منطقه‌ای در بالای شهر نیویورک را به یک انبار انتقال دهد. بعدها جی.اف.کی همه‌ی این محصولات را از او خرید و آن‌ها را به میشیگان منتقل کرد. آنچه مک‌مث در نظر نگرفته بود حقیقتی چهار کلمه‌ای بود که حرفه‌ی او را توجیه می‌کرد: «بیشتر محصولات موفق نمی‌شوند». طبق برخی برآوردها احتمال شکست یک محصول تا ۹۰ درصد است. مک‌مث با صِرف جمع‌آوری تصادفی محصولات جدید مطمئن شد که بخش زیادی از آن‌ها محصولات ناموفق‌اند.

مطمئناً جالب‌ترین نکته‌ی این موزه این است که باید در درجه اول یک کسب و کار زنده و پرسود باشد. ممکن است تصور کنید هر تولیدکننده‌ی کالای مصرفی که لایق این نام باشد چنین مجموعه‌ی شخصی‌ای را خواهد داشت: منابعی که با دقت نگهداری می‌شوند تا به او کمک کنند اشتباهات رقبای خود را تکرار نکند. با این حال تعداد مدیرانی که هر هفته به خانه‌ی شری می‌آیند شاهدی بر نادر بودن این اتفاق است. طراحان محصولات چنان بر امیدهای بعدی خود برای موفقیت تمرکز کرده‌اند -و در نتیجه مایل به صَرف انرژی و زمان برای اندیشیدن درباره شکست‌های پیشین خود نیستند- که تنها مدت کوتاهی است که متوجه شده‌اند چقدر به دسترسی به مجموعه‌ی جی.اف.کی نیاز دارند. عجیب‌تر آنکه بسیاری از طراحانی که راهشان به این موزه افتاده است برای بررسی محصولاتی آمده‌اند که شرکت‌های خودشان تولید کرده و سپس کنار گذاشته‌اند. ظاهراً آن‌ها به قدری از داشتن کسب‌وکار ناموفق متنفرند که حتی فراموش کرده‌اند نمونه‌ای از محصولات خجالت‌آور خود را نگه دارند.

شکست همه جا وجود دارد. مسئله تنها این است که بسیاری از اوقات نمی‌خواهیم با این واقعیت مواجه شویم.

در پس تمامی رویکردهای مدرن به خوشبختی و موفقیتْ فلسفه‌ی ساده‌ای وجود دارد و آن تمرکز بر خوب پیش رفتن امور است. اما از زمان نخستین فیلسوفان یونان و روم رویکرد مخالفی مطرح شده است: اینکه تلاش بی‌وقفه‌ی ما برای خوشحالی یا دستیابی به اهدافی معین دقیقاً همان چیزی است که ما را درمانده و از اهدافمان دور می‌کند. و این تلاش مدام ما برای حذف یا نادیده‌گرفتن امور منفی -مانند عدم اعتمادبه‌نفس، تردید، ناکامی، ناراحتی- خود موجب می‌شود تا احساس عدم اعتمادبه‌نفس، اضطراب، تردید یا ناشادبودن کنیم.

بااین‌حال، چنین نتیجه‌گیری‌ای نباید ناراحت‌کننده باشد. در عوض این موضوع باید رویکرد دیگری را نشان دهد: یک «مسیر سلبی» برای رسیدن به خوشبختی مستلزم برگزیدن موضعی کاملاً متفاوت در قبالِ آن چیزهایی است که اکثر ما زندگی خود را صرف تلاش برای اجتناب از آن‌ها می‌کنیم. این مسیر مستلزم این است که بیاموزیم از تردید لذت ببریم، عدم اعتمادبه‌نفس را در آغوش بکشیم و با ناکامی خو بگیریم. برای اینکه واقعاً خوشحال باشیم باید بخواهیم که بیش از پیش احساسات منفی را تجربه کنیم، یا لااقل تلاش نکنیم کاملاً از آن‌ها دوری بجوییم.

در عالمِ خودیاری، واضح‌ترین بروز دل‌مشغولی ما به خوش‌بینیْ فنی است که به «تجسم مثبت» معروف شده است: تصور کنید اوضاع خوب پیش خواهد رفت، و به احتمال زیاد چنین خواهد شد. درواقع شاید تمایل به نگاه به جنبه‌ی مثبت قضایا چنان با بقای انسان درهم تنیده بوده است که تکاملْ ما را به این سمت‌وسو برده است. دانشمند عصب‌شناس، تالی شاروت، در کتابپیش‌داوریِ خوش‌بینی ۳ شواهد روبه‌رشدی را گردآوری کرده که بر اساس آن احتمالاً یک ذهنِ دارای عملکرد عادی طوری ساخته شده که گویی احتمال وقوع چیزهایی که ممکن است خوب پیش بروند را بیشتر می‌داند از آنچه که در واقع رخ می‌دهد. تحقیقات نشان می‌دهند آدم‌هایی که افسرده نیستند، نسبت‌به افسرده‌ها، غالباً درکی ناقص‌تر و بیش‌ازحد خوشبینانه از توانایی واقعی‌شان برای تأثیرگذاری بر اتفاقات دارند.

بااین‌حال، فارغ از احساس ناامیدی‌ای که هنگام خوب پیش‌نرفتن کارها به ما دست می‌دهد، این چشم‌انداز مشکلاتی دارد. طی چند سال گذشته روان‌شناس آلمانی، گابریل اوتینگن و همکارانش مجموعه آزمایش‌هایی طراحی کرده‌اند تا حقیقت را درباره‌ی «خیال‌پردازی‌های مثبت درباره‌ی آینده» آشکار کنند. نتایج قابل توجه است: این تحقیقات نشان داده است که صَرف زمان و انرژی برای تمرکز بر اینکه امور چگونه پیش می‌روند در واقع انگیزه‌ی بسیاری از افراد را برای رسیدن به آن اهداف کاهش می‌دهد. برای مثال افرادی که در این آزمایش تشویق شده بودند تا در این باره بیندیشند که قرار است هفته‌ی بسیار موفقی را در محل کارشان پشت سر بگذارند به موفقیت کمتری دست یافته‌اند. اوتینگن در یک آزمایش هوشمندانه آب بدن شرکت‌کنندگان را به آرامی کم می‌کند. سپس به تعدادی از آن‌ها تمرینی می‌دهد که مستلزم تجسم نوشیدن یک لیوان آب خنک و تازه است، درحالی‌که به مابقی تمرین دیگری داده می‌شود. کسانی که در تمرین تجسم شرکت داشتند کاهش قابل توجهی در میزان انرژی خود که از طریق فشار خونشان اندازه‌گیری می‌شد تجربه کردند. آن‌ها به‌جای اینکه آب بنوشند، با استراحت‌کردن به تجسم مثبت واکنش نشان دادند. به نظر می‌رسد آن‌ها به‌طور ناخودآگاه تصور موفقیت را با رسیدن به آن اشتباه گرفته‌اند.

البته این لزوماً به این معنا نیست که در مقابل بهتر است تجسم منفی را برگزینیم. بااین‌حال، این دقیقاً یکی از نتایجی است که رواقیون می‌گیرند، مکتبی فلسفی که ریشه در آتن دارد و مدتی کوتاه پس از مرگ ارسطو به وجود آمده است. این طرز تفکر درباره خوشبختی حدود پنج قرن بر تفکر غربی مسلط بود.

از نظر رواقی‌ها حالت ایدئال ذهن حالت آسوده‌خاطری است و نه خرسندیِ تحریک‌پذیری که به نظر می‌رسد متفکران مثبت‌اندیش هنگام استفاده از کلمه‌ی «خوشبختی» منظور دارند. دستیابی به این آسوده‌خاطری نه از طریق دنبال‌کردن تجربیات لذت‌بخش، بلکه از طریق پروردن نوعی بی‌تفاوتی آرام به شرایط فرد به دست می‌آید. رواقی‌ها می‌گفتند یکی از راه‌های انجام این کار روبه‌رو شدن با احساسات و تجربیات منفی است: یعنی اینکه به‌جای اجتناب از آن‌ها به‌دقت آن‌ها را بیازماییم.

رواقی‌ها نشان می‌دهند که بسیاری از ما با این توهم زندگی می‌کنیم که افراد، شرایط و اتفاقاتِ خاصی در کارند که ما را غمگین، مضطرب یا عصبانی می‌کنند. هنگامی که همکارتان، که پشت میز کناری می‌نشیند، با صحبت‌های بی‌وقفه‌اش آزارتان می‌دهد، طبیعتاً فرض می‌کنید این همکارتان است که موجب آزار شما شده؛ وقتی می‌فهمید یکی از بستگان نزدیکتان بیمار است و با او احساس همدردی می‌کنید، منطقی است که گمان کنید این بیماری منبع همدردی شما است. بااین‌حال رواقی‌ها می‌گویند اگر دقیق‌تر به تجربیاتتان بنگرید ناگزیر نتیجه خواهید گرفت که هیچ‌یک از این رویدادهای بیرونی فی‌نفسه «منفی» نیستند. درواقع هیچ‌چیز بیرون از ذهن خود شما نمی‌تواند کاملاً منفی یا مثبت دانسته شود: درواقع آنچه موجب رنجتان می‌شود باورهای شما درباره‌ی اتفاقات است. همکار شما فی‌نفسه آزاردهنده نیست، مگر اینکه اعتقاد داشته باشید اتمامِ بدون وقفه‌ی کارتان هدف مهمی است. حتی بیماریِ یکی از آشنایانتان نیز تنها در سایه‌ی این باورتان بد است که خوب است آشنایتان بیمار نباشد. به‌هرحال میلیون‌ها انسان هر روز بیمار می‌شوند؛ ما هیچ احساسی درباره‌ی بسیاری از آن‌ها نداریم و درنتیجه اندوهگین نیز نمی‌شویم.

این موضوع می‌تواند استدلالی برای متفکران مثبت‌اندیش باشد تا تلاش کنند باورهای استرس‌زای شما را با باورهای خوش‌بینانه‌تری جایگزین کنند. اما هنگامی که بحث تفکر درباره‌ی آینده می‌شود توصیه‌ی رواقی‌هایی مانند سنکا اغلب این است که فعالانه به بدترین سناریوها بپردازیم و چشم در چشم به آن‌ها خیره شویم. خوش‌بینی مدام هنگامی که کارها خوب پیش نمی‌روند منجر به صدمه‌ی بیشتری می‌شود (و کارها نیز خوب پیش نخواهند رفت)، اما تصور بدترین اتفاق‌ها مزایایی دارد. روان‌شناسان مدت‌هاست روی این موضوع توافق دارند که یکی از بزرگ‌ترین دشمنان خوشبختی انسان «سازگاری لذت‌جویانه» است: مسیر پیش‌بینی‌پذیر و خسته‌کننده‌ای که در آن هر منبع لذت جدیدی که کسب می‌کنیم، چه منبعی کوچک مانند یک ابزار الکترونیکی باشد و چه منبعی بزرگ مانند ازدواج، به‌سرعت وارد متن زندگی ما می‌شود؛ یعنی به آن‌ها عادت می‌کنیم و این خود مانع از کسب لذت بیشتر می‌شود. نتیجه آنکه پس از آن به‌طور منظم به خودتان یادآوری می‌کنید که ممکن است هریک از چیزهایی که اکنون از آن‌ها لذت می‌برید را از دست بدهید و این موضوع اثر سازگاری را معکوس می‌کند. اندیشیدن درباره‌ی امکانِ ازدست‌دادن چیزی که برایتان ارزشمند است آن را از حاشیه‌ی زندگی‌تان به مرکز آورده و این می‌تواند موجب لذت دوباره شود.

دومین فایده‌ی این نوع تفکر منفی که قدرتمندتر از اولی هم هست این است که این نوع اندیشه‌ها پادزهری برای اضطراب است. راه‌هایی که معمولاً برای تسکین نگرانی‌هایمان دنبال می‌کنیم را در نظر بگیرید: ما با متقاعدکردن خودمان به اینکه نهایتاً همه‌چیز درست خواهد شد به خودمان اطمینان خاطر می‌بخشیم. اما اطمینان خاطر شمشیری دولبه است. در کوتاه‌مدت می‌تواند فوق‌العاده باشد، اما مانند همه‌ی انواع خوش‌بینی مستلزم نگهداری دائمی است: به دوستی که در معرض اضطراب قرار دارد اطمینان خاطر دهید و اغلب متوجه خواهید شد که چند روز بعد برای کسب اطمینان خاطرِ بیشتر نزدتان خواهد آمد. بدتر آنکه اطمینان خاطردادن در واقع می‌تواند موجب اضطراب بیشتری شود: هنگامی که به دوستتان اطمینان خاطر می‌دهید بدترین سناریویی که نگرانش است اتفاق نخواهد افتاد، تعمداً این باور را در او تقویت می‌کنید که این اتفاقِ فاجعه‌بار رخ خواهد داد. بنابراین صرفاً اضطراب او را بیشتر می‌کنید، نه اینکه آن را از بین ببرید.

رواقی‌ها متذکر می‌شوند که اغلب همه‌چیز به بهترین نحو رخ نمی‌دهد. اما این موضوع نیز حقیقت دارد که حتی هنگامی که قضایا خوب پیش نمی‌روند هم اغلب بهتر از آن چیزی هستند که از آن می‌ترسیم. بسیار بعید است که ازدست‌دادن شغلتان منجر به سوءتغذیه و مرگتان شود؛ ازدست‌دادن یک رابطه هم موجب بدبختی شما نخواهد شد. این ترس‌ها بر پایه‌ی قضاوت‌های نادرست درباره‌ی آینده است. آلبرت آلیس، روان‌شناسی که تحت‌تأثیر رواقی‌هاست، می‌گوید بدترین چیز درباره‌ی هر اتفاقی در آینده «معمولاً باور اغراق‌شده‌ی شما درباره‌ی جنبه‌های ترسناک آن» است. مدتی را صَرف تصور روشن این موضوع کنید که دقیقاً در واقعیت چه اتفاقات ناگواری ممکن است رخ بدهد. اغلب با این کار می‌توانید ترس‌های عمیق و گنگ خود را به ترس‌های محدود و قابل‌کنترل‌تری تبدیل کنید. خوشبختیِ حاصل از تفکر مثبت زودگذر و شکننده است؛ تجسم منفی موجب آرامش قابل‌اعتمادتری می‌شود.

اگر به موزه‌ی محصولات ناموفق بازگردیم تصور این موضوع دشوار نخواهد بود که چگونه دیگر جنبه‌ی منفی فرهنگ تفکر مثبت -نفرت از مقابله با ناکامی- می‌تواند مسئول وجود بسیاری از محصولاتی باشد که در این قفسه‌ها جای گرفته‌اند. احتمالاً برای تولید هریک از این محصولات مجموعه جلساتی ترتیب داده شده که هیچ‌کس در هیچ‌یک از آن‌ها نمی‌دانسته این محصول محکوم به شکست است. شاید هیچ‌کس نمی‌خواسته به ناکامی بیندیشد؛ شاید هم کسی به این موضوع اندیشیده اما نخواسته آن را در جلسه مطرح کند. حتی اگر کسانی متوجه این موضوع شده باشند، بازاریابان به‌خاطر انگیزه‌های لجوجانه‌ای که دارند پول بیشتری خرج امور بیهوده خواهند کرد: آن‌ها با این کار می‌توانند محصولی را به بازار قالب کرده و بدین وسیله شأن خود را حفظ کنند. با گذشت زمان این حقیقت آشکار می‌شود که طراحان اصلی به سمت محصولات و شرکت‌های دیگر رفته‌اند. انرژی اندکی صَرف کشف اشتباهات می‌شود؛ هرکسی که درگیر این موضوع است، شاید بدون آنکه بداند چه می‌کند، با دیگران هم‌پیمان می‌شود تا دیگر هرگز دراین‌باره چیزی نگویند.

مشکل دیگرِ عدم تمایل ما به اندیشیدن به ناکامی یا تحلیل آن -چه ناکامی خودمان باشد و چه ناکامی دیگران- این است که منجر به تصویر مخدوشی از دلایل موفقیت می‌شود. کتاب‌فروشی‌ها مملو از خودزندگینامه‌هایی مانند کتابی است که فلیکس دنیس، ناشر میلیاردر، تحت عنوان چگونه ثروتمند شویم: عصاره‌ی عقل یکی از ثروتمندترین کارآفرینان خودساخته‌ی بریتانیا ۴ منتشر کرده است. کتابی جذاب برای مطالعه که پیامی مشابه به دیگران انتقال می‌دهد: اینکه چیزی که برای رسیدن به ثروت به آن نیاز دارید سرسختی و تمایل به خطرکردن است. اما تحقیقی که نظریه‌پرداز مدیریت دانشگاه آکسفورد، جرکر دنرل، انجام داده است نشان می‌دهد که این‌ها ویژگی‌های انسان‌های به‌شدت ناموفق نیز می‌تواند باشند. تنها مسئله اینجاست که انسان‌های ناموفق کتابی نمی‌نویسند. شما به‌ندرت زندگی‌نامه‌ی خودنوشت افرادی را می‌بینید که خطر کرده اما موفق نشده‌اند.

خوشبختانه پروردن رویکرد سالم‌تری به ناکامی می‌تواند آسان‌تر از آن چیزی باشد که تصور می‌کنید. تحقیق روان‌شناس دانشگاه استنفورد، کارول دوک، نشان می‌دهد تجربیات ما از ناکامی به‌شدت متأثر از باورهایی است که درباره‌ی ماهیت استعداد و توانایی داریم -و اینکه کاملاً می‌توانیم خودمان را به‌سمت نگرش بهتری پیش ببریم. به نظر دوک هر یک از ما بسته به «دیدگاه ضمنی» -یا موضع ناگفته‌ی- خود می‌توانیم در یک سر طیف درباره‌ی اینکه استعداد چیست و از کجا ناشی می‌شود قرار بگیریم. فرض کسانی که «نظریه‌ی تثبیت‌شده» ۵ دارند این است که استعداد امری درونی است؛ در مقابل، کسانی که دارای یک «نظریه‌ی رشدیابنده» ۶ هستند باور دارند که استعداد از طریق چالش و تلاش بسیار حاصل می‌شود. اگر شما از آن نوع افرادی هستید که به‌شدت تلاش می‌کنید تا ناکامی را تجربه نکنید، احتمالاً در انتهای طیف دوک و نزدیک به افرادی هستید که نظریه‌ی «تثبیت‌شده» را باور دارند. افراد دارای نظریه‌ی تثبیت‌شده چالش‌ها را موقعیت‌هایی می‌دانند که از آن‌ها می‌خواهند تا توانایی‌های ذاتی‌شان را بروز دهند و درنتیجه ناکامی در نظر این دسته از افراد بسیار وحشتناک است: ناکامی برای آن‌ها نشانه‌ی این است که تلاش کرده‌اند نشان دهند چقدر خوب هستند اما موفق نشده‌اند. مثال رایج این موضوع ستاره‌ی ورزشیِ جوانی است که تشویق شده است تا خود را دارای نوعی استعداد «طبیعی» بداند، اما نتوانسته تمرینات لازم را انجام دهد تا بفهمد چه توانایی‌هایی دارد. اگر استعداد ذاتی باشد، استدلال ضمنی او صحیح خواهد بود، پس چرا خودمان را [با تمرین] به زحمت بیندازیم؟

اما افرادی که نظریه‌ی رشدیابنده دارند متفاوت‌اند. ازآنجاکه آن‌ها توانایی‌ها را حاصل حل مسائل می‌دانند، تجربه‌ی ناکامی برایشان معنای کاملاً متفاوتی دارد: روشن است که آن‌ها توانایی‌های خود را به‌اندازه‌ی محدودیت‌های فعلی‌شان به کار می‌گیرند. اگر چنین نمی‌کردند موفق نمی‌شدند. قیاس مناسب در اینجا مربوط به اضافه‌کردن وزن است: عضلات به واسطه‌ی فشارآوردن به آن‌ها در محدوده‌ی ظرفیت کنونی‌شان رشد می‌کنند، یعنی هنگامی که بافت‌ها از هم گسیخته و دوباره جوش می‌خورند. «آموزش ناکامی» در میان وزنه‌برداران به معنای پذیرش ناکامی نیست بلکه یک استراتژی است.

خوشبختانه مطالعات دوک نشان می‌دهد که ما محکوم به داشتن یک ذهنیت خاص در طول زندگی نیستیم. برخی از افراد، به صرفِ آشناشدن با تمایز میان نظریه‌ی تثبیت‌شده و رشدیابنده، موفق به تغییر نگرش خود می‌شوند. به‌عنوان یک راه چاره ارزش دارد دفعه‌ی دیگر که دچار ناکامی می‌شوید این تمایز را به یاد آورید: دفعه‌ی بعد که در امتحانی رد شدید یا در یک موقعیت اجتماعی رفتار درستی از خود نشان ندادید، این را در نظر بگیرید که تنها دلیل آن این است که در حال فشارآوردن به محدودیت‌های کنونی‌تان هستید. دوک می‌گوید اگر می‌خواهید نگاهی رشدیابنده را در کودکانتان تشویق کنید، مراقب باشید که آن‌ها را به‌خاطر تلاش‌هایشان تحسین کنید و نه به‌خاطر هوششان: تمرکز بر روی هوش ممکن است ذهنیت تثبیت‌شده را تشدید کند و موجب شود که در آینده و در مواجهه با ناکامی کمتر تمایل به خطرکردن داشته باشند. ذهنیت رشدیابنده ذهنیتی است که بیشتر امکان دارد به یک موفقیت پایدار منتهی شود. اما نکته‌ی مهم‌تر این است که داشتن نگرشی رشدیابنده راه بهتری برای زندگی‌کردن است، چه منجر به موفقیت چشم‌گیری بشود چه نشود. این یک پیشنهاد عالی است که تنها پیش‌شرط آن تمایل جدی به شکست است.

آموزگاران آموزه‌های مثبت‌اندیشی و خوش‌بینی نمی‌توانند این موضوع را هضم کنند که خوشبختی می‌تواند در به‌آغوش‌کشیدن شکست به‌مثابه‌ی شکست نهفته باشد، نه صرفاً در یک‌سری فن برای دستیابی به موفقیت. اما چنان‌که ناتالی گلدنبرگ، نویسنده‌ای که تحت‌تأثیر تعالیم ذن است، استدلال می‌کند نوعی گشودگی و صداقت در شکست وجود دارد، نوعی مواجهه‌ی زمینی با واقعیت که به نظر می‌رسد در بلندترین قله‌های موفقیت نیز یافت نمی‌شود. کمال‌گرایی یکی از ویژگی‌هایی است که بسیاری از افراد پنهانی و یا نه‌چندان پنهانی مفتخر به داشتنش هستند، چراکه تقریباً شبیهِ یک نقطه‌ضعف شخصیتی نیست. بااین‌حال درنهایت کمال‌گرایی نوعی تلاش ناشی از ترس برای اجتناب از تجربه‌ی ناکامی به هر قیمتی است. کمال‌گرایی درنهایت روشی خسته‌کننده است و مداوماً استرس‌زا: محققان دریافته‌اند که ارتباط بیشتری میان کمال‌گرایی و خودکشی وجود دارد تا میان ناامیدی و خودکشی. برای پذیرش کامل تجربه‌ی ناکامی و نه صِرف تحمل آن به‌عنوان مسیری برای رسیدن به خشنودی، باید این مفهوم را که هرگز نباید گام اشتباهی برداریم کنار گذاشته و آرام بگیریم.


پی‌نوشت‌ها:

• این مطلب را الیور برکمن نوشته است و در تاریخ ۱۵ جولای ۲۰۱۲ با عنوان «Happiness is a glass half empty» در وب‌سایت گاردین منتشر شده است و وب‌سایت ترجمان در تاریخ ۱۴ بهمن ۱۳۹۶ آن را با عنوان «خوشبختی را در نیمۀ خالی لیوان بجویید» و ترجمۀ حمیدرضا محمدی منتشر کرده است.

•• الیور برکمن (Oliver Burkeman) نویسنده‌ای ساکن نیویورک است که در گاردین می‌نویسد. پادزهر: خوشبختی برای کسانی که تحمل مثبت‌اندیشی را ندارند (The Antidote: Happiness for People Who Can’t Stand Positive Thinking) از آثار اوست.

[۱] Mono no aware
[۲] positive visualisation
[۳] The Optimism Bias
[۴] How To Get Rich: The Distilled Wisdom Of One Of Britain’s Wealthiest Self-made Entrepreneurs
[۵] Fixed theory
[۶] Incremental theory

 

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا